صفرعلي رمضاني
نوآوري
و ايجاد تنوع در ذائقه هنري مردم مسئلهاي ايست که کم
و بيش موافقين و مخالفين بسياري دارد اما اگر تعريف
درستي از نوآوري نداشته باشيم چه بسا باعث نزول سطح
سليقه مردم يک کشور گرديم. شايد بندرت بتوان بصورت
واضح از شخصيتهاي هنري و هنرمندان بدعت گذار درجوامع
که بحساب نوآوري سليقه مردم ر اجابجا نموده و
بگونههايي موجبات تخفيف سلايق گرديده اند حرفي به
ميان آورد. مهمترين شاهد ادعا در ايران و در موسيقي
اظهارات محمد رضا لطفي در مورد کمانچه نوازي يا کمانچه
نوازان است که نه اينکه هيچ پاسخ منطقي به اين
اظهارات داده نشد در عوض حرمت پير ناديده گرفته ....
شد و جوابهايي از موضع انتقام نه انتقاد به وي دادند
حال اگر در اين وانفساي نقد و تقريظ ها سخني به سمت هر
کدام از هنرمندان يا سازها يا موسيقي هاي موجود رانده
شود بي درنگ بايستي متحمل انواع نا سزاها و افترها شد
نميدانم از کجا يا از کي اين نظريه به عرصه هنر نيز
پاي نهاده است که در مقابل کارهايي که انجام ميشود
نبايد علم مخالفت فرا شود چرا که همين که در موردش حرف
ميزنند پس هست وجود دارد!خوب اگر نداشت که نميشد حرفي
در موردش زد! امروزه برخي آموخته اند که با بيان
واضحات از هر اثر بي آغاز و انجامي يک اسطوره بسازند و
مهر مشرعيت و مقبوليت بر تارکش بزنند گرچه در دوره هاي
گذشته نيز بسياري از هنرمندان و بسياري رشته هاي هنري
و سازها به همين آساني از مسيرحرکت نه اينکه بازمانده
اند بلکه نسلشان به ورافتادگي دچار گرديد. کافيست که
منتقدي بدون نگاه به آينده جامعه کنوني خويش دست به
نقد اثري بزند که از قضا در حال فراگيري و گسترش بوده
و بستر فعاليت از هر راه برايش گشوده باشد آنگاه خود
منتقد و هنر مورد بحث و علاقه اش به چنان انقراضي دچار
ميشود که ديگر ردي از آن بجاي نخواهد ماند.اگر نگاهي
گذرا به حميدي شيرازي شاعر تواناي معاصر و هم عصر نيما
يوشيج بيافکنيم خواهيم ديد که آنقدرها هم بيراه نگفتيم
البته ظهور نيما و اسلاف آن بدون زمينه نبود و مي شود
گفت زائيده حوادث زمان بوود و مقابله امثال حميدي که
نتوانستند سيل تحولات را پيش بيني کنند چنان کرد که
هنوز هم به سختي ميتوان از ادبيات کهن ايران نام برد.
ماجراي نوآوري محدود به يک پديده هنري نيست چه بسا
اتفاقي كه در عرصه ي خوشنويسي بيفتد در عرصه هاي نقاشي
و موسيقي نيز مشابه آن اتفاقات و تاثير پذيري هاي آن
ديده شود. در اروپا اتفاقات و تغييرات از قرن شانزده
به بعد حوادثي عظيم را دربر داشت .هنر در قرون وسطي تا
رنسانس آبستن تغييرات عديده و عجيبي شد و مهمترين
شاخصه اين تغييرات در اينجاست که اگر گروهي
امپرسيونيست بودند و اين سبک نقاشي راترويج مي کردند
در موسيقي نيز هنرمنداني همگام و همراه آنها به اين
گستره پا مي نهادند و موجب بروزآثاري جاودان مي شدند.
بيراه نيست که اگر بگوييم پيکرتراشان ونقاشان شاعران و
ديگر هنرمندان نيز پيرو مکاتبي خاص مي شدند و امروزه
ما درهرکدام ار دوره هاي هنري اروپا ازباروک تا
رمانتيک وامپرسيونيست و کلاسيک وديگر سبک ها گروهي
هنرمند مي بينم که در رشته هاي گوناگو هنري ولي طبق يک
سري اصول و عقايد خاص دست به هنرآفريني زده اند . اما
در ايران هرگز اين اتفاقات نيافتاد خيلي هم کار به چرا
و چگونگي اش نداريم ولي عملاً ديديم که در اعزام ها و
رفت و آمدهاي هنرمندا ايراني به خارج از کشور به ندرت
شاهد فعل و انفعالاتي منطقي بوديم و تاثيرات يا آنقدر
بي رنگ بود که تغيير محسوسي به چشم نخورد مانند رفتن
جناب کمال الملک به اروپا و سپس بازگشت متعاقب آن
تبعيد ومرگش که چيزي ديگر در اذهان نماند ويا آنقدر
جنجالي و غير واقعي بود که همواره پس از بالغ بر چندين
دهه هنوز گرد و غبار حاصل از آن اقدامات عجولانه
سرفروکش ندارد مانند رفتن جناب کلنل وزيري که در سفر
خويش به اروپا آنقدر مرعوب تكنيك ها و پاساژ هاي
کودکان اروپايي بر روي کلاويو هاي پيانوهايشان گرديد
که پيراني چون ميرزا حسينقلي و ميرزاعبدالله و
....ديگران به نظرشان حقير نشستند .البته اصلاً قصد بي
حرمتي نداشته و در اين نوشته بنا را بر تبيين تاثيرات
نو آورانه در ادوار هنر ايراني گذاشته ايم اما افراط و
تفريط هايي در روند رشد هنر ايراني ديده ميشود که
امروزه بدور از جنجالهاي اجتناب ناپذيري که خاص زمان
ابداع و نوآوري است مي توان آنها را مورد بررسي
موشکافانه قرار داد .در بين موسيقي هاي نواحي گوناگون
ايران که با اينکه به اعتراف اغلب هنرمندان صاحب نظر
موسيقي نواحي مختلف کشور خاستگاه بلامنازع و موسيقي
رديفي و ملي است ولي اغلب يا ناديده گرفته شد و مورد
بي حرمتي و يا به عنوان رقيبي براي موسيقي ايراني
وسنتي قلمداد گرديد پديده نوآوري نيز وجوه ويژه و
گوناگوني دارد. در موسيقي گيلان اين اقدامات به گونه
اي رسمي حدود هفتاد سال پيش توسط جواني از غازيان بندر
انزلي آغاز گرديد دورترين تاريخي که ميشود بدان استناد
صحيح نمود. ( ناگفته نماند که اگر سندهاي معتبر تري
براي رد نظريه حاضرارائه شود با کمال افتخار مي
پذيريم) شايد تا قبل ازاين مجالي براي هنرمندان گيلاني
نبود که بتوانند سري بين سرها بلند کنند و باز کاري به
دلايل اين موضوع نداريم که از بحث ما خارج است
(هنرمنداني مانند حسين صوتي که در زمان قمر الملوک
وزيري صدايي بس وسيع داشت که ظاهراً قمر از شنيدن صداي
حسين معروف خيلي خرسند نمي شود و به قهر بر ميگردد.)
