پیش سخن :
ماسوله با رنگین کتل های درختانش
عزادار است
ماسوله با چشم هزاران سنگ می گرید
ماسوله چون فریاد سبزی در گلوی دره ها
اینک گره خورده است
ماسوله همچون مادر پیری به گاه مرگ
فرزندش
بر شانه های کوه ، افشان کرده گیسوی
سپید آبشاران را
در شیون بادی که می آید
رخسار را با ناخن صدها هزاران شاخه می
خاید
هر گوشه اما دوستان خسته می گویند :
در قعر شب روح شهیدانند
کز خشم ، روی طبل ابر دور می کوبند
...
برخیز کوچک خان
...
این بار بی تسبیح و سجاده
نمی دانم این چندمین سال هجرت جعفر
کوش آبادی است . دوست عزیزی گفت: این
سومین سال هجرت اوست . دوم بهمن ماه
بود که او رفت . من اما هیچ گاه مرگ
عزیزانم را در سال و ماه و روزش به
یاد نمی آورم . هجرت شان آنقدر سهمگین
است که حافظه ام در همان زمان رفتن
شان ساکن می ماند . فقط گاهی فصل های
سال رفتن شان را به یادم می آورند .
در هر زمستان . یاد جعفر کوش آبادی
جوانه می زند در جانم و نامش ورد
زبانم می شود . هر سال در زمستان
ناگاه سطرهای بالا را زمزمه می کنم .
بخش هایی از شعر کوچک خان که روزگاری
سرود چریک های فدایی خلق بود .
« من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم
.»
نوشته زیر را به درخواست دوست خوبم
سعید سلطانی طارمی نوشتم ، یک – دو
سال پیش.گویا او نیز در همان زمان در
سایت تخصصی شعر نیمایی منتشرش کرد .
باری این روزها ، همین نوشته دم دستم
بود تا یاد و خاطره ی رفیق شاعر از
دست رفته ام را فروزان نگه دارم . اگر
چه به قول ابر رند شیرازی : هرگز
نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق .
یادش گرامی
مهدی خطیبی
بهمن ماه 1390
www.mehdikhatibi.blogfa.com
khatibi_mehdi@yahoo.com
شخصیت مستقل شعر جعفر کوش آبادی
من معتقدم که شعر جعفر کوش آبادی
شخصیتی مستقل دارد و البته این شخصیت
مستقل دلیلی بر خوب یا بد بودن شعر او
نیست چرا که کار منتقد، شکافتن متن
است نه آن که در خطابی کلی شاعری را
خوب یا بد بنامد. امّا خواه ناخواه
دلایل یا دلیلی بر سویهی استقلال
شاعر باید ارائه داد تا بتوان شعر او
را مستقل نامید. چرا که اگر باور
داشته باشیم که شاعری استقلال شعری
دارد عملاً بر این ادعا صحه گذاشته
ایم که او صاحب سبک است.
نخستین موضوعی که استقلال یک شاعر را
عیان می کند، در زبان رخ می نماید چرا
که به تعبیر کانت شعر یک هنر زبانی
است و این نمود هم در درونه زبان که
همان اندیشه شاعر است و هم در برونه ی
آن که برخورد او با کلمه را می نماید،
تجلّی می یابد. حضرت مولانا در مثنوی
شریف می فرماید:
آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را یکسو کشید
سرّ صحن خانه خواهد شد پدید
امّا زبان چیست ؟ رابرت هنری
رابینز[i]زبان شناس انگلیسی گفته است:
«زبان بیان معانی به واسطۀ صوت هایی
است که در ترکیب ، کلمه ها را می سازد
.کلمه ها با ترکیب به صورت جمله ها در
می آید ، و این ترکیب معادل معانی به
صورت اندیشه است[ii]. »
درونه زبان، اندیشه است و برونه اش به
شکل کلمات و ترکیبات عیان می شود . به
قول کارل مارکس « زبان واقعیت
بلاواسطۀ اندیشه است » اندیشه هر
انسانی نمودش از طریق زبان میسّر است
از همین روست که در بیان عرفا می
خوانیم : « سخن سایه مرد است » و این
سایه، شخصیت، منش و در مجموع جهان
بینی و تفکر او را عیان می کند .
