xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

  

                              


مرگ یک دگر اندیش !

(درگذشت مصطفی لنکرانی در تبعید وین)

 

 ایرج هاشمی زاده
 

 این مقاله را من بمناسبت فوت مصطفی لنکرانی «05.051005» نوشتم و درمجله "بخارا" شماره 42 منتشرشد؛ بعد "کیهان- لندن" ؛ "کاوه" و روزنامه یومیه "عباس پهلوان" درامریکا آنرا چاپ کردند - البته بدون اطلاع من !!

 

 

نیروهای متفقین هنوز در اتریش بودند ، اتریش چهار تیکه بود ، قسمتی درتصرف روسها ، تیکه ای در دست امریکائی ها ، پاره ای دردست انگلیس ها و باریکه ای دردست فرانسوی ها .
هنوز مسکو و واشنگتن به توافق نرسیده بودند که اتریش با اعلام بیطرفی استقلال خویش را بدست بیاورد و یا به دو تیکه تقسیم گردد : شرقی و غربی !
تقویم سالهای 1954 /1955 میلادی را نشان می داد ، درایران مصدق ازکاخ نخست وزیری روانه زندان شده بود، بگیر و ببند اپوزیسیون در دستور روز دولت ژنرال زاهدی قرار داشت . فعالین جبهه ملی وحزب توده برای فرار از دستگیری و زندان هریک بدنبال سوراخی می گشتند . بسیاری از رهبران حزب توده مخفیانه ایران را ترک و به میهمانی « دائی جان یوسف» که دو وسه سالی بود فوت کرده بود شتافتند ، درمیان آنها یکی هم مصطفی لنکرانی ازفعالین « جمعیت هواداران صلح» و « اتحادیه مستاجرین» ــ از ده ها شعبات حزب توده ! ــ بود .

مصطفی لنکرانی به ناچار ایران را ترک کرد ، درنهم اسفندماهی که شاه قصد خروج ازایران را داشت حزب توده میتینگی در نزدیکی کاخ برپا کرده بود ، سخنران دراین میتینگ مصطفی لنکرانی بود که برروی چهارپایه ای ازخروج شاه استقبال کرد، میتینگ با ورود مخالفین به اغتشاش کشیده شد و پاسبانی به قتل رسید ، پس از 28 مرداد پرونده دوباره به جریان افتاد و دادگاه نظامی غیابا اورا به 15 سال حبس محکوم کرد . لنکرانی دوسالی درتهران مخفی بود و سپس با پاسپورت تقلبی عازم بغداد و ازآنجا به بیروت رفت ، پلیس رد پای اورا پیدا و به سفارت ایران در بیروت دستورداد با کمک پلیس محلی دستگیرش کنند ، کارمندی ازسفارت خبر را به او می رساند و لنکرانی به ناچار ازبیروت عازم بلغارستان می شود ، زمان کوتاهی زندگی را در بلغارستان می گذراند و بعد راهی وین می شود ، به چه علت در بلغارستان نماند و حداکثر از بلغارستان به شوروی و یا آلمان شرقی نرفت ، دراین باره هیچگاه سخنی نگفت، شاید هوشیار تر ازآن بود که اقامت درکشورهای سوسیالیستی را به زندگی درغرب ترجیح دهد و حقوق بگیر« دائی جان» های بلغاری و آلمانی گردد !

