xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

  

                                 

     صفحه اول     تماس باما     آرشيو      جستجو    پيوندها     عربي

آخرین دقایق شاه در نیاوران                             ناگفته های خواندنی خدمه دربار

امیرهادی انواری

محمدرضا مرادی متولد سال 1326 ، یكی از خدمه دربار محمدرضا پهلوی و از خاندانی است كه مجموعا در دربار دو پهلوی كار كرده اند.
او كه از نزدیك ترین خدمه به شاه به شمار می رفته است مسئولیت های مختلفی را در زمان حضور در دربار بر عهده داشته. در زمان كودكی به عنوان"توپ جمع كن" زمین بازی تنیس شاه و ملكه و در سنین بزرگ سالی از تهیه ظروف تا "سر میز" غذای محمدرضا پهلوی و فرح دیبا در دربار فعالیت می كرده است.
محمدرضا مرادی در حال حاضر دو دختر و یك پسر دارد، و در محوطه سعدآباد زندگی می كند. در این گفت و گو او برای اولین بار از لحظات خروج شاه از كاخ نیاوران می گوید كه در رسانه ها در مورد آن صحبت نشده است.

همچنین از شرایط و نوع كار خدمه دربار در زمان پهلوی دوم می گوید. از آنجا كه این گفت و گو طولانی بود، آن را در دو قسمت پیش و پس از انقلاب تهیه كرده ایم. قسمت اول به دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی اختصاص دارد كه در ادامه می آید.

از چه سالی كارخود را در كاخ ها شروع كردید؟

از سال 1330 در كاخ ها بودم. در آن زمان كاخ های سعد آباد جزو كاخ هایی بودند كه فقط در تابستان ها مورد استفاده قرار می گرفتند.
در كاخی به نام «كاخ اختصاصی» در خیابان پاستور كارم را آغاز كردم. در آن زمان نه سال سن داشتم و به خاطر آنكه پدر و پدر بزرگم در این دستگاه فعالیت می كردند،من هم از خردسالی وارد این كار شدم.

پدر و پدر بزرگتان در زمان سلطنت قاجارها در كاخ ها مشغول به كار بودند و یا پهلوی؟

خیر پدر و پدر بزرگم در زمان پهلوی اول تا اوایل سلطنت پهلوی دوم در كاخ ها مشغول به كار بودند.

در آن دوره برای كار در دربار شرایط خاصی وجود داشت؟

كسانی در اولویت بودندكه وابستگی به دستگاه داشتند. چون من در آن زمان پدر و پدر بزرگم و یك زمانی عموی من هم جزو گارد رضا پهلوی بودند به همین دلیل زمانی كه تصمیم گرفتم رسمی بشوم  سال 51 بود كه به طور قطعی تصمیم گرفتم وارد این كار بشوم. در آن زمان به دنبال چند كار دیگر رفتم كه موفقیت آمیز نبود و نهایتا در سال 51 تصمیم قطعی ورود به این كار را گرفتم.


در آن زمان درخواستم را به معاون وزیر دربار(اعلم)، آقای «ابوالفتح آتابای» دادم.  یك هفته بعد اطلاع دادند كه به كارگزینی بروم. در كارگزینی یك سری مدارك از من خواستند برای تحقیقات. البته چون سوابق من را می دانستند زیاد سخت گیری نكردند. چون از نه سالگی من به عنوان روز مزد در دربار كار می كردم.


در درخواستم نوشته بودم: جناب آقای آتابای من فلانی هستم، پسر فلان كس و باعث افتخار است اگر درخواستم برای كار در وزارت دربار مورد قبول واقع شود. یك هفته بعد وقتی كه به من گفتند به كارگزینی مراجعه كنم، دیدم زیر نامه من آقای آتابای نوشته است:«آقای سمنانی-رییس كارگزینی- این شخص پدرش سال ها زحمت كشیده است لازم است كه هرچه سریعتر كارهای استخدامی وی را انجام دهید»

در زمانی كه درخواست دادید، مشخص بود كه قرار است در كدام قسمت دربار مشغول به كار شوید؟

خیر، ما فقط درخواست كار در كاخ را می دادیم، تشخیص اینكه هر متقاضی در چه قسمتی از كاخ مشغول به كار شود فقط با شخص آقای آتابای بود. ایشان با اولین نگاه می گفتند كه این شخص باید كجای دربار مشغول به كار شود.

