http://www.khazzeh.com
هر
آنچه از شنل گوگول سر برآورد
مروری بر جهانبینی نیکولای گوگول به مناسبت دویستمین سالگرد تولدش
نسرین پورهمرنگ
nhamrang@yahoo.com
آثار ديگری از اين نويسنده
اشاره:
سازمان فرهنگی – هنری ملل متحد (یونسکو) سال ۲۰۰۹ مصادف با دویستمین سالگرد
تولد نیکولای گوگول را به نام این نویسندهی پرآوازهی روسی نامگذاری کرد.
یونسکو به منظور ارج نهادن به جایگاه این نویسندهی توانمند روسی که بر دیگر
نویسندگان نامدار این کشور همچون تولستوی و داستایوفسکی تأثیرات عمیق و
ماندگار بر جای گذاشت اقدام به این نامگذاری نمود. به همین مناسبت تاکنون در
کشورهای گوناکون دنیا از جمله روسیه و زادگاه این نویسنده - اوکراین -،
آیینهای یادبود برگزار شده است. نوشتار زیر نیز به همین مناسبت و با هدف تحلیل
جهانبینی این نویسندهی تأثیرگذار فراهم آمده است.
پیشزمینه:
با سر زدن طلیعهی روشنگری در اروپا و در گرفتن انقلابهای سیاسی از جمله
انقلاب فرانسه و نیز پدید آمدن تحولات صنعتی که به گسترش روز به روز به انقلاب
صنعتی منجر شد، جریانهای جدید فکری در اروپا پدیدار شدند.
نهضت روشنگری و انقلاب فرانسه در بنیانهای فکری جوامع اروپایی و انقلاب صنعتی
در بنیانهای مادی آن دگرگونیهای اساسی را سبب شده بودند. سرمایهداری لیبرال
جانشین اشرافیگری فئودال شد، دولت همهی اختیارات کلیسا را سلب کرد، شهرنشینی
به نماد فرهنگ و تمدن تبدیل شد و کلیسای کاتولیک به عنوان حافظ سنتهای
پدرسالارانه مورد انتقاد و تمسخر قرار گرفت. اما همهی این پدیدههای نوظهور
مادی و معنوی همچون هر پدیدهیی دیگر با برهم زدن نظم پیشین و عادتهای مألوف
و ایجاد نیازهای متعدد که راههای برطرف کردنشان دشوار، زمانبر و احیاناً
ناشناخته بود، مخالفتهای شدید برخی نیروهای اجتماعی را به دنبال آوردند. واکنش
محافظهکارانه و رمانتیک در برابر جنبش روشناندیشی بعدها در روند پیشروی خود
به شکلگیری علم جامعهشناسی مدد رسانید. مخالفان افراطی همچون لویی دوبونالد
و ژوزف دومیستر با الهام گرفتن از آموزههای مذهب کاتولیک به نهضت روشناندیشی
و انقلاب فرانسه تاختند و آرزوی بازگشت به آرامش و هماهنگی دوران قرون وسطا را
بارها بر زبان جاری کردند.
«بونالد بر این اعتقاد بود که چون خداوند جامعه را آفریده است، مردم نباید در
آن دست برند و نباید بکوشند این افزایش قدسی را دگرگون سازند. به تعبیری
گستردهتر، بونالد با هر چیزی که خواسته باشد نهادهایی سنتی همچون پدرسالاری،
خانوادهی تکهمسری، سلطنت و کلیسای کاتولیک را تضعیف کند، مخالف بود.» (۱)
دگرگونیهای نوین اجتماعی همچون صنعتی شدن، شهرگرایی و دیوانسالاری برای
محافظهکاران نگرانکننده بود. آنان با ترس به راههای مقابله با این
دگرگونیها میاندیشیدند و به وجود نظام رتبهبندیشده مبتنی بر منزلت و پاداش
برای حفظ آرامش و بقای جامعه تأکید داشتند.
تلاشهای فکری کلود هنری سن سیمون، اگوست کنت و امیل دورکیم را باید در همین
راستا ارزیابی کرد. دورکیم همچون کنت و ضد انقلابیون کاتولیکمسلک از
نابهسامانیهای اجتماعی در هراس بود. اعتصابهای کارگری، تزلزل طبقهی حاکم و
اختلاف دولت و کلیسا... او را نیز به فکر چارهجویی برای بر طرف کردن
نابهسامانیهای اجتماعی انداخته بود. البته ناگفته نماند که گرچه او به لحاظ
فکری محافظهکار بود اما در مواقع عمل سیاسی لیبرال بود. بنابراین
نابهسامانیهای اجتماعی را جزو ضروری جهان نوین نمیدانست (برخلاف مارکس که
مسائل جامعهی نوین را ذاتی آن میپنداشت) و معتقد بود میتوان آنها را با
اصلاحات کاهش داد.
