می باردو
می بارد اشک
( نه از چشمانم ؛
- که در قلبم ) .
می لرزدو
می لرزد
( نه دستانم ؛
- که تمامِ تنم ) .
می خواندو
می خواند حنجره ام
( نه شادمانه ؛
- که به غمگِنانه ترين غمگِنانه ها ) .
می پيچدو
می پيچد جنازه ام به دورِ خودش :
دلم هوایِ مادرم کرده است
که نتوانستم در زادگاهش به خاک بسپارم ؛
دلم هوایِ برادرم کرده است که ناجوانمردانه
که ناجوانمردانه رفت ؛
دلم هوایِ زادگاهم کرده است
- زادگاهم و نه « وطن » م !
21 شهريور 84 /
12 سپتامبر 05 |