ولي در سالهاي بيست يا بيست ودوجواني از گيلان به نام
احمد عاشورپور براي نخستين بار اين افتخار را پيدا
ميكنوري نيز يزبيببيليبليبليبلظيبملينتلسيلد
كه با گروههاي بزرگ موسيقي ايراني كه رهبرانشان امثال
روح الله خالقي و ابوالحسن صبا بودند برنامه هايي را
اجرا كنند كه هرگز نمونه هاي آن تكرار شد. عاشورپور
صرف نظر از صداي خوشي كه داشت تمايلات مبارزاتي شديدي
هم داشت كه بيشتر اسپانسري حزبي خاص امكاني با اين
عظمت را براي وي مهيا ساخت كه بتواند ترانه هاي مردم
گيلان را پشت تريبوني جديد و با ساختاري جديد اجرا
كند. اما هرگز كسي بصورت رسمي يا مكتوب به نقد آثار وي
نپرداخت. گر چه اعتقاد براينست كه هنوز در سرزمين
ايران نقد جايگاه واقعي خود را نيافته و منتقد را دشمن
خوني و او را مهدورالدم مي دانند و دراين شرايط بديهي
است كه نه منتقدي شايسته بوجود خواهد آمد و نه اثري
درست نقد خواهد شد و متأسفانه اين ديدگاه در همهي
عرصه هاي هنري و سياسي و در همهي رسانه هاي خصوصي و
دولتي تدريس مي شود! و اما عاشورپور با موسيقي گيلان
چه كرد؟! احمد عاشورپور در سرزميني ديده به جهان گشود
كه شاهراه ارتباطي اروپا و ايران بود درست در همين
مسير بارها و بارها سلاطين و شاهان ايراني به روسيه و
ديگر كشورهاي اروپايي سفر نمودند. انزلي مركز تبادلات
تجاري بين ايران و كشورهاي همسايه بود. عاشورپور
هنگامي ديده به جهان گشوده بود كه بسيار قبل تراز او
هنرمنداني درعرصه هاي موسيقي در همين كشورهاي همسايه
اروپايي چشم از جهان فرو بسته بودند و نظريه هاي جالبي
در خصوص شناخت موسيقي اقوام دنيا نوشته بودند كه
متأسفانه هيچكدام از اين نوشته ها و نظريات نه به سمع
و نظر عاشور پور رسيد و نه به دردش خورد .درست هنگامي
كه موسيقي دانان دنيا عزمشان را جزم كرده بودند كه
موسيقي تمام نواحي جهان را ثبت و ضبط كنند تا از گزند
تحريف و نابودي در امان بمانند درست در همان ايام
عاشورپور براساس ذوق خويش و بدون هيچ تخصصي در موسيقي
ايراني به ابوالحسن صبا معرفي شد و صفحات ترانه هاي
عاشورپور به بازارآمد .عاشورپور در مصاحبه هاي متعددي
كه در سالهاي آخر عمرش انجام داده بود به كرّات از اين
مسئله كه در دوره ظهورش فرهيختگان گيلاني از شنيدن
ترانه هايش احساس شرم مي كردند سخن گفته ولي هرگز به
صورتي جدي اين ابراز شرم و دلايل علمي آن مطرح نشده.
بسياري از هنرمندان كنوني گيلان معتقدند كه روند
تخريبي موسيقي گيلاني از عاشورپور شروع گرديده كه
البته به شخصه چنين نظري نداشته ام اما اگر نوار تاريخ
را هفتاد سال به عقب ببريم به جاي مهندس عاشورپور يك
هنرمند كم سواد و يا هنرمندي با تحصيلات عاليه موسيقي
بگذاريم كه از قضا صداي خوش هم داشته باشد كه در
سرتاسر ايران يافت نميشد چه اتفاقي ميافتاد؟ آيا باز
هم بر والس هاي اروپاي شرقي ترانه هاي گيلاني خوانده
ميشد ؟ در اين مورد فقط مي شود گيلان را با استانهاي
هم جوار يا استانهاي ديگر مقايسه كرد و ببينيم كه آيا
در دوره ي جينگي جان همتايان وي در ديگر استانها چه