تداوم این چالشهای فکری را میتوان در آرای صاحبنظران مختلف جستوجو کرد که
مجال این کار در این نوشتار نیست. اما به عنوان نمونهیی دیگر به فردیناند
تونیس اشاره میشود که تیپشناسی او از دوران گذشته و مدرن از شهرت برخوردار
است.
تیپشناسی «گمنیشافت» و «گزلشافت» تونیس که به «اجتماع» و «جامعه» ترجمه میشود
آشنا است. اجتماع به گذشته تعلق دارد و جامعه به زمان حال و مدرن. در پس
تحلیلهای به ظاهر علمی تونیس نمیتوان تحقیر او را نسبت به جامعه و آرزوی
بازگشت به گذشته را مشاهده نکرد.
به گفتهی رابرت نیسبت: «او (تونیس) مانند بسیاری از هنرمندان و فیلسوفان
روزگار خود اعلام میکند که دستاورد پیشرفت، آنگونه که معمولاً بر حسب صنعت،
دمکراسی، فنآوری، فردگرایی لیبرال و برابری تعریف میشود، جابهجایی منزلت،
شکاف در بافت اجتماعی و دگرگونی هویت را به همراه داشته که به نوبهی خود به
افزایش مشکلات اخلاقی، اجتماعی و روانی منجر گردیده است.» (۲)
تحولات اجتماعی دنیای مدرن نه تنها در خود کشورهای مبدأ اروپای غربی که
سلسلهجنبان این دگرگونیها بودند که در سایر کشورهای پیرو نیز با چالشهای
متعدد فکری و اجتماعی همراه بود. به عبارتی چه در کشورهایی که با دگرگونیهای
اساسی روبهرو بودند همچون کشورهای اروپای غربی و چه در سایر کشورها که
تغییرات در سطح ظاهری باقی مانده بود بحثهای فراوانی درگرفته بود. روسیهی
تزاری در سراسر قرن نوزدهم مشحون از این چالشها بود و هر چه به پایان این قرن
نزدیکتر میشویم چالشها با چنگ و دندان آمیختهتر میشوند.
از تصویرهای رمانتیک تا درامهای تردید برانگیز
گوگول یک روز صبح از خواب برخاست و دید مشهور شده است. این جملهی طنزآمیز بدین
منظور گفته شد تا این نکته پیش کشیده شود که نیکلای گوگول زمانی از شهرت یک
قصهنویس ماهر و توانمند برخوردار شد که هنوز بیست و سه سال بیشتر نداشت و این
شهرت زمانی نصیبش شد که بخش اول مجموعهی داستانی «شبها در مزرعه نزدیک
دیکانکا» را در سال ۱۸۳۱ منتشر کرد.
الکساندر پوشکین، شاعر و منتقد مشهور روسی، اثرش را ستود و بنمایههای
شاعرانهاش را انگشت نهاد. برای گوگول جوان که دو سه سالی از سکونتش در
سنپترزبورگ نمیگذشت جدا کردن یکبارهی دل و روح از زادگاهش «روسیهی کوچک»
دشوار مینمود. اوکراین یا روسیهی کوچک با آنکه از پیشینهی فرهنگی و تاریخ
طولانی برخوردار بود، استانی پرت و عقبمانده به حساب میآمد و اهالیاش
روستایی سادهدل بیسواد محسوب میشدند.
گوگول جوان توانست با وجودِ حضور جسمش در سنپترزبورگ سرد و ساکتی که آکنده از
ساختمانهای سنگی و بتونی اداری و دولتی بود، روحش را به پرواز در آورد و
تخیلات شاعرانه و رمانتیکش را در فضاهای روستایی اوکراین بپروراند و حاصلش را
در قالب افسانههای بومی و عقاید خرافی روستاییان منطقه به نگارش در آورد.
خاطرات کودکی، یادماندههای عاشقانه، نعمتهای گوناگون و رنگارنگ، زندگی مردم
روستا، رنگینکمان تپهماهورها و جلگههای فراخ جملگی فضایی رمانتیک و
طبیعتگرایانه ایجاد میکرد تا بیانگر دلبستگیهای نویسنده باشد. این دلبستگی
بنمایههایش را از زندگی تودهی مردمی ساده و بیآلایش میگرفت که روحشان را
آنچنان با طبیعت عجین ساخته بودند تا «تکرار و یکنواختی» به مثابهی قانون
طبیعت به آیین مقدس و تخطیناپذیر زندگیشان بدل شود. اما افقهای زندگی – برخی
تماشایی و برخی بدمنظر – در زندگی شهری از سمت و سوهای گوناگون و اغلب غریبی سر
میزنند. هر چند در پس پردهی این گوناگونیها و غربت، شباهتها و آشناییهای
آشکار و دیرینهیی به چشم میخورد.