بیهوده نیست که روانشاد شاهرخ مسکوب
نوشت: « زبان ، هم اساسی ترین و
همگانی ترین وسیلۀ ارتباط است در
زندگی روزانه و هم مناسب ترین وسیله
است برای صورت دادن و به هستی در
آوردن اندیشه ، و همچنین برای توضیح و
بیان حسیّات. اگر بتوان گفت زبان مادۀ
تفکر است ، همان طور که سنگ یا موم
مادۀ مجسمه است . اندیشه در زبان
«جسمانیت » می پذیرد[iii].» زبان
برساخته ی بینش تخیلی انسان است همان
حکایت مصداقی که سوسور در نظریه دال و
مدلول بیان می دارد .
امّا نخستین موضوعی که رخ می نماید آن
است که درونه ی زبان برگرفته از چشم
اندازی است که انسان ِشاعر به مرور به
دست می آورد ، چشم اندازی ایدئولوژیک
که خواه ناخواه سازنده ی درونه ی زبان
است. از این روست که ویتگنشتاین
محدویت زبان را در محدودیت نگاه یا
چشم انداز انسان به جهان می داند و می
گوید: « محدودیت زبان من ، محدودیت
جهان من است »
تری ایگلتون هوشمندانه به نکته ای می
پردازد که دربرگیرنده ی چشم انداز
ایدئولوژیک است ، او می گوید: «خوب
نوشتن هم چنین به داشتن چشم انداز
ایدئولوژیکی بستگی دارد که بتواند در
واقعیت های تجربۀ انسان در موقعیتی
معین رسوخ کند[iv] .» بی گمان در هر
اثر ماندگاری ، چشم اندازی از یک
منظومۀ فکری از جهان و پیرامون موجود
است. خرد چالش گر را همواره می توان
در آثار جهانی و ماندگار دید. پس
اکنون سخن پلخانوف عینیت می یابد ، آن
جا که می گوید : « اثر هنری که یکسره
خالی از محتوای ایدئولوژیکی باشد،
وجود ندارد.» اگر چه به تعبیر مانهایم
میان ایدئولوژی های «جزیی» (منافع
گروه های خاص، نظیر «ایدئولوژی پیشه
ور خرده پا ») و ایدئولوژی های « کلی»
( جهان نگری ها یا سر سپردگی های کامل
به شیوه ای از زندگی ) فرق است. برخی
درونه ی زبان شان دربرگیرنده ی تجربه
ی روزمره ای است که سطحی و آنی می
نماید اما به هر حال « درگاه جان » او
را عیان می کند .اگر چه پیر ماشری در
کتاب ارزشمند «نظریۀ تولید ادبی»
تجربۀ روزمرۀ انسان را توهم می نامد.
امّا شاعری مثل جعفر کوش آبادی آیا
چشم اندازی ایدئولوژیک دارد و اساسا
این چشم انداز ایدئولوژیک بر چه منظری
استوار است و آبشخور آن چیست و کجاست
؟ آری جعفر کوش آبادی چشم اندازی
ایدئولوژیک دارد. پنجره ای که او می
گشاید رو به سوی اجتماع نابرابر و ستم
کشیده ای است که آزادی را فریاد می
زند از این رو آبشخور نگاهش اجتماع و
منِ جمعی درد کشیده ای از نابرابری و
خفقان است. کوش آبادی از نسل آرمان
جوئی است که براساس ایدئولوژی خود:
برابری – آزادی به جهانش می نگریست .
اگر چه این نگره ، رؤیاپردازی
رمانتیکی را نیز به همراه دارد ، که
برخی از شاعران را به ورطه ی
دگماتیسمی تلخ می کشاند ، و باید واقع
بینانه اذعان داشت که این غبار بر
برخی از شعرهای کوش آبادی هم نشسته
است. باری مصادیقی از این نگره را
برکنار از مساله برونه ی زبان و شیوه
های بیانی در شعر کوش آبادی ارائه می
دهم :
«چه کسی می گوید
خانه و باغ از آن حسن است
و تقی باید فرمان حسن را ببرد
هر کسی کار کند
خانه اش باید روشن
سفره اش باید رنگین باشد
و به آزادی بتواند سهمش را وسعت
بخشد[v] »
یا :
من به دریای آزادی می رانم و می
اندیشم
هر کسی با هر اندیشه و زورق اینک
می تواند با من
تا به دریای آزادی همراه شود
[...]
