صدای پای
زمستان
ويليام کارلوس ويليامز
/ ترجمه سعید سامان
saeed.s@cegetel.net
تاريخ انتشار: 10 بهمن 1384
در دست بادي، به آغوش يکدگر،
سرفرودآورده، ميشتابند،
نيم برهنه درختان.
پرپر زنان به آواز خشک،
برگها،
لجوج يا فروريزان چون تگرگ،
شتابان به سوئي،
آنجا که «مريمگُليها»، آتشين ...
آنسان که هيچ برگي نبوده هيچگاه ...
«کنارهـ باغچة» برهنه.
به پيرزني
فقير
ويليام کارلوس
ويليامز / ترجمه م. حيران
heyran@softhome.net
تاريخ انتشار: 10 بهمن 1384
آلويي را در خيابان
با ولع مي خورد کيسه ي کاغذي شان
در دستش
به دهنش خوشمزه اند
به دهنش
خوشمزه اند. به دهنش
خوشمزه اند
اين را
از طرز مکيدن
نيمه آلويي که در دست دارد
مي تواني بفهمي
آسوده
تسلي آلوهاي رسيده
گويي فضا را پر کرده اند
به دهنش خوشمزه اند
شب سرد
ويليام کارلوس ويليامز
/ ترجمه حسن بصيري
lilhearts_forever@yahoo.com
تاريخ انتشار: 10 بهمن 1384
سرد است
ماه سپيد
مثل رانهاي سفيد زن گروهبان
ميان پنج بچه اش
در گستره ستار ه ها ايستاده
پاسخي نيست.
سايه هاي پريده رنگ
امتدادشان تا علف هاي يخ زده.
يک جواب:
نيمه شب است.
ساکن و سرد...!
ران هاي روشن آسمان!
جواب تازه اي از اعماق تفکر مردانه من.
آوريل است...
ماه آوريل
بايد دوباره ببينم—آوريل!
همان ران هاي گرد و بي نظير زن گروهبان را
که در سکون کامل
در پي بچه هاست
Oya!
شکايت
ويليام کارلوس
ويليامز / ترجمه آرزو کمالي
_
تاريخ انتشار: 10 بهمن 1384
مرا مي خوانند و من مي روم.
جاده اي يخ بسته است
شب از نيمه گذشته، غباري
از برف
در رد صلب چرخ ها گرفتار شده.
در باز مي شود.
لبخند مي زنم، داخل مي شوم و
سرما را از خود مي تکانم.
اينجا زن محشري هست
به پهلو بر روي تخت.
مريض است،
شايد استفراغ مي کند،
شايد رنج مي برد
که دهمين فرزند را
به دنيا بياورد. لذت! لذت!
شب اتاقي است
که براي عشاق تاريک شده.
از ميان کرکره ها خورشيد
يک سوزن طلايي فرستاده است!
موها را از جلوي چشمانش کنار مي زنم
و نکبتش را تماشا مي کنم
با دلسوزي.
چشمانداز و سقوط
ایکاروس
ويليام کارلوس ويليامز
/ ترجمه سعيد سامان
تاريخ انتشار: 10 بهمن 1384
به پندار بروگل،
ايکاروس در بهاران
فرو افتاده
خيش ميزده دهقاني
مزرعهاش را،
بيهمتا شکوهي!
از پار
مانده برجا،
نزديک پژواکي
آنهنگام که،
دلنگران بود خود را،
کنارهـدريا
با مشقت، اسير خورشيد،
که ميکرد ذوب،
موم بالهايش را
دور از ساحل
گوئي فرونيافتاده،
هيچ،
ماند ناشنوده
آواي نامحسوس،
شِلِپ!
ايکاروس بود که غرق ميشد.
(1) خانوادة بروگل، در قرن شانزدهم ميلادي، در زمرة هنرمندان منطقة
فلاندر، در کشور بلژيک امروزي بودند. پدر خانواده، پيِتِر بروگل
(Pieter Bruegel)، معروف به «بروگلپدر»، نقاش بود. پسر ارشد او،
«پيِتِربروگلِ پسر» نيز به کار نقاشي و نمونهبرداري از آثار پدر
پرداخت، ولي پسر کوچکتر «جان بروگل» در به نمايش آوردنِ «طبيعت
بيجان»، جنگل، و خصوصاً پائيز به درجة استادي رسيد. يکي از
تابلوهاي وي در اينجا الهام بخش شعر ويليامز است. (ايکاروس، شخصيت
اسطورهاي يونان، که با موم بالهائي به پيکر خويش وصل کرد، تا به
خورشيد رسد، ولي حرارت خورشيد، مومها را ذوب کرد و ايکاروس به
دريا افتاد.)
بهار و همه
ويليام کارلوس
ويليامز / ترجمه م. حيران
heyran@softhome.net
تاريخ انتشار: 10 بهمن 1384
در جاده ي بيمارستان واگيردار
به زير فراريز آبي
ابرهاي راه راه از شمال شرق
رانده شده اند – بادي سرد، آن سوتر،
ضايعات زمين هاي پهن و گل آلود
قهوه اي از علف هاي هرز خشک، ايستاده و افتاده
لکه هاي آب راکد
پراکندگي درختان بلند
در سرتاسر جاده بوته ها
و درختان کوتاه قد قرمز
زرشکي، چند شاخه اي، شق و رق، ترکه اي
با برگ هاي مرده و قهوه اي و به زيرشان
تاک هاي بي برگ-
به ظاهر بي زندگي، تنبل
بهار مبهوت شده نزديک مي شود-
آن ها برهنه وارد دنياي تازه مي شوند،
سرد، نامطمئن از همه چيز
جز اينکه آن ها وارد مي شوند. همه اش همين
باد سرد و آشناست-
اکنون چمن، فردا
تاب سفت برگ هويج وحشي
اشيا يک به يک تعريف مي شوند-
احيا مي کند: وضوح و خطوط بيروني برگ را
ولي اکنون متانت بي روحِ
ورود- ساکن و ساکت، دگرگوني بزرگ
بر آن ها وارد شده است: ريشه دارشان کرده
محکم به پايين کشانده و آغاز به بيدار کردن نموده
اينها
ويليام کارلوس
ويليامز / ترجمه حسن بصيري
lilhearts_forever@yahoo.com
تاريخ انتشار: 11 اسفند 1384
هفته هاي خالي و ترسناک
و قتيکه لختي طبيعت
تساوي حقارت انسان است
امسال يکدفعه شب مي شود
و دل آهسته تر از شب
بسوي مکاني خالي
که باد آنرا جارو مي کند
بي خورشيد
ستاره ها
يا ماه
تنها نوري نا آشنا
مثل انديشه
که آتشي تاريک را به هم مي پيچاند
بدور خود مي چرخد
در سرما
مي سوزاند
انساني را به هيچ کجا نمي رساند
که مي شناسد
تنهائي را نه
جز پوچي شرم آور
انفجارها و صداهاي جنگ
خانه هائي که اتاق هايشان
سرما بيش از تصور است
آنها که دوست مي داشتيم نيستند
رختخواب ها خالي
کاناپه ها دور انداخته
صندلي ها ديگر استفاده نمي شوند
جائي دور از ذهن آنرا پنهان کن
بگذار به ريشه دست يابد
رشد کند
بدور از حسادت
چشمها و گوش ها- براي خودش
در اين معدن براي کندن مي آيند-همه!
آيا ته چک شيرين ترين نيست
موسيقي؟
منبع شعر
که ساعت را استاده مي بيند
مي گويد
ساعت ايستاده است
اينچنين ديروز را خوب علامت زده است؟
و مي شنود صداي آب درياچه را که مي ريزد-
اکنون قلوه سنگي ست
|