تماشای روزانهی این افقها حس رمانتیک را زایل میکند و نگرهی طبیعتدوستی را
به سمت و سوی فلسفهیی میکشاند که تا دوردستهای مهگرفتهی تاریخ پیش میرود:
آنجا که پرسش از هستی و چگونگی این هستی و چرایی آن به میان میآید، از چراها
و چگونگیها، بایدها و نبایدها، حدسها و گمانها، امیدها و هراسها، از...
اما پیش از مشغول شدن به همهی این پرسشها باید به پرسشهای دمدستتری پاسخ
داد و پیرامون آنها جستوجو کرد. طبقهی متوسط در حال رشد روسیهی عصر نیکلای
به علت صنعتی نبودن جامعه بیشترین وابستگی را به سازمانها و نهادهای
بوروکراتیک داشتند. در دستگاه عریض و طویل اداری کارمند به تیپ مشهور جامعه
تبدیل میشود که به وسیلهی توانمندیهای قلمی گوگول به شخصیت محوری آثارش بدل
میگردد. نمیتوان در سنتپترزبورگی که میکوشد مدرن باشد و همهی
چشمنوازیهای مدرنیسم را یکجا در خود گرد آورد زندگی کرد و از تیپ کارمند
غافل شد، به شرطی که متعلق به طبقهی اشراف نباشی. در سنتپترزبورگ تماشایی
کارمند دونپایه همهی تلاش خود را به خرج میدهد تا دیده شود، تا شنیده شود،
تا به حساب آید.
بهرهمندی از مواهبی که زندگی مدرن عرضه داشته است و امکان تماشای آن را برای
همگان فراهم کرده است دل بستن به زمانها و مکانهای دوردست و نامعلوم را
بیمعنا میکند. همچنانکه نباید امید داشت تا دستی از غیب درآید و کاری بکند.
نتیجه آن میشود که کوآلف به مسکو میآید تا پلههای ترقی را یکی پس از دیگری
طی کند و چلستاکوف از فرصت به دست آمده از تصور اشتباه مردم دربارهی بازرس
بودنش استفاده میکند و چند صباحی را به خوشی روزگار میگذراند و چی چیکوف به
خریداری بردههای مرده میپردازد تا کیسهیی پر پول بسازد. این همه از آن رو
است که در «مدرنیسم مبتنی بر توسعهنیافتگی» (۳) مقام اجتماعی فرد است که از
اهمیت برخوردار است نه خود او. در چنین شرایطی است که مکان – بلوار نوسکی –
مقام و هویتی اجتماعی و البته بسیار برتر از افراد پیدا میکند. افراد به این
بلوار میآیند تا ببینند و دیده شوند و تصاویر خیالی خود را با یکدیگر رد و
بدل کنند.
اما همچنانکه گفته شد افقهای زندگی در زندگی شهری فقط برخیشان تماشایی
هستند و برخی دیگر بدمنظر. نمایشنامهی بازرس به رغم کمدی بودنش سویههای مبهم
حیات اداری روسیه را نشان میدهد و نفوس مرده به رغم جذاب بودنش پیچیدگیهایی
از روابط اجتماعی را به نمایش میگذارد که هراس به افق ثابت دیدگان صادق تبدیل
میشود.
گوگول نه شخصیتی انقلابی است و نه سیاستزده، او سعی در انعکاس واقعیتها داشت.
اما تصاویری که از واقعیتهای روابط اجتماعی جامعهاش ارائه میکرد گاهی خود او
را به وحشت دچار میکرد.
«پوشکین پس از آنکه گوگول چند قطعه از پیشنویسهای کتابش را برای او قرائت
کرد، با صدایی بغضآلود فریاد کشید: خدای من! چقدر روسیهی ما غمانگیز است.»
(۴)
تصاویری که گوگول منعکس میساخت برای وجدانهای بیدار دردآور و البته تردید
برانگیز بود، تردید نسبت به همهی ساختارهای موجود روسیه.
آیا هجرت به گذشته حاصل ناتوانی در پیشروی است؟
در ابتدای این نوشتار از واکنش محافظهکاران اروپایی نسبت به تحولات جامعهی
مدرن و جنبش روشنگری سخن به میان آمد. آنان معتقد بودند که خداوند جامعه را
آفریده و مردم نباید این آفرینش قدسی را دگرگون کنند. به اعتقاد آنان حفظ
نهادهای سنتی همچون سلطنت، پدرسالاری و کلیسای کاتولیک برای جامعه از ضرورت
اساسی برخوردار است و برای قوام و دوام جامعه وجود نظام رتبهبندیشدهی منزلت
و پاداش و حفظ مناسک و تشریفات از اهمیت برخوردار است.