ول کنیدم بروم
گر که تنها هم باشم اینک
بادبانم را افراشته ام
و سوی آزادی می رانم [vi]
یا:
من به خوشبختی مردم در شهر
و به خوشبختی دهقانان می اندیشم
و به هر راه که خوشبختی را
به زمین آرد ایمان دارم [vii]
کوش آبادی در زندگی نوشت خود با
عنوان: «جعفر کوش آبادی به روایت جعفر
کوش آبادی» از ایمان خود چنین می گوید
: «ما خطر و رسوایی را به جان خریدیم
تا مفرّی به رهایی بیابیم. از پلّه
های تجربه بالا رفتیم تا در ارتفاع
خوشبختی با مردم دردمندمان بر سر یک
سفره بنشینیم و چراغ یک زندگی عادلانه
را برافروزیم .
ما عاشق بودیم. می دانی؟ عاشق، و تنها
به معشوق مان که رهایی باشد، می
اندیشیدیم[viii].»
امّا شاید نخستین سؤالی که پیش آید ،
این باشد که آیا کوش آبادی نخستین کسی
است که از بن مایه هایی چون برابری و
آزادی سخن گفته است ؟ و پاسخ می دهم
نه . کوش آبادی نخستین کسی نیست که از
این مفاهیم استفاده کرده است . امّا
به این اندیشه تا پایان شاعری خود
وفادار بوده است و این استمرار اندیشه
، موضوعی است که باید آن را از نظر
دور نداشت . نمونه هایی از نخستین
مجموعه او "ساز دیگر" نقل کردم ، حال
دو نمونه از آخرین دفتر سروده های او
– در آینه- نقل می کنم تا این استمرار
عیان شود :
ظهر دم کرده ی تابستان بود
سر گل های گلیم
ما برادرها می جنگیدیم
پدر از راه رسید
خنده ای کرد و برابر همه ی گل ها را
بین ما قسمت کرد
مادرم گفت: از این بهتر چیست
آشتی بین برادرها
آن زمانی که برابر باشند
و چنین بود که بوی خوش صلح
اوّلین مرتبه در کوچه ی شش سالگی من
پیچید[ix] .
و یا شعر :
آه ... ای عاشق در سینه ی من/ موش
دلشوره، اوراق شکیبایی را/ زیر دندان
دارد/ چه هوای سرد و سنگینی/ آفتاب
طالع/ در کدامین سخن است / تا که گرمی
بخشد/دل خونینم را /نفسم بند آمد/کو؟
کجا رفت حروف سربی /که از اوراق بلند
کاهی /هر سحر رایحه ی دلکش آزادی
را/پخش می کرد و تنفس را آسان می
کرد/ما در آن واقعه ی پر آشوب/همگی
زورق برامواج خون راندیم/خفتگان گل
را/تا بهشت زهرا بدرقه کردیم باز/مرغ
اندیشه گرفتار قفس/نان سر سفره مان با
دیروز/بی تفاوت باشد؟/و دروغ/چتر
منحوسش را/همچنان بگشاید بر سر
شهر؟/قتل عام گل ها /در کدام
آبشخور/ریشه دارد که عدالت هم از
میزانش می ترسد؟/و کدامین بدخواه
/تیشه بر ریشه ی قانون زده است /و
طناب دار آزادی را /در نهان می بافد/
[...] در تکاپوهای این مرغ خوشخوان/
از چه باید یک آواز/ مترنم باشد؟/ همه
ترسم این است/ که مبادا آن رانده از
در ، از پنجره باز آید/ و چمنزاران :
زرد/ سنگفرش کوچه/ باز هم سرخ شود/ من
به آواز می اندیشم در کوچه ، نه
خواننده آن [x]
کامو بیهوده نمی گوید که آزادی تنها
ارزش جاودانه ی تاریخ است . زمینه های
حضور مفاهیمی از این دست که در قلمرو
دموکراسی می گنجد از شعر مشروطه آغاز
شد . اساساً « صدای شعر مشروطه ،
فریادی است که آزادی ، عدالت و تساوی
را بشارت می دهد . عصری که آمیختگی
همۀ امور خاصه ادبیات را با مسائل
اجتماعی و سیاسی می بینیم . عصری که
شاعران آن مضامینی از این دست را وارد
شعر کردند . از آزادی ، برابری ، سخن
گفتند و حتّی جان خود را بر سر این
اصول نهادند . بی گمان هر کس که با
تورقی حتّی ، شعر این دوره را از نظر
