در عظيم خلوت من               در عظيم خلوت من / هيچ غير از شکوه خلوت نيست ... ـ فريدون ايل بيگی            به سراغ من اگر می آئيد / نرم و آهسته بيائيد / مباد که ترک بردارد / چينی نازک تنهائی من

        m.ilbeigi@yahoo.fr                                                samedi, 29. décembre 2018 

                                                                                                                              

                       

در جوابِ دوستی که « وطن» را به گونهء ديگر می بيند .

 

در تارنمایِ « روشنگری » ، در  پائينِ نوشته ام با عنوانِ : « " وطن " م آنجاست که "بودن " م را از من نگيرد ! » ،  خوانندهء پر احساسی ، اين چنين آورده است :

 

وطن ! غير از آب و نان ، به معني احساس مسئوليت هم هست!

بمعني عشق و فداكاري و گذشت هم هست!

وطن بمعني ماندن و سوختن و ساختن هم هست!

وطن بمعني مبارزه در راه حق حيات آيندگان هم هست!

وطن ... تنها ، خواستن نيست! دادن هم هست!

 

بلاشک  همهء اينها می تواند باشد و متهم نمی کنم نويسنده را به « شعار » گوئی وتنها « متهم» اش می کنم به انسان بودن - و آنهم از شريف ترين هايش ...

... واما از عزيزترين دوست های ِ نديده ام ! گمان براين داری که هيچِ مان از «مسئوليت » نبود ؛ اگر «عشق ِ» مان به زادگاهِ مان نبود ؛ اگر [ از « فداکاری » و « گذشت » نمی گوئيم که مارا نيست سنجيدنِ مان از آنی که هستيم و کرديم و سنجش را می گذاريم به ديگران ] ؛  اگر به اندازهء توانِ ناچيزِ انسانیِ مان  « در راهِ حقِ حياتِ آيندگان » « مبارزه » نمی کرديم ؛ اگر « خواستن» « تنها » هدف ِمان بود که به خيلی چيزها می رسيديم و دراين سرِ پيری ، اينچنين دست خالی نبوديم ؛ ... و بالاخره ، مطمئنی که هيچ نداديم ؟!

 

... و می ماند « ماندن و سوختن و ساختن » !

دوستِ گرام ! اگر « نمانديم » ، به خاطر آن بود که ، به دلايل ِ بسيار ، « پرتاب » شديم ( و تازه حقِ هر انسان است که به هرآنجا که دلش می خواهد برود و ترا و تراها را هيچ نيست حقِ " سرکوفت » زدن !)؛ به اندازهء کافی « سوختيم » و « ساختيم »  ( و تازه گمان بر اين داری که انسان ها تنها برایِ اين زاده شده اند که به « سوزند » و به « سازند » ؟ آيا در اين نگرشی [ مرا ببخش که اينچنين بی مهابا با تو می گويم : ] دينی _ و آنهم از بدترين نوعش نيست ؟

 

دريک کلام : « وطن » تنها « خاک » نيست ؛ « وطن » آنجاست که من و تو همديگر را دوست بداريم و به هم کين نورزيم و ارضا کند حقوقِ مان _ بی هيچ دست اندازی به حقوقِ مان ( اوهامِ ماليخوليائی ؟ _ شايد ! )

10 شهريور 84 / 01 سپتامبر 05