xalvat@yahoo.com m.ilbeigi@yahoo.fr |
تجربه ای در خون ، باخون |
« چندان در حسرتِ آب - آبِ زلال - ای عطشا ! ای عطشا ! کرده بوديم چندان در انتظارِ باران بوديم که باد - اين بادِ خانمان برانداز - را به جان خريديم واينچنينيم که می بينيد : - در حسرتِ باران ! » *
تلاشِ بي هُوده ای نبود تقصيرِ ما هم نبود : مُناديانِ شقاوت ( در لوایِ عدالت ) چنگالِ منحوسِ هزاپايگونه شانرا - قرنهاو قرن - برتاروپودِ زندگيِ مان فروکرده و از ناآگاهیِ مان ساغری می زدند . و اين بادِ خانِمان برانداز را بعينه « باران » خواندند !
ديری گذشت و ما هنوز در حسرتِ باران ؛ تجربه ای درخون تجربه ای با خون !
ديگر ظلمت را بجایِ نور اختناق را بجایِ آزادی شکنجه را بجایِ نوازش ستم را بجایِ عدالت وابستگی را بجایِ استقلال بيکاری – بيگاری - را بجایِ کار سنگ را بجایِ نان بی خانِمانی را بجایِ خانه ستمِ مُضاعف را بجایِ « حقِ تعيينِ سرنوشتِ خلقها » بهره کشی را بجایِ رفاهِ همگانی ديگر ، بادِ مخوف را بجایِ باران به خوردِمان نخواهند داد . 3 دی 60 __________________ * از عبدالصمد قندچی [م. ايل بيگی ] ، منتشر شده در مجموعهء "فلسطين ، ای گسترده ترين سرزمينِ بی خاک !"توسطِ کنفدراسيون جهانی دانشجويان و محصلين ايرانی ، در سالِ 1355 . |