بگذراند ، خواهد دید که برای نخستین
بار است که مفاهیمی از این دست که در
قلمرو دموکراسی می گنجد ، از قلم
شاعران آن جاری شده و زمینه ای را
آفریده است برای حضور مضامین اجتماعی
و سیاسی ِگسترده در گسترۀ شعر[xi]. »
اگر چه این مفاهیم در بیان شاعران عصر
مشروطه غالبا خام ، احساسی ، شکل
نیافته و بیشتر متأثر از هیجانات آنی
و روزمره است امّا نباید از این حقیقت
چشم پوشید که شاعران معاصر جسارت
نزدیک شدن به زبان کوچه و مفاهیم
اجتماعی – سیاسی عصر خود را از دل
تجربیات شاعران عصر مشروطه به دست
آوردند و جعفر کوش آبادی یکی از همین
شاعران است. کوش آبادی با توجه به
خویشکاری و باوری که در ذهنش نقش بسته
بود و بدان اعتقاد داشت از آغاز شاعری
اش کوشید تا اجتماع خود را در شعرش
صادقانه منعکس کند اگرچه گه گاه و یا
شاید بیشتر از آن دستخوش هیجان های
پرشور شد . امّا استمرار این نگره از
کتاب «ساز دیگر» تا «در آینه» کاملاً
مشهود است و همین ویژگی یکی از عوامل
استقلال شعر اوست .
اگر از منظری تاریخی بنگریم شعر کوش
آبادی و اساساً نسل او ، بازتاب
واکنشی در برابر جریان های مسلّط شعر
پس از کودتای 28 مرداد 1332 است .
رمانتیسم سیاه با میراثی از رمانتیسم
اولیه شعر نو که با افسانه نیما آغاز
شده بود و سپس در اشعار خانلری و
گلچین گیلانی و مهدی حمیدی و توللی
جریان یافت، در ابتدا به بازگویی
اموری حول محور «من شخصی » شاعر و با
مدد گرفتن از واژگان صیقل خورده و
ترکیبات خاصی چون : «زورق خیال » و
«افسانه دل» و... به روایت آرزوهای
عاشقانه و خیالی شاعر می پرداخت و پس
از چندی با صراحت تمام به بازگویی
مسائل اروتیک و با توجه به جو یأس و
درون گرایی آن سال ها به روایت اعتیاد
و خودکشی و در مجموع انفعال انسان
واخورده سیاسی که آمال خود را فنا شده
و شهر آرمانی خود را ویران می دید ،
پرداخت. در کنار آن شعر رمزگرایانه ی
اجتماعی نیز می کوشید با مدد گرفتن از
رمز و کنایه حضور اعتراض آمیز- البته
در درون آمیخته به یأس -خود را نمایان
کند .
شعر کوش آبادی در برابر سه عامل «
درون مایه » ، « زبان» و « دید »
واکنش نشان داد .
درون مایه های شعر او دربرگیرنده
توصیف فقر و فاصله طبقاتی در جامعه ،
تهییج روحیه حق طلبی و مبارزه خواهی و
همگامی با مردم ، در برابر درون مایه
هایی ایستاد که بیشتر توصیف های عریان
هم خوابگی ها و گوشه گیری ها و انزوا
طلبی ها و پناه گرفتن در آغوش الکل و
افیون و در مجموع واخوردگی ای که
یگانه علاج را دوری گزیدن از مردم و
حتا انتحار پیشنهاد می کرد.
از لحاظ زبانی نیز این واکنش دیده می
شود. استفاده از واژگان عادی که در
گفتار روزمره کاربرد بسیار دارد، چون:
«قل قل»، «پشتک و وارو زدن »، «قلقلک
» ... و حتا اصطلاحات روزمره ی کوچه و
بازار، چون «جان مولا بخت یاری کن »
و... در برابر واژگان تراش خورده ی
رمانتیسم سیاه آن سالها که برای
واژگان ، گستره ای قایل بودند :
واژگان ادبی و واژگان غیر ادبی .
تمایز مهم شعر کوش آبادی در برابر شعر
رمزگرایانه ی اجتماعی آن سال ها نیز
در صراحت و سادگی شعر او در برابر
پیچیدگی معنایی کنایه آمیز شعر رمز
گرایانه اجتماعی و هم چنین کاربرد
واژگان در ساخت شعر ظاهر می شود .