شاید هم بخاطر آنکه راحت طلب بود، ازدیسیپلین و انظباط حزبی متنفر بود و بهمین جهت هم «رفقای بالا» از دادن هرگونه مسئولیت حزبی به او دروین خوداری می کردند . درمعرفی خودش همیشه یک جمله معروف برزبان داشت : « من یک سرباز ساده حزب توده هستم» !! دراین جمله حقیقت تلخی نهفته بود . رفقای بالا به آسانی ترفیع درجه نمی دادند ؛ باید مطیع و سربزیر و « بله گو» بودی تا ازسرباز صفر و ساده به درجات گروهبانی و ستوانی و بعد به ارتشبدی حزب نائل می شدی !
کمیته مرکزی کوشش می کرد لنکرانی را به یکی از کشورهای سوسیالیستی بفرستد، درنامه ای بتاریخ 18/10/1960 سه سال پس از ورودش به وین به او چنین می نویسند :
« دوست عزیز. طبق اطلاع موثقی که دراختیار مااست درمیان اطرافیان نزدیک شما کسانی هستند کمه جزئیات رفتار و گفتار شما را باطلاع سفارتخانه می رسانند . خودتان تصدیق دارید که با چنین وضعی ادامه فعالیت تشکیلاتی و سیاسی شما نه تنها نمی تواند مفید واقع شود بعلت اینکه جزئیات آن از نظر سازمان امنیت پوشیده نمی ماند بلکه زیان بخش است .
باین علت که موجب اشکال برای دوستان خوب و صدیق ما و شما می شود . ازاینرو عقیده داریم که شما ازهرگونه فعالیت سیاسی و تشکیلاتی احتراز جوئید . بنظر ما باقی ماندن شما در اطریش بمصحلت نیست خوب است برای اقامت بیکی از کشور های دموکراسی توده مسافرت نمائید سلام برادرانه مارا بپذیرید .» (*)

***

لنکرانی ها 6 برادر و یک خواهر ــ بانو ــ بودند ، خانواده لنکرانی دراصل از منطقه قفقاز به تهران مهاجرت کرده بود بجز یکی ازآنها ، آیت الله شیح حسین لنکرانی ، معمم و صاحب عبا و عمامه که گوشه چشمی هم به سیاست و حزب توده داشت (اما همیشه جانبداری اش را از حزب توده انکار می کرد )، جواد برادر دیگر تنها پسری ازاین خانواده بود که ازسیاست دوری می جست، از مصطفی بزرگتر بود و به گفته او« بطور مرموزی درمشهد درگذشت » ، چهار برادردیگر«چهارتفنگداران » حزب توده بودند : احمد ، مرتضی و مصطفی ـ دوقلو ـ و حسام ، که باقتل فجیع حسام بدست یاران و رفقای « خانه وگرمابه و گلستان » به « سه تفنگداران » حزب معروف بودند !

