xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

  

                    

ماجرای به آتش کشيدن کريمپور شيرازی

 پرويز داورپناه

 

چه پر خون نوشتند اين سرگذشت

دلي کو کزين غصه پر خون نگشت ؟

خردمند ديرينه خوش مي گريست

                            اگر مرگ داد است بيداد چيست ؟

                                       شفيعي کدکني

در ميهن ما ، انسان هاي بزرگي زيسته اند که هر يک به خاطر رفاه و آزادي مردم وطنشان ، با قلم و انديشه به پيکار استبدادرفته و در آتش نامردمي ها سوخته اند.

يکي از آنها امير مختار کريمپور شيرازي ، شاعر و مدير شجاع و مبارز روزنامه ي شورش بود که جان خود را در 35 سالگي در پاي قلم و آرمانش از دست داد.

 غروب روز 23 اسفند 1332 در ميدان پادگان لشگر دو زرهي که اسارتگاه دکتر مصدق ، دکتر فاطمي ، کربمپور شيرازي و بقيه قربانيان کودتاي 28 مرداد1332 بود،مراسم چهارشنبه سوري شاهانه، با شرکت اشرف پهلوي (پرنسس مرگ ) و عليرضا پهلوي ( که مثل خواهرش اشرف در قساوت قلب مشهور بود) انجام گرفت.

اينان کريمپور را از زندان بيرون کشيدند ، به دستور اشرف پيکرش را آلوده به نفت کردند مدتي او را به توهين و تمسخر گرفتند. پالاني بر پيکر وي نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش ، جشن منحوسشان را آغاز کردند. زنداني به هر سو مي دويد و فرياد مي زد   شعلهء آتش همهء بدن او را فرا گرفته بود و تماشاگران قهقهه سر داده بودند.

فرداي آن روز او را در حالي که ديگر اميدي به زنده ماندنش نبود ، به بيمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا ، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فريادزد : والاحضرت اشرف مرا کشت ! اما دکتر ايادي ـ پزشک مخصوص ـ با تمسخر گفت : ديوانه است ، هذيان مي گويد.

فرداي آن شب ، از افراد بيرون زندان کسي ندانست که آن شب ، در زندان لشگر دو زرهي چه گذشته است.. تنها همين را فهميدند که روزنامه هاي تهران خبر از آتش گرفتن کريمپور شيرازي دادند.

امير مختار کريمپور شيرازي که در شعر " شورش " تخلص کرده ، فرزند امير قدمعلي از روستائيان خوش نام ومادرش  « گل صنم » نام داشت و از دودمان کريم خان زند است که درسال 1300 هجري شمسي در روستاي مجد آباد ، ازروستاهاي اطراف فسا  در يک خانواده ي روستايي به دنيا آمده بود.از انجا که خانواده اش نمي توانست هزينه تحصيل او را بپردازد ، بناچار وارد مدرسه نظام شد. اما پس از مدتي از آنجا بيرون آمد و وارد دانشکده حقوق شده و به دريافت ليسانس حقوق نايل آمد. وي از همان زمان به خبرنگاري روي آورد ، در سال 1329 ، امتياز روزنامه ي شورش را گرفت و چون در طول زندگي ، طعم تلخ فقر و ستم را چشيده بود ، وقتي وارد خدمات مطبوعاتي و روزنامه نگاري شد ، قلمش در خدمت محرومان قرار گرفت و ضمن اين که از هواداران مصدق بود ، عليه دشمنان مردم و دربار پهلوي مقالات تند و مهيجي مي نوشت.

کريمپور جواني با ذوق ، شاعر ، پر انرژي و بسيار وطن پرست بود. او در سال 1329 که فعاليت جبهه ملي به رهبري دکتر محمد مصدق در اوج خود بود و شعار  " صنعت نفت بايد ملي شود." بر سينه هر جوان ايراني مي درخشيد ، روزنامه شورش را منتشر مي کرد.اين روزنامه طرفداران فراواني داشت.

کريمپور در شماره نخست شورش که به بزرگداشت محمد مسعود اختصاص داشت ، به خط درشت نوشت. :« من ملت ايران را به شورش دعوت مي کنم.»