از دیگر واکنش های شعر کوش آبادی در
برابر جریان های حاکم آن سال ها، دید
اوست. دید ِ شک، ترس، یأس و انفعال که
در سرتاسر شعر پس از کودتای 28 مرداد
1332حاکم بود، در شعر کوش آبادی تغییر
می کند و امید به زندگی ، روحیه ی حق
طلبی و مبارزه جویی جایگزین آن ها می
شود. باری شعر او نماینده ی نسلی است
که شور مبارزه جویانه و مخالفت از
مشخصات آن است .
امّا مهمترین مساله برخورد او با
برونه ی زبان است که موجب شده بسیاری
چون مؤلف ارجمند کتاب تاریخ تحلیلی
شعر نو بنویسند: «جعفر کوش آبادی از
شاعران محبوب روشنفکران مردمگرای نیمه
ی دوم دهه ی چهل بود. اشعار ساده،
ساده لوحانه موزون او ، همراه با
کلمات و ترکیبات و تعابیر عامیانه که
از رنج توده های تهیدست و برای همانان
سروده می شد، به سرعت در میان
خوانندگان شعر متعهد جا باز کرد .
شعر کوش آبادی، چهره ئی نو و نیمایی
از شعر نسیم شمال بود .- البته بدون
آن که مطلقاً برد او را در میان توده
ی مردم داشته باشد [xii]. »
شمس لنگرودی بخشی از واقعیت شعر کوش
آبادی را عیان می کند: سادگی و وزن
های دست آموز و نرمی که بر سادگی
شعرها می افزایند و شاعر می کوشد با
کلمات و تعابیر عامیانه از دغدغه های
خود بگوید . من امّا شعر او را ساده
لوحانه نمی بینم. کوش آبادی با
«اضطراب عدالتی» که در جان داشت از
توصیف طبیعت به توصیف عریان عینیات
تلخ اجتماعی یا به تعبیری دیگر ،
حقیقت اجتماعی پرداخت. حقیقتی که هر
لحظه در جامعه جریان داشت ، حقیقتی
صریح ، قاطع ، تلخ و سیاه که شاعر نمی
توانست در برابر آن سکوت کند و این
ساده لوحی او یا شعرش را نمی نماید
.او خود روایت می کند :
« منِ جوان یک لا قبا که از تبار این
نسل و میراث دار آن بودم ، چگونه می
توانستم ساکت بنشینم و ریز تراش واژه
ها و محفل نشین فرم گراها و موج نویی
ها باشم؟ می خواستم زبان همه ی
آزادگان باشم . می خواستم با واژه ها
و عملم به هر طریق ممکن از زندان ها
نقبی به سوی رهایی بزنم و با پرندگان
عاشق هم آوازی کنم . برای من شعر یا
شب نامه یا جریانی که راه بر این
خواسته می گشود ، چه فرقی می توانست
داشته باشد[xiii] .»
این واقعیتی است که شعر کوش آبادی هم
آن را گواهی می دهد . او کوشید با
توصیف حقیقت موجود با ساده ترین کلمات
که گاه زمختی آن چهره می نمود ، برای
مردمی سخن بگوید که فاصله ها را می
بینند اما نمی توانند سخن بگویند.
شعر کوش آبادی در هدفی که داشت مانند
شعر شاعران عصر مشروطه ، خاصه سید
اشرف الدین گیلانی است . به دیگر سخن
شعر کوش آبادی در چیستی و هدفی که در
نهان گاه آن است ، ادامه دهنده شعر
مشروطه است . البته این واقعیت را
نباید از نظر دور داشت که در شیوه های
بیانی و حتی زبانی ، شعر کوش آبادی و
سید اشرف الدین گیلانی ، دو جهان
متفاوت اند .
اگر سیداشرفالدین گیلانی شعر را
بهعنوان وسیلهای برای خبررسانی
(شعری حرفی و ساده لوحانه که گاهی هزل
و انتقاد را به هم میآمیخت و حتی
شکلی خبری به آن میبخشید) در نظر
گرفته بود اما کوش آبادی در برههای
خاص باور داشت که «اینک نیاز شعر
شمشیر بودن است [xiv].»
