xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr         

                  

  
 

جواد عاطفه

نگاهی به زندگی و آثار سارتر: جهنم ديگران هستند



مردى کوتاه و زمخت، پيپ به دست، بد لباس با چهره‌اى زشت، معتقد به اخلاقيات، عاشق شهرت و زن، کله‌شق و انتقادناپذير، دشمن سرسخت بورژوازى، فيلسوف، محقق، نويسنده، ژان‌پل ساتر.

در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵، ژان‌پل سارتر از ژان‌باتيست سارتر (افسر نيروى دريايى) و آن‌مارى شوايتزر (فرزند آموزگار آلزاسى زبان خارجى) در پاريس به دنيا آمد. پدر در دو سالگى در هندوچين بيمار شد و درگذشت. مادر عقايد کاتوليکى داشت، در حالى که در خانواده پروتستان بودند، به خاطر همين در محيطى کاتوليکى و عارى از تعصب رشد مى‌کند. ازدواج مجدد مادر در يازده سالگى سارتر، باعث بغض و کينه‌اش مى‌شود. ناپدرى که مهندس نيروى دريايى بود به شهر «لاروشل» منتقل شده و خانواده نيز به ناچار به آنجا می‌رود. سارتر در چهارده سالگى در دبيرستان محل لاروشل تحصيل می‌کند. محيطى خشن و تا حدى دور از اخلاقيات باعث می‌شود تا خانواده او را به دبيرستان لويى لوگران در پاريس بفرستند. به عقيده پيتر دمپسى (روانشناس کاتوليکى ايرلند) وسواس سارتر درباره همجنس‌خواهى در لاروشل به سراغش می‌آيد. در نوزده سالگى وارد دانشسراى عالى در پاريس می‌شود. در اين سال است که با پل نيزان آشنا می‌شود و موجبات انتشار مجله‌اى را در اين دانشسرا فراهم می‌کنند. در امتحان ورودى از ۳۵ نفر قبول شده نهايى رتبه هفتم را به دست می‌آورد. چهار سال بعد در امتحانات نهايى رشته فلسفه مردود می‌شود. دليل رد شدن نيز عقيده سارتر در مورد فلسفه است. او عقيده داشت «فلسفه فهميدنى است، نه حفظ کردنى.» سال بعد در امتحانات نهايى نفر اول سارتر و سيمون دوبووار و ژان هيپوليت و پل نيزان مقام‌هاى بعدى را کسب می‌کنند. از افراد ديگر فارغ التحصيل شده از اين دانشکده در سال‌هاى بعد مى‌توان از مرلوپونتى، لويى اشتراوس و سيمون ويل نام برد. آشنايى سارتر و دوبووار از زمان آمادگى دوبووار براى امتحانات فلسفه در سوربن آغاز می‌شود. سيمون دوبووار دختر ناز پرورده‌اى که تحت سلطه قراردادهاى مذهب کاتوليک بود بعد از آشنايى با سارتر شديداً و عميقاً به او دلبسته می‌شود و تا آخر عمر با او مى‌ماند. در سال ۱۹۳۱، سارتر معلم فلسفه در دبيرستان شهر لوهاور می‌شود. مدت‌ها سارتر و دوبووار دور از هم می‌مانند و اين باعث رنجش خاطرشان می‌شود. تصميم به ازدواج می‌گيرند. علاقه‌اى به داشتن فرزند ندارند و به عقايدى خاص و مترقى پايبند هستند. پس تصميم مى‌گيرند به زندگى مشترک خود، بدون ازدواج، ادامه دهند. بين سال‌هاى ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ سارتر براى مطالعه فلسفه جديد آلمانى، مرخصى مى‌گيرد و به برلن مى‌رود. زبان آلمانى را به خاطر جد مادرى‌اش خوب مى‌داند. در برلن کتاب‌هايى از هوسرل و هايدگر مطالعه مى‌کند. از هر دو تأثير مى‌گيرد و اين تأثيرات بعد‌ها در کتاب هستى و نيستى (۱۹۴۱)، تحت تأثير هايدگر و رساله تخيل (۱۹۳۶)، تئورى در باب هيجانات (۱۹۳۹)، مخيلات (۱۹۴۰) تحت تأثير هوسرل پديدار مى‌شود. بعد از بازگشت از آلمان، در سال ۱۹۳۶ رمان تهوع را در شهر لوهاور مى‌نويسد. شهر بوويل در رمان تهوع همان شهر لوهاور است. اين شهر در اولين داستان دوبووار مدعو هم حضورى پررنگ دارد. دوبووار در خاطرات خود نقل مى‌کند زمانى که سارتر در لوهاور تدريس مى‌کرد دچار تخيلات و توهماتى مى‌شود. او فکر مى‌کرد که خرچنگ‌ها او را دنبال مى‌کنند. دوبووار نسبت به سلامت عقلى او احساس نگرانى مى‌کند. نگرانى و ترس از خرچنگ‌ها در نمايشنامه گوشه‌نشينان آلتونا متجلى مى‌شود. سارتر در ۳۲ سالگى، به گاليمار مقتدرترين ناشر فرانسه معرفى مى‌شود. اولين داستان او توسط گاستون گاليمار با ترديد پذيرفته مى‌شود. به توصيه گاليمار عنوان آن از ماليخوليا به تهوع تغییر داده مى‌شود. البته سارتر خودش هميشه از آن به عنوان «دفترچه خاطرات آنتونن روکانتن» نام مى‌برد. تهوع به تفسير آنارشيسم (نه به معناى هرج و مرج‌ طلبى، بلکه آنارشيسم فلسفى به معناى نفى هر گونه اجبار) مى‌پردازد. آنتونن روکانتن مردى که احساس تهوع هر روز در او بيشتر و بيشتر مى‌شود و دنياى بيرون برايش تحمل ناپذير. مى‌فهمد که تهوع در او ريشه دوانيده تا آنجا که نه تهوع در او که او در تهوع غوطه مى‌خورد. روکانتن دلهره خود را با جمله «مى‌انديشم» دکارتى فرياد مى‌کند. در ادامه معنى آن را معکوس مى‌کند و مى‌گويد: «من وجود دارم... جسم چون شروع کرد؛ به خودى خود زندگى مى‌کند. اما فکر را منم که ادامه مى‌دهم، مى‌گسترم. من وجود دارم. من فکر مى‌کنم که وجود دارم... کاش مى‌توانستم خود را از فکر کردن بازدارم. فکر مى‌کنم که نمى‌خواهم فکر کنم. نبايد فکر کنم که نمى‌خواهم فکر کنم؛ چون اين خود فکر است... کراهت آور است اگر من وجود دارم، بدين جهت است که از وجود داشتن وحشت دارم.» مشکل اصلى روکانتن تنهايى نيست بلکه دور بودن از حقيقت و واقعيت را مى‌توان مسئله اصلى او دانست. در همين سال يکى از سردبيران گاليمار به نام ژان پولهان داستان ديوار را براى مجله‌ نوول روو فرانسز که خودش اداره مى‌کرد مى‌گيرد. سارتر طى نامه‌اى به دوبووار مى‌نويسد که «داستان‌هاى ديوار را به پولهان داده و او را از بى‌پروايى داستان‌ها در مسايل جنسى آگاه ساخته اما او با کمال ميل آن‌ها را پذيرفته است.» در سال ۱۹۳۸ مجموعه داستان‌هاى کوتاه ديوار چاپ شده و تهوع به عنوان مشهور‌ترين رمان سال انتخاب مى‌شود. ديوار شامل پنج داستان است:ديوار، اتاق، محرميت، اروسترات و کودکى يک پيشوا، داستان‌هايى موجز با گفت‌وگوهايى درخشان و جمله‌هايى قاطع و کوتاه، شخصيت‌ها که پرداختى مسخره آميز اما نه تا حد کاريکاتور، ناهنجار دارند. همه مى‌کوشند تا از طريق ارائه يا تحميل تصوير فريبنده و اغراق‌آميزى از خود به ديگران، از وضع يا موقعيت خود بگريزند. هنرى پير (منتقد بزرگ ادبيات فرانسه) معتقد است: «در فرانسه در صد سال اخير بعد از بالزاک تاکنون داستان‌هاى کوتاهى به اهميت مجموعه داستان‌هاى ديوار نيامده است.» در همين سال سارتر به سمت استاد فلسفه در دبيرستان لويى پاستور در شهر نوئى نزديک پاريس منصوب مى‌شود. با شروع جنگ جهانى دوم به خدمت نظام فراخوانده مى‌شود. در جبهه کارش در قسمت هواشناسى است. اين پست غيرجنگى فرصت و ساعت‌هاى زيادى را برايش خالى مى‌گذارد که آن را براى اتمام داستان سن عقل (جلد اول رمان سه جلدى راه‌هاى آزادى) مى‌گذارد. در ۲۱ ژوئن ۱۹۴۰، در سى و پنجمين سالگرد تولدش به اسارت آلمانى‌ها مى‌افتد.
