xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr         

 

                  

http://www.vazna.com

سهراب کریمی
 

مقدمه ای کوتاه در باب سوررئالیسم (قسمت اول) - به همراه معرفی دسنوس

 

سوررئالیسم در فاصله ی بین دو جنگ جهانی گسترش می یابد و لزوم بازیابی قوای نامعقول را که تا آن زمان فرهنگ بورژوازی بر آن مهار زده بود، فرض مسلم می داند. عصیانگری سوررئالیستی در راستای حرکت ساد (برای آزادی امیال)، مارکس (برای طغیان اجتماعی)، و فروید (نظریه ی ضمیر نا خودآگاه مفهوم انگیزه را نسخ   می کند) صورت می گیرد. سوررئالیست ها در آثار شارل بودلر و نیز آرتور رمبو و لوتره آمون خود را باز می یابند. سمبولیسم در شکل گیری سوررئالیست ها نقش بسزایی ایفا می کند و آنها وفاداری نقادانه ای را به سمبولیسم نشان می دهند. نظریه مکاتبات بودلر اشیاء سوررئالیستی را که حضور غریبشان واکنشی معنی ساز ایجاد می کند، پیشاپیش ترسیم می کند. بعلاوه سوررئالیست ها تلاش می کنند دست به کیمیا گری کلام زده، بویژه دستور رمبو، «تغییر زندگی» را آویزه ی گوش خود قرار دهند. آنها برای تغییر انسان می خواهند دست به نا ممکن بزنند و با ابداع دوباره زندگی شعرشان را تجربه کنند. بدین سبب آنها تحقیقات مالارمه را بیهوده می دانند. ١

شیوه ی سوررئالیسم را باید مانند شیوه رمبو اتقلابی عظیم در دنیای شعر به شمار آورد زیرا این شیوه، که پس از کوشش های خرابکارانه و ریشخندآمیز «دادائیسم» به دست همان «دادائیست ها» بنیاد نهاده شد، با همه ی شیوه های ادبی کهن به دشمنی برخاست و حتی رمبو نیز از بسیاری جهات از رهگذر خرده گیری سوررئالیست ها برکنار نماند.

آندره برتون پس از همکاری با تریستان تزارا، بسال ١٩٢٤ نخستین بیانیه ی شیوه سوررئالیسم را انتشار داد و اصول این شیوه را به تفصیل، روشن کرد. از دیدگاه وی، هیچ چیز بی بنیادتر از مشاهدات دروغین نویسندگان پیشین نبود که همواره دید خود را در سطح بیرونی واقعیات می دوختند و می پنداشتند با توصیف سطحی روابط علت و معلول، آثاری دقیق پدید آورده اند. در واقع نویسندگان واقع بین، گستاخی و اعتماد به خویش را کم داشتند و جرأت نکردند زندگی عمیق اهل معنی، یا واقعیت درونی جهان بیرون را برررسی کنند. ۲

 

شعر سوررئالیست

 شعر انواعی مختلف ندارد که هریک به واسطه ی ماهیت خویش از دیگری متمایز شود، بلکه تنها شعر وجود دارد که شکل ظاهر و شیوه های بیان آن بر حسب سده های تاریخی، تمدنهای گوناگون وسرنوشت انسانها  بی نهایت متفاوت است. از آنجا که ضرورت موجود از همان ابتدا از ایجاد یک آشفتگی و هرج و مرج احتمالی  ممانعت به عمل می آورد، لذا شعر سوررئالیست، برای رسیدن به جایگاه واقعی خویش در دنیای وسیع شعر، یک قلمرو از پیش در تعیین شده ایجاد نمی کند که محتاطانه آن را محصور راز و رمز های خود ساخته باشد و تسلیم این نمی شود که تا حد یک فرمول تنزل پیدا کند. نمی تواند از شمار اندکی اصول فنی، که کاربردشان نتیجه ی حاصله ی آنها را تضمین می کند پیروی کند. در واقع شعر سوررئالیست ماهیتی متفاوت از دیگر سبک های معتبر شعر ندارد.

سوررئالیست به معنای واقعی و حقیقی کلمه شعر است، شعر رها شده از قید و بندهایی که بر آن تحمیل شده بود. رمانتیک ها نخستین کسانی بودند که می خواستند خود را از این قید و بندها رها سازند؛ شعر سرانجام به این شناخت کامل از خود رسید که آرتور رمبو ولوتره آمون، اما همچنین در میان دیگر شاعران، نوالیس  و نروال، به اصلاح آن همت گماردند. سورئالیست مثل هر شعر واقعی دیگر یگانه و متنوع است، چنان که  برای تشخیص سریع  تصدیق واقعیت فرمهای اش، تنوع شیوه های آن و موسیقی گسترده صداهای اش درشعر پل الوار، بنژامن پره، آندره برتون، رنه شار، آنتونین آرتو، یا  روبر دسنوس که در یک هماهنگی به کار رفته اند، نیاز نیست که حتما ً یک متخصص باشیم. برای نمونه از میان جوانترها می توان به شاعرانی چون: ژان- پیر دو پری، جویس منصور یا  گی کانابل اشاره کرد.

فراموش نکنیم که سوررئالیست، فراتر از این که یک  فرم جدید شعری باشد، «ابزاری است برای آزادسازی ذهن». (بیانیه ی ۱٧ ژانویه ی ۱٩۲٥). بنابراین، سوررئالیسم حتی در اصل خویش نیز یک طغیان محسوب می گردد، « فریاد ذهن است که به سوی خویش بر می گردد و مصمم است تمام قید و بند ها را بشکند». به واسطه ی همین "فریاد ذهن" است که اصل تغزلی که برتون و الوار در کتاب مشترکشان، « یادداشت هایی در باره ی شعر» از آن به عنوان گسترش یک اعتراض یاد می کنند، نمود پیدا می کند. به وسیله ی این طغیان نه تنها در برابر یک وضعیت غیر قابل تحمل از واقعیت قد علم می کنند، بلکه حتی به محدودیت شرایط انسانی نیز اعتراض می کند. سوررئالیسم منبع تمام شعرهایی است که شایسته ی این عنوان باشند. ٣

روبر دسنوس: شاعر عشق و آزادی 

جوانی:

روبر دسنوس، ٤ ژوئیه ۱٩٠٠ در پاریس چشم به جهان گشود. تمام کودکی و بزرگسالی خود را در محله ی «سن- ماری» یکی از محله ی عمومی بازار پاریس، سپری کرد. اثر دسنوس نشانگر خاطرات انبوهش در این محله های عمومی و پر زرق و برق است. سالهای ۱٩٢٢ و ۱٩۲٣ برای دسنوس مثل دیگر همراهانش، برتون، پره و بسیاری دیگر از شاعران سوررئالیست، سالهای آزمودن زبان  و امکاناتِ آن بود: دسنوس یک آزمایشگاه واقعی زبان تأسیس کرد («اومونیم»، «پوازیس»، «کبوتر و تاق» و...). در سالهای ۱٩٢٦-١٩۲٤ دسنوس در بیانیه های مختلف سوررئالیست شرکت کرد و اعلامیه ها و نامه های سر گشاده ی سوررئالیستی مختلفی نوشت.

عشق:

چنان چه از برخی از عناصر زندگی عاطفی دسنوس آگاهی نداشته باشیم، درک آثار وی برایمان دشوار خواهد بود. احتمالا ً در سال ۱٩۲٤ است که دسنوس، ایون ژرژ خواننده ی زن «موزیک-هال» را ملاقات می کند. عشق اش که به قول فرانکلین،  کاملا ً یک طرفه بود، الهام بخش شعر های بسیاری، بویژه اشعار مجموعه ی «راز گونه» (۱٩۲٦) شد. این برای دسنوس فرصتی بود تا شعر تغزلی را جانی تازه بخشد. به محض این که راز گونه به دست آنتونین آرتو رسید، برای ژان پل هان نوشت: "با خواندن اشعار اخیر دسنوس از پریشانی و آشفتگی نجات یافتم، اشعار عاشقانه ی دسنوس، تأثیرگذارترین و قاطع ترین اشعاری هستند که من طی سالهای سال از این نوع شعری شنیده ام. تأثیری که از همان نگاه نخست قابل درک و دارای مفهومی است تکان دهنده و هیجان انگیز که در مواجهه با خویش احساس نمی شود. این احساسِ عشق دست نیافتنی، دنیا را در بنیان های اش به دقت مورد بررسی قرار داده و به آن نیرو و حیات می بخشد تا از بند خود رها شود. این رنج و اندوه که از میلی ارضا نشده ناشی می شود، تمام ایده های عاشقانه را با محدودیت ها و نیرنگ های شان و رویارویی مطلق ِ زمان و مکان گرد می آورد و این کار را به شیوه ای انجام می دهد که تمام و کمال بوده و قاطع و جذاب باشد. این دقیقا ً به زیبایی همان چیزی است که شما در سبک شارل بودلر یا  پیر رنسار سراغ دارید. و این به سان شکوهی ناشناخته یا یک نیاز به انتزاع نیست که این اشعار ارضایش نسازند؛ نیاز به انتزاعی که کل زندگی، البته مهم نیست کدام جزء از زندگی روزمره در آن جای می گیرد. با این وجود برای رسیدن به چنین چیزی او می بایست دو سال تمام سکوت اختیار کرده و درجا زده باشد. 

 گسستگی:

در واقع دسنوس به تدریج روابط اش را با گروه سوررئالیست ها تضعیف می کند. هنگامی که در سال ۱٩٢٢ بروتن، آراگون، الوار، پره و اونیک سرگرم مشغله های سیاسی خویش در حزب کمونیست هستند، او جزء آن دسته از کسانی است که مخالفت خویش را ضمن عملی جنگجویانه با این حزب اعلام می کنند. کم کم اختلاف میان دسنوس و برتون بالا می گیرد و برتون او را به خاطر روزنامه نگارشدن یا ارائه ی «روزنو» گردهمایی مطبوعاتی لاتین در کوبا سرزنش می کند.

سال ۱٩٢٩ هنگامی که برتون و آراگون سعی در ازسرگیری مجدد ِ فعالیت گروهی دارند، دسنوس نیز مانند لیریس ، باسون، باتای و لامبور از این کار خودداری می کنند. در دسامبر همین سال، وقتی که دومین بیانیه ی سوررئالیست منتشر می شود گسستگی میان برتون و دسنوس به پایان رسیده است و برتون شش صفحه [از بیانیه] را به دسنوس اختصاص می دهد. مخصوصا ً در این صفحات می توانیم بخوانیم: "یک لطف بزرگ در حق خودش، اساسا ً همان چیزی است که من دسنوس را به خاطر آن ملامت می کنم."

باید گفت که دسنوس قبلا ً با جورج ریبمون- دسن، جرج باتای، ژاک پرور، لامبور، رُژه ویتراک، آنتونین آرتو، فیلیپ سوپو، آندره ماسون و  ژوزف دِلتی بر سر جسدی که برتون مطرح کرده بود به توافق رسیده بود. جسدِ  "شیر اخته "،  قرقاول، مأمور پلیس، کشیش، نارگیل زیبا، زیبایی شناس طویله، و غیره ...

از این زمان به بعد دسنوس همیشه یک تک تیرانداز باقی می ماند. سال ۱٩٣٠ هنگام بحران سوررئالیسم «جسدها و کالاها» منتشر می شود؛ مجموعه ای که دربرگیرنده ی اشعاری است که طی سالهای ۱٩۱٩ تا ۱٩۲٩ در مجلات چاپ شده بودند. در سالهای ٣٠ به ندرت اثری از دسنوس منتشر می شود؛ طی این دوره ی زمانی اگر چه دست از نوشتن نمی کشد ولی کمتر می نویسد. (تنها مجموعه ی منتشر شده اش «بی گردن ها» ۱٩٣٤ است). چرا که وی دارای مشغله های گوناگونی است.

جنگ و سیاست

اگر دسنوس  در سال ۱٩۲۷ با  برتون و یارانش به هم زده، به خاطر این است که از همراهی آنها در درگیری های سیاسی شان در حذب کمونیست خودداری می کند. البته این بدین معنی نیست که او به سیاست علاقه ای نداشته باشد. می توان او را یک سوسیالیست رادیکال،  شیفته ی آزادی و اومانیست محسوب کرد. مشغله ی سیاسی اش در سال های ٣٠ با «افزایش میزان خطرات» گسترش می یابد. از سال ۱٩٣٤، او در جنبشِ جبهه ی ملی وابسته به جنبش های روشنفکری ضد ِ فاشیست، همچون نویسندگان و هنرمندانِ انقلابی یا کمیته ی هوشیاریِ روشنفکرانِ زدِ فاشیست پس از انتخاباتِ ماه ِ مِی ۱٩٣٦ شرکت می کند. او که شیفته ی فرهنگ اسپانیاست، توسط جنگ اسپانیا و این که بلوم (لئون بلوم ۱۸۲۷-۱٩٥٠ سیاستمدار فرانسوی، فرمانده ی جبهه ی مردمی) نمی گذارد فرانسه درگیر این جنگ شود حسابی جا می خورد. در حالی که بحران بین المللی بیش از پیش تهدید کننده می شود، دسنوس صرف نظر از مواضع صلح طلبانه اش عقیده دارد که فرانسه باید برای دفاع از استقلال، فرهنگ و قلمرو خویش و همچنین برای مقابله با فاشیست آماده ی جنگ شود. او در فوریه ۱٩٣۸ می نویسد:

من امشب آواز سر می دهم نه آواز آن چه که باید برایش بجنگیم

بلکه آواز آن چه که باید پاسش بداریم.

خوشی های زندگی.

شرابی که با رفقایمان می نوشیم.

عشق.

آتش در زمستان.

رودخانه ی خنک در تابستان.

گوشت و نانی که در هر وعده غذا می خوریم.

ترانه ای که هنگام قدم زدن در جاده

با هم زمزمه می کنیم.

تختی که بر آن می خوابیم.

خواب، بدون از خواب پریدن، بی هراس روز بعد.

فراغت.

آزادی رفتن از جایی به جای دیگر.

احساس سزاوار بودن و بسیاری چیزهای دیگر

که به خود اجازه می دهیم انسان را از آنها محروم کنیم.

 

بنابراین با اعلام جنگ بی درنگ عازم پیکار می شود. "تصمیم گرفته ام همه ی سعادتی را که جنگ می تواند به من بدهد از آن بیرون بکشم: تجربه ی تندرستی، جوانی واحساس خوشنودی وصف ناشدنیی ِ گوشمالی هیتلر." (نامه ی ۲٠ ژانویه ۱٩٤٠ به یوکی) و این جنگ بی سر و ته، برای او شوکی عظیم است: روبروشدن با روحیه ی شکست پذیر پشت جبهه،  فروپاشی، شکست و بازگشت به پاریس اشغال شده. اما دسنوس هیچگاه مأیوس نشد.

دسنوس و مقاومت:

در پاریس زندگی آسان نیست. فعالیت های رادیویی دسنوس به ندرت انجام می گیرند و به شدت نظارت می شوند. به عنوان مسئول سرویس اطلاعات در روزنامه ی هانری جانسون و روبر پیر با عنوان «امروز» مشغول کار می شود. اما استقلال این روزنامه دیری نمی پاید: جانسون بازداشت می شود و «امروز» به سخنگوی اشغالگران تبدیل می گردد. اما دسنوس همچنان به طور مرتب، خواه با نام مستعار خواه بی نام، نوشتن در این روزنامه را تا دسامبر ٤٣ ادامه می دهد. او باید با سانسور و نظارتی که بر گفته هایش می شود اندکی محافظه کار باشد. چنآن چه خود می گوید: "هرچند همه ی اندیشه ی خود را نمی نویسم ولی لااقل به همه ی آن چه که می نویسم، می اندیشم. اما مخصوصا ً به واسطه ی همین فعالیت مطبوعاتی است که دسنوس می تواند بر فعالیت های خود در شبکه ی مقاومت (AGIR)، که از ژوئیه ۱٩٤۲عضو آن است سرپوش بگذارد.

اما در ۲۲ فوریه ۱٩٤٤ دسنوس، که در کنار فعالیت های زیرزمینی اش آشکارا عقاید خویش را بیان می کرد، در منزل خود دستگیر شد. برای وی این آغاز یک رنج و عذاب طولانی است که بنا به گفته ی شاهدان، دسنوس طی آن هیچگاه امید اش را از دست نداد و تا آخرین نفس در برابر انحطاط اخلاق ایستادگی و مبارزه کرد.

۲۲ فوریه ۱۲٤٤: دستگیری

۲۲ فوریه-۲٠ مارس ۱٩٤٤: زندان «فرسنِس»

۲٠ مارس-۲۷ آوریل ۱٩٤٤: اردوگاه«روایَلیو» در «کُمپینی»

٢٧ آوریل ٣٠ آوریل ۱٩٤٤: او عضو کاروان ١۷٠٠ نفری اعزامی که به «اُسچویلد» بود.  

12می-14می1944: کاروان اعزامی «بوچنوالد»

۲٥می ۱٩٤٤:کاروان در حالی که به حدود هزار نفر کاهش یافته بود به «فلوسنبورگ» رسید.

٢-٣ ژوئن ۱٩٤٤: گروهی متشکل از ۸٥ نفر را به اردوگاه «فلوها» در «ساکس» بردند، یک کارخانه نساجی متروکه که تبعیدی ها در آن کابین هواپیما می ساختند.

۱٤ آوریل ١٩٤٥ تحت فشار ارتش متفقین، مقر فرماندهی «فلوها» تخلیه  شد. ۱٥ آوریل ٥۷ نفر از این گروه ٨٥ نفری  تیر باران شدند. در پایان ماه آوریل این افراد به دو گروه تقسیم شدند؛ گروهی را که دسنوس در آن بود و حسابی از پای درآمده بودند به« ِترزین» درچکسلواکی بردند و بقیه را به حال خود رها کردند. آنها در بیمارستان ِ ترزین بستری و تحت مداوا قرار گرفتند.  ژورف استونا و آلونا تزارو با مداوا کننده گان دسنوس وی را باز شناختند.

روبر دسنوس هشتم  ژوئن ١٩٣٠ ساعت پنج و نیم صبح درتِرِزینِ چکسلواکی چشم از جهان فرو بست.

پل الوار در اکتبر ۱٩٤٥ هنگام مراسم یادبود این شاعر فقید، طی ِ خطابه ای بیان داشت: " دسنوس تا لحظه ی مرگ مبارزه کرد. ایده ی آزادی چونان آتشی مهیب در سراسر اشعارش شعله می کشید. کلمه ی آزادی به سان درفشی در میان نوین ترین و همچنین مقتدرانه ترین تصاویر در اهتزاز بود. شعر دسنوس شعر شهامت است. او دارای تمام بی پروایی های ممکنِ اندیشه و بیان است؛ بی آنکه هرگز شکی به دل راه دهد به سوی عشق، زندگی و مرگ می شتابد. او حرف می زند، با صدای بلند آواز می خواند، بی آنکه کمترین ملالی در کلامش باشد. او پسر بی احتیاط ملتی محافظه کار، اقتصادی و بردبار است ولی با این وجود همیشه با خشم غافلگیر کننده خود، خواست آزادی طلبی اش و جهش های غیر قابل پیش بینی اش دنیا را شگفت زده می ساخت". ٤

چند شعر از دسنوس انتخاب شده از مجموعه های مختلف

 

ترانه ای برای فصل خوب

 

هیچ چیز ماننده تر به الهام نیست

 که مستی یک بهاری،

که هوس زنی.

دیگر خود نبودن، هر که بودن.

با چابکی قدم برداشتن.

از استنشاق هوا لذت بردن.

 

من امشب آواز سر می دهم نه آواز آن چه که باید برایش بجنگیم

بلکه آواز آن چه که باید پاسش بداریم.

خوشی های زندگی.

شرابی که با رفقایمان می نوشیم.

عشق.

آتش در زمستان.

رود خانه ی خنک در تابستان.

گوشت  و نانی که در هر وعده غذا می خوریم.

ترانه ای که هنگام قدم زدن در جاده

با هم زمزمه می کنیم.

تختی که بر آن می خوابیم.

خواب، بدون از خواب پریدن، بی هراس روز بعد.

 

فراغت.

آزادی رفتن از جایی به جای دیگر.

احساس سزاوار بودن و بسیاری چیزهای دیگر

که به خود اجازه می دهیم  انسان را از آنها محروم کنیم.

 

عشق می ورزم و بهاران پر گل را سرودی می کنم.

عشق می ورزم و تابستان رابا میوه هایش سرودی می کنم.

عشق می ورزم و شادی زنده بودن را سرودی می کنم.

عشق می ورزم و بهاران را سرودی می کنم.

عشق می ورزم و تابستان را سرودی می کنم، فصلی را که در آن چشم به جهان گشودم.