گو این که پیشتر از شاعر مهربان و
دوست داشتنی - شمس لنگرودی - خسرو
گلسرخی در مقاله ای البته با تمایزی
در ارائه مصداق به این مساله پرداخته
بود . گلسرخی نوشته بود: «همچنان که
سالها پیش نیما داشتیم و شاملو. و در
جوارشان محمد علی افراشته ، که عینیت
ها و واقعیات زندگی را به شعر و طنز
می کشید ، حالا کوش آبادی را داریم با
این تفاوت که افراشته گرفتار سنت شعری
بود و کوش آبادی نیست[xv].»
اما مساله ی برونه ی زبان . سموییل
تیلور کالریج1834-1772 در مقاله ای با
عنوان « نظریۀ وردزورث دربارۀ زبان
شعر» می نویسد : « زبان هر انسانی در
وابستگی به حیطۀ دانش او ، فعالیت
ذهنی او ، و عمق و حدّت احساسات او ،
فرق می کند . زبان هر انسانی اوّلا در
بردارندۀ خصوصیات فردی اوست؛ ثانیا
دربردارندۀ صفات مشترک طبقۀ اجتماعی
او ؛ و ثالثا در بردارندۀ کلمه ها و
عباراتی که کاربرد عامّ دارد[xvi].»
این مساله در شعر و بر زبان شاعران
نیز سایه می افکند . زبان و اساساً
شعر نمودی از روان شاعر است در لحظات
مختلف . محمود کیانوش هوشمندانه در
کتاب شعر زبان کودکی انسان می نویسد :
«در شعر همان «چه گفتن» است که شاعر
را به «چگونه گفتن» می رساند، و اگر
شاعر با جهان بینی شعری به کشفی اصیل
و تازه دست نیافته باشد، با همۀ
ترفندهای رنگین و سنگین کلامی در طریق
«چگونه گفتن» نمی تواند بیمایگی و بی
نوایی سخن خود را پنهان بدارد[xvii].»
بافتار زبانی شعر کوش آبادی بر سادگی
و استفاده از زبان کوچه استوار است .
از این رو دایره واژگانی او بازتاب
عینی زندگی است : چرخ خیاطی ، استکان
های نَشُسته ، چیت آبی ، قیچی ، تربچه
نقلی ، پیازچه ، فرش نخ نما ... شاعر
می کوشد واژگانی را استخدام کند که
همین دور و بر است ، همه می بینند اما
به آن توجهی ندارند و البته گاه آن را
با نحوی ادیبانه می آمیزد :
سربرآوردم از پنجره ، گفتم با او
ناز آواز چکاوک ها ، گفتا که چه سود
یادمان ِ قفس اند [xviii]
از همین جاست که نمود دیگر استقلال
شعر کوش آبادی رخ می نماید ، کوش
آبادی زندگی روزمره را به شکلی ساده
در عرصه ی برونه ی زبان شعر نیمایی
وارد کرد اگر چه نباید از نظر دور
داشت که نصرت رحمانی در نخستین
شعرهایش این تلاش را البته با ذهنیت و
نگاهی دیگر آغاز کرده بود اگر چه
استمرار نداشت . و این برخورد کوش
آبادی با واژگان در شعر نیمایی کم
سابقه بود به طوری که مؤلف کتاب تاریخ
تحلیلی شعر نو در بررسی دفتر شعری از
کسرایی نوشت: « به نظر می رسد که
کسرایی در این کار، تحت تأثیر شاعر
جوان ِ جامعه گرای سیاسی مشهور آن سال
ها ، جعفر کوش آبادی بوده باشد ، او
بود که معمولی ترین ضرب المثل ها و
اصطلاحات را بی محابا در اشعار « نسیم
شمال وار » خود به کار می گرفت[xix].»
در بخش شیوه های بیانی به این مسأله
خواهم پرداخت که آیا شکل بیانی شعر
کوش آبادی نسیم شمال وار است یا نه ؟
امّا نکته ای که شمس لنگرودی بدان
اشاره کرد حقیقتی است که در برهه ای
از تاریخ شعر معاصر جریان داشت . در
این خصوص به یاد خاطره ای افتادم که
جعفر کوش آبادی برایم تعریف کرد . او
می گفت: عمران صلاحی را روزی دیدم .
ساده و بی تکلف آمد و در آغوشم کشید و
گفت : جعفر! من شعر گفتن را از تو یاد
گرفتم. یاد گرفتم که زندگی را شعر
کنم. زندگی را با همه ی زمختی اش .»