گلي به سر اقوام خود زدند .آن وقت بهتر و راحت تر
ميتوانيم عاشورپور و كارهايش را نقد كنيم .مثلا نقش
استاد علي اصغرکردستاني در موسيقي کردي و يا استاد
پيرولي نوازنده قهار کمانچه لرستان در موسيقي لري و يا
حاج قربان سليماني در موسيقي خراسان. ولي انصافا مطرح
نمودن آوازهاي موسيقي محلي يا فولكلوريك به چه قصد ي
بايد انجام پذيرد؟
بلابارتورك مجاري پژوهشگر بزرگ موسيقي دنيا و از
بنيان گذاران علم اتنوموزيكولوژي معتقداست كه:جمع آوري
و ثبت و عرضه موسيقي فولكلورو شناساندن آن موجب فخر و
غرور ملي نيز ميگردد . و در جاي ديگر اينگونه مينويسد
كه يك گرد آورنده موسيقي بايستي عملا هم روان شناس
بوده هم قوم شناس هم تاريخ دان- كنستانتين برايلولو در
مقاله اي موسيقي محلي را اينگونه معرفي ميكند :
موسيقي محلي در حقيقت در لحظات خواندن يا نواختن هستي
مييابد و حيات آن به اراده و روش دلخواه اجرا كننده ي
آن بستگي دارد در اين حال آفرينش و اجرا در هم
ميآميزد ... در دورهي عاشورپور هنرمنداني هنوز زنده
بودند كه فرياد وامصيبتاسر ميدادندكه نگذاريد مردم از
فرهنگ خود بيگانه شوند. با نگاهي گذرا به نوشته ها
ونظريات و آثارکلوددبوسي – ريشارداستراوس-
ريشاردواگنر- باخ- فرانتس لسيت – زولتان كداي و بسياري
از تأثيرگذاران موسيقي تطبيقي نگراني اغلبشان در خصوص
حفظ ملودي ها و الهام پذيري از آنها و كاربردهاي درست
و واقعي از داده هاي مردمي به چشم ميخورد. اما
عاشورپور در واقع از اين مباحث بهرهاي نداشت و بسيار
صادقانه اما جسارتي خاص ترانه هاي گيلاني را با جراحي
هاي فراوان(كه عمدتا نيازي هم نداشتند) اجرا نمود و
سپس گويش گيلاني را در قوالب اروپايي كه خود اروپاييان
از آنها به تنگ آمده بودند و براي ايجاد تنوع در
موسيقي شان راهي سرزمين هاي سرخ پوستان و سياه پوستان
و ديگر نواحي دنيا شده بودند به كار گرفتند . ساز و
آواز جمعه بازار امروز ديگر به يك ترانه گيلاني ريشه
دار مبدل گرديده چون هفتاد سال پيش خوانده شده ولي هيچ
ردي ازگيلاني بودن در آن نيست. شخصيت ارزشمند
عاشورپور و جنبه هاي مبارزاتي و سخت گيري هاي دولتين
پس و پيش انقلاب ايران از عوامل ماندگاري اين بدعت (
نوآوري) شدند در حالي كه ميشد در فضايي كاملا باز به
نقد و ارزيابي اينگونه آثار و اثراتش بر مردم گيلا ن
پرداخت. قشر روشنفكر و عمدتا سياسي گيلان مروج ترانه
ها و حامي بي چون وچراي عاشورپور گرديدند ولي هرگز
ترانه هاي عاشور پور به درون مردم گيلان به خصوص در
نواحي شرقي راه نيافت حتي پس از گذشت چندين دهه هنوز
مردم گيلان شرقي ترانه ها و آوازهاي خودشان را مي
خوانند گرچه مردم اين مناطق در مورد ديگرخوانندگان
گيلاني نيز اينگونه عمل كرده اند و از آنجا ترانه هاي
بيه پيشي محلي براي اجرا در در رسانه هاي ملي و استاني
نداشت و فقط ترانه هاي رشتي به گوش مردم ميرسيد مردم
نيز در تقابل با آنچه عرضه ميشود به هويت خويش چسبيده
و براي ترانه هاي پخش شده از راديو و تلوزيون گيلان
تره هم خورد نكردند گرچه امروز نيز چنين است. عاشور
پور بر خلاف نظريه هاي برونونتل-زاكس و كونست نه اينكه
ميداني تحقيق نكرد و به تعبير مريام جزء اتنوموزيولوگ
هاي خانه نشين محسوب شد(يعني از مواد جمع آوري شده
ديگران بهره گرفت)بلكه آنهارا تغيير داد به طوري كه
برخي ترانه ها اساساً با اصل خود كمتر شباهتي نداشتند
و جداي از همه مسائل فوق روندي را در موسيقي گيلان بنا
نهاد كه كم و بيش همه خوانندگان گيلاني راتحت تآثير
قرار داد . شايد بزرگترين مشکل خوانندگان و هنرمندان
گيلاني كم اطلاعي آنان از علم موسيقي و دانش هاي
وابسته به آن و همچنين عدم شناخت کافي از مردم حوزه
فعاليتي خود و ارتباط ناصحيح بامخاطبين باشد .امروزه
قريب به اتفاق خوانندگان و نوازندگان صاحب نام گيلاني
به اين بيماري مبتلايند. با نگاهي به مصاحبه هاي احمد
عاشورپور،فريدون پوررضا،ناصر مسعودي، داريوش عليزاده و
ديگران مي بينيم كه اين مسئله مانندي زخمي بر پيكره
موسيقي گيلان دهان گشوده است كه علاج آن جز با تحقيق
صحيح در مورد موسيقي و بالا بردن بينش هنري و منش
هنرمندانه و ارتقاء سطح سواد موسيقايي امكان پذير
نخواهد شد. اينجاست كه نظريه موسيقي دانان اروپايي
مصداق عيني مي يابد كه : مهمترين عاملي كه در موسيقي
دهقاني،شباني و يا موسيقي روستا وجود دارد نقش مخاطبين
روستايي است كه خود آفريننده ملوديها و آوازهاي جديدتر
و بداهه مي شود.. و اين تأثير متقابل خواننده و مردم
اگر به سر افكندگي مخاطب بينجامد مقصر مخاطب گيلاني
نخواهد بود بلكه از عدم هوشياري هنرمند سرچشمه مي گيرد
كه مردم زادگاهش را نشناخته براي او آوازهايي مي خواند
كه هرگز از مادران و پدرانش نشنيده وعميقاً با آنها
احساس بيگانگي مي كند . عاشورپوردرمصاحبه هاي خويش
بيشتر از اين مسئله رنج مي برد كه چرا مردم وجوانان ما
از زبان مادري خويش مي گريزند. وي معتقد بود كه هيچ
قومي مانند گيلكان از فرهنگ و زبان خود فرار نمي كنند
اما حتي يك بار هم از خود نپرسيد كه چرا خود از فرهنگ
زبان وملوديهاي گيلاني گريخت و با ملوديهاي لامبادا و
باله و نمي دانم چه ترانه خواندي؟!مگر ترانه ها و
ملوديهاي گيلان شايستگي اجرا نداشتند كه با آن موهبت
الهي{صدا وحمايت كننده هاي مقتدرسياسي!}كه ديگريافت
نمي شوند قدمي براي اجراي آنها بر نداشتيد؟آيا موسيقي
فولكلوريك گيلان بايستي با اركسترهاي اسپانيايي و يا
اروپايي اجرا شوند؟ دوست هنرمندي در مراسم تجليل استاد
عاشورپوردررشت بر اين نكته به عنوان يك ارزش تأكيد
داشتند كه : هرگز عاشورپور براي اجراي موسيقي از
اركستر هاي محلي استفاه نكرد و توصيه ايشان بر اين بود
كه هرگز از گروههاي محلي بهره نگيريد در صورتي كه
اجراي موسيقي محلي توسط گروه هاي بومي و هنرمندان
حقيقي روستا مستندترين و درست ترين نوع اجراي موسيقي
محلي است. و الزاماً استفاده از گروههاي كليشه اي و
تكراري كه هزاران بار تاكنون با دهها خواننده همراهي
كرده اند و اصلاً فرقي برايشان نمي كند كه با چه كسي و
چه آهنگي را اجرا كنند چون صرفاً بايستي صفحه نتي كه
جلوي آنهاست با حرص هر چه بيشتر اجرا كنند خيلي قابل