گفتید كه قبل از استخدام رسمی در دربار به صورت روزمزد كار می كردید، زمانی كه روزمزد كار می كردید، فعالیتتان چه بود، در آن زمان چقدر حقوق می گرفتید؟

در زمان كودكی و نوجوانی، وقتی شاه و ملكه تنیس بازی می كردند، من توپ جمع می كردم. بابت این كار هم ، روزانه هفت تومان می گرفتم.

برای كاری كه قرار بود انجام بدهید، آموزشی دیدید؟

مدت خیلی كوتاهی آموزش های خاصی رادر دفتر آقای آتابای گذراندم. آموزش ها به خاطر اینكه مخصوص دربار بود، جایی این آموزش ها داده نمی شد، مدت سه ماه این آموزش ها را در معاونت وزارت دربار دیدم.

بعد از آن چه شد؟

اواخر اسفندماه، یك روز آتابای مراصدا كرد، عادت داشت كه اسم افراد را نمی برد به من گفت:«پسر تو از فردا می روی به كاخ سعد آباد، قسمت ظروف فعلا كارت را شروع كن. سر و سامانی بده تا ببینیم چه می شود» بعد از آن من به كاخ سفید( موزه ملت فعلی) به عنوان انبار دار ظروف كارم را آغاز كردم. تا آخر خدمتم كه زمان رفتن شاه از ایران بود پست رسمی من مسئول انبار و تشریفات و پذیرایی ها بود.

بعد از استخدام در دربار، بابت كاری كه انجام می دادید، ماهانه چقدر حقوق می گرفتید؟

اولین حقوقی كه بعد از استخدام دریافت كردم مبلغ 400 تومان بود. البته یكسال بعد حكمی آمد كه حقوق من شد 420 تومان. كه این حقوق هر سال اضافه می شد.

شرح كارهایتان چه بود؟

من مستقیما، با آشپزخانه، قسمت ظروف و میز ناهار شاه و ملكه در تماس بودم. یعنی كارم از آشپزخانه شروع و به سر میز غذای شاه و ملكه ختم می شد.

شما كه تا این حد به شاه نزدیك بودید، آیا در خود سعد آباد زندگی می كردید؟

خیر من تا دو سه سال پس از استخدام در منازل استیجاری در مناطق مختلف تهران زندگی می كردم. اما بعد از دو، سه سال منازل سازمانی در قصر فیروزه سابق(انتهای پیروزی فعلی) ساخته شده بود. من تا شنیدم این منازل آماده شده است بلافاصله پیش آقای آتابای رفتم و به او نامه ای نوشتم كه:«آقای آتابای من در منزل استیجاری زندگی می كنم، رفت و آمد برایم مشكل است. بنابراین دستور بدهید كه از منازل سازمانی در اختیار من هم قرار داده شود» بعد از این نامه جزو اولین كسانی بودم كه به من منزل سازمانی دادند.

با توجه به اینكه شما تا سر میز غذای شاه و ملكه هم حضور داشتید، آیا در آن زمان تحت نظر بودید؟


بعدها فهمیدم كه تعقیب می شدم. بعد از انقلاب متوجه شدم كه در تمام آن زمان، نه من بلكه تمام كسانی كه در كاخ كار می كردند شدیدا تحت مراقبت بودند. حتی زمانی كه ما به منزل می رفتیم شاید مدت زیادی تحت تعقیب بوده ام. اینكه كجا می روم، با چه كسی می روم، در هفته چقدر برای منزل خرید می كنم و... همه اینها را داشتند. كه البته پس از انقلاب من متوجه شدم.