پل نيزان دوست قديمى‌اش در جنگ کشته مى‌شود. يک سال بعد در ماه آوريل در اردوگاه اسيران جنگى چشم عليلش را به پزشک اردوگاه نشان مى‌دهد و ادعا مى‌کند که قادر به حفظ تعادل در حين راه رفتن نيست. همين بهانه باعث آزادى او مى‌شود. بعد از آزادى به دوبووار مى‌گويد: «اگر اين حقه نمى‌گرفت، فرار مى‌کردم.» بعد از برگشتن مشغول چاپ شاهکار فلسفى‌اش هستى و نيستى که تحت تأثير هايدگر به رشته تحرير درآمده بود مى‌شود. در اين سال در مدرسه تئاتر شارل دولن در سخنرانى، مباحث و نظرياتش را در زمينه تئاتر بيان مى‌کند. نمايشنامه مگس‌ها را براى بارد مى‌نويسد، اما او آن را نمى‌پذيرد. و کارگردانى اين اثر را دولن به عهده مى‌گيرد و با تمام مشکلات مالى آن را روى صحنه مى‌برد، وقتى که مگس‌ها روى صحنه مى‌رود تعجب همگان برانگيخته مى‌شود که چگونه اداره سانسور نازى‌ها اجازه نمايش را صادر کرده است. آلمانى‌ها در ابتدا فکر مى‌کردند که اين نمايش بيشتر فلسفى است تا سياسى، اما پس از چند روز از اجراى نمايش آلمانى‌ها به اين موضوع پى مى‌برند و آن را تعطيل مى‌کنند. نمايشنامه مگس‌ها نوشته‌اى جديد و نو از يک افسانه است. سارتر در استفاده از نمایشنامه‌های قدیمی و افسانه‌ها درست همان کارى را می‌کند که نمايشنامه‌نويسان ديگر فرانسه از جمله ژيرودو، آنوى و... به آن اقدام کرده بودند. موضوع نمايشنامه افسانه اورستس در شهر آرگوس است. نتيجه اصلى و رکن عمده نمايشنامه مگس‌ها را سارتر در يکى از مقالات خود چنين بيان مى‌کند: «آزادى بشر طوقى لعنتى است که بر گردن او نهاده شده است. اما همين قيد لغتی منشأ علوم و شرافت است.» سبک نمايشنامه، گفتارهاى بلند و هيجان‌انگيز اورست، مجادله‌هاى لفظى ميان ژوپيتر و اورست از نقاط قوت اين نمايشنامه کلاسيک است. اورست قهرمانى روشنفکر و معقول است با تمام خصوصيت‌هاى تفکر سارتر. مگس‌ها اولين نمايشنامه چاپ شده سارتر است اما اولين نمايشنامه او نيست. اولين نمايشنامه او بارى يونا نام دارد که نمايشنامه‌اى مذهبى است نوشته شده براى عيد ميلاد ۱۹۴۰ در اردوگاه زندانيان آلمانى. در فوريه ۱۹۴۳ در مقاله توضيح بيگانه که باعث شهرت کامو مى‌شود سارتر به اختلاف اساسى کامو، کافکا و خودش در تصورى که از مفهوم پوچى دارند اشاره مى‌کند. به نظر سارتر: «کامو، انسان را بى‌تعالى، بى‌هدف و بى‌هيچ اختيارى تصور مى‌کند.» کافکا معتقد است: «جايى نظامى وجود دارد که آدم‌ها در برابر آن سر فرود مى‌آورند و بيهوده مى‌کوشند تا آن را دريابند. آنان آگاهند که الگو و هدفى هست که آنها هيچ‌گاه به آن نمى‌رسند.» خود او نيز معتقد است که انسان گرچه تنها مانده و هيچ مدد الهى وجود ندارد، ولى انسان خود بايد انتخاب کند و نسبت به بقيه انسان‌ها هم مسئول باشد. هنرى پير معتقد است تفاوت جهان‌بينى «کافکا» و سارتر در اين است که جهان کافکا سراسر وحشت و تيرگى در برابر جست وجوى مابعدالطبيعه و جهان سارتر همه هراس و بهت در برابر اجتماع و در برابر انسان است. در ژوئن 1944، به مناسبت شروع نمايش دربسته (دوزخ) به دعوت ژان ويلار (کارگردان و بازيگر بزرگ فرانسه) يک سلسله سخنرانى در پاريس برگزار مى‌شود که از ميهمانان اين جلسات مى‌توان از آلبرکامو، ژان کوکتو، ژان‌لويى بارو و سارتر را نام برد. عمده مطالبى که سارتر در اين جلسات مطرح مى‌کند عبارتند از: ۱– رعایت فاصله بين تماشاگر و گروه نمايشگر؛ ۲– استفاده از کلمات روزمره با وزن و آهنگى درخور نمايش؛ ۳– حذف ديالوگ‌هاى غيرضرورى و جايگزينى حرکت مناسب به جاى آن؛ ۴– رعايت آهنگ هر اثر نمايشى (آهنگ نه وزن عروضى بلکه آهنگى در ضرورت عمل صحنه)؛ ۵– حذف وسايل و آکسسوار حجيم و بى‌مورد و رسيدن به ايجاز و... در اين سال است که رمان سن عقل از دوره سه جلدى راه‌هاى آزادى چاپ مى‌شود. داستان باخبر آبستنى مارسل، رفيقه ماتيو، قهرمان داستان، شروع مى‌شود و ادامه داستان، پيدا کردن راهى و پولى براى راحت شدن از شر موجود سومى است که ماتيو مى‌پندارد باعث از بين رفتن آزادى‌اش مى‌شود. او به تدريج از گذشته خود دور مى‌شود و پيوندها را قطع مى‌کند. او در تفکرات خود در بالاى پلى روى رود سن مى‌فهمد که در جست وجوى آزادى راه به جايى نبرده و در باتلاقى از گذشته پوچ فرو رفته. او بى‌گذشته با خود مى‌انديشد «در پى آن آزادى به دورها رفتم، اما خيلى نزديک بود و نمى‌توانستم آن را ببينم. نمى‌توانستم آن را لمس کنم. آزادى خود من بود. من آزادى خودم هستم... (مثل سنگ ديواره پل) بيرون بود. بيرون از جهان. بيرون از گذشته، بيرون از من. آزادى تبعيد است و من محکوم که آزاد باشم.» رمان سن عقل واکنشى شديد است به ناتوراليسم‌ها بر ضد آن‌ها که جبر را مطرح مى‌کنند. سارتر جبر را قبول ندارد و به عقيده او «توارث و محيط در سرنوشت انسان تاثيرى ندارد و اگر تاثيرى باشد تا حدودى مربوط به گذشته است.»