برکنار از صداقتی که در این خاطره موج
می زند ، می توان حقیقت این سخن را از
انسانی آزاده و راستگو در کتابش «
گریه در آب » نیز دید ، بنگرید:
مادرم مثل بهار / گوشه ی پارچه ، گل
می سازد / نخ گلدوزی او کوتاه است/
مادرم می ترسد/ غنچه ها وا نشوند 0
(شعر گلدوزی ، ص43)
سه استکان برنج / پنج استکان پر/آب/
قدری نمک/ اول برنج را / می شوئیم/
بعداً /پنج استکان در آن/ آب/بعداً
نمک/ و بعد/ روی چراغ و جوش ملایم . (
شعر در غربت صص66و67)
یا: ابری نشسته روی سماور / سقف اطاق
چه ابری است / می بارد/ باران/ آهسته
روی قالی .( شعر در بین دختران قبایل،
ص90)
گمان نمی برم نیازی به شکافتن باشد .
همین چند سطر را می توان با شعرهایی
چون « پیوند یادها » ، « چشم انداز
سیاه » و « کوچه برلن » دفتر «ساز
دیگر» مقایسه کرد .
اما عنوانی که شمس لنگرودی بر شعر کوش
آبادی نهاده بود : شعر نسیم شمال وار
.
اگر نگاهی گذرا به شعر گیلانی و کوش
آبادی بیندازیم، می بینیم که این دو
شاعر اساساً در گستره زبان و شیوه های
بیانی دو جهان متفاوت اند. دکتر جعفر
یاحقی درباره سید اشرف الدین گیلانی
می نویسد: «اشعار سید اشرف الدین
گیلانی از لحاظ جوهر شعری و فنی، زبان
فاخر ادبی و پرمایه ای ندارد. ولی
آنچه به شعر او اهمیت و اعتبار می
بخشد، گذشته از سادگی و صمیمیت زبانی
که گاه تا حد محاوره، عادی و خودمانی
می شده، مضمون و محتوای آن است که در
سال های عصر بیداری، نظر خاص و عام را
به خود جلب می کرد. این صمیمیت در لحن
و مضمون وقتی با آزادگی و آزاداندیشی
و صداقت جبلّی گوینده آن توأم می شد،
قصه های شیرین، لطیفه ها ، نکته سنجی
ها و طنز پردازی های «نسیم شمال» را
بیش از پیش به روح و جان مردم نزدیک
می ساخت[xx].»
نخستین مساله ای که در شعر نسیم شمال
عیان است، تخیلی ضعیف است . گو این که
شیوه ی بیان او بر فکاهه استوار است ،
چیزی که در شعر کوش آبادی اصلاً دیده
نمی شود .
کوش آبادی در برخی از شعرها تصویرهایی
موفق را با همان کلمات عینی زندگی بر
صفحه طراحی می کند. بخوانید:
جاده چون روبان به گرد دامن کولی
زیر شیری گرده هایی کز نمکپاش بلور
ماه شب می ریخت
دامن پرچین ریگستان غمگین را
حاشیه می دوخت
آسمان همچون کف صابون به روی آب،
از حباب اختران پر بود [xxi]
یا:
هر درختی دوک چوبین بود
و شب کرک سیاهی را
نرم می ریسید و گرداگردشان می
بست.[xxii]
یا :
تپه ها هر سو چو پستان بند
در حریر نازک مهتاب پیدا بود .
شوفر ماشین
با فشار گاز
سرعتش را تندتر می کرد
و نوار جاده را چون چرخ خیاطی
در کنار تپه ها می دوخت [xxiii]
هرکس که این ها را بخواند نمی تواند
منکر تصویری که در این سطرهاست، شود.
تصویرهایی عینی که قابل لمس است و
نشان می دهد کوش آبادی در عرصه بیان،
با ذهنیتی تصویری با همان کلمات دم
دست تابلویی را می آفریند که زیبا و
دیدنی است :
ماه چون کودک بازیگوشی
از درختان بادام می آمد بالا [xxiv]
و حتی تصاویری که آبشخور آن خانه است.
دوخت و دوز مادر یکی از زیر ساخت های
تصویر در شعرکوش آبادی است :
ایرانم
دریای خزر گرفته ام بر دوش
عمان را
من دوخته ام به چین دامانم [xxv]
و این گونه تصویر سازی ها اصلاً در
شعر نسیم شمال نیست . بدین معنی که
شعر خبری ساده نسیم شمال تصویر را
برنمی تابد.