شیخ حسین مرد روحانی بود، در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی ازاردبیل که حزب توده نفوذ زیادی در آنجا داشت و به روایتی با توصیه و یاری آیت الله اردبیلی به نمایندگی مجلس انتخاب شد ، این اولین و آخرین حضور او در صحنه سیاسی بود ،
زمانی نیز روزنامه اتحاد اسلام رامنتشر می کرد ، با آیت الله خمینی رابطه داشت و از ارادت او برخوردار بود. شیخ حسین در 26 خرداد 1368 در سن 97 سالگی در تهران فوت کرد . یک هفته بعد برادرش احمد نیز به او پیوست .
حسام لنکرانی جوانترین آنها ــ متولد 1303 شمسی ــ وازفعالین حزب توده بود ، چاپخانه مخفی حزب را سالهائی که حزب غیرقانونی اعلام شده بود براه انداخته بود و نشریات حزب را منتشر می کرد ، درشهریور 1331 شمسی یکسال قبل از 28 مرداد بدستور خسرو روزبه و بدست ابوالحسن عباسی درسن 28 سالگی با پتکی بر مغزش کشته شد .
احمد لنکرانی پس از 28 مرداد درتهران ماند ، بعداز شیخ حسین بزرگ خانواده بود ، خانه اش در روزهای سخت پناهنگاه بسیاری از سران حزب توده بود و رهبری حزب درقبال فداکاری های او برادرش حسام را بقتل رساند !! .
مرتضی و مصطفی دوقلو بودند، مرتضی بعداز28 مرداد به زراعت و گاوداری پرداخت و ازسیاست کنارکشید ودر23 بهمن ماه 1376 درتهران درگذشت .
دوسالی که مصطفی درتهران مخفی بود ، مرتضی برادر دوقلوی او بارها بخاطر شباهتش به مصطفی وسیله مامورین نظامی دستگیر و روانه دفتر تیمور بختیارفرماندار نظامی می شد !
حسام لنکرانی ناخواسته و غیرمستقبم نامش درترور محمد مسعود با خسرو روزبه ، ابوالحسن عباسی ، صفیه ( صفا ) حاتمی ــ خواهر سرهنگ هدایت الله حاتمی و همسر حسام ــ به میان آمده بود، به گفته کیانوری، این سه نفر با ماشین حسام
سرچهارراهی جلوی ماشین محمد مسعود سردبیر و صاحب امتیاز روزنامه مردامروز را می گیرند و عباسی با شلیک گلوله ای اورا به قتل می رساند ، هدف این جنایت به گفته خسرو روزبه بدنام کردن شاه و دربارایران بود!!
حتما این جوک تلخ را شنیده اید : مردی زنش را طلاق داد و ازخانه بیرون کرد ، زن هرجا که می نشست می گفت آبروی این مرد را می برم ، حیثیت برایش باقی نمی گذارم ، پرسیدند چگونه ؟ گفت دست به فاحشگی میزنم تا آبرویش برود !
سه عضو صاحب نام حزب که هریک در تاریخ و سرنوشت حزب نقشی داشتند ، محمد مسعود روزنامه نگار شجاع و محبوب را به قتل می رسانند تا دربار و اشرف را بدنام کنند . اگر این عمل فاحشگی سیاسی نیست پس چیست ؟
برادران لنکرانی روزبعد ازقتل مسعود دستگیر می شوند ، شایع بود که عابری هنگام قتل محمد مسعود شماره ماشین حسام را یادداشت و به شهربانی اطلاع داده است ، شهربانی مدرکی در دست نداشت ، پس ازچندروز آزاد می شوند
حسام به گفته قاتلین « بخاطر اعتیاد به مشروب ، تریاک و مرفین ( مرفین از کشفیات کیانوری است ) و احساس خطر حزب از ناحیه او» به دست روزبه ، عباسی و آرسن آوانسیان ــ بازهم بنا به گفته کیانوری و برپایه اعترافات روزبه ــ به قتل می رسد و حزب علت غیبت او را به خانواده لنکرانی سفر به شوروی اعلام می کند !



 