وقتی كه سال 57 انقلاب اسلامی به پیروزی نزدیك می شد، شما كجا بودید. در آن زمان شاه و فرح كجا بودند. آخرین لحظه ای كه شاه از ایران رفت، پیش از فرودگاه را به یاد دارید؟

بله، آخرین روزی كه من در كاخ نیاوران بودم شاه از كشور خارج شد. در كاخ نیاوران بودیم كه شاه آمد و با ما خداحافظی كرد. در آن روز بیشتر از بیست نفر در نیاوران همراه شاه نبودند(كه من هم یكی از آنها بودم) اولین كسانی كه شاه با آنها خداحافظی كرد ما(خدمه) بودیم.

خارج شدن شاه را از كاخ به طور كامل شرح می دهید؟

در آن روز شاه با آسانسور از طبقه بالا كه خوابگاهش بود پایین آمد. كامبیز آتابای كه پسر ابوالفتح آتابای بود او  هم از پله های اضطراری پایین آمد. همزمان با شاه به طبقه پایین رسید. زمانی بود كه شاه جلوی آسانسور ایستاده بود  نگاهی به بچه ها كرد.
دو سه نفر در حال جارو كشیدن فرش بودند، یكی دو نفر ایستاده بودند كنار سالن( ما می دانستیم كه شاه برای همیشه می رود) شاه آمد و به خدمه نگاهی كرد و بعد دستش را به علامت دعوت از ما برای در آغوش كشیدن باز كرد.
من و چند نفر دیگر به طرف شاه دویدیم و به شاه چسبیدیم و گریه كردیم. یكی از بچه ها كه آبدارچی بود نامش محمد بود، محمد قد بلندی داشت بچه های شاه( فرحناز و لیلا) اسمش را گذاشته بودند «ممد گالیور» دقیقا خاطرم هست كه ممد گالیور روی زمین افتاده بود، پاهای شاه را بغل كرده بود و گریه می كرد و با صدای بلند می گفت:«اعلا حضرت جانم! نمی گذارم بروید» محمد اینطور حرف می زد و طبیعتا ما را بیشتر به گریه وا می داشت. در همین احوال شاه هم گریه كرد. كامبیز آتابای كه گریه شاه را دید آمد و شروع كرد به جدا كردن ما از شاه. شاه می خواست حرف بزند ولی بغض كرده بود و فقط یك نگاه كرد و از سالن خارج شد.


ما می خواستیم از سالن به دنبال شاه خارج شویم كه یكی از بچه ها گفت علیا حضرت(فرح دیبا) هم از پله ها می آید. من و چند نفر از پیش خدمت ها كنار پله ها ایستادیم. من بودم و سه نفر از پیش خدمت های سفره خانه. مهدی خان، نصرت الله خان و عباس شرفی كه فوت كرده است.

ما كنار پله ایستاده بودیم كه فرح آمد پایین . گریه ما را كه دید گفت:«چرا گریه می كنید؟ قرار نیست برویم، برمی گردیم، هیچ نگران نباشید، به سر اعلا حضرت برمیگردیم.الان سیاست اقتضا می كند كه برویم ولی به سر اعلا حضرت برخواهیم گشت، شما هم كاخ را ترك نكنید. دقیقا مثل زمانی باشید كه ما بودیم. »ب

عد از این حرف ها با ما دست داد و پشت سر شاه رفت. خود فرح این را گفت. ما وقتی همچین حرفی را با تاكید و دوبار تكرار از فرح شنیدیم باور كردیم. من و همه كسانی كه آنجا بودند باور كردند.


از سالن كه خارج شدیم، دیدم كه یك عده زیادی از گاردی ها و تیمسار ها كه جزو نزدیكان شاه بودند هم رسیده بودند و عده ای از كارگران و باغبان های كاخ هم آمده بودند و... همگی جمع شدند و تعداد افرادی كه دور شاه جمع شده بودند بالغ بر صد نفر شد. در این لحظه دیگر دست به شاه نمی رسید، ولی متوجه شدم همان ممد گالیور كه گفتم، دوباره رفته است روی چمن، پاهای شاه را گرفته و داد می زند كه:«نمی گذارم بروید» بین این همه شلوغی من صدای ممد گالیور را می شنیدم. آنقدر محكم پاهای شاه را گرفته بود كه چیزی نمانده بود كه شاه را به زمین بزند!


من هم رفتم جلو، درجه یكی از تیمسارها به چانه من گرفت، چانه من پاره شد و خون آلود شد. خون زیادی جاری شد و من ترسیدم جلو بروم و لباس دیگران را كثیف كنم.


همه پایین پله ها ایستادیم، زمینی كه هلیكوپتر شاه آنجا قرار داشت چمن بود و حدود 20 تا 30 قدم با كاخ فاصله داشت. از آنجا به بعد، پله ها را شاه به همراه ملكه تنها بالا رفت. از بالا نگاهی به بقیه كرد و بعد ارتشی ها سلام نظامی دادند و بعد شاه سوار هلیكوپتر شد و حركت كردند. آخرین چیزی كه یادم است تصویر شاه از پنجره هلیكوپتر بود.


بعد از اینكه شاه رفت، خدمه دیگر در كاخ نبودند؟

البته قرار بود كه نرویم. چون می ترسیدیم كسی ما را شناسایی كند ولی تلفن و اصرار بچه ها ، قرار گذاشتیم كه در هفته یكی دو روز به كاخ بیاییم. در این زمان چند روز از رفتن شاه گذشته بود.

 

غارت کاخ ها در روزهای نخست پیروزی

پس از اینکه شاه رفت، و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 57 چه اتفاقی برای کاخ ها افتاد، شما وقتی که انقلاب به پیروزی رسید کجا بودید؟

بعد از پیروزی انقلاب کاخ ها مورد حمله قرار گرفت ، عده ای از مردم عادی و عامی حمله کرده بودند به قصد غارت. در سعد آباد هم این اتفاق افتاد. سعدآباد درهای زیادی دارد ، از دربند تا زعفرانیه بیش از ده در ورودی دارد ، دیوار سعدآباد هم آنچنان بلند نبود و نیست. یعنی هر کسی می تواند یک چارپایه بگذارد و وارد شود.

اینجا مورد حمله قرار گرفت و سه روز به طور مداوم غارت شد. ولی در نیاوران یک عده  از نیروهای انقلابی حفاظت کاخ را به عهده گرفتند. بعد همافرها آمدند و با اسلحه حفاظت آن را آنها  عهده دار شدند. ولی بعد برای همافرها مشکلی پیش آمد که رفتند و پیش نمازی به نام حاج آقا مصطفوی( پیش نماز نیاوران) مامور شدند که کاخ را حفاظت کنند. او بچه های انقلابی را دورادور کاخ گماردند، تا وسایل و اشیا کاخ حفظ شود. می توانم بگویم حتی یک چوب کبریت بعد از انقلاب از کاخ نیاوران خارج نشد.

سعد آباد چطور؟

به اینجا فوق العاده دستبرد زده شد. چون اینجا نگهبان نداشت وبالطبع هر کسی داخل می آمد و هر چه می توانست می برد. طی سه روز خیلی ها آمدند و خیلی چیزها بردند.

بعد از انقلاب، با شور انقلابی که مردم داشتند، شما به عنوان یکی از خدمه دربار کجا بودید؟

من از ترسم بیرون نیامدم، من تا حدود یک ماه حتی برای خرید سیگار خانمم را می فرستادم. محله ما هم طوری بود که همه می شناختند که ما کجا کار می کنیم. ترس من از این بود که بیایم به خیابان یک نفر بر هر اساسی یک دفعه بگوید«آی ساواکی» تا من بیایم ثابت کنم که چه کسی هستم و چه کاره ام... بلایی سرم بیاید.

بعد از انقلاب تا چند وقت بیکار بودید، بعد چه شد که بالاخره از خانه نشینی خارج شدید؟

ما تا سه ماه بیکار بودیم و حقوق هم نمی گرفتیم. یک عده ای از بچه های کاخ که زرنگی کردند. خودشان را در نخست وزیری آن زمان وارد کردند و پستی گرفتند و در آنجا مشغول به کار شدند. همان ها به گوش مسئولین رساندند که یک عده ای در اینجا(خانه های سازمانی) زندگی می کنند. اینها الان از زمانی که انقلاب پیروز شده است در مدت این سه ماه حقوق نگرفته اند.