کريمپور با قلم تند و تيز خود قيام مي کند و مردم را به انقلاب فرا مي خواند و در سرمقاله اش فرياد مي زند :

« با کمال صراحت و مردانگي آشکارا و علني فرياد مي زنم که اي مردم اگر طالب سعادت و خوشي ايران و ايرانيان هستيد، چاره منحصر بفرد فقط يک شورش و انقلاب خونين است. در صورتيکه از مرگ سرخ بترسيد با روي سياه در برابر کاخهاي سفيد سر بفلک کشيده از گرسنگي و بدبختي خواهيد مرد. بايد بين مرگ شرافتمندانه و زندگي ننگين ، يکي را انتخاب کنيد. من مرگ شرافتمندانه را هزار بار بر زندگي ننگين ترجيح مي دهم و حاضر نيستم در بستر مذلت و پستي جان خود را حراست کنم. اگر شما هم از مردي و مردانگي و غيرت نشان داريد ، بسم الله بفرمائيد، اين گوي و اين ميدان وگرنه بمانيد و بنام زندگي اينقدر در اين منجلاب مانند کرم بلوليد تا با پستي و حقارت از گرسنگي جانتان بالا بيايد.»

 

 در شعري انقلابي از کريمپور مي خوانيم :

انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلي            انجمن بايست کردن در سراي انقلاب

 ترس دولت ، ملت بيچاره را از پا فکند              نقشه اي بايد کشيدن از براي انقلاب

داروي صبر و شکيبايي نمي بخشد اثر           درد ما را نيست درمان جز دواي انقلاب

کاخ اين خونخوارگان را واژگون بايست کرد       ريختن بايد ز نو از خون بناي انقلاب

   

کريمپور در مورد اشرف پهلوي که در توطئه هاي عوامل بيگانه عليه مصدق يد طولايي داشت ، در روزنامه شورش نوشت :

" مردم مي گويند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حيثيت يک ملت کهنسال بازي کند. مردم مي گويند اين پولهايي را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهي از مردم کور و کچل ، تراخمي و بي سواد اين مملکت فقير و بدبخت مي گيرد به چه مصرفي مي رساند.

... مردم مي گويند چرا خواهر شاه در امور قضائيه ، مقننه و اجرائي اين مملکت دخالت نا مشروع مي کند. چرا خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقيف ملک افضلي جنايتکار و آدم کش اعتراض کرده و دستور تعويض بازپرس را مي دهد.  

چرا بايد يک نفر مفتخور نالايق بنام همسري خواهر شاه دربار سلطنتي يک مملکت تاريخي را ملعبه عياشي و خوش گذراني خود قرار دهد...شاه اگر با طرد اشرف ، فاطمه و احمد شفيق عرب و هيلر آمريکايي افکار عمومي را تسکين ندهد ، عاصيان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسيده ، ناچار خواهند شد براي حفظ استقلال و آبروي ايران کاري بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئي شانزدهم کردند. حال خود دانيد با آتش و قهر و نفرت مردم."

انتشار اين مقاله خشم دربار را برانگيخت و روزنامه شورش توقيف شد. پس از توقيف شورش نامه ي تهديد آميزي براي کريمپور فرستاده شد که بعدا" او متن نامه را در روزنامه شورش کليشه کرد :

"...اي مدير روزنامه شورش ! بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوي بر نداري ، عاقبت وخيمي در پيش داري ، ديدي که چگونه محمد مسعود مي خواست عليه ما مبارزه کند ، به حيات او خاتمه داديم و باز هم مي گوئيم ، اگر دست از مبارزه با ما بر نداري در همين روزها منتظر سرنوشت مسعود باش."

شورش در دوران حکومت ملي دکتر مصدق ، در واقع افشاگر بسياري از توطئه هاي ضٌد مردمي درباريان و کارشکنان نهضت ملي بود و کريمپور براستي جان خودش را بر سر افشاي توطئه گران گذاشت.

کريمپور در مقاله اي که با اين شعر شروع مي شد در روزنامه شورش نوشت.:

به نام نکو گر بميرم رواست                مرا نام بايد که تن مرگ راست

" ...به قرآن مجيد سوگند ياد کرده ام که حقايق را بگويم و بنويسم ولو اينکه به قيمت جانم تمام شود . من با خداي خويش عهد و پيمان محکمي بسته ام... چون من پرده هايي را بالا مي زنم که در زير آن هزارها خيانت ، هزارها فساد و هزارها بدبختي و بيچارگي نهفته است...من جّدا" مصمم هستم که اين مبارزه ي سرسخت و آشتي ناپذير را تا سرحّد مرگ شرافتمندانه ي سرخ که ايده آل و آرزوي ديرين من است ، ديوانه وار دنبال کنم ، من با وجدان خود قرار و مدارهايي گذاشته ام ، من وظيفه دارم تمام لانه هاي زنبور را هر چقدر مي خواهد خطرناک باشد ويران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم. من کاملا"در طي انتشار اين سه شماره ي شورش خطر را پيش بيني و احساس مي کنم و ناچار در مقدمه ، شهادتين خود را ادا کرده ام. "