مصطفی لنکرانی درنامه ای بیکی ازدوستانش درباره حسام می نویسد « . . . من و مرتضی عضو حزب بودیم . احمد باهمه اعضای رهبری آشنائی و همکاری نزدیک داشت . ما ضمن آشنائی وسیع بارهبری حزب جدا ازکادر تشکیلاتی ، دراجتماع از آنچنان موقعیتی برخوردار بودیم که معمولا برای رفع مشکلاتشان ازما کمک می خواستند . بالاخره دسترسی به ما آسان بود . خانه ما برادرها معمولا محل تجمع اعضای کمیته مرکزی و سایر ارگانها بود . من شخصا نزدیک سه سال با کیانوری در مسائل سیاسی، حزبی در مراحل مختلفه همکاری داشتم . مرتضی واحمد هم همینطور. چرا مسئله حسام را با ما مطرح نکردند ؟ چرا ازما کمک نخواستند ؟ راستی چرا؟ اگر سوء نیتی دربین نبود، اگر هدفتان از سر راه برداشتن مانع جسوری چون حسام نبود ، حتما فاجعه رخ نمی داد واین ننگ نازدودنی رفیق کشی دامنگیرتان نمی شد . وین 1993 » (*)
هفته نامه « تهران مصور » در شماره 672 ، جمعه 23 تیرماه 1335 باعکس و تفصیل در ستون «هفته ای که گذشت» چنین خبر می دهد :
« خانه ای در قلهک : صبح روزسه شنبه گذشته بقایای جسد حسام لنکرانی که بدست تروریست های حزب منحله توده دریکی ازخانه های حوالی قلهک کشته شده بود اززیر خاک بیرون آورده شد ، خبرنگار تهران مصور که دراین مراسم حضور داشت مشاهدات خود را چنین شرح می دهد : مامورین فرمانداری نظامی بعد ازظهر دوشنبه گذشته باتفاق دکتر طباطبائی پزشک قانونی جهت بازید ازمحلی که آرسن مدعی بود جسد حسام را درآنجا دفن کرده اند به خانه مورد بحث رفتند این خانه ازروزیکه جسد حسام لنکرانی درآنجا دفن شد تاکنون تغییرات زیادی دیده و چندین دست گشته است شبی که جسد حسام لنکرانی رادراین خانه دفن کردند خانه مزبور نوسازی نداشت و وسعت آن بیش ازوسعتی بود که اکنون دارد . خانه مزبور درآن وقت به شخصی بنام پرستان تعلق داشت ، بعد دراین خانه ساختمانهائی ایجاد شد و خانه مزبور به سه خانه کوچک تقسیم گردید . باوجود تغییراتی که درخانه صورت گرفت معهذا هیچکس متوجه جسدی که درزیر باغچه و درکناریک درخت هلو دفن شده بود نگردید
مامورین فرمانداری نظامی چند روز قبل این خانه را ازنزدیک بازدید کردند ولی داخل خانه نشدند تا بعدازظهر روز دوشنبه . روز دوشنبه مامورین وارد خانه شدند . صاحب فعلی خانه که یکنفر کلیمی است وقتی مشاهده نمود عده ای مامور در پشت در خانه اجازه می خواهند که باغچه منزل اورا حفر کنند ابتدا بسیار ناراحت شد و مرتب ازمامورین سئوال می کرد که چرا می خواهید باغچه منزل مرا حفر کنید ؟ یکی از مامورین بشوخی گفت بما اطلاع رسیده که که درزیر این باغچه گنجی پنهان کرده اند و اکنون در صدد بیرون آوردن گنج هستیم . صاحب خانه چون این سخن را شنید ناگهان چهره اش باز شد و با عجله بداخل خانه رفت و پس از چند لحظه مراجعت نمود . دردست او اوراقی دیده می شد . وی اوراق را بمامورین نشان داده و گفت : به
بینید این اسناد مالکیت خانه است اگر دراینجا گنج مدفون است طبق قانون این گنج متعلق به من می باشد نه شما ، ولی حالا که شما محل گنج را پیدا کرده اید حاضرم نصف آن را بشما بدهم و نصف بقیه را خودم بردارم .
کشف جسد : مامورین ازسادگی این مرد کلیمی خندیدند و مشغول حفر زمین شدند . پس از سه ساعت تلاش و کوشش ناگهان اولین استخوان جسد حسام لنکرانی اززیر خاک بیرون آمد دراین موقع صاحب خانه چون چشمش به استخوان جسد افتاد ناگهان رنگ از چهره اش پرید و متوجه حقیقت امر شد ووقتی برای او تعریف کردند که دراینجا گنجی پنهان نیست بلکه جسد یک انسان مدفون است بانگرانی اظهار داشت : پس حالا متوجه می شوم که چرا از روزیکه باین خانه آمده ام همیشه بکارهای من گره می افتد و با مشگلات عجیب و غریبی روبرو می شوم . درهرصورت مامورین پس ازاینکه به استخوانها برخورد نمودند چهار نفر سرباز را درآنجا می گذارند وسپس خانه مزبور را ترک می کنند . صبح روز سه شنبه سرتیپ بختیار فرماندار نظامی تهران ؛ سرتیپ شعشعانی معاون فرمانداری نظامی ، سرهنگ مبصر رئیس ستاد و سرهنگ امجدی رئیس رکن دوم فرمانداری نظامی ، شیخ حسین لنکرانی برادر بزرگ مقتول باتفاق پزشک قانونی و خبرنگاران و عکاسان جراید در محل حاضر شدند و سربازان مشغول بیرون آوردن استخوان های جسد حسام لنکرانی گردیدند .
شیخ حسین لنکرانی وعموی پیر او که هردو بآنجا آمده بودند ناراحت و گریان در گوشه ای نشسته و بفعالیت سربازان که مشغول حفر گودال بودند می نگریستند . سرتیپ بختیار وقتی با آنها روبروشد گفت ماهم مانند شما ازاین حادثه متاثریم و ازخداوند می خواهیم که بشما صبر وشکیبائی عنایت فرماید .
دراین موقع حال عموی سالخورده شیخ حسین لنکرانی بهم خورد . بلافاصله یک قالیچه و رختخواب برای او آوردند و پیرمرد روی آن دراز کشید سپس چند قطره داروی مقوی باو خوراندند . شیخ حسین لنکرانی که بسیار ناراحت و نگران بود می گفت من اکنون گریه نمی کنم و ازاین موضوع تعجب نکنید ، زیرا من هنگامی درمرگ برادرم گریه خواهم کرد که انتقام خون اورا بگیرم
شیخ به کسانیکه مراقب حالش بودند می گفت شما بعوض اینکه دور مرا بگیرید بروید ببینید آیا آثاری ازحسام ازدرون خاک بیرون می آید ؟ آرسن گفته بود که جسد حسام را درون گونی انداخته و درزیر خاک مدفون کردیم . درزیر خاک آثاری از گونی پوسیده بدست آمد ولی هیچ گونه آثاری ازلباس حسام که نشان بدهد این جسد متعلق باوست دیده نمی شد .
وقتی شیخ حسین لنکرانی ازاین ماجرا آگاه شد گفت : من اثری از برادرم دارم که اگر این جسد متعلق باو باشد اثر مزبور دراینجا بدست خواهد آمد و آن دو دندان مصنوعی فک زیرین حسام بود که دندان پزشک خانوادگی ما که اکنون دراینجااست آنرا درست کرده بود ، باید بگردید و دندانها را پیدا کنید . سربازان مجددا مشغول حفاری شدند و سرانجام جمجمه پوسیده و بعد فک زیرین و فک بالای جسد را پیدا کردند . دندان پزشک خانوادگی لنکرانی بدقت مشغول بازدید و بررسی فک زیرین و دندانها گردید و سرانجام پس از دقت لازم تائید کرد که دو دندان فک زیرین جسد همان دندانهای مصنوعیست که او ساخته است ، بدین ترتیب اصالت جسد که متعلق به حسام لنکرانی می باشد اثبات گردید . سربازان مدت سه ساعت تلاش کردند تا توانستند کلیه استخوان های جسد را اززیر خاک بیرون آورند علاوه براستخوان ، چند قطعه کش جوراب و مقداری پارچه پوسیده که مربوط به لباس حسام بود بدست آمد و بعد جسد به خانواده لنکرانی تحویل شد و صورت مجلسی دراین باره تنظیم گردید .
شیخ حسین لنکرانی وقتی این جریانات انجام یافت به خبرنگاران گفت من اکنون حال طبیعی ندارم ولی انشاالله چند روز دیگر ضمن مصاحبه مطبوعاتی مطالب مهمی دراین باره باطلاع شما می رسانم . یک مقام مطلع فرمانداری نظامی دراین موقع گفت در مصاحبه قبلی تاریخ وقوع قتل حسام اشتباها سال 1329 ذکر شده بود ولی اکنون پس ازبررسی لازم معلوم شد که قتل وی در شهریور سال 1331 صورت گرفته است . روزچهارشنبه و دیروز نیز اجساد دو نفر دیگر از قربانیان حزب توده اززیر خاک خارچ شد و به خانواه آنها تحویل گردید »
احمد لنکرانی بعد از انقلاب ، درنامه سرگشاده ای خطاب به مریم فیروز که متن کامل آن در مجله کاوه چاپ مونیخ ، شماره 76 ، پائیز 1361به چاپ رسید درباره کشف جسد برادرش حسام چنین می نویسد :
