xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                     

                     

يکشنبه  27 خرداد 86 / 17  ژوئن 07

«  فلانی »

در فلان ساعت از فلان روز در فلان روستایِ جزئی از بخشِ فلان وابسته به شهرِ فلان در فلان استانِ فلان کشورِ فلان قاره  و در خانواده ای بلاشک فلانی بدنيا آمد و نامش را گذاشتند " فلان " ...

آيا از ابتدا فلانی بود ، يا آنکه روزگار و مجيطِ دورو برش فلانی اش کرد  ؟  اين بسته به ديدگاه هایِ آدم ها دارد -  هرکس بسته به تجربيات و دانسته ها و اعتقادات و تربيت اش ، به گونه ای در اين باره می انديشد و به طريقی راه جوئی می کند  - کسانی فلانی بودن را از بهترين ها می دانند و ديگرانی از بدترينِ بدترين ها ودر اين ميانه هستند که يا بی تفاوتند و يا آنکه نه از خوبانش می دانند ونه از بدان .

هريک از ما می توانيم - بالقوه يا بالفعل ، کم و بيش -  فلانی باشيم يا در برخورد و رابطه  با فلانی باشيم؛ يا از معاشرتش بهره بريم ، يا آنکه مصيب ترين فجايع برسرِمان آورد ...

باری و بهرجهت : دانسته نيست که فلانی دختر است  يا پسر ؛ دانسته نيست که اولين فرزندِ خانواده است ، يا ميانی و يا " پاچولکا " و " ته تغاری " و ( با بد دهانیِ کسانی ) " ولدالزنایِ " آخری ؛ دانسته نيست که اصلا آيا برادر و خواهری هم دارد يا نه ؛ دانسته  نيست که از خانوادهء فقير . زحمتکش و هميشه دست به دهان است يا از مُفت خورانِ پول پارو کن و يا آنکه نه از آنان و نه از اينان و شايد هم از " پا در هوا " يان ؛ دانسته نيست که خانواده اش از تبارِ به زندان رفته گان و شکنجه شده گان است ، يا از قومِ زندانبانان و شکنجه گران ؛ دانسته نيست که در خانواده ای " خشکه مذهبی " به دنيا آمد ، يا در خانه ای که ( پيش از اين هم گفته ام : " دين و مين " - که اولی مُخرب تر از دومی  )  براي ِشان علی السويه  و يا در " کلبه " ای سلطنت خواه ِ به ظاهر " لائيک " و در خفا " نان و پياز خور " با شيخ؛ دانسته نيست که هنوز در فلان روستایِ وابسته به فلان شهر ِ واقع در فلان استانِ فلانِ کشور ِ فلان قاره ای مقيم است و با محنت و خواری زندگی می کند و يا به تمول ، يا آنکه با دلارهایِ دزدیِ خود و خانواده اش به خارج گريخته است و ساغری به سلامتی شما و من می زند ، يا آنکه بعد از کشيدن زندان و شکنجه شدن  ، از ترسِ جان و با هزاران خواری راهِ گريز را گزيده است و هنوز هم غريبانه در غربت و در  خفت و خواری  ...

اينهايند از " نادانسته " هاِِ مان در باره امروزش  و بايد اضافه کنيم اين نا دانسته هایِ مان از ديروزش :

در بچه گی ، آرام بود يا تُخس و ورپريده ؟ به مدرسه رفت ؟ دبستان و دبيرستان و دانشگاه را تا به ته رفت ؟ يا نه ، مجبور بود که از بچه گی تن به سخت ترين کارها و بيگاری ها بدهد و مددی باشد برایِ پُر کردنِ شکمِ افرادِ  خانواده ؟ بهره ای از کودکی و نوجوانی و جوانیيش بُرد ؟ آنچنان در ناز و نعمت بود که فراوان بهره بُرد از زندگی ، يا هيچ از آن نفهميد ؟ هم کار کرد و هم درس خواند ؟ در فعاليت هایِ اجتماعی / سياسی ( چه به صورتِ سازنده و يا مُخرب ) شرکت داشت ؟ لاابالی و ولنگاروهرزه و معتاد و شکمباره بود ؟ جدی و کاری و سازنده بود ؟ " روشنفکر " بود ؟ " دلقک روشنفکر " بود ؟ بی سواد و کودن بود ؟  به زندان رفت و يا زندانبان بود ؟ شکنجه شد يا داد ؟ دستگاهی بود و مصدر امور يا هميشه توسری خور ؟  نژاد پرست بود يا دمارش را نژادپرستان در آوردند ؟ آزاديخواه بود و يا آزادی کُش ؟ آدم کش بود يا دلسوزِ آدميان ؟ مالک بود يا کشاورز ؟ سرمايه دار بود يا کارگر ؟ کارمند بود يا  "بادمجان دورِ قاب چين " و مدير ؟ ... و سرآخر ، انسان بود يا  حيوان ( شاهی و شيخ  و ... ) ؟ ...

دانسته هایِ مان از گذشته و حالش ، اندک و يا بهتر بگوئيم ترجيح می  دهيم که اندک باشد - چرا که اين « فلانی » مائيم ، منم ، توئی و چه چيز آسانتر از خود را به ندانستن زدن ؟!

آمديم ،

دانستيم چرا - و برای چه ؟

می رويم ،

می دانيم چرا - و برایِ چه ؟