در فاصله کوتاهى دومين جلد رمان راه‌هاى آزادى به نام تعليق به همراه نمايشنامه دربسته (دوزخ) به چاپ مى‌رسد. دربسته تصويرگر سه نفر درگير جريانى از مرگ، شکنجه و دوزخى سخت مبتذل و پيش پا افتاده است. سارتر در دربسته معتقد است: «در صورتى بشر از دوزخى که ساخته نجات مى‌يابد که قيدها و نقاب‌ها را بردارد و پيوسته درصدد جستن راه‌هاى نو براى مسائل زندگى باشد.» اگر مردمان بخواهند چون صحنه تئاتر ساختگى و قراردادى باشند، زندگى آن‌ها دوزخى خواهد بود و بايد به جمله آخر نمايشنامه از زبان گارسن بسنده کرد که «به سيخى احتياج نيست، جهنم ديگران‌اند.»
ماهنامه له تان مدرن [دوران جديد] توسط سارتر و همفکرانش در اين سال تاسیس مى‌شود. بعد از اتمام جنگ سارتر دوباره به آمريکا سفر کرده و از تحولات ادبى و تئاترى اروپا و فرانسه در دوره جنگ و پس از آن صحبت مى‌کند. رئوس مباحثات سارتر که بعدها طى مقالاتى به چاپ رسيد عبارت‌اند از: ۱– انسانى که در محدوده موقعيتش آزاد است و انسانى که خواه ناخواه چون براى خود انتخاب مى‌کند براى همه افراد درگير هم انتخاب مى‌کند. اين موضوع نمايشنامه‌هاى فعلى ماست؛ ۲– ما به جاى نمايش شخصيت‌ها به دنبال نمايش موقعيت‌ها هستيم؛ ۳– به نظر ما نمايشنامه نبايد بيش از حد خودمانى جلوه کند؛ ۴– خشونت اين نمايشنامه‌ها خشونت زندگى فرانسه است. ملتى که بايد از نو بسازد و از نو بيافريند و در عين حال به اصولى تازه دست يابد.
نمايش‌هايى را که سارتر به خوانش آن‌ها در اين جلسات مى‌پردازد عبارتند از کاليگولا (آلبر کامو) شکم‌هاى گرسنه (سيمون دوبووار) و دربسته نوشته خودش. در سال ۱۹۴۶ کتاب اگزيستانسيالسم و اصالت بشر انتشار مى‌يابد. اگزيستانسياليسم به دو وجه «مسيحى» و «منکر واجب الوجود» است. از پيروان اگزيستانسياليسم مسيحى مى‌توان کارل ياسپرس و گابريل مارسل را نام برد و از اگزيستانسيالسم‌هاى منکر واجب الوجود، مارتين هايدگر و اگزيستانسيالسم‌هاى قرن بيستم فرانسه را. وجه مشترک هردو گروه (مسيحى و الهادى) اين است که «وجود مقدم به ماهيت است»، بشر ابتدا وجود مى‌يابد، متوجه خود مى‌شود، در جهان سر بر مى‌کشد و سپس خود را مى‌شناساند، تعريفى از خود مى‌دهد. اصل اصلى آن‌ها اين است که «بشر هيچ نيست، مگر آن‌چه از خود مى‌سازد». به اعتقاد اگزيستانسياليست‌ها بدى نخست بايد کشف شود و سپس دگرگون شود. بنابر اين وظيفه نويسنده و هنرمند نشان دادن بدى‌هاست. سه اصل اگزيستانسياليسم مورد بحث سارتر عبارت است از: 1– «درونگرايى» (عمل انتخاب توسط انسان به صورت مجدد و مستقل انجام گرفته و پايبندى به اينکه انسان هيچ نيست مگر آن‌چه از خود مى‌سازد)؛ ۲– «دلهره» (دلهره در مقابل مسئوليت فرد در برابر همه آدميان)؛ ۳– «واماندگى» (اصطلاح خاص هايدگر که گوشزد مى‌کند که تمام مسئوليت‌هاى دنيا بر عهده بشر است و نه هيچ کس ديگر. اين واماندگى با دلهره همراه است.)
دکارت معتقد است : «براى تسلط بر جان بايد به خويشتن مسلط شد» و سارتر اگزيستانسياليسم را کوششى براى انصراف بشر از عمل نمى‌داند. او به آدميان اعلام مى‌کند که اميدى جز به عمل نبايد داشت و آن چه به بشر امکان زندگى مى‌دهد فقط عمل است. همچنين از نظر فلسفه سارتر «عشق، جز آن‌چه به مرحله تحقق درآيد وجود ندارد. رويا، انتظار و اميد هم معرفى کننده آدمى از نظر منفى است، نه مثبت، چون ممکن است انسان را به عنوان انسانى با روياى ناکامياب، انسانى با انتظار بيهوده يا انسانى با اميد ناموفق تصوير کند.» سارتر در مورد اگزيستانسياليسم خاص خود اعتقاد دارد: «بعضى مى‌گويند که آثار ادبى اگزيستانسياليست‌ها به اشخاص بى‌خون، زبون و سست عنصر و شرير مى‌پردازد. زبونى و صفات منفى آن‌ها به اين دليل نيست که صاحب دل و افکار و ديد شديد هستند. بلکه زبون است زيرا با اعمال خود، خود را زبون ساخته است.» بعد از انتشار کتاب اگزيستانسياليسم و اصالت بشر نظريات موافق و مخالف فراوانى در مورد آن گفته شد. از جمله اين نظريات، نظريه فرانسوا مورياک، نويسنده فرانسوى، بود که مکتب سارتر را «اصالت کثافت» ناميد. سارتر هم در پاسخ به او در مقاله‌اى گفت: «پنهان کردن بدى‌ها، خلع‌سلاح بشر است در برابر دشمن خطرناک.»
در سال ۱۹۴۶ نمايشنامه مردگان بى‌کفن و دفن منتشر شد. داستان پارتيزان‌هايى که در دست پليس فرانسه، پليس در خدمت نازى، از افشاى نام رهبر گريخته‌شان سرباز مى‌زنند. نمايشنامه پر از زجرها و مصايبى است که اين گروه پارتيزان در افشا نکردن نام رئيس خود مى‌برند. تورنتون وايلدر آن را به عنوان فاتحان به انگليسى برمى‌گرداند. نمايشنامه توسط ويتولد کارگردانى مى‌شود. سارتر در مورد اين نمايشنامه معتقد است: «براى من نشان دادن واقعيت شکنجه مهم نبود، بلکه آن‌چه براى من مهم‌تر بود، رابطه دو گروه از انسان‌ها، افراد گروه مقاومت و نيروى پليس فرانسه تحت سلطه نازيسم، و تعارض آن‌ها با يکديگر است.» در طول نمايش صحنه‌هاى شکنجه بارها و بارها تکرار مى‌شود تا آنجا که يکى از پارتيزان‌ها به نام لوسى برادرخود را به گمان اينکه چون جوان‌تر است و ممکن است مقاومتش نسبت به ديگر افراد کمتر و در نتيجه موقعيت فرمانده گروه را لو دهد، خفه مى‌کند. به همين دليل تماشاگر در طول اجرا از اين شکنجه‌ها و فريادها زياد راضى به نظر نمى‌رسد و برايش تحمل ناپذير است تا آنجا که سارتر اعتراف مى‌کند: «من به راز و ارزش خوددارى و رازپوشى کلاسيک‌ها در نشان دادن صحنه‌هاى خشونت آميز پى بردم و فهميدم که در نمايش نبايد همه چيز را نشان داد.» به عقيده بسيارى از منتقدان «مرده‌هاى بى‌کفن و دفن» قوى‌ترين نمايشنامه الهام گرفته شده از جنگ، شکنجه و موضوع مقاومت در اروپا است. «روسپى بزرگوار» هم در اين سال چاپ شد. نمايشنامه‌اى با موضوع تعصب‌هاى نژادى در آمريکا و دلزدگى و عدم رضايت سارتر از سياست‌هاى استعمار طلبى آمريکا باعث نوشتن اين نمايشنامه شد. نمايشنامه‌اى که زنى به نام «ليزى» پل ارتباطى بين يک سناتورزاده آمريکايى و يک سياهپوست بخت برگشته مى‌شود، يکى بايد قربانى شود. دست آخر اين سياه است که فداى تعصبات نژادى، بى‌گناه از دور خارج مى‌شود. مناسباتى پيچيده در عين حال ساده براى لگدمال کردن سياهان. در حين اجراى اين نمايش در آمريکا، تماشاگر آمريکايى ليزى را به عنوان قهرمان نمايشنامه قبول مى‌کند که اين مغاير با ايده سارتر است. چون اعتقاد سارتر بر اين است که «ليزى ابداً قهرمان نيست.» در سال ۱۹۴۷ سارتر سالى پرکار دارد. انتشار کتاب درباره بودلر، فيلمنامه کار از کار گذشت» و انتشار کتاب ادبيات چيست؟
سارتر در کتاب درباره بودلر به نقد و تحقيق در مورد بودلر، شاعر بزرگ فرانسه، مى‌پردازد. او بودلر را خودخواه، مغرور با اخلاقى نارسيس‌وار [نرگس‌خو] و زندگى‌اش را زندگى درگير و دار بى‌تعهدى به جامعه و مردم مى‌داند. او اختلاف بودلر با ژرژ ساند، ويکتور هوگو و مارکس، نويسندگان ترقى‌خواه قرن نوزدهم را، همين نداشتن مسئوليت در قبال ديگرى بيان مى‌کند. سارتر در اين رساله که نقدى ادبى است با استناد قراردادن جمله‌اى از بودلر که گفته بود: «شعر امرى عبث است» در رد بزرگ بودن او، به نقدش مى‌پردازد. به قول تودى، از منتقدان آثار سارتر، «سارتر ترجيح مى‌داد که بودلر به عوض اين‌که شاعر غنايى درجه اولى باشد، از رساله‌پردازان درجه سوم سوسياليست‌هاى اوايل باشد.» کتاب ادبيات چيست؟ نيز يکى از ماندگارترين کارهاى سارتر است که به سه سرفصل اصلى مى‌پردازد: ۱– نوشتن چيست؟ ۲– نوشتن براى چيست؟ ۳– نوشتن براى کيست؟ سارتر درباره ادبيات مى‌گويد: «قلم بايد در خدمت انديشه و انديشه در خدمت بشر باشد.» او اعتقاد دارد براى آنکه نويسنده بتواند انبوه خواننده را از تمام قشرها داشته باشد دو راه حل دارد: «۱– چشم‌پوشى موقتى از ادبيات به معناى آموزش ادبيات و ترک نويسندگى؛ ۲– مطرح کردن مسائل به اساسى‌ترين و آشتى ناپذيرترين صورت خود.» نويسندگان بايد به اين نکته واقف باشند که «مسئله گرسنگى جهان، تهديد بمب‌هاى اتمى، بيگانگى بشر از خود، اين‌ها مسائلى است که ادبيات امروز بايد به آن بپردازد.» البته او ادبيات عامه پسند، ادبيات خاص طبقات پايين جامعه، را توصيه نکرده و معتقد است: «مردم هم بايد براى درک منظور نويسنده بکوشند.» از نظر سارتر نويسنده نمى‌تواند ادعا کند که براى خود مى‌نويسد زيرا که او تنها نيست و کار جهان يک کار جمعى است. هم سخن نويسنده انعکاس دارد و سکوت او نيز همين‌طور. آنچه براى او در آثار ادبى مهم است القاى انديشه است و روش نويسندگى فقط وسيله‌اى است که به خودى خود حائز هيچ گونه اهميتى نيست. در نظر او تنها ضابطه اثر ادبى تاثيرگذارى و گيرايى و دوام آن اثر است و همچنين به نظرش «در جهان گرسنه مفهوم ادبيات چيست؟ پس نويسنده بايد قلم خود را خدمت ستمديدگان قرار دهد.» جلد سوم رمان راه‌هاى آزادى به نام دلمردگى نمايشنامه دست‌هاى آلوده و فيلمنامه دنده‌هاى چرخ در سال ۱۹۴۸ منتشر مى‌شود. هملت سارتر، دست‌هاى آ لوده به روابط و ماموريت جوانى به نام هوگو مى‌پردازد. جوانى از خانواده مرفه و درصدد اثبات خود به حزب کمونيست. چالش‌ها، دلبستگى‌ها، آگاهى و رسيدن تا نقطه کشتن هودرر رهبر حزب کمونيست که به خيانت متهم است. هودرر مى‌ميرد نه به دليل ماموريت محوله به هوگو که به خاطر رابطه با زنش ژسيکا. هوگو از زندان آزاد مى‌شود. حزب تغيير کرده. هوگو بايد بميرد. نمايشنامه دست‌هاى آلوده از قتل تروتسکى، از دوستان لنين و مخالفان استالين كه بالاخره به وسيله ماموران او در مكزيك كشته مى‌شود، به او الهام مى شود. سارتر بار ها ادعا كرد كه در پى نوشتن يك نمايشنامه سياسى نبوده اما نمايشنامه سياسى مى‌شود. سارتر اجراى آن را در وين منع كرد و خود شخصاً به وين رفت تا در كنگره صلح سخنرانى كند. سيمون دوبووار در خاطرات خود مى‌نويسد: «به صحنه آمدن نمايش در نيويورك با عدم موفقيت روبه رو شده در نمايشنامه خرابكارى كردند... سارتر عليه ناژل كارگردان كار اعلام جرم كرد و اجراى نمايش قطع شد». نمايشنامه شيطان و خدا كه هنرى پير آن را فاوست سارتر مى‌داند در سال ۱۹۵۱ منتشر مى‌شود.

نمايش به تقابل هجو شخصيتى شرير به نام گويتز با مردى به ظاهر پارسا و ديندار به نام هاينريش است. تحولى كه در گويتز اتفاق مى‌افتد تا او به ديندارى برسد. دنيا در آتش شرارت مى‌سوزد و او همچون ابلهان به دنبال محبت و دوستى مى‌رود تا آنجا كه بى‌اعتقاد به همه چيز مى‌شود و به اصل کنیه‌ی انسان متخاصم برمى‌گردد. منكر واجب الوجود مى‌شود و كفر مى‌ورزد. او مردمان معاصرش را «جانيان مادرزاد» مى‌خواند و اعتقاد دارد كه «اگر بخواهد سهم خويش را از محبت و فضيلت آنها بگيرد، بايد شريك جنايتشان باشد.» در همين سال، كامو كتاب انسان طاغى را منتشر مى‌كند. پس از انتشار اين كتاب فرانسيس ژانسون عضو هيات نويسندگان مجله دوران جديد مقاله‌اى در مورد كتاب كامو مى‌نويسد. كامو بر اين مقاله جوابيه‌اى مى‌نويسد و آن را براى سارتر مى‌فرستد و به رغم دوستى ديرينه‌شان به طعنه او را «آقاى مدير» خطاب مى‌كند. سارتر به اين مقاله جواب تندى مى‌دهد در اين مقاله‌ها كه ناشى از اختلاف شديد انديشه‌هاى آنان بود، به دوستى‌شان پايان مى‌دهد. در سال ۱۹۵۲ سارتر به كمونيست‌ها نزديك مى‌شود. او علت اين نزديكى را «چون چپى ديگر وجود نداشت» بيان مى‌كند. او وجه اشتراكش را با چپ‌ها «نابود كردن و از نو ساختن هر چيز، خصوصاً تفكر» مى داند.
ژنه مقدس و بازيگر شهير در سال ۱۹۵۲انتشار مى‌يابد. كلمه مقدس در اين كتاب ريشخند و تمسخرى است در برابر ستمى كه اجتماع فرانسه نسبت به دوران كودكى ژان ژنه روا داشته و او را به سوى دزدى و فساد رانده و در مقابل كوششى كه ژنه براى خروج از اين مرداب و ورود به دنياى آفرينندگى كرده است.
نمايشنامه كين اقتباسى از الكساندر دوما در سال ۱۹۵۴ است و نمايشنامه نكراسوف را در سال ۱۹۵۶ مى‌نويسد. نكراسوف هجونامه‌اى عليه متعصبان غربى طرفدار جنگ سرد است. هنرى پير نكراسوف، كين و روسپى بزرگوار را به عنوان بهترين استعدادهای كمدى نمايشنامه‌اى عصر ما معرفى مى‌كند.
1959 سال انتشار جنگ شكر در كوبا پس از بازديد از كوبا و برزيل است. در اين سال نمايشنامه گوشه نشينان آلتونا نيز به چاپ مى‌رسد. سارتر ناراحت و خشمگين از استعمار آزار و شكنجه الجزيره‌اى‌ها توسط فرانسويان، اين نمايشنامه را كه داستان يك افسر مجنون شده سابق نازى است به نام فرانتس كه با خود و اعمال سرزده از خود در دوران جنگ در جدال است، را مى‌نويسد. فرانتس مدام خود را در دادگاهى خيالى از خرچنگ‌ها مى‌بيند. اين نمايشنامه «نوشته اى است بلندپايه بر محور احساس و جرم و گناه همه انسان ها در برابر جنگ و مسئله دلهره آور افراد كه در ميان ترديد‌ها و وسوسه‌هاى وجدان خود و اطاعت نظامى، ميان خشونت و ندامت شقه شده اند». بعد از وقايع و شدت عمل كمونيسم در مجارستان و قطع رابطه سارتر با كمونيسم در سال ۱۹۶۰ كتاب نقد عقل ديالكتيكى را كه به گفته خودش «حكم تصفيه حساب با انديشه خودش» دارد، مى‌نويسد.
اين كتاب علاوه بر اينكه به فلسفه اجتماعى قرن ما وفادار است، نوشته‌اى است بر ضدكمونيسم. نقد عقل ديالكتيكى، عميق ترين مشكلات را مطرح مى‌كند، «مشكل بشر، شر بشر همانا خشونت است. خشونت از كجا است؟ خشونت مبتنى بر چيست؟ آيا ممكن است از بين برود. اين همه مسائلى است كه فرد معطوف به تاريخ مى‌تواند روشنگر آن باشد». در اين كتاب آنچه بيشتر به چشم مى‌خورد تعداد تحليل‌ها و واژه سازى‌هاى جديد توسط سارتر است. كامو بر اثر سانحه تصادف در همين سال جان مى‌بازد. سارتر در مقاله‌اى بعد از مرگ كامو مى‌نويسد: «او رويداد يگانه فرهنگ ما بود و انديشه او نهضتى بود كه همه ما كوشيديم تا مبانى منزل‌ها و سرمنزل‌هايش را حدس بزنيم.» كتاب كلمات كتابى راجع به زندگى كودكى سارتر و شوق زودرس او به كار نويسندگى است. او در اين كتاب تصويرهجو آميزى از مادر ساده دلش مى‌دهد كه چگونه زير سيطره شخصيت نيرومند پدر خويش (شارل شوايتزر) قرار گرفته. او اين مرد را به عنوان مجسمه ميهن پرستى و از خودرضايى بورژوامآبانه و نخوت‌آمرانه به ريشخند مى‌گيرد. اين كتاب برنده جايزه نوبل ۱۹۶۳ مى‌شود اما سارتر آن را رد مى‌كند. دليل رد جايزه نوبل اين بود كه سارتر مدعى بود: «اگر فرهنگستان سوئد دستگاهى واقع بين بود مى‌بايست وقتى به او جايزه مى‌دادند كه او براى آزادى الجزاير مبارزه مى‌كرد و چكمه‌پوشان فرانسوى چندين بار با بمب‌هاى دستى به خانه اش حمله كردند».
زنان تروا اقتباسى از اوريپيد، نمايشنامه‌اى كه اساطير را مقابل هم مى‌گذارد و به اين وسيله مشكلات تعدد خدايان را آشكار مى‌كند. خدايانى كه در زنان تروا قد علم مى‌كنند در عين قدرتمندى خنده دار و مضحكند. از طرفى بر جهان مسلط و از طرف ديگر جنگ تروا ساخته و پرداخته آنان است. نمايش با يك نهيليسم كامل به پايان مى‌رسد. خدايان همراه با مردمان خواهند مرد و به قول سارتر «اين مرگ مشترك درس تراژدى است». اين نمايشنامه در سال ۱۹۶۵ منتشر مى‌شود. در ۱۹۶۷ سارتر رياست دادگاه بين الملل ضد جنايات آمريكا در ويتنام را عهده دار مى‌شود. سه جلد از رمان چهار جلدى ابله خانواده كه راجع به زندگى گوستاو فلوبر نويسنده فرانسوى، در سال ۱۹۷۰ به پايان مى‌رسد. او در اين كتاب به زندگى و شرايط محيطى فلوبر مى‌پردازد. او ۱۵ سال به طور متناوب به روى سه جلد آن وقت گذاشته و از آن احساس خستگى مفرط مى‌كرد. بعد از بردن جايزه نوبل توسط بكت سارتر طى مصاحبه‌اى اعلام مى‌كند: «من بكت را تحسين مى‌كنم، اما كاملاً مخالف او هستم.
او در جست جوى هيچ گونه راهى نيست.» او نمايشنامه در انتظار گودو را كارى در خور تحسين مى‌داند و معتقد است كه همه مضمون‌هاى اين نمايشنامه متعلق به طبقه بورژوازى و (آنچه كه سارتر از آن بود و با آن ضديت داشت) است. تنهايى، نااميدى، ابتذال ارتباط ناپذيرى و همه اين‌ها را محصول تنهايى درونى بورژوازى مى‌دانست. در دهه هفتاد متصديان تلويزيون فرانسه از سارتر خواستند كه يك برنامه آزمايشى از او تهيه كرده تا بعد از بررسى به پخش آن اقدام كنند. سارتر اين كار را مقدمه سانسور دانست و از اصل كار منصرف شد. سارتر در مصاحبه‌اى كه در اواخر عمر با مجله اكسپرس كرد اذعان مى‌كند: «تنها هدف زندگى من نوشتن بوده. وقتى بچه بودم دو آ رزو داشتم، يك به وجود آوردن يك اثر و ديگرى مشهور شدن. علاقه‌ام به شهرت هم فقط به اين دليل بود كه هميشه از تنهايى مى‌ترسيدم». علاقه مفرط سارتر در نوشتن به نوشتن فلسفه بود. او بارها در مصاحبه‌ها و مقالات خود به اين امر كه «نوشتن چهار جمله در يك جمله (ادبيات) مشكل‌تر و سخت‌تر است از نوشتن يك جمله در يك جمله (فلسفه)» اعتراف كرده است.
دوبووار در خاطرات خود نقل مى‌كند كه سارتر هر جا كه گير مى‌آورده است چيز مى‌نوشته. در دامنه كوه‌هاى پيرنه، در كافه‌ها، در مسافرت‌ها، داخل قطار و... و سارتر مى‌گويد: «مى‌خواستم درباره جهان و درباره خودم بنويسم و نوشتم. مى‌خواستم آثارم را بخوانند كه خواندند وقتى خواننده زياد شد پاى شهرت هم به ميان مى‌آيد. خوب من هم به شهرت رسيده‌ام. چيزى كه از كودكى در آرزويش بودم. هميشه قبل از نوشتن هر سطر با خودم گفتم كه اين كتاب مرا جاودانه خواهد كرد، از آن رو كه خود من است. هيچ كس جز خود من نمى‌توانست به من بپردازد. زندگى آنچه را كه مى‌خواستم به من داد و ضمناً به من فهماند كه چيز مهمى نبوده و اينكه هيچ كارى تمام نمى‌شود...»
و در پايان راه، پايان راه مردى متفكر و خستگى ناپذير، مردى كه به قول بارت، «مردم او را از نو كشف خواهند كرد»، مردى محصور در ميان كلمات در ۱۵ آوريل ۱۹۸۰ در سن ۷۵ سالگى ديده از جهان فرو بست.
 

 

  استفاده از مطالب جن و پری یا نقل آنها با ذکر منبع، یا لینک مستقیم امکان‌پذیر است