« . . . . روزی که از طرف فرمانداری نظامی وقت؛ تیمور بختیار به فرمانداری احضار شدم همه دراین فکر بودیم که باز با من چه کار دارند و ازمن چه می خواهند و سوالاتشان ازچه مقوله خواهد بود ؟ . خودرا برای جواب سوالات مقدر آماده می کردم که پشت دراطاق بختیار بودم و به فاصله کوتاهی به اطاق ایشان راهنمائی شدم ، پس از مختصر سلام و تعارفی ازماجرای جنایتی هولناک و باور نکردنی آگاهم کرد ، من مدتی دربهت و حیرت و تحیر فروماندم لحظاتی به سکوت گذشت تا من به خود آمدم و هنوز وقوع چنین جنایتی را نمی توانستم باور کنم که آقای سرتیپ مبصر احضار شد . بختیار مرا به آقای مبصر معرفی کرد و ازمن خواستند که برای آشنائی بیشتر از واقعه به اطاق مبصر بروم ، دراطاق مبصر با سروان عباسی مفلوک مواجه شدم ، بدستور آقای مبصر سروان عباسی بابیان و زبان پرازندامت به نقل و شرح کم و کیف جنایت پرداخت و به عنوان شاهدی برصدق گفته های خود دستهای مرتعشش را نشان می داد و می گفت ازشبی که به دستور هیئت اجرائیه حزب حسام را کشتیم و من نیز شریک دراین برادر کشی بودم دچار ناراحتی عصبی شده ودستهایم دائما درحال ارتعاش است ، او داستان ترور محمد مسعود را می گفت وداستانها و مطالب دیگر باورنکردنی نقل می کرد . من هاج و واج وازخود بیخود ازجا برخاستم تا خداحافظی کنم ، مبصر ازمن خواست که عکس العمل خودرا درمقابل این جنایت ابراز دارم و آنها را در بهره برداری تبلیغاتشان یاری دهم و چون دید که من درناباوری از وقوع چنین برادرکشی هستم ساکت شد . پس از خداحافظی با مبصر ، عباسی پیش آمد تا بامن خداحافظی کند دستش را رد کردم و ازفرمانداری نظامی بیرون آمدم که دوباره به اطاق بختیار احضار شدم . این بار بختیار ازمن خواست درمصاحبه مطبوعاتی ای که درباره این جنایت تشکیل خواهد شد شرکت کنم . او همچنان مرا در ناباوری از چنین جنایتی پا برجا می دید ولی جنایت آنقدر دلخراش بود که مرده شوی هم برمنش دل بسوخت و بختیار با چهره ای بازتر از دفعه اول ازمن خداحافظی کرد .
آنروز ها فرماندار نظامی در محل حضیرة القدس بود من ازدر فرمانداری نظامی خارج شدم و راه بیابانهای بهجت آباد را در پیش گرفتم و باخود می گفتم نکند راستی این بار برادران یوسف ، یوسف مارا دریده باشند ، نکند قابلیها هابیل مارا کشته اند و کلاغ وار زیر خاکش کرده اند ، اگر چنین باشد پس وای برما که مدتها با قاتلان برادرمان زیر یک سقف خوابیده و توی یک کاسه هم غذا بوده ایم ، چند ساعتی حیران در آن بیابانها سرگردان بودم و با خود می اندیشیدم چگونه به خانه برگردم و جواب پرسشها را چه بدهم و چه بگویم ، بگویم تیمور بختیار بامن چه کارداشت ، به که بگویم که این بار نه پای گرگ بیگناهی درمیان است و نه چاه کنعانی مطرح ، نه نه یوسف ما را برادرانش کشته اند و به دست خود پاره اش کرده اند و اینکه این آقایان مدعی که حسام به شوروی رفته است دروغ بود دروغ بوده دروغ . . . . . معلوم شد که پیش از این بختیار برادرم مرتضی را احضار کرده بود و ماجرا را بااو درمیان گذاشته بود که مرتضی با ناباوری به تصور اینکه توطئه ای درشرف تکوین است بدون اینکه مارا ازاین خبر دردناک و باورنکردنی ناراحت کرده باشد خود با ناراحتی هرچه تمامتر و باقلبی گریان شروع به تحقیق درصحت و سقم این خبر هولناک می کند . . . . »
تعجب اینجااست احمد لنکرانی دست بدامن مریم فیروز می برد و ازظلم گرگ و شبیخون به گله بسراغ خواهرگرگ می رود
و از مریم فیروز وغیر مستقیم از کیانوری طلب کمک می کند ، غافل ازآنکه هرجرم و جنایتی که درون حزب توده روی می داد اثر انگشت کیانوری مستقیم و غیر مستقیم دیده می شد !


* * *

مصطفی لنکرانی در سال 1298 شمسی در تهران بدنیا آمد ، درجوانی به صفوف حزب توده پیوست ودر متینگ ها ی حزبی از سخنرانان و مبلغین حزب بود ؛ برادران لنکرانی همگی یکپارچه و تمام وقت درسطوح مختلف حزب توده فعالیت داشتند ، خانه اشان پاتوق سران حزب و روشنفکران چپ چون شاملو، کسرائی؛ سایه و بسیاری از روشنفکران آنزمان بود ؛ بابزرگان حزب نشست و برخاست داشتند ، درانتخابات مجلس شورا کاندیدای حزب از شهرهای مختلف ایران بودند و زمانی که حزب توده غیرقانونی شناخته شد در سازمان هائی چون « جمعیت هواداران صلح » ،« اتحادیه مستاجرین» و امثالهم نان حزب را می پختند و تنور آنرا گرم نگاه می داشتند .
مرتضی برادر دوقلوی مصطفی ، مدیر روزنامه ستاره سرخ و عضو انجمن روزنامه نگاران دموکرات و احمد صاحب امتیاز روزنامه مصلحت ارگان « خانه صلح » یا « جمعیت هوادران صلح » بود ، انجمن ها و خانه هائی که با یدک کشیدن صفت دموکراسی و صلح ، فتیله چراغ حزب را روشن نگاه می داشتند .
مخارج زندگی مصطفی لنکرانی دروین را برادرانش تاحدودی تامین می کردند ، نامه هائی که از کمیته مرکزی حزب توده دردست دارم ( *) نشان می دهد لنکرانی از وضع مادی خود ناراضی است و غیرمستقیم تقاضای کمک از حزب را دارد ، پاسخ حزب نیز تاحدودی مثبت است، چگونگی و مدت زمان کمک های حزب روشن نیست ، رضا روستا در نامه ای به تاریخ مارس 1967 می نویسد :
«امکانات من برای کمک به شما عبارت است :
1) اعزام شما برای استراحت بهر کشور سوسیالیستی که بخواهید .
2) انتقال شما بهرکشور سوسیالیستی که موردتمایل شما باشد و استقرار مستمری کافی .
3) امکان انتقال به فرانسه ـ چون نهضت کارگری درآن کشور قوی است و ممکن است رفقای فرانسه برای شما کار پیدا کرده و کمک نمایند . »
و لنکرانی هیچ یک ا زاین امکانات را قبول نکرد و در وین باقی ماند .
لنکرانی در اتریش ازابتدای ورود اجازه اقامت نداشت ، پلیس وین اما از اخراج او بخاطر دردسرهای بین المللی خودداری می کرد، در زمان دولت کرایسکی حکم عدم اجازه اقامت او دراتریش رسما لغو گردید .
در سفرهای رسمی و غیررسمی شاه به اتریش ، پلیس وین لنکرانی را قبل ازورود شاه دستگیر و روانه زندان می کرد و تا پایان سفر شاه در زندان نگاه می داشت !
می گفت « هربار که از رادیو ازسفر شاه به اتریش مطلع می شدم چمدانم را می بستم و درانتظار آمدن پلیس می نشستم»
زندگی مصطفی لنکرانی زندگی یک تبعیدی سیاسی بود ، چندسالی اینجا و آنجا ، در پمپ بنزینی ، پشت دکه مغازه و . . . کار می کرد و مزد بخور و نمیری می گرفت . بلند گو و مبلغ حزب بود ، در دوران کنفدراسیون و وجود چندین هزار دانشجوی ایرانی دراتریش درجلب جوانان دانشجو به حزب توده نقش اساسی است .