کريمپور شيرازي بعد از سي ام تير 1330 در روزنامه ي شورش نوشت.:

" من نمي دانم مادر و خواهران و برادران شاه ديگر از جان مردم مفلوک و گرسنه و بي چيز چه مي خواهند.؟  سي سال تمام خون مردم را مانند زالو مکيدند، مردم بيگناه و شريف را در سياهچال ها ي زندان انداختند ، املاک و اموال مردم را بزور از آنان گرفتند ، ناموس دختران و زنان ملت را بزور لکه دار و آلوده ساختند ، تمام دارايي و پول ملت را به بانکهاي خارجي سپردند. شاه ، شعبان بي مخ ، عشقي ، پري غفاري  و دزدان ديگر از مردم محروم و گرسنه ايران چه مي خواهند. ؟

هزار مرتبه جاي دريغ و آوخ هست           که شاه حامي چاقوکشان بي مخ هست

کريمپور تا دم مرگ از وفاداران مصدق بود و در همان روزهاي نزديک به کودتاي بيست وهشت مرداد در روزنامه اش به رفيقان نيمه راه مصدق که او را تنها گذاشتند در روزنامه شورش اين شعر را نوشت.:

دلم به پاکي دامان غنچه مي سوزد             که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست.

کريمپور شيرازي پس از کودتاي بيست و هشت مرداد 32 و برقراري حکومت نظامي ، زندگي مخفي خود را آغاز کرد. و عاقبت  در 26 مهرماه 1332 دژخيمان محل اختفاي او را يافتند و در زندان لشگر دو زرهي در سياهچالش انداختند. کريمپور در مدت اسارت شکنجه بسيار ديد ، تمام بدنش را با سيگار سوزاندند. سيخ داغ بر بدنش کشيدند ، تهديد و تطميعش کردند شايد توبه نامه اي از او بگيرند ، ولي او زير بار نرفت و همچنان به مصدق وفادار ماند.

روزنامه اطلاعات در شماره دوشنبه 24 1سفند ماه 1332 ( شماره 8336 ) درصفحه اول خود تيتر زده بودکه :

« ديشب کريمپور شيرازي تصميم به فرار گرفت... وي مي خواست سرباز محافظ خود را آتش بزند و چون موفق نشد خود را با نفت آتش زد.پيکر سوخته کريمپور جهت مداوا به بيمارستان شماره يک ارتش برده شده است. »

هيچکس ادعاي رژيم را در باره خودکشي کريمپور و اينکه او خودش را آتش زده است باور نکرد و قساوت وبيرحمي  رژيم از اين جنايت چندش آور موجب دلسوزي بيشتر مردم شد.     

خبر مرگ کريمپور در روز 25 اسفندماه 1332 انتشار يافت. دکتر ميرحقاني پزشک قانوني وقت که از او معاينه کرده ـ به خبرنگار کيهان چنين مي گويد :

« مقارن ساعت 6 بعد از ظهر به من اطلاع دادند که کريمپور شيرازي فوت کرده است من بلافاصله در بيمارستان شماره يک ارتش حضور يافتم . کريمپور در ساعت چهار و نيم بعد از ظهر فوت کرده بود، بر اثر معاينه اي که نمودم مشاهده شد چهار پنجم بدن او سوخته است ، سراسر بدن او بجز يک قسمت از پشتش و پاهاي او تا نزديک قوزک بکلي سوخته ، بطوريکه اظهار مي شد کريمپور علاوه بر کهنه اي که آغشته به نفت کرده بود قسمتي از لباسهاي خود را نيز به نفت آلوده کرده بود و در نتيجه قسمت زيادي از بدنش سوخته بود. جل الخالق.»  

از محل دفن کريمپور اطلاع دقيقي در دست نيست.  اما آن چه مسلم است ، اين است که در هيچ منبع موثقي به ديده شدن قبر او چه در مسگر آباد ، چه جاي ديگر اشاره اي نشده است و اگر گفته شود مدفن او نامعلوم است ، سخني به دروغ گفته نشده است.کريمپور شيرازي هنگام مرگ 35 سال داشت.

