xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

  

                    

 

نوذر پرنگ ، قلندرغزلسرای روزگار ما
 

دراين فاصله ای كه پيك هفته منتشر نشد، نوذر پرنگ را هم ايران از كف داد. ترانه سرائی كه خيلی زود به غزل سرائی روی آورد و در اين قالب شعری ماندگار شد، گرچه دستی پرتوان در مثنوی نيز داشت. در جوانی برای ويگن و منوچهر و چند تن ديگر از خوانندگان روز ترانه ساخته بود، اما دراين سالهای بی خبری همدم ناصر مسعودی شده بود و با هم كارهای ماندگاری را تنظيم كردند كه شايد روزگاری سی دی شود و انتشار يابد. 22 مرداد دريكی از بيمارستان های تهران خاموش شد. متولد 1317 بود.

« آن سوی باد » مجموعه ای از غزل های اوست. «فرصت درويشان » و « آن سوی باد » به همت بيژن ترقی انتشار يافته است.

از كتاب فرصت درويش او بخش هائی از يك مثنوی(ساقی نامه) خوابگونه او را بخوانيد:

بيا ساقی

بیا ساقی دل خورشید بویی

قلندر رنگ عارف آبرویی

به جان من نه بر این خاک ره ریز

غبار از من من جانش بر انگیز

دلش را در کمالت شستشو ده

بسوزانش دلی ديگر به او ده

***

دلی حافظ خروش و مولوی جوش

ز خون دستار بندی، سلطقی پوش

دلی،زلف جنون را تاب داده

دلی،دريای خون را آب داده

***

دلی عطار بوی و ناصر آواز

هزار آوای صبح گلشن راز

بظل تاج درويشی مباهی

نرفته زير چتر پادشاهی

***

دلی گشته جهان را زير وبالا

دلی آنگونه تر ،زانگونه دلها

***

دلی نازکتر از پندار منصور

به جان بگريخته از سايه نور

دلی خونين تر از رويای فرهاد

پريشان تر ز خواب لاله در باد

***

دلی چون شعر اون گلبوی و خون بيز

دلی آنگونه تر ،زانگونه تر نيز

 

"قلندر" او یکبار در سال 75 به صورت نوار و سی دی منتشر شد، با این بیت بر روی جلدش که کنایه ایست تاریخی به "نیام" (خانه) شمشیر:

 

روزگار ظالم از مظلوم باشد تیره تر

خانه ای تاریک تر از خانه ی شمشیر نیست

 

و با این بیت که دهان تاریک اندیشان طعنه زن را پر می کند:

 

نازک اندیشان ز نیش طعنه می رنجند زود

آب با یک ضربه ی کوچک دهن وا می کند

 

از قلندری او بخوانید:

مي‌گذشت از سر بازار سحر خيزان دوش
پير خورشيدگران، شب شكن آينه پوش

من ز هنگامه قامت چه بگويم، مي‌برد
پير ما مژده صد صبح قيامت بر دوش

گفتم اي معني جان طرف طراز سخنت
بازكن گوشه حرفي به من راز نيوش

نفسي خرج صفا كرد و تراويد چو نور
عرق آيه گل از سخن عطر فروش

- پدرت، راتبه صبح نخستين مي‌خورد
اي پسر دلق ميان زركش ازرق تو مپوش

آتش سفسطه اندر جگر جام مزن
يعني از فرط غم سوختگان باده منوش

مُهر لعل لب آن بت به لبت تا كي و چند
چند چون غنچه چراغت خورد آتش خاموش

ديده را قاعده فهم طبيعت آموز
خواهي ار فهم كني معني پيغام سروش

نشنوي شيون افتادن مهتاب در آب
تا چو ياس از در و ديوار نياويزي گوش

 

: