زندگی نامه:
پل الوار (اوژن گرندل)، شاعر آوانگارد و دوست کوبیست ها، دادائیست ها و سوررئالیستها، ١٤ دسامبر ١٨٩٥در سن- دنی حومه ی پاریس دیده به جهان گشود. در ١٩١٣نخستین زن خویش را ملاقات کرد؛ یک زن جوان روسی به نام هلنا دیاکونووا که الوار او را با نام گالا صدا می زد. الوار همان سال اولین مجموعه ی اشعار خویش را منتشر ساخت. جنگ بزرگ، شدیدا ً شاعر را متأثر ساخت. در سال ١٩١٧با خط مقدم آشنا شد و جنگ را با ایده های نوین صلح طلبی اش به پایان رسانید. در سال ١٩١٩با آندره بروتن و لویی آراگون آشنا شد و آنها با هم در جنبش دادا شرکت کردند.
در سال ١٩٢١ الوار، آراگون و بروتن از دادائیست ها جدا شدند. الوار عضو فعال سوررئالیست شد که بروتن آن را در ١٩٢٤با نخستین" بیانیه ی سوررئالیست" بنیان نهاد. در همین سال «مرگ از نمردن» را منتشر ساخت. در سال ١٩٢۶ او همچون دیگر سوررئالیست ها عضویت در کمونیست را پذیرا شد و هم در این سال بود که «پایتخت اندوه» را منتشر ساخت. الوار با سایر سوررئالیست ها در برابر خطرات فاشیسم موضع گرفت."دوست نقاشان"، الوار با پابلو پیکاسو، ماکس ارنست، سالوادور دالی و مان ری برای مصور ساختن مجموعه هایش با نقاشی های آنها دست دوستی داد. در همین اوان او از نقاشی های شان الهام می گرفت. الوار هم نوشتن دیباچه برای نمایشگاههای هانری پل کلی، مان ری، ماکس ارنست، و دیگران را برعهده گرفته بود.
در سال ١٩٢٩مجموعه "عشق شعر" را منتشر و آن را به همسرش گالا تقدیم نمود. در همین سال با نوش (ماریا بنز) آشنا شد که در سال ١٩٣٤ او را به عنوان دومین زن خویش به همسری گرفت. و دو سال بعد یعنی ١٩٣۶«چشمان پرثمر» را به چاپ رسانید.
الوار طی سالهای ٣٧-١٩٣۶از سوررئالیست ها دوری گزید ودر سال ١٩٣٨از گروه جدا شد. هنگام اشغال فرانسه توسط آلمانها در جنگ جهانی دوم او عضو مقاومت و ادبیات زیرزمینی، در رأس کمیته ملی نویسندگان ناحیه ی شمال بود. ١٩٤٢ «شعر و حقیقت»، را با شعر معروف "آزادی" ٭ انتشار داد. الوار در حالی که در بیمارستانی در مخفی شده بود، کار نشر را تا "آزاد سازی" خاک فرانسه (از نیروهای آلمانی) در ١٩٤٢ادامه داد. رنج و اندوه مرگ نوش در سال ١٩٤۶الهام بخش« زمان طغیانگر» شد. ایده های صلح، استقلال مردم و آزادی به هیجان ها و علایق جدید شاعر تبدیل شدند. در سال ١٩٤٨همراه پیکاسو در گردهمایی روشنفکران برای صلح در «وروکلاو» شرکت کرد.
الوار در گردهمایی صلح مکزیکو (١٩٥١) آخرین زن زندگی اش دومینیک را ملاقات کرد و درهمان سال با او ازدواج کرد، سالی که الوار «عنقا»، را منتشر و به دومینیک تقدیمش کرد. الوار سفرهای سیاسی خود را تا پایان حیاتش ادامه داد.
پل الوار در ١٨ نوامبر ١٩٥٢، در حالی که یکی از پویا ترین دوره های هنری و ادبی پس از رنسانس را سپری کرد، چشم از جهان فرو بست.
از میان دیگر اثار وی می توان به آثاری چون: «وظیفه و نگرانی» ١٩١٧«زندگی بی درنگ» ١٩٣٢، «گل برای همه» ١٩٣٤ ،«کتاب گشوده» ١٩٤٠، «در میعادگاه آلمانی»١٩٤٤ ، «برگزیده اشعار»،١٩٤۶«اشعار سیاسی »١٩٤٨، «چشمان بارور» ١٩۶٣، «واپسین اشعار عاشقانه» ١٩۶٣، اشاره کرد.
ترجمه ی چند شعر از پل الوار:
ماهی
ماهیان، شناگران، کشتی ها
آب را دیگرگون می سازند
آب آرام است و جنبشی با وی نیست
مگر به خاطر آنچه که لمس اش کند.
ماهی پیش می رود
به سان انگشتی در یکی دستکش
شناگر به آرامی می رقصد
و بادبان نفس می کشد.
آب آرام اما، می جنبد از جای
به خاطر آن چه که لمسش می کند،
به خاطر ماهی، شناگر و کشتی
که آن را بر تن می کند و
می برد با خویشش.
Poisson
Les poissons, les nageurs, les bateaux
Transferment l’eau.
L’eau est douce et ne bouge
Que pour ce qui la touche.
Le poisson avance
Comme un doigt dans un gant,
Le nageur danse lentement
Et la voile respire.
Mais l’eau douce bouge
Pour ce qui la touche,
Pour le poisson, pour le nageur, pour le bateau
Qu’elle porte Et qu’elle emporte.
□
در شبی تازه
زنی که او زندگی کرده ام
زنی که با او زندگی می کنم
زنی که با او زندگی خواهم کرد
هماره هموست
تو را روپوشی سرخ باید
دستکش هایی سرخ ماسکی سرخ
وجوراب هایی سیاه
انگیزه ها
دلایل عریان دیدنت
عریانی محض ای زیور آراسته
سینه ها آه قلب من
Par une nuit nouvelle
Femme avec laquelle j'ai vécu
Femme avec laquelle je vis
Femme avec laquelle je vivrai
Toujours la même
Il te faut un manteau rouge
Des gants rouges un masque rouge
Et des bas noirs
Des raisons des preuves
De te voir toute nue
Nudité pure ô parure parée
Seins ô mon coeur
□
عاشق
برپلکهای ام ایستاده و
گیسوان اش در موهای من است،
هیأت دستان ام، به
همرنگ چشمهای من است ،
به سان سنگی درآسمان
درسایه ا م محو می شود.
چشمان اش هماره بازند
نمی گذاردکه بخوابم و
رویاهای اش در روزِ روشن
خورشید ها را تبخیر می کنند،
به خنده ام وا می دارند، گریستن و خندیدن،
به سخن گفتن ام وا می دارند بی که چیزی برای گفتن داشته باشم.
"L'Amoureuse" (1923)
Elle est debout sur mes paupières
Et ses cheveux sont dans les miens,
Elle a la forme de mes mains,
Elle a la couleur de mes yeux,
Elle s'engloutit dans mon ombre
Comme une pierre sur le ciel.
Elle a toujours les yeux ouverts
Et ne me laisse pas dormir.
Ses rêves en pleine lumière
Font s'évaporer les soleils,
Me font rire, pleurer et rire,
Parler sans avoir rien à dire.
□
عقیده
شب پیش از مرگش
کوتاه ترین شب عمرش بود
اندیشه ی این که هنوز زنده مانده بود
خون را در رگانش به جوش می آورد
از کشیدن بار جسمش به ستوه آمده بود
استقامتش آه از نهادش بر می آورد
ودر ژرفنای این وحشت بود
که شروع کرد به لبخند زدن
حتی یک هم قطار هم نداشت
اما میلیون ها و میلیونها نفر را داشت
تا انتقامش را بگیرند
او این را نیک می دانست
و روز برایش آغاز شد.
"L'Avis" (1942)
La nuit qui précéda sa mort
Fut la plus courte de sa vie
L'idée qu'il existait encore
Lui brûla le sang aux poignets
Le poids de son corps l'écorerait
Sa force le faisait gémir
C'est tout au fond de cette horreur
Qu'il a commencé à sourire
Il n'avait pas UN camarade
Mais des millions et des millions
Pour le venger il le savait
Et le jour se leva pour lui.
پی نوشت:
٭ می توانید از طریق پیوند ذیل برگردان فارسی شعر "آزادی" به ترجمه ی بامداد حمیدیا در سایت وازنا را بخوانید:
http://www.vazna.com/article.aspx?id=148