گفتند لیستی تهیه کنید، فعلا به طور موقت حقوقی به اینها بدهیم تا بعداً تکلیفشان مشخص شود. آمدند از ما لیستی تهیه کردند که چند نفر هستید و چقدر حقوق می گرفتید. یک روز قرار گذاشتیم و ما با اجتماع رفتیم به دفتر نخست وزیری که در خیابان پاستور بود. در آنجا یک لیست دیگر از ما تهیه کردند. مقداری از حقوق ما را به ما دادند که الان یادم نیست که چقدر بود. ولی کل حقوق نبود. به اندازه ای بود که لنگ نمانیم و زندگی مان اداره شود.

همان پول موقتی که به ما دادند ماه های بعد هم تکرار شد تا زمانی که به ما اعلام کردند که شما را تقسیم کرده ایم که در چند جا می توانید بروید کار کنید. یک عده ای به وزارت دادگستری رفتند که هنوز هم در آنجا هستند. عده ای دیگر به نهاد ریاست جمهوری آن زمان رفتند و مشغول به کار شدند. عمده همکاران ما در این دوجا یعنی دادگستری و نهاد ریاست جمهوری مشغول به کار شدند.

شما چطور، چه شد که بعد از انقلاب دوباره در کاخ ماندید؟

من چون علاقه ای به کار در دادگستری نداشتم  یک هفته بعد از آنکه همه تقسیم شدند خودم را معرفی کردم به دفتر نخست وزیری که در آن زمان یک کارگزینی تشکیل شده بود.

در آنجا گفتم که من کارمند فلان جا بودم. در حال حاضر بیکار هستم و... در این زمان یک نفر که در آنجا بود مرا شناخت و به من گفت فلانی تو سعدآباد بودی؟  خوب شد تو را پیدا کردیم. الان عده ای در حال اداره کردن سعدآباد هستند که به چم و خم سعدآباد وارد نیستند و چیزی از کاخ نمی دانند. چون شما در آنجا کار کرده ای فردا خودت را به آنجا برسان و در آنجا مشغول شو ...

من گفتم دوست ندارم که دوباره به سعدآباد بازگردم. به من گفت مدتی ( نهایتا دو تا سه ماه) آنجا برو و به اداره کنندگان چم و خم کاخ را یاد بده بعد برگرد تا هرجا که دوست داری بفرستمت. من هم قبول کردم.

بعد از اینکه به سعدآباد برگشتید با چه منظره هایی روبرو شدید، کاخ چقدر تغییر کرده بود؟

من قبول کردم که برای دو ماه به سعدآباد بیایم. در آن زمان از نخست وزیری دو نفر را انتخاب کرده بودند به عنوان سرپرست کاخ سعد آباد. من با این دو نفر کار کردم.

این آقایان نمی دانستند سعدآباد چند در ورودی دارد. از کجاهای سعد آباد ممکن است که کسی وارد شود. اسم کاخ ها چیست، تعداد کاخ ها را دقیقا نمی دانستند، اینکه کاخ ها برای چه کسانی است را نمی دانستند و... تمام اینها را من در روزهای اول با ماشین در سعدآباد می رفتیم و بهشان یاد می دادم که آنها هم یادداشت بر می داشتند.

در آن زمان بازهم کاخ های مجموعه سعدآباد غارت می شدند؟

بله، روزی نبود که باغبانی نیاید و به ما اطلاع ندهد که شب گذشته پنجره یا در فلان کاخ شکسته شده و غارتگران به داخل کاخ رفته اند. ما صبح دوباره میخ و چوب و تخته و چکش بر می داشتیم می رفتیم پنجره شکسته را تخته می زدیم و می بستیم تا دوباره از آنجا نتوانند نفوذ کنند. نهایتا دیدم که اینطور نمی شود.

نگهبان هم نداشتیم که حداقل بتوانیم برای هر کاخ یک نگهبان بگذاریم. نشستیم با آقایانی که سرپرست بودندصحبت کردیم  . قرار بر این شد که تمام اموال منقول کاخ ها را جمع آوری کنیم. تمام وسایلی که ممکن بود مورد دستبرد قرار بگیرد. همه اینها را جمع کنیم در یک جا، که حداقل بتوانیم از آن یک جا محافظت کنیم.

کجا محل جمع آوری این وسایل شد، آیا این کار لطمه به چیدمان وسایل نزد؟

قرار شد كه كاخ سفید(موزه ملت فعلی) مركز جمع آوری این وسایل شود. كارگرهایی گرفتیم و با كمك آنهایی كه می آمدند سر كار تمام كاخ ها را با وانت خالی كردیم اموال را در این كاخ(كاخ سفید) جای دادیم.

كاخ سفید سه طبقه دارد كه تمام اتاق ها و سالن های اینجا پر از اموال كاخ های دیگر شده بود. از میز و صندلی گرفته تا تابلو و فرش و ....فرش ها فوق العاده بزرگ بود كه 12-10 نفر به سختی آنها را می توانستند حركت بدهند. ما فرش ها را هم جمع كردیم به همراه سایر وسایل. چیزی حدود 2-3 هفته طول كشید تا وسایل را از كاخ ها جمع كنیم و در كاخ سفید انبار كنیم.

وقتی وسایل را می چیدید، دقت داشتید كه وسایل نظم خاصی داشته باشند. یعنی بعدا مشخص شود كه جای هر كدام از وسایل در محل استقرار اصلی شان كجا بوده و احتمالا چه وسیله ای مربوط به كدام كاخ است؟

در ابتدای كار با نظم و حساب و كتاب چیدیم. اما بعدا كه جا كم آمد همینطوری بدون نظم خاصی وسایل را روی هم تل انبار كردیم.

 این شد كه ما خودمان نمی توانستیم تشخیص بدهیم كه این اموال مال كدام كاخ بوده كه به اینجا آمده است. بعدها آرام آرام لیست هایی پیدا شد كه به كمك آنها توانستیم بعضی از اموال كاخ ها را تفكیك كنیم و اموال را به خود كاخ ها ببریم. البته این اتفاق وقتی افتاد كه كاخ نگهبانی داشت و سعدآباد حساب و كتابی پیدا كرده بود.

شاه چه غذایی می خورد؟

غذای خاصی نمی خورد. اما باید بگویم در بعضی مواقع آشپز فرانسوی می آمد، این آشپز فرانسوی غذای ایرانی نمی داد، غذاهایی می داد كه خودش دوست داشت!
به مذاق ما اصلا سازگار نبود. چیزهایی می پخت كه ما اصلا نه دیده بودیم و نه می توانستیم حتی اسمش را تلفظ كنیم. خوردنش هم اصلا برای ما لذت بخش نبود.
یك مدت زمان كوتاهی در حضور آشپز های خودمان این آشپز فرانسوی هم دعوت شد و مدت2-1 ماه غذا پخت و بعد هم رفت!

غذاهای كاخ های مجموعه سعدآباد چگونه تامین می شد، توسط چه كسی؟

تمام غذایی كه در كاخ ها به مصرف می رسید توسط سر آشپز «علی كبیری» كه فوت كرده است تهیه می شد. آقای كبیری 8-7 شاگرد داشت. توسط همین ها و چند نفر از خدمه كاخ ها را به طور كل غذا می دادند. كاخ هایی كه باید غذای آنها را تامین می كردند شامل كاخ فرحناز، كاخ لیلا، علیرضا، شاه و ... بودند که غذایشان از آشپزخانه اصلی تهیه می شد اما كاخ خانم دیبا  آشپزخانه اختصاصی و آشپز مجزا داشت . احمد رضا هم جدا بود. به جز این دو نفر سایر ساكنین كاخ توسط همان آشپزخانه تغذیه می شدند.

چه لباس هایی می پوشیدند؟

لباس های شاه و خانواده او همگی خارجی بودند و اكثرا فرانسوی. فقط لباس های سواركاری، شلوار سواركاری شاه فكر می كنم در ایران دوخته می شد. ما دو صندوق خانه داشتیم، یكی در سعدآباد و یكی در نیاوران كه مختص شاه بودند. صندوقخانه ای كه در سعدآباد هست با صندوق خانه ملكه یكی شده. ولی صندوق خانه نیاوران مجزا بود. در این صندوق خانه قفسه بندی شده بود ویترین هایی بودند . شاه بر حسب نیاز و موقعیت لباس هایی را انتخاب می كرد و توسط پیشخدمت خوابگاه لباس را از مسئولین صندوق خانه تحویل می گرفت، اتویی زده می شد و می پوشید.

برای مثال قرار بود شاه برای بازدید نظامی برود لباس آن قسمت را می پوشید.
برای مثال زمانی كه شاه از ابتدا تا 13 فروردین هر سال در كیش اقامت می كرد  چندین مانور دریایی هم در آنجا انجام می شد که شاه هم باید حضور می داشت و بالطبع لباس نیروی دریایی را هم ما با خودمان می بردیم.
 

تفریحات شاه و خانواده شاه چه بود؟

خود شاه تفریحی به آن صورت نداشت. ولی خانواده شاه و ملكه جشن هنر شیراز را هر سال برگزار می كرد. هر سال یكبار هنرمندان ایران و جهان جمع می شدند و جشن هنری برگزار می شد. زمان شروع تا خاتمه اش حدود یك ماه به طول می انجامید. به خصوص هنرمندان خارجی زیاد به ایران می آمدند. در آنجا نمایشنامه، فیلم، و... برگزار می شد. خصوصا در رشته های معماری بهترین های دنیا را در ایران جمع می كردند. حاصل این جشن ها بسته شدن قرار دادهایی بود كه بعد از جشن هنر با‌ آنها منعقد می شد تا این هنرمندان در ایران‌آثاری را خلق كنند.

بچه های شاه چطور؟

البته به جز ولیعهد، بقیه بچه های خیلی كم سن و سال بودند. ولیعهد هر دو هفته یكبار یك پارتی در كاخش برگزار می كرد. مدعوین هم همكلاسی های ولیعهد بودند. بزن و بكوبی داشتند و...

بچه های شاه از كاخ خارج می شدند، برای گردش و تفریح و...؟

خیلی به ندرت، البته بچه های دوست داشتند ولی گارد اجازه نمی داد که هرموقع دوست داشتند هر جا كه می خواهند بروند.

با توجه به اینكه شما پیش از انقلاب هم در كاخ بودید، چیدمان كنونی كاخ های سعدآباد تا چه اندازه شبیه به آن زمان(پیش از انقلاب) است، پیش از انقلاب برچه اساسی چیدمان داخل كاخ های انتخاب می شد؟

خیلی كم به چیدمان آن روزها شبیه است ، دكوراسیون اینجا، مثل الان نبود. الان آخرین مبلمان چیده شده. این در واقع آخرین مبلمانی است كه در كاخ ها مانده بود. چون هر چند وقت یكبار این ها عوض می شدند. مثلا مبلمان ها از فرانسه تهیه می شدند.

خانمی بود به نام خانم «هویدا» از بستگان هویدایی كه نخست وزیر بود، ایشان یكی از كارهایش انتخاب دكوراسیون سعدآباد و نیاوران بود.

همین خانم هویدا هر چند وقت یكبار سفارش خرید مبلمان جدید می داد و سری قبل جمع می شد و سری جدید چیده می شد. در آن زمان برحسب نیاز چیده می شد. برای مثال هرچند وقت یكبار میهمانی رسمی داشتیم و غیر رسمی.

برای مهمانی های رسمی و غیر رسمی آرایش خاصی باید سالن و میزها داشتند. تمام اینها بر حسب نیاز روز چیده می شدند که آنچه امروز در کاخ ها چیده شده ، آخرین سری بود .