جامعهشناسان برجستهیی همچون دورکهایم، توکویل و تونیس در این نگرانیها سهیم
بودند. اگر چه هر یک ضمن حفظ مواضع اصلاحطلبانهی خود راهکارهای متفاوتی از
محافظهکاران افراطی جستوجو میکردند. تونیس دست به مطالعات تجربی بسیار
دربارهی آسیبهای آجتماعی زد همچون جنایت، خودکشی، بیماریهای روانی و
کردارهای ناروا و نامشروع، اما به هیچ وجه بازگشت به گذشته را امکانپذیر
نمیدید. وی در سالهای پایانی عمرش امیدوار بود که بتوان نظم اجتماعی نوینی
ایجاد کرد که عناصر مثبت اجتماع سنتی در آن بازآفرینی شود.
گوگول نیز همچون بسیاری دیگر از هنرمندان و اندیشمندان از آسیبهای اجتماعی
جامعهی خود در هراس بود. وی با نگارش نفوس مرده قصد نوشتن هجویهیی سیاسی علیه
ساختارهای حاکم را نداشت. اما برای یک نویسندهی واقعگرا چشمپوشی از
واقعیتهای آشکار جامعه چگونه امکانپذیر است؟
فاصلهی عمیق میان واقعیتهای عینی و ایدهآلهای ذهنی، گوگول را دچار
وسواسهای شدید مذهبی کرد. در پاسخ به نیازهای وسواسیاش «قطعات منتخب از
مکاتبات با دوستان» را در سال ۱۸۴۷ منتشر ساخت. تحکیم نظام سلطنت، تداوم نظام
بردهداری، اطاعت محض در مقابل احکام کلیسای کاتولیک و چشمپوشی از آرمانهای
آزادیخواهانه، حاصل تخیلات وسواسی وی بود که نمیتوانست خود را از گردش مرگبار
در دایرهی تکرار برهاند.
گوگول درصدد برآمد تا برای جبران آنچه از وطن عزیزش در نفوس مرده ترسیم کرده
بود جلد دومی بر این اثر بنگارد و روسیهی مقدس و فضائل ملت روس را به تصویر
بکشد. اما به راستی جامعهیی با ساختار و روابط بیمارگونه چگونه میتواند مقدس
باشد؟
نتیجه مشخص بود؛ گوگول نتوانست آرمانهای خود را با واقعیتهای جامعه یکجا جمع
کند.
حالا دیگر وقت آن بود که گوگول خودش را به محاکمه بکشد. تحت تأثیر کشیشی
نیمهدیوانه به نام کنستانتینفسکی دنبالهی نفوس مرده را سوزاند و ریاضتی سخت و
شدید را بر خود حاکم کرد.
«او خود را به تباهی اخلاقی متهم کرد، تباهیای که مانع از آن شده بود که
بتواند تصویر مناسبی از این موضوع بدیع یعنی روسیهی مقدس تهیه کند. او به
انکار هنرمندانهی خود پرداخت که تنها ریشخند گناهآلود، تنها بدی و بیحاصلی،
نامعقولی و خامی به بار آورده بود، و در تجاوز به نفس خود در تفکرات تیرهای
غرقه شد.» (۵)
برای گوگول بهتر بود وقتی نمیتواند در مناسبات فاسد اجتماعش دست برد و آنها
را اصلاح کند، وقتی نمیتواند با گشودگی نفسی رهاشده از احساس خوشایند آزادی با
صدای رسا سخن بگوید، وقتی نمیتواند فضائل ملت روس را به تصویر کشد، وقتی...
انگشت اتهام به سوی خود نشانه کند و خود را مجرم و گناهکار بپندارد. حاصل این
بازگشت به خویشتن چه میتوانست باشد جز مرگ و نابودی.
گوگول در این هجرت، دل به مفاهیم و فضائلی بسته بود که صدها سال پیش تجسم یافته
بودند، اما او نیز همچون بسیاری دیگر فکر میکرد که تا رسیدن به اصالت این
مفاهیم مسیری دراز در پیش است!
پینوشت:
۱ - ریتزر، جورج، نظریههای جامعهشناسی
در دوران معاصر، ترجمهی محسن ثلاثی، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۷۴، ص ۱۳
۲ - کیویستو، پیتر، اندیشههای بنیادی در جامعهشناسی، ترجمهی منوچهر صبوری،
تهران، نشر نی، ص ۱۲۵
۳ - اصطلاحی که مارشال برمن دربارهی مدرنیسم در روسیهی تزاری و کشورهای جهان
سوم در کتاب تجربهی مدرنیته به کار برده است.
۴ - گیترمن، والنتین، نکاتی دربارهی ادبیات کلاسیک روس، ترجمهی فاروق خارابی،
مجلهی ارغنون، شماره ۱۰-۹ (بهار و تابستان ۱۳۷۵)
۵ - پیشین
بالای صفحه
|