حسين مکي وکيل اول تهران در دوره هفدهم مجلس شورايملي که قبل و بعد از کودتا با شاه و دربار رابطه داشت ـ مي نويسد حقيقت را با شاه در ميان گذاشته است. وي به ديداري که در ايام نوروز سال 1334 با شاه داشت، اشاره دارد ومي نويسد: " ...گفتم شهرت دارد که کريم پور شيرازي مدير روزنامه شورش را که در لشگر دو زرهي زنداني بوده نخست به چوبه اي بسته اند و با تلمبه امشي بنزين بر او پاشيده و آتش زده اند و سپس با شليک گلوله اي به مغزش او را کشته اند که طرز قتل و چگونگي چندش آور آن توليد تنفر کرده است و مي گويند اعليحضرت خواسته است از او انتقام بگيرد !..."

امير مختار کريم پور شيرازي در زندان قطعه شعري سرود و در آن از قلم تيز شورش در دل خصم سخن گفت:

کلک " شورش "  بدل خصم چنان کار کند                که بدان کوه کران تيشه ي فرهاد نکرد.

مرگ دلخراش و فجيع کريم پور از لکه هاي سياه بر دامن رژيم کودتا است.

کريمپور عصاره ي خشم مردم عليه سلطنت استبدادي بود و قلمش چون خنجري کاري بر قلب دشمن مي نشست. همچون مصدق به مردم اعتماد داشت و تا واپسين دم حيات خود به پيمان خود با زحمتکشان وفادار ماند. آتشي را که در شامگاه 23 اسفند ماه 32 در پيکرش افروختند تا خرمن مقاومت، ايثار و جانبازي را بسوزاند. چنان کوره مبارزه خلق را دميد که شعله هاي آن رژيم پهلوي را در آتش خود سوزاند.

در پايان شعري از کريمپور شيرازي در بزرگداشت قيام ملي سي تير1331 داريم که روز سي تير سرود و در برابر هزاران تن مردمي که عصر آن روز غرق در پيروزي و غم بودند خواند.

اي شهيدي که بخون خفته و گلگون کفني          اي عزيزي که بخون غرقه ز عشق وطني

اي جواني که در آزادي ايران عزيز                       چهره گلگوني و خنداني و خونين کفني

اي حبيبي که به آزادگي و جانبازي                              شهره شد نام بلند تو بهر انجمني

اي وطن خواه شريفي که نبودت ز وطن                       بهره جز تير جفائي و کهن پيرهني

اي هزاران که بخون گشته پر و بال تو غرق                  از سيه کاري و خونخواري پير زغني

اي جواني که  ز خون  دل مردانه تو                          گشته سيراب و برومند درخت کهني

اي پريچهره عزيزي که در ايام شباب                       خفته در خاک ز بيداد پليد اهرمني  

اي شهيدي که دم مرگ نوشتي بر خاک                   «  پيشوا زنده و جاويد » ز خون بدني

جامه غرقه بخون تو چو شد پرچم دوست                 خصم دانست که تو کاوه لشگر شکني

سر و جان در پي جانان بگرفتي بر کف                       تا نگويند که عاشق نئي و لاف زني

جان شيرين بنهادي بسر عشق وطن                          تا که پرويز بداند تو همان کوه کني

سر قدم کردي و سينه سپر تير بلا                          تا صف خصم بداند که تو روئينه تني

سينه چاک ترا ديد چو مادر خنديد                          پدري گفت بنازم که تو فرزند مني

نازم آن لحظه که خونين دهنت خندان بود               تانگويند که گرياني و خونين دهني

نازم آن غيرت و آن همت و آن عزم بلند                که جز ايران بدم مرگ نگفتي سخني

اي بخون خفته شهيدان بشما باد سلام                  اي کفن پوش عزيزان بشما باد سلام

منابع و مآخذ :

1 ـ  بهرام اسفندياري  ـ مصدق و تاريخ / انتشارات نيلوفر تهران

2 ـ خاطرات حسين مکي / انتشارات علمي تهران

3 ـ  محمود ستايش ـ کشتار نويسندگان در ايران ـ نشر البرز تهران

4 ـ محمد علي سفري ـ قلم و سياست / جلد دوم ، نشر نارمک تهران

5 ـ پرويز خطيبي ـ خاطراتي از هنرمندان / انتشارات خطيبي لس آنجلس

 

 

: