m.ilbeigi@yahoo.fr          

  

  http://www.fravahr.org

واقعیت واقعۀ کشته شدن یحیی

یحیی بن عمر،علوی انقلابی عهد تولد حسن عسکری، اساس تاریخی مهدی موعود است

يكشنبه 16 اوت 2009, بوسيله ى J. MOFRAD

 

در میان قیامهای مهم علویان قیام بزرگ یحیی بن عمر در کوفه با قیام مهدی موعود پیوند اساسی دارد چون معنی نام یحیی یعنی ”کسی که زنده می ماند“ و یا ”جاوانی“ فرزند عمر (به معنی ”رهبر معمر و آبادگر“ = مهدی منجی معمر) همراه با عنوان مهدی وی و کنیه‌اش یعنی ابوالحسن (پدر حسن که می توانست در نزد ایرانیان کسی که پدرش حسن است مفهوم گردد) در حالت تفسیر معکوس ایرانی آن ”پسر حسن“ نشان می دهد که نام و نشان و قیام حماسی و مردمی وی در پیدائی باور اسطوره‌ای مهدی موعود اساسی‌ترین نقش تاریخی را داشته است. این امام مهدی تاریخی مقتول به عهد تولد حسن عسکری، ملقب به ابوالحسن از شاخۀ دیگر خاندان حسین بوده است و قیام مردمی نیرومندی در کوفه را به عمل آورده بود که از قیام اشرافی ناموفق حسین به مراتب با ارزش‌تر بوده است. در واقع شیون و زاری به گزافی که ایرانیان همه ساله برای کشته‌شدگان کربلا (قادسیه = شهر مقدس) کرده و می کنند در اساس به یاد حادثۀ ناگوار شکست و اسارت تاریخی خودشان توسط اعراب در این منطقه بوده است.


 
JPEG - 30 kb

درهم خلیفۀ عبّاسی منصور، ضرب کوفه (٧٦١ م).

ولی همین واقعیت واقعۀ کشته شدن یحیی نیز نزد شیعیان به نحو ناهنجاری قلب شده است و این فرد تاریخی با واژگون شدن کنیه ابوالحسن وی تبدیل به کودک در چاه حسن عسکری شده است. منظور از چاه همان منطقۀ شاهی (سرزمین چاه) در نزدیکی قادسیه است که یحیی در آنجا به قتل رسید. منابع کهن در این منطقه از شهری به نام بانقیا (محل بیرون کشیده شدن [فرزند از چاه] = شاوی) به عنوان موطن ابراهیم یاد می کنند. ابوالفرج اصفهانی به صراحت آنجا را محل قتل یحیی ذکر کرده و بدین سبب او را قتیل شاهی می نامد:

یحیى راه كوفه را پیش گرفت و به قصد كوفه به راه افتاد، وجه فلس سر راه او آمد و جنگ سختى با او كرد ولى در برابر یحیى تاب نیاورد گریخت ولى یحیى او را تعقیب نكرد. وجه فلس همچنان برفت تا به شاهى (سرزمین چاه) رسید و در آنجا به حسین ابن اسماعیل برخورد و با هم در آنجا به استراحت و عیش و نوش پرداختند و از دو لشكر آنها كه به هم رسیده بود، سپاهى نیرومند تشكیل شد.

از آن سو یاران یحیى بن عمر او را وادار كردند تا هر چه زودتر به جنگ حسین بن اسماعیل برود. در میان آنها مردى به نام هیضم بن علاء عجلى بود كه با گروهى از خویشان و فامیل خود به یارى یحیى آمده بود ولى پیادگان و اسبان آنها به علت اینكه راه زیادى پیموده، خسته بودند، و هنگامى كه جنگ شروع شد نخستین كسانى كه فرار كرد همین هیضم و همراهان او بودند.

و گفته اند: حسین بن اسماعیل این نقشه را كشیده بود و قبلا با هیضم قرار گذارده بود كه چون جنگ آغاز شد او و همراهان وى فرار كنند (تا دیگران نیز فرار نمایند.) ولى دستۀ دیگرى گفته اند: فرار آنها به خاطر همان خستگى و رنجى بود كه در راه دیده بودند.

و على بن سلیمان كوفى از پدرش روایت كرده كه (پس از قتل یحیى) روزى من با هیضم در جایى بودیم، سخن از جریان كار یحیى بن عمر به میان آمد، هیضم سوگند به طلاق همسرش خورد كه فرار من طبق نقشه و دسیسه‌اى نبود، بلكه یحیى در جنگ مردى بى باك و متهور بود به طورى كه یكه و تنها حمله مى كرد و میان لشكر دشمن مى رفت و دوباره بازمى گشت، و من او را از این كار نهى كردم ولى نپذیرفت تا اینكه یك بار یك‌تنه حمله كرد و من نگاه كردم دیدم در میان لشكر دشمن به زمین افتاد و چون دیدم كه او كشته شد با همراهان خود از میدان بازگشتیم.

ابن عمار — راوى حدیث — گوید: همین كه یحیى مشاهده كرد هیضم از میدان گریخت در جاى خود ایستاد و جنگید تا به قتل رسید، و سعد ضبابى سرش را جدا كرده به نزد حسین بن اسماعیل آورد، و در چهره‌اش به قدرى اثر شمشیر و زخم بود كه شناخته نمى شد.

از سوی دیگر اساس این واقعه کشته شدن یحیی در شاهی (سرزمین چاه) با محل سئوشیانت ایرانیان یعنی دریای کانس اویه (چاه آب، دریای کیش، خلیج فارس) مطابق می شده است که بنا به اعتقادات زرتشتی نطفۀ زرتشت که تبدیل به سئوشیانت خواهد شد در آن نگهداری میشود. این سئوشیانت (منجی و سودرسان) به نوبۀ خود اشاره به بردیه پسر کورش محبوب امپراطوری هخامنشیان بوده است که مقر حکومت مردمگرایانه‌اش بندر طاهری در ساحل خلیج فارس (دریای گود و پست) بوده است. قابل توجه است که در نامهای کارون (رود چاه) و شاخۀ مهمی از آن شاهو یا چاهو، اسامی عربی و فارسی شاهو (شاوی) و چاهو در همین معنی چاه به هم می رسند.

مطابق نویسندگان پورتال راسخون، قیام ”یحیى بن عمر“ (بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام): كنیه او ”ابوالحسن“ بود. او در سال ٢٥٠ ه، یعنی عهد تولد حسن عسکری در ایام خلافت ”مستعین“ در ”كوفه“ قیام كرد و مردى زاهد، متقى ، عابد، عالم (١٥٩)، بسیار شجاع و جنگجو، و داراى بدنى محكم و قلبى قوى بود (١٦٠). او قبل از زیارت قبر امام حسین علیه السلام رفت و زوار را از قصد خود آگاه كرد و آنگاه داخل ”كوفه“ شد و قیام خود را علنى كرد (١٦١).

برخى از مورخان علت قیام او را تنگدستى و مشقتى مى دانند كه از جانب ”متوكل“ و ”ترك‌ها“ به وى رسیده بود (١٦٢). در حالى كه ”ابو الفرج اصفهانى“ در ”مقاتل الطالبیین“ خبرى را از او نقل مى كند كه به روشنى نشان مى دهد او فقط براى رضاى خداوند سبحان، قیام كرده و جز آن هدفى نداشته است (١٦٣). او در ”كوفه“ مردم را به ”رضاى آل محمد“ (صلوات الله علیهم) دعوت مى كرد، عده زیادى به او پیوستند و به او بسیار علاقه مند بودند. توده مردم ”بغداد“ او را به عنوان ”ولى“ برگزیدند، در حالى كه سابقه ندارد مردم ”بغداد“ غیر او، كس دیگرى را به ولایت قبول داشته باشند. جمعى از اهالى سرشناس ”كوفه“ كه خردمند و با تدبیر بودند، با او بیعت كردند.

”حسین بن اسماعیل“ با او جنگید و این مرد بزرگ علوى را كشت و سرش را به ”سامرا“ براى ”مستعین“ فرستاد؛ او هم پس از مدتى آن را به ”بغداد“ فرستاد، تا در آنجا نصب شود و مردم مشاهده كنند، اما از ترس مردم چنین كارى صورت نگرفت (١٦٤).

مردم در اثر عشق و علاقه‌اى كه به او داشتند در مرگش ضجه مى زدند و بزرگ و كوچك برایش اشك ریختند و در مصیبت او اشعار زیادى سرودند (١٦٥) تا آنجا كه ”ابو الفرج اصفهانى“ مى گوید: «من نشنیده ام كه براى احدى عزادارى شده باشد و یا بیش از آن اندازه كه شعر در مصیبت او سروده شد دربارۀ دیگرى سروده شده باشد (١٦٦).» (منبع عصر غیبت (٦) قیام های علویان از پور سید آقایی، جباری، عاشوری، حکیم، پورتال راسخون)

مطابق کتاب مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی، على بن محمد بن جعفر علوى در رثاء یحیى بن عمر گوید:

تضوع مسكا جانب القبر ان ثوى
و ما كان لو لا شلوه یتضوع

مصارع اقوام كرام اعزه
ابیح الخیر فى القوم مصرع

١. قبر یحیى بوى مشك مى دهد چون او در آن آرمیده، و اگر بدن او در آن قبر نبود بوى مشك نمى داد.
٢. آرامگاه مردانى بزرگوار و عزیز در میان آنها آرامگاه یحیى آشكار است.

و نیز در رثا او گوید:

فان یك یحیى ادرك الحتف یومه
فما مات و هو كریم

و مامات حتى قال طلاب نفسه:
سقى الله یحیى انه لصمیم

فتى آنست بالروع و الباس نفسه
و لیس كمن لاقاه و هو سنوم

فتى غرة للیوم و هو بهیم
و وجه لوجه الجمع و هو عظیم

لعمرى ابنة الطیار اذنتجت به
له شیم لا تجتوى و نسیم

لقد بیضت وجه الزمان بوجهه
و سرت به الاسلام و هو كظیم

فما انتجت من مثله هاشمیة
و لا قبلته الكف و هو فطیم

١. اگر مرگ در آن روز به سراغ یحیى آمد و در حال بزرگوارى از این جهان رفت .
٢. و از این جهان نرفت تا وقتى كه حتى دشمنانش گفتند: خدا یحیى را سیراب كند كه مردى پاك و بزرگوار بود.
٣.جوانمردى كه جانش به سختى و هراس مانوس گشته بود و مانند مردان حیله گر نبود.
٤. جوانمردى كه روشنى روزهاى تار مى بود و نیز بزرگ هر انجمن و شخص بزرگوارى بود.
٥. قسم به جان خودم كه مادرش فرزند جعفر طیار، هنگام كه او را در شكم داشت داراى خصالى بود و بوى خوشى داشت كه ناخوش داشت در آنجا باشد.
٦. راستى كه چهره روزگار را مادرش به چهره او روشن كرد و اسلام را به وجود او خشنود نمود و فرزند او خشم خود فرو برنده بود.
٧. هیچ زن هاشمى مانند او را نزائید، و هیچ دستى مانند او را پرستارى نكرد تا از شیر بازگرفته شد. (منبع تارنگار غدیر، دوران)

بنا به ابن اثیر و مسعودی بعضی از اصحابش شکست او را نپذیرفتند و گفتند: «او کشته نشد و او است که المهدی القائم (= استوت ارته زرتشتیان یعنی استوار دارنده آئین داد و عدل) می باشد و در آینده قیام خواهد کرد.» یحیی (قتیل شاهی) هم مثل حسن بن زید در تهیه خروج خویش دعوت به”الرضا من آل محمد“ کرده بود و همچون وی در بیعتِ غیر از الزام تمسک به کتاب و سنت:
- اقامه عدل،
- اعانت مستضعفان و
- نصرت اهل بیت را

در اینجا مطالب کاملی را در باب یحیی بن عمر از سایت پژوهشکده باقر العلوم به عینه نقل می نمائیم:

عنوان: قیام یحیی بن عمر
نویسنده: سعیده سلطانی مقدم
كلمات كلیدی: تاریخ، یحیی بن عمر، عمر بن فرج، كوفه، زیدیه، مستعین خلیفه عباسی، متوكل

”یحیی بن عمر بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب“، که کنیه او ”ابوالحسن“ بود [1]. در سال ٢٤٩ ه.ق. در کوفه قیام و ظهور کرد [2].

یحیی در زمان ”متوکل“ در خراسان خروج کرد. ”عبدالله بن طاهر“، حاکم خراسان او را دستگیر کرد. متوکل دستور داد او را به ”عمر بن فرج“ حاکم مدینه بسپارند [3]؛ زیرا ”عمر بن فرج“ حاکم مدینه و سرپرست کارهای بنی¬هاشم نیز بود [4].

یحیی اوضاع مالی مناسبی نداشت، از عمر درخواست پول كرد؛ اما عمر با او با درشتی صحبت كرد [5]. یحیی نیز پاسخش را داده و به او دشنام داد. عمر جریان را برای متوکل نوشت، متوکل دستور داد، او را در خانه ”یحیی بن خاقان“ (وزیر خود) زندانی کنند [6]. مدتی در آنجا ماند، تا آزاد شد و به ”سامرا“ رفت. در آنجا با ”وصیف“ كارگزار سامرا دیدار و از او تقاضا كرد كه مقرر‌ی برای وی تعیین كند؛ اما او نیز با یحیی با درشتی رفتار كرد [7].

آشکار کردن قیام

وقتی که یحیی تصمیم به قیام گرفت، نخست به زیارت قبر ”امام حسین (ع)“ آمد و برای زواری که در آنجا بودند، تصمیم خود را آشکار کرد و گفت من اکنون می¬خواهم، برای احقاق حق برخیزم، هر کس که با من قصد همکاری دارد، آماده شود. جمعی از زائران دعوت او را پذیرفتند و اطرافش را گرفتند [8].

تصرف کوفه

یحیی با همراهان خود شبانه وارد کوفه شدند. همراهانش فریاد می¬زدند، ای مردم داعی حق را پاسخ دهید و دعوت او را بپذیرید. یحیی عده¬ای از مردم کوفه را با شعار ”الرضا من آل محمد“ به دور خود جمع کرد. سپس برای تأمین هزینۀ نهضت، بیت¬المال كوفه را به تصرف خود درآورد [9]. درب زندانها را باز كرد و زندانیان را رها كرد و كارگزاران كوفه را از آنجا بیرون كرد [10].

آنگاه به نزد صرافانی كه پول¬های حكومتی، نزد آنان بود، رفت و آن پولها را گرفت. سپس به محله ”بنی¬حمان“ که خانواده¬اش در آنجا بود، رفت [11] و در این هنگام خبر به ”محمد بن عبدالله بن طاهر“ والی بغداد رسید. او نیز به عامل خود ”عبدالله بن محمود سرخسی“ در ”سواد“ کوفه فرمانی نوشت و او را به جنگ با یحیی بن عمر فرستاد [12]؛ اما ”عبدالله بن محمود“ شكست خورد و سپاهیان یحیی چارپایان و اموال او را گرفتند.

یحیی به سوی حومه كوفه رفت و گروهی از ”زیدیه“ نیز از او پیروی كردند [13].

دستگاه خلافت و قیام یحیی بن عمر

چون خبر قیام یحیی بن عمر به بغداد رسید و ”محمد بن عبدالله بن طاهر“ والی بغداد عموزاده‌اش ”حسین بن اسماعیل“ را به سوی یحیی فرستاد و گروهی از سرلشگران خود را نیز با او همراه کرد که از آنجمله ”خالد بن عمران“، ”ابوالسناء غنوی“، ”وجه فلس“ و [14] … که آنها از روی کراهت پذیرفتند. چون مردم در دل متمایل به یحیی بن عمر بودند. هرگز سابقه نداشت كه بغدادیان جز او به كس دیگری از این خاندان (خاندان ابوطالب) گرایش پیدا كنند. به هر حال افراد مزبور به ”حسین بن اسماعیل“ پیوستند. حسین به دنبال مأموریت خود به کوفه آمد و چند روزی در آنجا ماند. آنگاه به قصد جنگ با یحیی حرکت کرد، تا به او رسید. چندی لشگریان حسین بن اسماعیل با یحیی روبه روی هم قرار داشتند؛ اما با هم جنگ نکردند. تا آن که یحیی به قصد ”قسین“ از آنجا کوچ کرد و هم¬چنان تا قریه¬ای به نام ”بحریه“ پیش رفت، در آن ناحیه متصدی امور مالیات ”احمد بن اسکافی“ بود. احمد اموال دولتی را برداشت و فرار کرد؛ اما فرماندۀ سپاه آن ناحیه که شخصی به نام ”احمد بن فرج“ بود به جنگ یحیی آمد؛ اما پس از مختصر جنگی تاب مقاومت نیاورد و فرار کرد [15].

سرانجام یحیی

یحیی پس از جنگ با احمد بن فرج راه کوفه را پیش گرفت و به قصد کوفه به راه افتاد. وجه فلس سر راه او آمد و جنگ سختی با او کرد؛ ولی بلاخره از یحیی شکست خورد و گریخت. وجه فلس به ”شاهی“ [16] رفت و در آنجا به ”حسین بن اسماعیل“ که اردو داشت برخورد. با او در آنجا به استراحت پرداخت. حسین بن اسماعیل آن قدر در آنجا ماند که سپاه و اسبانش تجدید قوا کردند. از دو لشگری که به هم رسیده بود، سپاهی نیرومند تشکیل شد [17]. در شاهی نبرد سختی میان یحیی و سپاهیان اسماعیل و وجه فلس در گرفت. یاران یحیی وی را تنها گذاشتند و فرار كردند و یحیی در معركه، كشته شد و سرش نزد ”محمد بن عبدالله بن طاهر“ برده شد. محمد به این مناسبت جشنی بر پا كرد و مردم دسته دسته برای تهنیت نزد او آمدند، محمد نیز سر او را به درگاه ”مستعین“ فرستاد [18].

ابن اثیر علت شكست یحیی را چنین ذكر كرده است: گروهی از ”زیدیه“ كه با جنگ و ستیز ناآشنا بودند، از یحیی خواستند كه در جنگ كردن شتاب كند و بر این خواسته خود پافشاری كردند ”هیضم عجلی“ (از شیعیان و بزرگان) و جماعت دیگر و عده¬ای پیاده از اهل کوفه که نه مرد نبرد بودند و نه دلیر با او همراه بودند و شبانه به سمت لشگریان حسین بن اسماعیل لشگر کشیدند. صبح به نزد حسین بن اسماعیل كه استراحت كرده بود، رسیدند، یاران حسین برخاستند و سپاه یحیی را از پای درآوردند، هیصم عجلی نخستین كسی بود كه دستگیر شد. پیادگان كوفه بدون هیچ جنگ افزاری فرار كردند. سواران حسین هم آنها را زیر سم ستوران گرفتند و نابود کردند [19].

خبر قتل یحیی بن عمر در کوفه و بغداد

مردم کوفه که قتل یحیی را باور نمی¬کردند، حسین بن اسماعیل، ”ابوجعفر حسنی“ معروف به ”ادرع“ را به نزد مردم کوفه فرستاد که خبر قتل یحیی را به آنها بدهد؛ ولی هنگامی ادرع به میان آنان آمد و خبر مزبور را داد. مردم یکسره او را دشنام دادند و سخنان ناهنجاری به او گفتند و به قصد جنگ با او برخاستند؛ تا جائیکه یکی از غلامان او را نیز کشتند. ادرع که چنین دید، یکی از برادران مادری یحیی را به نام ”علی بن محمد صوفی“ که از فرزندان علی بن ابی¬طالب بود، را به نزد مردم کوفه فرستاد. او خبر قتل یحیی را به مردم رسانید و مردم کوفه با دیدن او یقین به قتل یحیی کردند و صداها را به گریه و شیون بلند کردند و به سوی شهر بازگشتند.

ولی هنگامی که سر یحیی وارد بغداد شد، مردم به نزد ”محمد بن عبدالله طاهر“ رفته و او را در این فتحی که نصیبش شده، تبریک گفتند و از جمله کسانی که در ظاهر برای تبریک به نزد ”محمد بن عبدالله“ آمد، ”ابوهاشم داود بن قاسم بن جعفر“ بود، که مردی صریح اللهجه و در اظهار عقیده¬اش باکی از مامورین حکومتی نداشت؛ به محمد بن عبدالله گفت ای امیر من آمده¬ام تا درباره چیزی به تو تبریک گویم که اگر رسول خدا زنده بود، آن حضرت را بدان تسلیت می دادند. محمد سخن وی را شنید؛ ولی هیچ پاسخی به او نداد.

محمد بن عبدالله پس از این واقعه به خواهر خود و زنانش دستور داد، به سوی خراسان حرکت کنند؛ زیرا سر یحیی به این شهر آمده است و تجربه ثابت کرده است، هر سری که از این خاندان به خانه¬ای آورده شود، خداوند نعمت و برکت را از آن خانه و خاندان سلب خواهد کرد [20].

سرانجام اسیران لشگر یحی بن عمر

پس از ورود حسین بن اسماعیل به بغداد، اسیران اصحاب یحیی را وارد بغداد کردند. تا به آن روز هیچ اسیری را بدان وضع رقت¬بار به شهر بغداد نیاورده بودند؛ زیرا آنها را با پای برهنه می دوانیدند و هر کدام عقب می ماندند، گردنش را می زدند. تا اینکه نامۀ ”مستعین“ که حاوی فرمان آزادی آنها بود، رسید و به دستور وی همه را آزاد کردند، جز مردی به نام ”اسحاق بن جناح“ که رئیس پلیس یحیی بود، را به زندان انداختند و در همان زندان از دنیا رفت.

يادداشت

[1] ابن اثیر، الکامل، ترجمه عباس خلیلی، به تصحیح مهیار خلیلی، تهران، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، بی تا، ج ١١، ص ٢٩٢.

[2] ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه آیتی، تهران، مؤسسۀ مطالعات وتحقیقات فرهنگی، ١٣٦٤، چاپ اول، ج ٢، ص ٤٤١.

[3] اصفهانی، ابوالفرج؛ فرزندان ابوطالب، ترجمه فاضل، تهران، کتاب فروشی و چاپخانه علی اکبر علمی، ١٣٢٩، ج ٣، ص ٣٦.

[4] تاریخ ابن خلدون، پیشین، ص ٤٤١.

[5] طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ طبری، ج ١٤، ص ٦١٢٩.

[6] اصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبین، مترجم، سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران، كتابفروشی صدوق، ١٣٤٧، ص ٥٢٩.

[7] الکامل، پیشین، ص ٢٩٢.

[8] مقاتل الطالبین، پیشین، ص ٥٣٠.

[9] طبری، پیشین، ص ٦١٢٩.

[10] محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)، تاریخ فخری، ترجمۀ وحید گلپایگانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، ١٣٦٧، ص ٣٣٢.

[11] فرزندان ابو طالب، پیشین، ص ٣٧.

[12] تاریخ ابن خلدون، پیشین، ص ٤٤١.

[13] ابن اثیر، الكامل، ترجمه حمید آژیر، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، ١٣٨١، ج ١٠، ص ٤١٩١.

[14] فرزندان ابوطالب، پیشین، ص ٤٠.

[15] طبری، پیشین، ص ٦١٣١.

[16] شاهی نام جائی است كه در نزدیكی قادسیه. معجم البلدان، ص ٤٧٨.

[17] مقاتل الطالبیین، پیشین، ص ٥٣١.

[18] احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه دكتر محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم، ١٣٣١، ج ٢، ص ٥٣٠.

[19] الکامل، پیشین، ص ٢٩٤.

[20] فرزندان ابوطالب، پیشین، ص ٤٢.