xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr         

  

                  

دوشنبه 21 فروردین ماه سال 1385

زندگى نامه ى صادق هدایت

 

صادق، کوچکترین فرزند هدایتقلی خان هدایت، اعتضاد الملک، ۱ شب سه شنبه ۲۸ بهمن ماه ۱۲۸۱، هنگامی که « از خاک ایران آزادی خواهی و مشروطه طلبی می جوشید »، در یک خانواده ی معروف و ثروتمند اشرافی از دودمان رضا قلی خان هدایت، ادیب و دانشور عهد ناصری، در تهران چشم به جهان گشود. وی خیلی زود پیوند خود را از خانواده - که افراد آن همه مردان سرشناس کشور بودندو اگر او می خواست می توانست با بهره گیری از قدرت و نفوذ آنان به مقامات عالیه ی دولتی دست یابد و زندگی مرفه و بی دردسری برای خود فراهم نمایند - برید و از تن آسایی یک فرد نازپرورد و متنعم سر باز زد و با درآمد ناچیزی، که از راه خدمت در دوایر مختلفه ی دولتی به دست می آورد، مستقلا زندگی کرد. این وارستگی و آزادگی به او مجال داد که اوقات خود را به کاری که دوست داشت، یعنی ادبیات وقف کند.
« صادق پس از دو برادر و خواهر به دنیا آمده و عزیز کرده ی خانواده بود. وی مانند سایر برادران و خواهران در دست عمه ها و دایه ها بزرگ شد؛ و هفت هشت سالش بود که به اتفاق دو دوست و همبازیش، مهندس خسرو هدایت قائم مقام شرکت ملی نفت که پسر دایی او بود و دکتر منوچهر هدایت رییس پیشین بهداری وزارت و آموزش و پرورش که پسر عمویش بود به مدرسه ی علمیه رفت؛ و این سه نفر تا کلاس نهم دبیرستان با هم بودند. » ۲
هدایت در سال ۱۳۰۴ تحصیلات متوسطه را در دارالفنون و دبیرستان فرانسوی « سن لویی » تهران به پایان برد؛ و با کسب موفقیت در مسابقه ای که ترتیب یافته بود، در آبان ماه سال ۱۳۰۵ با کاروان دانش آموزان اعزامی به اروپا به بلژیک روانه شد؛ و در آموزشگاه عالی آنجا، در رشته ی مهندسی راه و ساختمان، نام نویسی کرد. اما در آنجا نماند و یک سال بعد با نخستین گروه دانشجویان اعزامی به اروپا برای تحصیل در رشته ی معماری رهسپار پاریس شد و « ظاهرا دوره ی اقامت او در فرانسه - که چهار سال طول کشید - بخصوص بیشتر به سیر و گشت گذشت. » ۳
بدین قرار هدایت تحصیلات خود را به پایان نبرد و در سال ۱۳۰۹ که اوج قدرت رضا شاه بود، به تهران باز گشت.
از قرار معلوم خانواده اش ار این حیث ناراضی بوده و اصرار داشتند که او دوباره به اروپا برگردد و در رشته طب یا مهندسی و یا هر رشته ی دیگری که مایل است تحصیل کند. اما او نه تنها به رفتن به اروپا و ادامه درس و تحصیل حاضر نشد، بلکه از اقامت و کار کردن در تهران هم گریزان بوده و میل داشته است ماموریتی هر چه باشد در یکی از شهرستان ها دست و پا کند.
هدایت در تهران ماند و شغل محقری ( حسابداری جزی با ماهی بیست هزار تومان حقوق ) در بانک ملی مرکز به عهده گرفت و تا شهریور ۱۳۱۱ در آن بانک کار کرد و از ششم شهریور آن سال تا ۱۶ دیماه ۱۳۱۳ در اداره ی کل تجارت و از آن به بعد چندی بعد تا سی ام اسفند ۱۳۱۴ در وزارت امور خارجه مشغول کار شد و بعد وارد شرکت سهامی کل ساختمان گردید. ۴
اگر از کتاب کوچک ولی جالب انسان و حیوان، که در سال ۱۳۰۳ پیش از سفر اروپا در تهران نوشته است، بگذریم، نخستین اثر هنری هدایت قطعه ی نا تمام مرگ است که در سال ۱۳۰۵ در گان بلژیک نوشت؛ ۵ و بعد در سال ۱۳۰۶ که در پاریس بود، رساله ی « تمیز و تقریبا بی ایراد » فواید گیاه خواری را به قلم آورد که در سلسله انتشارات ایرانشهر در برلین چاپ شد.۶
از آثار دیگر او در این زمان، نمایش نامه ی سه پرده ای پروین دختر ساسان است که یکی دو سال بعد ( سال ۱۳۰۹ ) رد تهران چاپ کرد. و دیگر افسانه ی آفرینش که در سال ۱۳۰۹ نوشت و در سال ۱۳۲۵ به همت کتر حسن شهید نورایی در صد پنج نسخه در پاریس چاپ شد.
هدایت در اواخر سال ۱۳۰۸ و اوایل ۱۳۰۹، نخستین داستان های زیبای خود را به نام مادلن، زنده به گور، اسیر فرانسوی و حاجی مراد در پاریس به رشته ی تحریر کشید؛ و پس از بازگشت به ایران داستان آتش پرست و سپس داستان های داود گوژپشت، آبجی خانم و مرده خورها را درتهران نوشت و آن ها را با نوشته های پاریس یک جا در مجموعه ای به نام زنده به گور در سال ۱۳۰۹ منتشر کرد؛ و سال بعد سایه ی مغول را در مجموعه ای با دو اثر از بزرگ علوی و دکتر شین پرتو انتشار داد.
از این سال به بعد، تا سال ۱۳۱۵ که به هندوستان رفت، پربارترین دوره ی فعالیت ادبی هدایت بود؛ و هم در این دوره بود که با سه تن از دیگر ادبای جوان و روشنفکر که عبارت بودند از بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد آشتنا شد؛و این چهار نفر، که اصول فکری و دید واحد به ادب و دانش و هنر آنان را به هم نزدیک کرده بود، اغلب عصرها در یکی از کافه های لاله زار نو به نام « رز نوار » گرد هم می نشستند و در افکار و اندیشه های یکدیگر بحث و انتقاد و نکته گیری می کردند و از یکدیگر چیز می آموختند و به زودی در مقابل ادیبان محافظه کار که آنان را « سبعه » ۷ نامیده بودند، موسوم به ربعه شدند.
پرفسور یان ریپکا از ایران شناسان چک گفته است:
« گروه ربعه » در مورد هنر و فلسفه می دانست چه می خواهد و آنچه را که می دانست به دیگران عرضه می کرد؛ و این جنبه ی مثبت ایشان بر عقاید اغراق آمیزشان می چربید؛ و کسی که از پوسته ی سخت ریشخندها و مسخرگی هایشان می گذشت و به دل آنان نفوذ می یافت، چیزی جز احساسات میهن پرستی پاک و آتشین نمی دید. ۸
مجتبی مینوی، طرز فکر گروه ربعه و نقش هدایت را در جلسات آنان چنین تعریف می کند:
« ما با تعصب جنگ می کردیم و برای تحصیل آزادی کوشش می کردیم و مرکز دایره ی ما صادق هدایت بود. » ۹
و کمی پایین تر اضافه می کند:
« شاید ما آن روز گمان می کردیم چون قدر مقام نویسندگی هدایت را می شناسیم او را تشویق می کنیم؛ اما حقیقت مطلب این بود که او موجب تشویق ما بود و در هر یک از ما لیاقتی می یافت آن را به کار می انداخت. مرکز دایره بود و همه را دور خود می گرداند. » ۱۰
کم کم به شماره ی یاران هدایت افزوده شد و از جمله دو موسیقیدان ( سرهنگ مین باشیان و حسین سرشار ) و یک بازیگر و کارگردان هنرمند نمایش ( عبدالحسین نوشین ) به این جمع پیوستند. ۱۱
هدایت دو مجموعه ی قصه به نام سه قطره خون و سایه روشن و داستان علویه خانم و سفرنامه ی اصفهان نصف جهان را نوشت. نسخه ای از ترانه های خیام را با مقدمه ی مفصل و شش مجلس تصویر از درویش نقاش ( سوریو گین ) منتشر کرد. سخنان موزون عامیانه را در مجموعه ای به نام اوسانه و عقاید عامیانه را در مجموعه ی دیگری به نام نیرنگستان انتشار داد، و با مسعود فرزاد کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب را در سخریه ی ادبای معاصر رقم زد. ۱۲
به تشویق او، علوی چمدان را نوشت، نوشین تئاتر تپاز ۱۳ را به نام مردم به معرض نمایش گذاشت. در موقع تشکیل کنگره ی فردوسی، نوشین و مین باشیان سه پرده نمایش از شاهنامه بیرون کشیدند و روی صحنه آوردند؛ و مجتبی مینوی در آن دوره نامه ی تنسر، تاریخ مازیار ۱۴ ، نوروزنامه، جلد اول شاهنامه، شاهنشاهی ساسانیان و ویس و رامین را تصحیح کرد که « در آن ها فکر هدایت و همه ی ربعه دخالت داشت ». ۱۵ این بود خلاصه ای از کوشش هنری هدایت و دوستان او در دوره ی پنج ساله ی ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۵.
هدایت در سال ۱۳۱۵، به دعوت دکتر شیرازپور پرتو ( شین پرتو )، عضو وزارت امور خارجه که در آن هنگام وایس کنسول ایران در بمبئی و با تحصیل مرخصی به ایران آمده بود، به عنوان متخصص تنظیم دیالوگ فیلم فارسی به هندوستان رفت؛ و در این سفر، که کمتر از یک سال طول کشید، با فرهنگ غنی هند آشنا شد و اطلاعات وسیعی در زبان و ادبیات فارسی میانه ( پهلوی ) به دست آورد. نقل کرده اند که در بمبئی هر روز قسمت اعظم اوقات خود را در موزه ها و کتابخانه ها می گذرانید و مثل شاگرد مکتبی دفتر و کتاب خود را بر می داشت و به نقطه ی دوری در بیرون شهر که اقامتگاه بهرام گور انکلساریا ۱۶ ، از دانشمندان پهلوی دان پارسی، بود می رفت و در محضر او به آموختن این زبان ( که به گفته ی خودش نه به درد دنیا و نه به درد آخرتش می خورد ) می پرداخت؛ و هم در آن جا بود که کتاب کارنامه ی اردشیر پاپکان و گزارش گمان شکن را به فارسی درآورد و دو داستان Lunatique ( ماه زده ) و Sampingue را به زبان فرانسه نوشت؛ و از آن پس شاهکار معروف و بی مانند خود « بوف کور » را، که در تهران شروع کرده بود، به اتمام رسانید و آن را در همان سال ۱۳۱۵ با خط خود به صورت پلی کپی در پنجاه، و به قولی در صد و پنجاه نسخه چاپ کرد.
هدایت ظاهرا میل نداشته به ایران برگردد و می خواسته در هندوستان بماند و کسب و کاری برای خود فراهم آورد.
با این همه، چون از حیث معیشت در تنگنا افتاده بود در سال ۱۳۱۶ به ایران بازگشت و بار دیگر به استخدام بانک ملی ایران درآمد، ولی بیش از یک سال در آن جا نماند. سال های سخت و خفقان آوری بود. گردباد زمان آشیانه ی گرم یاران گروه « ربعه » را متلاشی کرده و دوستان هر یک به سویی پراکنده شده بودند: مجتبی مینوی به لندن رفته بود و در برنامه ی فارسی رادیو BBC سخن پراکتی می کرد؛ و بزرگ علوی در زندان می زیست. تا چندی، دکتر خانلری، دکتر محمد مقدم و مسعود فرزاد در خانه ی هدایت جمع می شدند و از ادبیات و موسیقی و هنر سخن می گفتند، بعد مقدم به آمریکا رفت و جلسه ی هفتگی بی ترتیب شد.
هدایت، کسی که « در این دنیا نمی خواست از کسی کمک، حتی از فلک ». ۱۷ در این چند سال با شغل محقری در یکی از سازمان های دولتی کار می کرد و حوصله و توانایی این که شاهکار تازه ای به وجود آورد نداشت؛ و بیشتر اوقات خود را به ترجمه ی متون پهلوی، که در هنگام اقامت هند روی آن ها کار کرده بود، می گذرانید؛ و چون آثار عامیانه را جزء مهم فرهنگ ملی می دانست، در خلال سال های ۱۳۱۸ - ۱۳۲۰ در اوراق مجله ی موسیقی، که خود در آن کار می کرد، مقالات و تحقیقات گونه گون خود را منتشر می کرد.
جنگ دوم جهانی در حیات سیاسی و اجتماعی ایران تغییراتی داد. این سال ها، که دوران شکفتگی آثار اکثر نویسندگان و شاعران ایرانی بود، در زندگانی هدایت نیز دوره ی نوینی به وجود آورد و قریحه ی نویسندگی او را به حد کمال نمودار ساخت.
وی در فاصله ی سال های ۱۳۲۱ - ۱۳۲۳ مجموعه ی داستان های کوتاه سگ ولگرد و ولنگاری را انتشار داد که بعضی از داستان های آن دو مجموعه، آثار سال های قبل او بود که نخستین بار منتشر می شد؛ و نیز دو ترجمه ی پهلوی با عنوان های گزارش گمان شکن و زند و هومن یسن چاپ کرد؛ و دو ترجمه ی دیگر از همان زبان، که یکی فصولی بود از یادگار جاماسب در مجله ی سخن ۱۸ و دیگری رساله ی شهرستان های ایرانشهر در مجله ی مهر ۱۹ و سپس در مجله ی ایران لیگ منتشر نمود.
هدایت همیشه کار می کرد و وقتش، چه در اداره و چه در خانه، صرف مطالعه بود و کار اداریش را تنها برای رفع تکلیف انجام می داد.
هدایت در فعالیت ادبی جمعیت ایرانی روابط با اتحاد جماهیر شوروی که در سال ۱۳۲۲ تاسیس یافت، شرکت داشت و با مجله ی پیام نو، ارگان جمعیت مزبور، همکاری می کرد؛ و چند مقاله ی تحقیقی، از جمله مقاله ای با عنوان « چند نکته درباره ی ویس و رامین » ۲۰ و یک داستان به نام فردا ۲۱ در آن مجله انتشار داد. همچنین با مطبوعات دیگر، از جمله مجله ی سخن، که دکتر پرویز خانلری در خرداد سال ۱۳۲۲ دایر کرده و در آن روزها یکی از مجلات پیشتاز و ترقی خواه بود، همکاری صمیمانه داشت؛ و چندین ترجمه، قصه و مقاله ی تحقیقی او در دو سه ساله ی این مجله منشر گردید. از جمله ترجمه ی داستان مسخ از کافکا در دوره ی اول ۲۲ و سلسله ی مقالات او درباره ی فرهنگ عامه در دوره ی دوم و سوم ۲۳ سخن انتشار یافت. ژان پل سارتر را با ترجمه ی دیوار در این مجله ۲۴ نخست او به خوانندگان فارسی زبان معرفی کرد؛ و علاوه بر این ها، در هیئت تحریریه ی مجله هم شرکت داشت و کمک فکری می کرد.
هدایت روز شانزدهم آذر ماه ۱۳۲۴، همراه یک هیئت فرهنگی، برای شرکت در جشن یادبود بیست و پنجمین سال تاسیس دانشگاه تاشکند، به دعوت آن دانشگاه به ازبکستان رفت ۲۵ و دو ماه در آن جا ماند و در اوضاع و احوال مردم آن سرزمین مطالعه و تحقیق کرد و ذخایر نسخه های خطی نفیس و فراوان دانشگاه تاشکند را با علاقه و اعجاب از نظر گذرانید؛ اما در بازگشت از این سفر حاضر نشد مطابق معمول در انجمن فرهنگی ایران و شوروی درباره ی مشاهدات خود در آن سفر سخنرانی کند و یا در جایی مطلبی بنویسد.
هدایت در نخستین کنگره ی نویسندگان ایران، که در سال ۱۳۲۵ تحت شعار « ادبیات نوین و مترقی ایران » تشکیل یافت و کلیه ی دانشمندان و نویسندگان کشور را به خدمت و بیان افکار و امیال مردم دعوت کرد، شرکت نمود. ۲۶
اوضاع ایران در سال های ۲۷ - ۱۳۲۶ در وضع روحی هدایت تاثیر شدید به جا گذاشت. دخالت امپریالیست های بیگانه در امور داخلی ایران تاثیر ناگواری در هدایت داشت. وی از دل و جان طرفدار استقلال کشور و مبارزه به خاطر صلح و آزادی بود و کسانی چون احسان طبری، احترام عمیقی برای او قایل بودند. با این همه تا توانست خود را از جنجال ها و کشمکش های روز، که غرض از آن ماهی گرفتن از آب گل آلود بود، دور نگهداشت و به خصوص هرگز به حزب توده نپیوست. خلیل ملکی ضمن مدافعات خود در دادگاه نظامی، از علل انشعاب حزب توده، چنین گفت:
« من بالاخره پیشنهاد نوشین را پذیرفتم و با دوستان او در منزل صادق هدایت تماس گرفتم. صادق هدایت هیچ وقت عضو حزب توده نبوده، اما با نوشین و غیره دوست صمیمی بود و از حزب توده انتظاراتی داشت و سمپاتیزان بود و اتاق خود را در اختیار این گروه یاغی نسبت به رهبری حزب قرار داده بود ». ۲۷
دکتر احمد فردید نیز گفته است:
« هدایت هیچ گاه به مارکسیست نپیوست و گرایش او به روس از دل بستگی او به مارکسیسم و کمونیسم نبود؛ از تاثیر ژرفی بود که ادبیات و روح عرفانی روس ( مانند داستایوفسکی ) در او بخشیده بود. وانگهی نوع نزدیکی او با برخی از جریانات زمان، باز نماینده ی سرکشی و شورش خوی آزادمنش او بود که سال ها در زیر فشار زورگویی و زورتوزی مثل خوره روح او را خورده و فرسوده بود ». ۲۸
بالاخره مجتبی مینوی، دوست نزدیک او، در این باره چنین آورده است:
« گروهی اصرار دارند که او را به فلان حزب بچسبانند و عده ای مدعی اند که با فلان مرام و مسلک توافق داشت. آنچه از این میان درست است، اینکه آن دوست ما ( هدایت ) از بیست سال پیش از این که او را می شناختیم، با هرگونه رذالت و دورویی و بی حیایی و قلدری و جباری مخالف بود و کسانی را دوست او می دانیم که مانند او از این صفت ها مبرا و به انسانیت و معرفت و نجابت و آزاده خویی پایبند باشند! » ۲۹
در سال ۱۹۴۹ میلادی ( ۱۳۲۸ خورشیدی )، که نخستین کنگره ی جهانی طرفداران صلح در پاریس منعقد شد، فردریک ژولیو کوری از هدایت دعوت کرد که در آن کنگره شرکت نماید. او این دعوت را نپذیرفت، ولی پاسخی که داد دستور کنگره را تایید و کوشش ملت ها را در راه صلح تمجید کرد.
« ... امپریالیست ها کشور ما را به زندان بزرگی مبدل ساخته اند. سخن گفتن و درست اندیشیدن گناه شمرده می شود. من نظر شما را در دفاع از صلح می ستایم ... » ۳۰
آخرین اثر ادبی هدایت ( اگر از قطعه ی کوچک فردا ( ۱۳۲۵ )، و مقدمه ی معروف او به نام « پیام کافکا » بر گروه محکومین کافکا، ترجمه ی حسن قائمیان ( ۱۳۲۷ ) بگذریم، داستان حاجی آقاست، که به ضمیمه ی دوره ی دوم مجله ی سخن در سال ۱۳۲۴ انتشار یافت؛ و پس از آن تاریخ، داستانی نیز به نام قضیه ی توپ مرواری نوشت که متن کامل آن به چاپ نرسیده بود و تنها خلاصه ای از آن را حسن قائمیان، ضمن حواشی خود بر ترجمه ی فارسی کتاب ونسان مونتی درباره ی صادق هدایت، نقل کرده بود.
در سال ۱۳۲۹، کاسه لبریز شده و فصل آخرین قمار زندگی نویسنده فرا رسیده بود. هدایت از دانشگاه تهران چند ماه مرخصی گرفت و ظاهرا به نام معالجه روز دوازدهم آذرماه ۱۳۲۹، با وجه ناچیزی که از فروش کتاب هایش به دست آورده بود، به پاریس رفت. ۳۱ او نمی خواست به ایران بازگردد و امیدوار بود که در آن جا آسایش روحی و شرایط و محیط مناسبی برای کارهای هنری خود به دست آورد. اما در آن جا هم روی مساعد ندید و با دشواری های گوناگون روبرو شد؛ و در ۱۹ اسفند ماه ۱۳۲۹ به برادرش محمود هدایت نوشت: « عجالتا با اشکالات زیاد دو ماه تمدید جواز اقامت در فرانسه را گرفتم، لکن خیال دارم سویس یا جای دیگری بروم. اشکالات زیاد یرای ایرانیان است ». ۳۲
اما به سویس و جای دیگر نرفت و بامداد روز دوشنبه ۱۹ فروردین ماه ۱۳۳۰ در پاریس، در آشپزخانه ی آپارتمان اجاره ای خود در بلوار سن میشل، کوچه ی شامپیونه، با گشودن شیر گاز به زندگی خود پایان داد؛ و روز بعد، دانشجویان ایرانی، که در آموزشگاه های پاریس تحصیل می کردند، جسدش را در کنار خاکستر آثار چاپ نشده اش یافتند و جنازه ی او را تا گورستان پرلاشز تشییع کردند؛ و بدین قرار، دفتر زندگانی چهل و هشت ساله ی یکی از تابناکترین قریحه های هنری ایران معاصر بسته شد.
هدایت مرگش نبز همچون زندگیش زیبا بود. رحمت مقدم، که او را در بستر مرگ دیده، گفته است:
« یک ژاکت به تن داشت خیلی تمیز با پیراهن سید، و شلوار هم به پا داشت. صورتش را اصلاح کرده بود، انگار می خواسته به مهمانی برود یا در مجلس رسمی شرکت کند. لباس تمیز، صورت تراشیده و موها شانه خورده و مرتب. »

زهی حالت خوب مرد سخن که مرگش به از زندگانی بود ۳۳


پانوشت ها:

۱ - متوفی به سال ۱۳۳۴ ق.، پسر نیرالملک بزرگ، که مدت سی سال رییس دارالفنون و وزیر علوم بود؛ و او پسر رضا قلی خان، نخستین مدیر مدرسه ی دارالفنون و مولف مجمع الفصحاست.
۲ - محمود هدایت، مجله ی سپید و سیاه، سال پانزدهم، شماره ی ۱۴.
۳ - ونسان مونتی، صادق هدایت، نوشته ها و اندیشه های او، ص ۲۹.
۴ - عقاید و افکار، ص ۱۷۷، حاشیه ی ۲.
۵ - این حکایت نخست در مجله ی ایرانشهر برلین، شماره ی ۱۱ از دوره ی چهارم، به تاریخ یکم بهمن ماه ۱۳۰۵ و بعد در مجموعه ی پروین دختر ساسان، تهران، ۱۳۳۳ چاپ شد.
۶ - هدایت از بیست سال پیش از مرگش لب به گوشت نیالود و نخستین کس و یا یکی از نخستین کسانی بود که گیاهخواری را در ایران متداول کرد.
۷ - یک گروه هفت نفری یا کمتر یا بیشتر از نویسندگان بنام آن زمان را، که اغلب مقالات ادبی در مطبوعات به نام آنان بود ( همچون نفیسی و فلسفی یاسمی و سعیدی )، حاج محمد رمضانی، از ناشران پرکار آن روز، « ادبای سبعه » نامیده بود؛ و کلمه ی « ربعه » بر وزن سبعه یک کلمه ی غلط عمدی بود که هدایت و یاران او در برابر آنان بر خود نهاده بودند؛ و تفاوت این دو کلمه از نوع تفاوت « رند » و « زاهد » در شعر حافظ بود. ( مسعود فرزاد در چندین مصاحبه با ارباب جراید ).
۸ - ی. ریپکا، « یادبودهای من از صادق هدایت »، سخن، دوره ی پانزدهم، شماره ی ۵، اردیبهشت ۱۳۴۴. پرفسور ریپکا، که خاطرات شیرینی از آن دیدارها دارد، اضافه کرده: « من هنوز یک شب زنده داری در سالن داغ و دودآلود کافه ژاله را با آسایش در تمام سالن های خنک تهران برابر نمی کنم ».
۹ - عقاید و افکار درباره ی صادق هدایت، ص ۱۰۶ - ۱۰۷.
۱۰ - عقاید و افکار درباره ی صادق هدایت، ص ۱۰۶ - ۱۰۷.
۱۱ - در سال های ۱۴/۱۳۱۳ غیر از کسانی که در متن نام برده شد، دوستان دیگر هدایت عبارت بودند از دکتر حسن شهید نورایی، رضا جرجانی، دکتر شین پرتو ( شیراز پور )، احمد قاضی ( دکتر ارانی )، ا. جمشید ( ایرج اسکندری )، م. قباد ( فتح الدین فتاحی ) مدیر روزنامه ی دماوند، دکتر محمد مقدم، دکتر پرویز ناتل خانلری و جلال صالحی. پرفسور یان ریپکا هم که برای شرکت در جشن هزاره ی فردوسی به ایران آمده بود، چند ماه با یاران « ربعه » معاشر بوده است.