مصطفی لنکرانی اولین ایرانی بود که از سال 1950 بعنوان پناهنده سیاسی به اتریش آمد واولین ایرانی است که دراتریش بعنوان پناهنده شناخته شد .
در سال 1985 مرکز مطالعات خاور میانه دانشگاه هاروارد مصاحبه ای با مصطفی لنکرانی درچهارچوب « تاریخ شفاهی ایران » در وین انجام داد ، مصاحبه کننده آقای ضیا صدقی بود، قرار بود متن مصاحبه در سال 1990 منتشر گردد که لنکرانی طی نامه ای تاریخ انتشار آنرا ابتدا سال 2000 میلادی و سپس پس از مرگش اعلام کرد . بدین ترنیب امید آن هست که بزودی متن مصاحبه دراختیار علاقمندان به تاریخ سیاسی ا یران قرار گیرد .
لنکرانی 60 سال تمام بعنوان « سرباز ساده حزب » از مواضع و مبارزات بحق و ناحق حزب توده ایران دفاع کرد ، بیمارگونه باسلطنت دشمنی داشت ، روزی که سلطنت سقوط کرد یقین دارم که آن روز، زیباترین روزهای زندگی اش بود و نیز یقین دارم روزی که «سویت انیون» و اردوگاه سوسیالیسم فرو پاشید زمین زیر پایش فرو ریخت و آن روز تلخ ترین روزهای زندگی اش بود .
با کیانوری در راس کمیته مرکزی حزب شدیدا مخالف بود ، اورا مردی ماجراجو و خطرناک توصیف می کرد و به نقش او در مقاطع حساس و سرنوشت ساز، چون ترور شاه ، 28 مرداد و بعد از انقلاب با شک و تردید و سو ظن نگاه می کرد .
قتل برادرش حسام را بدست روزبه و عباسی و آرسن « انحراف ازموازین لنینی» می دید، هیچگاه بخاطرش رسوخ نکرد که قتل برادر بدست« رفیق» زائیده تعصبات ایدئولوژی است . درون و با ایدئولوژی حزب توده بزرگ شده بود ، جهان را از پشت عینک سیاه و سپید نگاه می کرد، بین سیاه و سپید هیچ رنگی را نمی دید و حاضر بدیدن آن نبود ، کتاب زیاد می خواند ، کتبی را می خواند که دیدگاه سیاسی اش را تائید و تاکید کنند . روشنفکر سیاسی تیپیکال نسل شهریور 20 بود .
زندگی در تبعید اصولا زندگی دلپذیری نیست ، اضافه برآن بیکاری و عدم تحرک شغلی انسان را به مرور زمان تنبل و فرسوده می کند و از انسان متحرک و پرشور و با گذشته سیاسی، « ابلوموف» های کوچک و بزرگ می سازد ! لنکرانی یکی ودو دهه آخر عمر اکثرا روزها را در رختخواب می گذراند و نشسته در تختخواب « ابلوموف» وار از میهمانان خود پذیرائی می کرد !


خانه اش همیشه بروی همه باز وسفره اش همیشه پهن بود ، با پول هیچگاه « خویشاوندی نزدیک» پیدا نکرد !
عزب بود و عزب زندگی می کرد ، می گفت موشی که بسوراخ نمیره چرا جارو بدمش ببنده ، مردی خوش تیپ با چهره شرقی بود
ازسن 65 سالگی با حقوق مختصربازنشستگی زندگی می کرد .
86 سال عمر کرد و در 05.05.05 میلادی ( چه تاریخ سرراستی ! ) در وین چشم ازجهان فرو بست .

روانش شاد باد

*)
مصطفی لنکرانی درآغاز بیماری آرشیوش را دراختیار من گذاشت تا زمانی به انتخاب خود هرآنچه انتشارش را ضروری میدانم منتشر کنم .

بالای صفحه
 

: