xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

    

                  

ستارگان

مجید نفیسی

 

 

یک شب به  زادگاهم بازخواهم گشت
برای چیدن ستاره ها
از روی بام خانه ام.

پدر می گوید: "نگاه کن، آنجا
هفت برادران را نمی بینی؟"
من دستهایم را دراز می کنم
و به شمشیرهای برهنه شان دست می کشم.
آنگاه جنگ شبانه آغاز می شود
ما اژدهای ماه خوار را می رانیم
و در گوشه های تاریک آسمان
گل میخ های ستاره می کاریم.

 

 

در بامداد مادر می گوید:"نگاه کن
آنجا، دو خواهران را نمی بینی؟"
من دستهایم را دراز می کنم
و به کوزه های آبشان دست می کشم.
آنها پیام آور ابرهای باران خیزند
و با برآمدن آفتاب ناپدید می شوند.

برادرانم! خواهرانم!
یک شب به  زادگاهم بازخواهم گشت
تا در زیر آسمان کودکی ام
ستارگان خود را بازیابم.

 
14 ژوئن 2005 

بالای صفحه