 

Chant pour la belle saison

 

Rien ne ressemble plus à l'inspiration
Que l'ivresse d'une matinée , de printemps
Que le désir d'une femme.
Ne plus être soi, être chacun
Poser ses pieds sur terre avec agilit
Savourer l'air qu'on respire

Je chante ce soir non ce que nous devons combattre
Mais ce que nous devons défendre
Les plaisirs de la vie
Le vin qu'on boit avec des camarades
L'amour
Le feu en hive
La rivière fraîche en été
La viande et le pain de chaque repas
Le refrain que l'on chante en marchant sur la route
Le lit où l'on dort
Le sommeil, sans réveils en sursaut, sans angoisse du lendemain

Le loisir
La liberté de changer de ciel
Le sentiment de la dignité et beaucoup d'autres choses
Dont on ose refuser la possession aux hommes

J'aime et je chante le printemps fleuri
J'aime et je chante l'été avec ses fruits
J'aime et je chante la joie de vivre
J'aime et je chante le printemps
J'aime et je chante l'été, saison dans laquelle je suis né
 

 

 

چندان ات به رؤیا باز دیده ام

 

چندان ات به رؤیا باز دیده ام،

 كه واقعیت ات را از دست نهاده ای.  

اجلم آیا بازمجال رسیدن به اندام شاداب ات می دهد؟

و بوسه بر آن لب و دهان و تولد صدایی كه برای ام عزیز است؟

 

 

چندان ات به رؤیا باز دیده ام، كه شاید بازوان خو كرده ام به درآغوش كشیدن سایه ات،

با حلقه شدن روی سینه ام، تسلیم پیچ و تابهای پیکرت نشوند.

و بی شك در برابر جلوه واقعی آن چه كه روزها و سالها

 با من دیدار و بر من فرمانروایی می كرد، مبدل به سایه ای گشته بودم.

آه هارمونی های عاشقانه!

 

چندان ات به رؤیا باز دیده ام كه بی شك، زمانی برای بیداری ام باقی نمانده است.

همین گونه ایستاده به خواب می روم با اندامی كه به تمامی در برابر تمام ظواهرعشق،

زندگی و تو عرضه می شود.

امروز، تنهاترین واقعیت زنده گی ام این است كه دیگر نخواهم توانست  پیشانی و لبانت را

 لمس كنم چنان که قادر به لمس  پیشانی و لبان رهگذری که از کنارم می گذرد نیستم.

 

چندان ات به رؤیا باز دیده ام، چندان راه رفته ام، حرف زده ام،

 با شبح ات همبستر شده ام، كه با این وجود،

 شاید چیزی بیش از این برایم باقی نمانده است

 كه شبحی باشم در میان دیگر شبح ها

و سایه ای باشم صد برابر سایه تر از سایه ای كه به گردش می رود

 و به گردش خواهد رفت بر روی صفحه ی آفتابی زندگی ات.

 

J'ai tant rêvé de toi

 

J'ai tant rêvé de toi que tu perds ta réalité
Est-il encore temps d'atteindre ce corps vivant
Et de baiser sur cette bouche la naissance
De ? la voix qui m'est chère

 

J'ai tant rêvé de toi que mes bras habitués
En étreignant ton ombre
A se croiser sur ma poitrine ne se plieraient pas
Au contour de ton corps, peut-être
Et que, devant l'apparence réelle de ce qui me hante
Et me gouverne depuis des jours et des années
Je deviendrais une ombre sans doute
O balances sentimentales

J'ai tant rêvé de toi qu'il n'est plus temps
Sans doute que je m'éveille.
Je dors debout, le corps exposé
A toutes les apparences de la vie
Et de l'amour et toi, la seule
qui compte aujourd'hui pour moi
Je pourrais moins toucher ton front
Et tes lèvres que les premières lèvres
et le premier front venu

J'ai tant rêvé de toi, tant marché, parlé
Couché avec ton fantôme
Qu'il ne me reste plus peut-être
Et pourtant, qu'a être fantôme
Parmi les fantômes et plus ombre
Cent fois que l'ombre qui se promène
Et se promènera allègrement
Sur le cadran solaire de ta vie

دایره  و ستاره

 

برای ترسیم ستاره ای پنج شاخه

یا شش یا حتی بیشتر

نخست دایره ای باید رسم کرد.

 

برای ترسیم ستاره ای پنج شاخه...

یک دایره!

برای ترسیم درختی با بی شمار شاخه

تدبیر چندانی نیاندیشیده ایم

درختانی که ستاره ها را پنهان می دارید!

درختان!

شما پر از آشیانه و پرندگان آواز خوانید

پوشیده با شاخ و برگها

و سر به ستاره ها می سایید!

 

Le rond et l'étoile

Pour faire une étoile à cinq branches
Ou à six ou même davantage
Il faut d'abord faire un rond

Pour faire une étoile à cinq branches
Un rond!
On n'a pas pris tant de précaution
Pour faire un arbre à beaucoup de branches
Arbres! qui cachez les étoiles
Arbres!
Vous êtes pleins de nids et d'oiseaux chanteurs
Couverts de branches et de feuilles
Et vous montez jusqu'aux ! étoiles

 

مورچه

مورچه ای هجده متری

 با کلاهی بر روی سر

وجود ندارد، وجود ندارد.

 

مورچه ای که در حال کشیدن

ارابه ای پر از پنگوئن و اردک است،

وجود ندارد، وجود ندارد.

 

مورچه ای که فرانسوی صحبت می کند؛

لاتین و زبان زرگری صحبت می کند،

وجود ندارد، وجود ندارد.

 

اوه! چرا که نه؟

 

La fourmi

 

Une fourmi de dix-huit mètres
Avec un chapeau sur la tête ,
Ca n'existe pas, ça. n'existe pas

Une fourmi traînant un char
Plein de pingouins et de, canards
Ca n'existe pas, ça n'existe pas.

Une fourmi parlant; français
Parlant latin et javanais,
Ca n'existe pas, ça n'existe. pas

Eh! Pourquoi pas?

 

برگی بود

 

برگی بود با خط های اش.

خط عمر

خط شانس

خط قلب.

 

شاخه ای در انتهای برگ بود.

خط منشعب، نشانه ی زندگی

نشانه ی شانس

نشانه ی قلب.

 

درختی در انتهای شاخه بود.

درختی شایسته ی زندگی

شایسته ی شانس

شایسته ی قلب.

 

قلبی حکاکی شده، چاک چاک، سوراخ سوراخ

درختی که هیچگاه زنده نیست.

 

ریشه هایی در انتهای درخت بود.

ریشه، نشانه ی زندگی

 شایسته ی شانس

شایسته ی قلب.

 

در انتهای این ریشه ها،  زمین بود.

زمین بی هیچ چیز دیگر.

زمین گرد گرد.

زمین تنهای تنها در میان آسمان.

زمین.

 

Il était une feuille

 

Il était une feuille avec ses lignes.
Ligne de vie
Ligne de chance
Ligne de cœur.

Il était une branche au bout de la feuille.
Ligne fourchue, signe de vie
Signe de chance
Signe de cœur.

 

Il était un arbre au bout de la branche.
Un arbre digne de vie
Digne de chance
Digne de cœur.

Cœur gravé, percé, transpercé
Un arbre que nul jamais ne vit.

 

Il était des racines au bout de l'arbre.
Racine, signe de vie
Vignes de chance
Vigne de cœur.

Au bout de ces racines, il était la Terre.
La Terre tout court.
La Terre toute ronde.
La Terre toute seule au travers du ciel.
La Terre.

گزیده اشعار خیابان سن- مارتین

 

از وقتی که  آندره پلاتارد خیابان سن- مارتین را ترک گفته

دیگر این خیابان را را دوست ندارم.

دیگر خیابان سن- مارتین را دوست ندارم،

دیگرهیچ چیز را دوست ندارم، حتی شراب.

 

از وقتی که  آندره پلاتارد خیابان سن- مارتین را ترک گفته

دیگر این خیابان را را دوست ندارم.

او دوست من، یار و همدمم است.

ما اتاق و نانِ مان را با هم قسمت کرده بودیم،

دیگر خیابان سن- مارتین را دوست ندارم.       

 

Extrait des Couplets de la rue, Saint-Martin

 

Je n'aime plus la rue Saint-Martin
Depuis qu'André Platard l'a quittée
Je, n'aime plus la rue Saint-Martin
Je n'aime rien, pas même le vin.

Je n'aime plus la rue Saint-Martin
Depuis qu'André Platard l'a quittée.
C'est. mon ami, c'est mon copain
Nous partagions la chambre et le pain,
Je, n'aime plus la rue Saint-Martin

 

منابع و پی نوشت ها:

١ . جنبش های مهم ادبی در فرانسه، ورونیک آنگلار، ترجمه ی محمود جوان

۲  . بنیاد شعر نو در فرانسه، دکتر حسن هنرمندی

٣  . La poésie surréaliste:Jean-Louis Bédouin

٤  . Biographie de Robert Desnos