بهنود :
شمايانيد تهوع آورترين چپ روان
که خوبی ها و تعامل پذيری رژيم اسلامی را نمی بينيد
و عادتِ تانست تنها به سياهی ها ديدن
و نه سفيدی ها را می بينيدو
نه حتی خاکستری ها !
من اما سير کرده ام درتمامِ ماوراء ها :
دوست بودم با شاملو
با گُلسُرخی
با حجاريان
و با ... و با ...
نبوی :
احسنت ! به وبه ! چه خوش گفتی !
بگذار که به بويم
که به بوسم
و به ليسم زبانت را !
بهنود :
ماهم جوان بوديم
- چُنانچون شمايان - ؛
با روياها
با ايده آل ها
با آرزویِ بهزيستی ِ تمام ِ انسان ها
و ديديم
( و به سختانه دريافتيم : )
که تمام ِ اينها کشک است !
و ياد گرفتيم دودوزه بازی هارا
و می بينيد که خوشانه هستيم و نام دار
به جز اين اگر می کرديم
جايِ مان بود در گلزارِ خاوران
- و بی نام !
نبوی :
احسنت ! به وبه ! چه خوش گفتی !
بگذار که به بويم
که به بوسم
و به ليسم زبانت را !
بهنود :
بس است حماقت و خريت هايِ تان
شويد چون ما
نان دار و نام دار !
نبوی :
احسنت ! به وبه ! چه خوش گفتی !
بگذار که به بويم
که به بوسم
و به ليسم زبانت را !
7 مهر
84 / 29
سپتامبر 05 |