اگرچه این واقعیت را نیز نباید از نظر
دور داشت که در بیشترینه ی شعرهای کوش
آبادی در ادوار مختلف شاعرای اش ،
ساختی حرفی – روایی را می بینیم اما
نمی توان بر شعرهای توصیفی و
تصویرگرای او خط بطلان کشید .
باری... همین جا مساله ای دیگر در شعر
کوش آبادی رخ می نماید که ذکر آن لازم
است. روایت در شعر کوش آبادی در عرصه
زبان نمودی ندارد بل با دیالوگ های
شخصیت های گوناگون حضور خود را اعلام
می کند. دیالوگ هایی که در سطح زبان ،
همانند اما در درونه محتوایی متفاوت
می نماید . یکی از شگردهای او آمیختن
صداهای مختلف که هر یک نماینده یک تیپ
اجتماعی اند، است. تکثر صداها و
آمیختن آن ها مسأله ای است که پس از
کتاب « سفر با صداها» نضج می گیرد.
این صداها نمایندگان گروه های مختلف
جامعه اند: کارگر، چاپچی، روشنفکر،
شاعر، بقال و...شعر «در پیاده رو کنار
دانشگاه» و «سفر با صداها» از دفتری
به همین نام و «در بیمارستان شهدا» از
دفتر «در آینه» نمونه های خوب از این
شگرد اوست.
باری ... شعر کوش آبادی شعری مستقل
است . شعر او به تعبیر دکتر اسماعیل
خویی «کابوس خون سرشته ی بیداران »
است. کابوسی که در کوچه ها هنوز هم
جاری است .
[i]. Robert henry robins
[ii] . نقل شده از کتاب در دست انتشار
« شعر زبان کودکی انسان » ، محمود
کیانوش . به لطف او نسخه دست نویس
کتاب را خواندم . یاد باد
[iii] . بنگرید: هویت ایرانی و زبان
فارسی / شاهرخ مسکوب / انتشارات باغ
آینه /چاپ اول 1373/ زبان و حس ملی /
ص34
[iv] . بنگرید کتاب مارکسیسم و نقد
ادبی ، نوشته تری ایگلتون ، ترجمۀ
اکبر معصوم بیگی ، انتشارات دیگر ،
چاپ نخست بهار 1383، ص 32
[v] . ساز دیگر، شعر علی آباد هم شهری
است، ص87
[vi] . همان جا صص 87 و 88
[vii] . همان جا ، شعر شهر اینک متفکر
شده است ، ص 91
[viii] . شعر متعهد ایران ، بررسی
اشعار : ساز دیگر ، ص 124
[ix] . در آینه ، شعر جنگ وصلح ،صص55
و 56
[x] . همان جا ، شعر دلشوره
[xi] . غزل نامه ی توقان ، گزاره و
گزینه ای بر غزل فرخی یزدی ، مهدی
خطیبی
[xii] . تاریخ تحلیلی شعر نو ، ج 3
صص531 و 532
[xiii] شعر متعهد ایران ،کوش آبادی به
روایت کوش آبادی ، ص220
[xiv] . سطری از شعر طرح از دفتر چهار
شقایق
[xv] . بنگرید : کتاب من در کجای جهان
ایستاده ام ...؟ نوشته های پراکنده ،
دفتر دوم ، به کوشش کاوه گوهرین ،
مقاله صحبت از گل نازکتر ( آیندگان ،
شماره 516 ، سال دوم ، شهریور 1348) ص
65
[xvi] . بنگرید شعر زبان کودکی انسان
، ص149 . اصل مقاله را در اینجا
ببینید:
Samuel taylor Coleridge, wordsworth
s theory of diction , biographia
literaria,charles E.tuttle
co.,lnc.,1997.
[xvii] . همان جا ص 157
[xviii] . شعر پرسش و پاسخ ، در آینه
، ص82
[xix] . تاریخ تحلیلی شعر نو ، ج سوم
، ص407
[xx] . بنگرید : چون سبوی تشنه ، ص60
[xxi] . شعر کندوی شهر از دفتر ساز
دیگر ، ص 10
[xxii] شعر نشخوار از همان دفتر ، ص22
[xxiii] . ره آورد ، همان دفتر ، ص25
[xxiv] . شعر چهار شقایق از دفتری به
همین نام ، ص18
[xxv] . شعر ایران از دفتر سفر با
صداها ، ص 71.