xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr         

                  

  http://www.7sang.com

داستان اُدیپ و عُقده‌اش!

نينا جمشيد نژاد

حتما درباره‌ی «عُقده‌ی اُدیپ» چیزهایی لااقل به گوش‌اتان خورده‌است؛ فروید این اصطلاح را برای بیان "تمایل فرزند پسر به مادر و احساس تنفر نسبت به پدر و میل به کشتن و جای‌گزینی او" به کار می‌برد. اما اینکه چرا فروید روی این موضوع اسمی همچون عقده‌ی "ادیپ" گذاشته‌است برمی‌گردد به داستانی در اساطیر یونان.

حتما درباره‌ی «عُقده‌ی اُدیپ»(1) چیزهایی لااقل به گوش‌اتان خورده‌است؛
فروید(2) این اصطلاح را برای بیان "تمایل فرزند پسر به مادر و احساس تنفر نسبت به پدر و میل به کشتن و جای‌گزینی او" به کار می‌برد.
اما اینکه چرا فروید روی این موضوع اسمی همچون عقده‌ی "ادیپ" گذاشته‌است برمی‌گردد به داستانی در اساطیر یونان؛
ادیپ(3) پادشاه افسانه‌ای سرزمین طبس(4) بود که نا آگاهانه پدرش ـ لائوس(5) ـ را به قتل رساند و مادرش ـ جاکوستا(6) ـ را به همسری گرفت.
ماجرا از این قرار است که...

پیش از تولد ادیپ روزی پدرش لائوس ـ که انگار به جز پادشاهی معلمی هم می‌کرده! ـ به یکی از شاگردان‌اش که دختر زیبارویی بود تعرض کرد. پدر دخترک هم لائوس را نفرین کرد ولی هر چه صبر کرد هیچ بلایی سر لائوس نیامد که نیامد. مردک بیچاره(7) هم که فکر کرد لابد نفرین‌هایش گیرایی ندارد دیگر دست از نفرین کردن دیگران برداشت. غافل از اینکه نفرین‌اش بدجوری هم گرفته... آن هم دامن پسر دنیانیامده‌ی لائوش را؛

پیشگویان به لائوس خبر دادند که به‌زودی صاحب پسری خواهد شد و به دست همو کشته می‌شود. برای همین وقتی فرزندش به دنیا آمد لائوس داد دو تا قوزک پای‌اش را با میخ سوراخ کردند(8) و بچه را داد دست یکی از خدمتگزاران‌اش تا ببرد توی دشت و بیابان ول‌اش کند تا بمیرد. اگر لائوس توی عمرش یکی دو تا کتاب داستان خوانده بود یک همچین اشتباه احمقانه‌ای نمی‌کرد و شاید می‌توانست از سرنوشت‌اش خلاصی یابد؛ خدمتگزار لائوس هم مثل تمام خدمتگزاران توی قصه‌ها دل‌اش به حال نوزاد سوخت و به جای رها کردن‌اش او را دست مرد چوپانی سپرد. نمی‌دانم چه شد که چوپان هم بچه را برد خدمت پادشاه سرزمین‌ کورینت(9) و پادشاه و ملکه هم نوزاد را پذیرفتند و مثل بچه‌ی خودشان بزرگ‌اش کردند.

سال‌ها گذشت و ادیپ هم مانند تمام قهرمان‌های داستان‌ها به جوان برومندی تبدیل شد. زندگی به خوبی و خوشی می‌گذشت تا اینکه روزی یکی از پیشگویان دربار به ادیپ خبر داد که در طالع‌اش آمده‌است که روزی پدرش را به قتل خواهد رساند و مادرش را به همسری می‌گیرد.
ادیپ که نمی‌دانست پدر و مادر واقعی‌اش کسان دیگری هستند، برای فرار از سرنوشت تصمیم گرفت کورینت را ترک کند و هرگز بدان‌جا باز نگردد.
توی سفرهای‌اش سر و کار ادیپ به نزدیکی‌های طبس رسید. توی جاده‌ی منتهی به طبس به مرد غریبه‌ای برخورد و سر موضوعی ـ که هیچ‌کجا هم نیامده درباره‌ی چه بود ـ با هم حرف‌اشان شد و ادیپ هم ـ به رسم تمام قهرمانان یونانی که جنبه‌ی تحمل مخالفت را ندارند ـ شمشیرش را کشید و سر مرد بیچاره را از بدن جدا کرد. غافل از اینکه مرد غریبه کسی نبوده جز پادشاه طبس و پدر واقعی خود ادیپ.(10) بعد از آن ادیپ وارد طبس شد و در آنجا به اسفینکس(11) برخورد. اسفینکس جانوری بود با سر یک زن و بدن شیر و کارش این بود توی کوچه و خیابان راه بیفتد و به هر غریبه‌ای بر می‌خورد معمایی برای‌اش طرح کند. اگر کسی جواب معمای اسفینکس را درست نمی‌داد در جا کشته می‌شد. این اسفینکس مدتی بود که خون مردم طبس را توی شیشه کرده بود؛ دیده‌بود طبس مردمان خنگی دارد(12) که جواب معماهایش را بلد نیستند، همان‌جا جا خوش کرده‌بود. تا آنکه ادیپ سر رسید و موفق شد معمای اسفینکس را حل کند. اسفینکس که ضایع شده بود دم‌اش را روی کول‌اش گذاشت و از طبس رفت.

مردم طبس برای قدردانی از ادیپ تاج و تخت را ـ که بی‌صاحاب مانده بود ـ به او واگذار کردند و ملکه‌ی بیوه هم که معلوم است به پادشاه جدید می‌رسد. سال‌‌ها از ازدواج ادیپ با ملکه (مادر واقعی‌اش) می‌گذشت و آنها صاحب چهار فرزند نیز شده‌بودند که بدبختی به سرزمین طبس روی کرد.
ادیپ به‌دنبال یافتن دلیل این بدبختی‌ها به طالع‌بینان روی آورد. آنها گفتند که ادیپ خود منشا این بدبختی است و لائوس و جاکوستا پدر و مادر واقعی اوی‌اند؛ ادیپ به همان سرنوشتی که برای‌اش پیش‌بینی شده‌بود دچار شده‌بود.

جاکوستا ـ که او هم تازه فهمیده‌بود ادیپ همان پسر خودش است ـ خودکشی کرد. ادیپ هم یک گل‌سینه برداشت و انقدر میخ‌اش را توی چشم‌های‌اش فشار داد تا کور شد.(13) بعد هم تاج و تخت را به دو پسرش سپرد. آنها هم که بچه‌های خوبی بودند و نمی‌خواستند کار به دعوا مرافعه بکشد با هم توافق کردند که یک‌سال در میان، نوبتی بر تخت بنشینند! با این‌حال پسرها هیچ توجهی به پدرشان نمی‌کردند و ادیپ هم از لج، پسرهای‌اش را نفرین کرد!(14) بلاهایی که بر اثر این نفرین بر سر فرزندان ادیپ آمد آنقدر پیچیده‌است که ترجیح می‌دهم فعلا تعریف‌اشان نکنم!

_______

(1)complex The Oedipus
(2) زیگموند فروید Sigmund Freud، روان‌شناس و روانکاو اتریشی
(3)Oedipus یا Śdipus به‌ندرت به‌صورت Oidipous نیز نوشته شده‌است و در زبان یونانی به معنای «پاهای آماس‌کرده» است. کمی صبر کنید متوجه می‌شوید چه ربطی دارد...
(4) Thebes شهری در یونان. (با آن یکی طبس توی مصر فرق می‌کند!)
(5) Laius
(6) Jocasta
(7) یک‌جوری نوشتم که لابد فکر می‌کنید طرف رعیت بدبختی بوده که دستش هم به جایی بند نمی‌شده. نه بابا! او هم پادشاهی بوده برای خودش. حالا اینکه با جلال و جبروت پادشاهی دیگر چرا کاری بیشتر از نفرین نکرده، من هم نمی‌دانم...
(8) انگیزه‌ی هوشمندانه‌ی لائوس برای من هم نامعلوم است چون تا جایی که من می‌دانم نوزاد تازه دنیا آمده راه نمی‌تواند برود جه قوزک‌هایش سوراخ باشد، چه نباشد... در ضمن، حالا یک نگاه دیگر به زیرنویس شماره 3 بیندازید... حالا فهمیدید چرا کلمه‌ی ادیپ یک همچین معنای عجیبی دارد؟
(9) Corinth
(10) انگار این پادشاه‌های یونانی هیچ امورات‌اشان خوب نمی‌گذشته. معلمی که مجبور بوده‌اند بکنند هیچ، تازه بدون بادی‌گارد هم راه می‌افتاده‌اند توی دشت و بیابان تا یکی از راه برسد این‌جوری دخل‌اشان را بیاورد!
(11) Sphinx
(12) برداشت نژادپرستانه نکنید جان مادرتان!
(13) یک روان‌شناس اینجا پیدا می‌شود انگیزه‌ی این رفتار را برای‌مان توضیح دهد!؟

(14) ای بابا!

با استفاده از:
http://oedipus.mindbit.com

 مطالب مرتبط  :

قهرمانان اساطیر یونان - سرانجام نفرین اُدیپ؛ آنتیگونه

قهرمانان اساطیر یونان - افسانه‌ پروکروستیز

Pan… Panic!

قهرمانان اساطیر یونان - هرکول - بخش هشتم

قهرمانان اساطیر یونان - هرکول - بخش هفتم

قهرمانان اساطیر یونان - هرکول - بخش ششم