در عظيم خلوت من               در عظيم خلوت من / هيچ غير از شکوه خلوت نيست ... ـ فريدون ايل بيگی            به سراغ من اگر می آئيد / نرم و آهسته بيائيد / مباد که ترک بردارد / چينی نازک تنهائی من

        m.ilbeigi@yahoo.fr                                                dimanche, 04. novembre 2018  

     داستان‌ها و یادداشت‌های خالد رسول‌پور      صفحه اول   

86/3/13

در رکاب خدایان

مجموعه کتاب‌های مهندس جلال‌الدین آشتیانی در معرفی و نقد ادیان یهود، مسیح، زرتشت و آیین‌های عرفانی را نمی‌‌دانم خوانده‌اید یا نه. من که از خواندن‌شان سخت لذت‌برده‌ام و آموخته‌ام. قطعه‌ی زیر را از آخرین صفحات کتاب "مسیح"‌اش برگزیده‌ام. گذشته از انشای مغلق و کمی غبارگرفته‌اش، بسیار خواندنی و گرفتنی است. به قول تروتسکی: "این سخنان با وجود یک طمطراق آرمانی و عرفانی، سخنانی دلنشین‌اند و من آن را امضاء می‌کنم"

 

 

اگر در تمدّن‌های قدیم و بخصوص در آداب و رسوم قبایل و اقوام بدوی، که هنوز شهرنشین نشده‌اند، دقّت کنیم درخواهیم یافت که شعائر و آداب و رسوم آن‌ها ریشه‌های اجتماعی و ضروری داشته‌است. انسان مذهبی در آغاز تشکیل دسته‌ها و جامعه‌ها برای اداره و تنظیم روابط اجتماعی، مذهب را مبنای تشکیلات اجتماعی خود قرار داد و دستورات مذهبی را جانشین قوانین مدنی ساخت. این قوانین چون شکل مذهبی یافت قدسیّت پذیرفت و رفته‌رفته به‌صورت شعائر و سنن دینی در شمار معتقدات مقدّس درآمد. در جوامع متمدّن نیز تا مدّت‌های مدیدی دستورات مذهبی تنظیم‌کننده‌ی روابط اجتماعی افراد بود و هنوز هم در بسیاری از اجتماعات اثر تعیین‌کننده‌ی شعائر دینی را در قوانین مدنی مشاهده‌می‌کنیم. حتا در پیشرفته‌ترین جوامع کنونی تاثیر معتقدات مذهبی در قوانین اجتماعی از میان نرفته‌است، زیرا از یک سو بسیاری از آن‌ها زاییده‌ی ضروریات حیات جمعی بوده‌اند و از سوی دیگر، اعتیاد و اعتقاد در طول قرن‌ها تثبیت می‌شود، ولی در طول هزاره‌ها تحوّل و تبدّل می‌پذیرد. ادیان نوین، شعائر و رسوم و آداب خود را بر پایه‌ی ادیان محیط رشد خود شکل می‌دهند و مسلّم است که در این قالب‌سازی مایه‌های قدیمی را به‌صورت معتقدات جدید خود، که اغلب از چندین ریشه تغذیه می‌شود، درآورده‌اند. متاسفانه در این تحوّلات بسیاری از شعائری که در اصل ریشه‌های ضروری داشته‌اند به آداب تشریفاتی کلیسایی مبدّل می‌شوند که هیچ‌گونه فایده‌ای جز متحجّرساختن مؤمنین و تثبیت قدرت خبره‌گان فرضی ندارند.

هیچ دین و آیینی از زمین سبز نمی‌شود و خدای قصّه‌گو و اسطوره‌پرداز نیز پروردگار قصّه‌سرایان و اسطوره‌خوانان است نه خالق حهان و جهانیان. خدای محدودی که به وضع آداب و رسوم بدوی صحراگردان می‌پردازد، چشم‌ به راه ورد و دعا و سلام و تعظیم مخلوق خویش است و به شکل حرکات دست و سر و نمایشات و اوراد مؤمنین در کلیسا و کنیسه و معبد و محراب توجّه دارد، از جسارت مخلوقات ذرّه‌بینی خود که انسان نام دارند خشم‌ناک و متغیّر می‌گردد و بر آنان سنگ و آتش فرو می‌ریزد و به تملّق و تکریم آن‌ها شادمان می‌شود و مائده‌ی آسمانی پاداش‌شان می‌دهد... زاییده‌ی تخیّلات همان آفریده‌های بی‌نهایت محدودی است که خدا را به قدرت و هویّت و ظرفیت خود تصوّر کرده‌اند. انسان که در لحظات آغازین تکامل فکری و روحی خود به سر می‌بَرَد، هنوز راهی بسیار طولانی در پیش دارد و اگر شعور و معرفت او مانع کشتار عمومی و نابودی همگانی شود، کم‌کم به جایی خواهدرسید که از این تصوّر محدود، خود را رها ساخته و با پرواز در فضای اندیشه به سوی قلل معرفت صعود نماید. معدودی از بزرگان اندیشه و عارف‌پیشه که سعی می‌کنند من ِ خود را از قالب‌های تنگ موروثی رها ساخته به سوی مظهر و منشاء کمال و جمال پرواز درآیند، کودکان ِ نابغه‌ای هستند که مایل‌اند یک‌شبه ره ِ صدساله بپیمایند.

ما همه طفلانی هستیم که تا یک ‌میلیون‌ساله‌گی فاصله‌ی بسیار زیادی داریم. ولی اگر در سیر تکاملی خود به سوی حق، به جای آن‌که به پشت‌ پای خویش بنگریم و در گذشته ساکن شویم، چشم به فضاهای دور دوخته، شاهین اندیشه را به پرواز درآوریم، تعصّبات و تلقینات و آموخته‌های منجمدسازنده‌ای را که چون گِل، پای افکارمان را در خود گرفته و از حرکت بازمان داشته است، رها کرده و در دریای دل با جوشش عشق و کمال‌جویی، جنبش و تلاطم ایجاد کنیم... به نبوغ چنین کودکانی دست‌خواهیم‌یافت. مسلّم است که چنین طفلان نابغه‌ای نیز قادر نیستند از محدوده‌ی تصوّرات خود پای بیرون نهند و خدای آنان نیز مخلوق ذهن آنان است، ولی چون اندیشه‌ی خود را محدود در تصوّرات بدوی ننموده‌اند، خدای‌شان نیز در این قالب‌ها محصور نیست. هر قدر نقطه‌نظر صعود و هدف عروج اندیشه‌ی انسان دورتر و نامحدودتر شود، امکان حرکت تعالی‌بخش او بیش‌تر است. نقطه هدف محدود و ایستا، بازدارنده‌ی حرکت صعودی روح و محدودکننده‌ی جنبش فرازنده‌ی اندیشه است. در هزاران سال پیش، بشر ابتدایی، خدایان بدوی را در تصوّر خویش خلق کرد، که همچون همان انسان‌ها با هم به مبارزه می‌پرداختند و شهروندان نیز در رکاب این خدایان به قتل و شکنجه‌ی هم‌نوعان خود افتخار می‌کردند. امروز انسان‌های متمدّن به خود می‌بالند که خدای عالم را جانشین خدای بدوی ساخته‌اند، در حالی‌که در حقیقت فقط به ظاهر نام او را تغییر داده‌اند. اکنون نیز هر دسته‌ای خدا را به خود متعلق می‌داند. خدایی که فقط با یک گروه محدودی رابطه دارد و با آنان سخن می‌گوید، خدای جهان نیست. موجودی خیالی که برای کسب رضایت‌اش باید خون ریخت و آدم کشت، قربانی داد و قربانی کرد. نیازمندی که در کار خود مانده و محتاج انسان درمانده و محدود است تا به جای او بیندیشد و عمل کند... خالق نیست که خود مخلوق است. موجود است نه وجود هستی‌بخش.

شاید آن‌روز چندان دور نباشد که رشد و تکامل روحی انسان سبب شود که همه‌، پرستنده‌گان یک خدا گردند که به هیچ کس تعلّق ندارد، ولی همه متعلّق به او باشند، معبدش همه‌ی کائنات، و عبادتش: نیکی، محبت، گذشت، راستی و درستی است. مؤمنین به چنین خدایی را هیچ مرز و رنگ و فرهنگی از هم جدا نمی‌سازد، هرچند ممکن است بی‌رنگی و بی‌مرزی کامل هرگز برقرار نگردد.

 

برگرفته از:

تحقیقی در دین مسیح / مهندس جلال‌الدین آشتیانی / نشر نگارش / چاپ اول / تهران 1368   

 

بالای صفحه