۱۲ - نام نویسندگان در کتاب ذکر نشده بود ولی خوانندگان به فراست دریافتند که این طنزهای تلخ و گزنده درباره ی نویسندگان، ناشران و کتابفروشان آن زمان به قلم هدایت و مسعود فرزاد است. ( نخستین کنگره ی نویسندگان ایران، تهران، ۱۳۲۶، ص ۱۷۱؛ و نیز احسان طبری، « صادق هدایت »، مجله ی مردم، شماره ی ۱۰، تهران، ۱۳۲۶. )
۱۳ - Topaz اثر مارسل پاینول ( Marcel Pagnol )، نویسنده ی فرانسوی ( ۱۸۹۵ - ۱۹۷۴ ).
۱۴ - تاریخ مازیار در دو بخش است: بخش اول تاریخ زندگانی و اعمال اوست به قلم مینوی، و بخش دوم یک درام تاریخی در سه پرده از هدایت.
۱۵ - عقاید و افکار درباره ی هدایت، ص ۱۰۷.
۱۶ - T. D. Anklesaria
۱۷ - وغ وغ ساهاب، قضیه ی میزان تروپ.
۱۸ - سخن، دوره ی اول، شماره های ۳، ۴ و ۵.
۱۹ - مهر، سال هفتم، شماره های ۱، ۲ و ۳.
۲۰ - پیام نو، شماره های ۹ و ۱۰، مرداد و شهریور ۱۳۲۴.
۲۱ - پیام نو، دوره ی دوم، شماره های ۷ و ۸، خرداد - تیر ۱۳۲۵ ( این داستان به صورت جزوه ی مستقل هم منتشر شد ).
۲۲ - مجله ی سخن، شماره های ۱ - ۸، خرداد - اسفند ۱۳۲۴.
۲۳ - سخن، شماره های ۳، ۴، ۵ و ۶، اسفند ۱۳۲۳ - خرداد ۱۳۲۴.
۲۴ - سخن، سال دوم، شماره ی ۱۱ - ۱۲ ، دی و بهمن ۱۳۲۴.
۲۵ - همراهان او در این سفر دکتر سیاسی و دکتر کشاورز بودند.
۲۶ - ملک اشعرای بهار ریاست کنگره را بر عهده داشت و کسانی مانند کریم کشاورز، سید نقی میلانی، بانو هنگامه ی محصص، علی اکبر دهخدا، فروزانفر، علی اصغر حکمت، دکتر شایگان، هدایت و نیما در آن عضویت داشتند.
۲۷ - روزنامه ی اطلاعات، شماره ی ۱۲ اسفند ۱۳۴۴.
۲۸ - احمد فردید، « اندیشه های هدایت »، کتاب صادق هدایت، ص ۳۸۵.
۲۹ - مجتبی مینوی، سخنرانی در جلسه ی یادبود هدایت، ۲۵ فروردین ماه ۱۳۳۱.
۳۰ - روزنامه ی شاهد، تهران، ۲۷ فروردین۱۳۳۰؛ عقاید و افکار درباره ی صادق هدایت، ص ۱۶.
۳۱ - بیماری او را با تدبیر دکتر تقی رضوی پسیکوز مغزی و یا چیزی شبیه به آن قرار دادند و یکی از آن شوخی های دردناک او خلق شد که « تصدیق دیوانگی هم کف دستمان گذاشتند! »
۳۲ - استاد سعید نفیسی، « او دیگر چرا رفت؟ »، مجله ی کاویان، سال دوم، شماره ی ۴۲، ۵ اردیبهشت ۱۳۳۰. و نیز عقاید و افکار، ص ۵۰.
۳۳ - قبر هدایت در گورستان پرلاشز، در قطعه ی ۸۵ در میان دیوارکی از شمشاد سبز قرار دارد و بر روی سنگ تیره ی قبر او تصویری از بوف کور و این عبارت کوتاه با خط زیبای فارسی نقش شده است:
SADEGH HEDAYAT 1903 - 1951