توصيه نيست اين مطلب را هم ناگفته نگذاريم كه اجراهاي
روان و يكدست گروههاي آماتور يا حرفه اي كه بر اساس نت
و تنظيم هاي هوشمندانه نوشته اند هميشه جايگاه ارزشمند
خود را داشته و هدف زير سؤال بردن و يا تأييد و تكذيب
يك خواننده و يا يك نوع شيوه اجرايي در موسيقي گيلان
نيست و چه بسا اجراهاي ارزشمند احمد عاشورپور با
گروههاي بزرگ ايراني كه در واقع اولين تجربه هاي اجراي
موسيقي فولكلوريك كشور بصورت مدرن بود هنوز پس از گذشت
قريب به يك قرن جايگاهي قابل استناد دارند.فريدون
پوررضا ازخوانندگان بنام موسيقي گيلاني كه در فرازي
از سخنانش در خصوص عاشورپور گفته بود كه عاشورپور رديف
موسيقي ايراني را نمي شناخت البته اين مطلب را بصورت
تلويحي و كنايه وار بصورتي كه به مردمان انزلي بر
نخورد گفته بود ولي جالب اينجاست كه دانستن رديف و
شناختن موسيقي گرچه از لازمه هاي آواز و خواندگي در
موسيقي ايراني است اما همه چيز نيست بلكه بسيار ديده
شده بين خوانندگان ايراني با اينكه همه شان اهل رديف و
شناخت موسيقيايي هستند اما از هر ده نفرشان يك نفر به
زحمت خواننده اي فهيم مي شود و مي تواند جايگاهي براي
خود نزد افراداهل نظر فراهم كند .گرچه خيلي ها به زور
تبليغ و هزينه نمودن هاي فراوان در ارتباط با صدا
وسيما خود را مطرح مي كنند اما ديدگاه اهل نظر به اين
مباحث بسيار جدي تر و سخت گيرانه تر است.پس صرف داشتن
صداي خوش و يا دانستن رديف موسيقي ايراني خيلي معيار
مناسبي براي نقد و شايستگي هاي افراد نيست. آنچه كه به
صراحت و دور از تنگ نظري مي توان به احمد عاشورپور
نسبت داد اين است كه عاشور پور اولين در گيلان است و
هميشه خطرات اولي بودن بدليل در معرض نقد تيزتر قرار
گرفتن بيشتر است تا در دامنه ماندن.عآشورپور با اينكه
بگفنه پور رضا رديف نمي دانست ولي بر خلاف پوررضا و
بسياري هنرمندان مدعي جايگاه خود را مي دانست و خوب
توانست از اين جايگاه دفاع كند و هرگز سخنراني هاي
عجيب و غريب نفرمود و هرگز توصيه نکرد که مثلا ويالون
را در (فا)کوک کنند وهرگز خود را تمام کننده موسيقي
گيلان ندانست وهرگز انحصارطلب و خودخواه نبود و البته
زندگي هنري هفتاد ساله او به اندازه كافي اين امكان را
برايش مهيا ساخت كه از خود و اثارش دفاع كند . و اين
يكي از مؤلفه هاي ماندگاري اوست . حال با توجه به حجم
بالاي مطالب گفته شده و بدليل جلوگيري از طولاني تر
شدن بايد گفت : 1 – آثار عاشورپورازمنظر
اتنوموزيكولوژي اصلاً فولكوريك نيستند و ازاين نگاه
كاملاً زير سوال قرار مي گيرند ، چرا كه همه آثار محلي
يا فولكلوريك گيلان يعني تا آنجايي كه دست ايشان رسيده
را با تغييراتي همه جانبه فراوان و بدون توجه با اصل و
خاستگاه ان جرا نموده و اصلاً برايشان مهم نبود كه
مخاطبين اين كار ها را گوش مي دهند يا نه ! و اينكه
القاب و عناوين مانند : پدر موسيقي فولكلوريك گيلان يا
بنيانگذار موسيقي فولكلوريك گيلان و يا اسطوره موسيقي
محلي گيلان اصلاً مصداق نداشته ، مگر اينكه در تعاريف
زيربنايي موسيقي فولكلوريك تغيير ايجاد كنيم كه محال
است .
2 - عاشورپور به گونه اي پايه گذار موسيقي پاپ در
ايران محسوب مي شود چرا كه سالهاي اجراي
آثارعارشورپوردرگذشته هايي دورتراز اجرهاي رسمي
خوانندگان پاپ ايران مانند ويگن و يا محمد نوري و
ديگران ريشه دارد و اين نكته كه توسط شمس لنگرودي در
يكي از سخنراني هايش در مورد عاشورپور بدان اشاره كرده
بود كاملاً منطقي مي نمايد .
3 - اجراي پاپ گونه اكثر ملودي ها و ترانه هاي گيلاني
توسط عاشورپور با اينكه مخاطبين و موافقين بسياري
داشته و دارد در واقع ايجاد نوعي شيوه منحصر به فرد در
آواز هاي گيلاني است كه تا قبل از او اصلاً نمونه
هايش در گيلان و درهيچ كجاي ايران ديده نشده بود و تا
كنون هم كسي چنين كاري انجام نداده بود گرچه دنباله
روان عاشورپور در چند دهه اخير سعي نمودند شيوه هاي
خوانندگان متأخر پاپ ايران را نيزمصداق اجرايي آثارشان
قرار بدهند كه در اين ميان فرامرز دعايي خوش درخشيد .
4 – اجرا نمودن اشعار گيلاني با آهنگ هاي اروپاي شرقي
انواع والس ها و رقص هاي غربي با اينكه خيلي كار قابل
دفاعي نيست ولي به دليل تك بودن آنها با اقبال
فرهيختگان و باسواد هاي گيلاني خصوصاً زمان نسبتاً
گيلاني اين ترانه ها تا هنگام درگذشت استاد عاشورپور
داراي ويژگي هايي در خورتحسين گرديدند و امروزه ما به
همه اين آثار باديده احترام مي نگريم.
5 – اجراي گروه هاي همراهي كننده استاد كه بعداًنيز
مشابه اين گروه ها ولي بسيار ضعيف تر با خوانندگاني
ديگر ديده و شنيده شد به خواننده محوري در موسيقي
ايران و نواحي كشور دامن زد و ويژگي هاي سازي به تبع
آن وسازبندي درموسيقي گيلان تا چند سال اخير تا اجراي
گروه شمشال ناديده گرفته شد..اما ماندگاري آثار
عاشورپور مهمترين مطلبي است که براي همه گيلاني ها به
عنوان يک ارزش مطرح است و شايد سالها بگذرد تا
عاشورپوري ديگر آيا درموسيقي گيلان پيداشود يا نه باز
همه چيزبه مردم و سطح تربيت سليقه ها و گوش هنري مردم
که معمولا مهمترين نقش را حکومت هاي وقت دارند بستگي
دارد.فراموش نکنيم که عاشورپوردرزماني ميخواند که هيچ
ترانه و سازي در ايران حرام نبود و مردم ميتوانستند
انواع سازها را ببينند و بشنوند و مداحي و مرثيه و
ترانه هاي عجيب قريبي که امروزه همه ارکان صداوسيما را
پرکرده وجود نداشت و هنرمند نوازنده يا خواننده حکم
بزهکاراجتماعي را پيدانکرده بود که بجاي سازشان گل و
بوته و ماهي نشان بدهند.درزمان عاشورپور با همه
استبداد حاکم اين امکان را ازمردم نگرفته بودند که چه
بايد گوش کنند و چه اشعري را بخوانند و يا فلان شاعر
را با فيلم و سريالي آنقدربالا ببرند که همه شخصيت هاي
هنري زمانش را تخريب کنند که همه اين مسائل در چگونگي
شکل گيري امثال عاشورپوروديگران ميتواند تاثيرگذار
باشد.مانيز چشم براه ظهورهنرمنداني جديد و قدرتمند
هستيم که بازبتوانيم در سطح کشور و يا حتي درسطوح
جهاني موسيقي گيلان را و فرهنگ ناب گيل و ديلم را مطرح
کنيم وبه اميد آنروز
در اين
رابطه ، اينرا بخوانيد :
امين حسنپور : عاشورپور و
فولکلور |