xalvat@yahoo.com m.ilbeigi@yahoo.fr |
|
سمبل و معني ( نگاهي به تابلوي گرنيکا اثر پابلو پيکاسو) نورا موسوي نيا «تمامي زندگي من به عنوان يک هنرمند چيزي جز مبارزهي دائم عليه ارتجاع و مرگ هنر نبوده است. در تابلويي که روي آن کار ميکنم و اسم آن را گرنيکا خواهم گذاشت، در تمامي آثار اخيرم، من به روشني و وضوح، هول و دهشت خود را از دار و دستهي نظامي که سراسر اسپانيا را در اقيانوسي از درد و مرگ غوطهور کرده است، بيان کردهام.» - پابلو پيکاسو گرنيکا – پاريس، اول مه – ژوئن 1937 (روغن روي بوم 6 / 776 ×3 / 394) مادريد « براي ديدن تصوير در ابعاد بزرگتر بر روي آن کليک کنيد.» اين تابلو عظيم که در طول دوران حکومت ژنرال فرانکو در نيويورک نگهداري ميشد بعد از مرگ فرانکو به اسپانيا منتقل شد، مدتي در موزهي ملي پرادو بود و اينک در محل ويژهاي در موزه رنا صوفيا (ملکه سوفي) نصب شده است. پيکاسو نميخواست تابلو در زمان حيات فرانکو در اسپانيا باشد. هنگامي که دولت جمهوري اسپانيا به پيکاسو (1) سفارش يک تابلو براي غرفهي اسپانيا در نمايشگاه جهاني پاريس داده بود، مثل هميشه نفرت پيکاسو از اجبار در اجراي يک سفارش موجب شده بود تا در انجام اين تقاضا به تحاشي بپردازد و وقت خود را مصروف کارهاي ديگر سازد و از قبول تعهد امتناع کند. ضرورت داشت شهر تاريخي گرنيکا (2) در سرزمين باسک در تاريخ 26 آوريل 1937 زير بمباران واقع شود تا خشم و خروش آفرينندگي در پيکاسو به انفجار در آيد و تابلوي عظيم گرنيکا به ابعاد هفت متر و نيم در سه متر و سي سانتيمتر در يک ماه پديد آيد. در واقع پس از بمباران شهر کوچک گرنيکا به وسيلهي هواپيماهاي فاشيستها، فرياد اعتراض پيکاسو يکي از تندترين و نيشدارترين آثار او را (گرنيکا) به وجود آورد. بيم و تنفر از ويراني و هلاکت بيرحمانه و حيوانصفتانه، هرگز اين چنين الهامبخش اثري نشده بود. پس از آن شگفتيآور نبود که جنگ جهاني دوم او را سخت برانگيزد. در حقيقت در آن زمان بود که او يک سري زن نشسته را با چهرههاي از شکل افتادهي هيولاوار نقاشي کرد؛ آثار او و چهرههايي که با شدت کمابيش غيرقابل تحملي، شکنجه و اندوه مستولي بر مردمان بسياري را در طول آن سالهاي هولناک فاش ميکند. هزار و ششصد تن از هفت هزار مردم ساکن گرنيکا کشته و هفتاد درصد شهر زير بمبهاي چهل و سه هواپيماي آلماني ويران شده بود. اما دايره تأثير اين حمله هوايي ترسآور بسي گستردهتر از ويراني شهر يا قتل عام مردم آن بود. گرنيکا با درخت بلوط صد سالهاش که در زير شاخههاي آن اولين پارلمان ايالت باسک تشکيل جلسه داده بود بعد از اين بمباران سمبل و مظهر دستاندازي و پيروزي کين و نفرت و ويراني و انهدام بيمنطق و غيرعقلاني شد و بخش بزرگي از افکار عمومي را در دنياي غرب متوجه و طرفدار آرمان جمهوريخواه در اسپانيا ساخت. سمبلها بسي مقتدرتر از رويدادهايند و اقتدار گرنيکا ابعادي عظيم و گسترده داشت. گرنيکا عصاره و چکيدهي جوهر چهل سال هنر پيکاسو بود که در آن زن، گاو، اسب، همراهان ترسان و وحشتزده در دنيايي از کابوس سياه و سپيد قرار داشتند. کلود روا رماننويس که در آن دوران يک دانشجوي جوان جبهه راست و دوست برازيلاخ بود گرنيکا را در نمايشگاه پاريس ديد و آن را به منزله «پيام يک سيارهي ديگر» توصيف کرد: «شدت خشونت در آن مبهوتم کرد و اضطراب را در زواياي وجودم چنان رسوخ داد که تا آن زمان چنان تجربهي مستقيمي از آن نداشتم.» ميشل لريس احساس نوميدي را که گرنيکا برميانگيزد در اين کلمات خلاصه ميکند که «در يک مستطيل سياه و سفيد، آن گونه که يک تراژدي عهد باستان در برابر چشمهايمان ظهور ميکند، پيکاسو براي ما يک دعوتنامه ميفرستد و در آن به يادمان ميآورد که هر چه دوست داشتهايم در راه مرگاند.» هربرت ريد از اين هم فراتر رفت و گفت: «زمان درازي است که هنر از عظمت دست کشيده است. براي آن که هنر عظيم و سترگ باشد چنان که هنر ميکلانژ و روبنس چنين بود بايد عصر ما نيز احساسي از افتخار و شوکت داشته باشد. هنرمند بايد چيزي از ايمان نسبت به همنوعان خود احساس کند؛ نوعي اعتماد در تمدني که به آن تعلق دارد. در دنياي مدرن چنين رويکردي ممکن نيست... تنها ساختمان منطقي ميتواند يک ساختمان منفي باشد؛ بنايي نثار بر باد رفتن آرزوها، نثار نوميدي، نثار ويراني. اجتنابناپذير بود که بزرگترين هنرمند عصر ما به اين فرجام کشانده شود. تابلوي بزرگ پيکاسو ساختماني است نثار ويراني، فريادي است نثار رسوايي و دهشت که نبوغ، ابعاد آن را گستردگي بخشيده است.» مفسران و کارشناسان هنر در برابر تابلوي گرنيکا که آن را بزرگترين "اثر متعهد قرن بيستم" ميدانند نتوانستهاند حيرت خود را پنهان سازند؛ به اين دليل که به زحمت ميتوان تصور کرد اين کروکيهاي ساده نهتنها بتوانند قدرتمندترين اثر پيکاسو را به نمايش بگذارند بلکه سمبل و مظهر طغيان و فرياد خشم و نفرت جهانيان عليه وحشتها و شقاوتهاي فاشيسم شوند: در فاصلهي زماني اول مه 1937 تا پايان ژوئن اين سال پيکاسو چهل و پنج کروکي براي اين تابلو رسم کرد. عناصر اصلي تابلو از اولين طرحها معلوم شدند: گاو مهاجم، چراغ و اسب. پيکاسو در اين تابلو سرگذشت غمانگيز يک جهان را باز ميگويد: جنگ، خشونت کور، کودکان مرده، مادران پريشان و مويهکننده. هنرمند براي بيان اين درد از دنياي شخصي خود نيز الهام ميگيرد: چهرههاي ميدان گاوبازي، اسب و گاو وحشي سمبل «خشونت و تاريکي»اند و حتي رنگ عمومي و مسلط تابلو رنگ عزاست. پيکاسو به عمد رنگهاي تابلو را به سياه، سفيد و خاکستري محدود کرده است. فرمها صاف و سادهاند. مثل تصويرهاي يک اعلان تبليغاتي؛ به منظور آن که گيراتر باشند و بلافاصله جلب توجه کنند. از کلام هنرمند است که «چگونه ميتوان برج عاج خود را از زندگي آنها که چنين سخاوتمندانه هديه شما شده، جدا کرد؟ نه! رسالت نقاشي اين نيست که ديوارهاي آپارتمان را زينت دهد. نقاشي يک ابزار جنگ تهاجمي و بر ضد دشمن است.» ريمون ماسون گرنيکا را "کليد اين قرن" معرفي کرده است. مفسران متعدد اين اثر، همگي سادگي يکدست تابلو، سم ميخ شدهي اسب، کف دست مخطط از شيارهاي عميق، فرياد سرشار از دلهرهي زن، کودک مرده، اسب در حال احتضار و تمام صحنه زير روشنائي تند لامپ برهنهي چراغ و نيز فروتني اسطوره، قديمي و غير مدرن که هنرمند آن را زير روشنائي نافذ و سمج بدوي آفريده است، تذکر داده و بر آن تأکيد کردهاند. در گرنيکا پيکاسو هرگز سعي نميکند توجه ما را جلب کند. هرگز نخواسته و حتي نينديشيده است که از هنر يک مسکن براي آرام ساختن ذهنها بسازد؛ آن چنان که هانري ماتيس(3) کرد. او دوست دارد ما را تحريک کند، ناراحتمان کند و اعماق وجودمان را به لرزه درآورد. رنگهاي او غالبا بيش از آنکه با هم هماهنگ باشند، با يکديگر تصادم ميکنند و ترکيب بسياري از کارهايش، به خاطر اهانت او نسبت به زيبايي، شيوهي اتفاقي و حساب نشدهاش و تهاجم و تجاوزکارياش قابل توجه است. خطوط او ميتواند نرم و رام باشد اما معمولا تند، خشن، زمخت و قناس است و اتفاقا نکتهي قابل توجه در گرنيکا در همين نکته نهفته است که معمولا بيشتر اوقات براي القاي خشونت از خطوط تيز، برنده و مستقيم استفاده ميشود اما در اين کار پيکاسو با مهارت شگفتانگيزي توانسته با بهرهگيري از خطوط نرم، سيال، گرد و منحني ژرفاي وحشت و تاريکي را آشکار کند. پيکاسو دريافته بود که استوانه، کره و مخروط به خودي خود اشياء خوشايندي هستند و به کمک آنها ميتواند طرحي بريزد که همهي گيرايي و زيباشناختي درد و رنج ِ نهفته در تابلو را نمايان کند. تابلوي گرنيکا با تقارنهاي خوفآورش از آن جهت با کارهاي انتزاعي تفاوت دارد که از مشاهدهي طبيعت سرچشمه گرفته است يعني چيزي را "بازنمايي" ميکند. اين بازنمايي يا نمايش، غالبا شکلزني است که به طرز عجيب و غريبي در آن تصرف شده است؛ سرها به طرز نامفهومي درهم گير کردهاند؛ يا در جاي اصلي خود نشان داده نشدهاند؛ پيکرها چنان باد کردهاند که باز هم ميتوان دهانکش آمده و چشم مسدود شده را تشخيص داد؛ شکلهاي گنگ و موزوني در قالب بدنهاي قطعهقطعه شده، سرهاي بريده شده، انگشتاني با ژست درد و رنج، چهرههاي مضطرب و ترسان، پيکرهاي غول آساي مجسمهمانندي که از استخوانهاي کج و معوج ساخته شدهاند، يا تصوير استخوانهايي که چند کار انجام ميدهند؛ مانند استخوانهاي گوش، شکلهاي جنينوار و بختکوار، واقعي و مربوط به زندگي. در تابلوي گرنيکا سمبلها فراواناند و هر سمبلي گوياي يک معنا و مفهوم از زندگي است. اگر چه شکلها دگرگون شدهاند اما پس از نگاهي دقيقتر شاهد همان مفاهيم سادهي اوليهي بشري هستيم که همهي ما به طور معمول با آن سر و کار داريم: ترس از نابودي، ترس از مرگ، وحشت، درد ِ کشته شدن بدون دليل ِ منطقي توسط شرارتها و بي رحميهاي خاص جنگ و فرهنگ ِ انسانهايي ضعيف و ناتوان. به طور کلي بايد گفت هنر پيکاسو، هنري بستهبندي شده نيست؛ هنري است متعهد، هنري است مسئول که از درون بازندگي او گره خورده است، و او به احساسات، خشمها، طغيانها، خوشيها، سرخوردگيها و تلخيهاي اين زندگي بيان ميدهد. پيکاسو مظهر اختيار شگفتانگيزي بر قدرت خويشتن است، او مجبور است هر آنچه را که لمس ميکند، تغيير شکل دهد، مجبور است از آن چيزي بسازد که تنها به خودش تعلق دارد؛ که هرگز نخواهد توانست بدون او وجود داشته باشد؛ حتي اگر مجبور باشد آن را پشت و رو کند، بدان تجاوز کند و آن را ويران سازد. و پيکاسو وقتي ويران ميسازد، در ميان تل ويرانه نمينشيند. او از ويراني براي ساختن ترکيب جديدي استفاده ميکند که در آن به هر چيز زندگي تازهاي داده ميشود و همه چيز مسخ ميشود. بيش از پيش القا کننده ميشود و بيش از پيش ذهن آدمي را به تصرف در ميآورد. مسلما چنين نظرگاهي افتخارآميز است، همان قدر که انسان امروزي که هرگز از بر هم ريختن نظام طبيعي و تغيير شکل دادن جهان به صورتي که هوس کرده و بدان نياز دارد باز نميايستد، مايهي افتخار است. در اين راه پيکاسو يکي از متشخصترين تمايلات انساني را در قرن بيستم مجسم ميکند. او با صراحتي وحشيانه، جنبهي پيروز اين تمايل را نمايش ميدهد. اما با بيشترين حد قدرت و غلبه ما را وا ميدارد اضطرابي که در مواجهه با سوالات دردآور بر بشر مستولي ميشود، حس کنيم. ۱۳۸۷/۰۳/۰۵ پينوشت: 1 – Pablo Picasso (1881– 1973)، نقاش بزرگ اسپانيايي 2 - Guernica، شهري تاريخي در سرزمين باسک که در 26 آوريل 1937 توسط فاشيستها بمباران شد. 3 – Hanri Matiss (۱۸۶۹- ۱۹۵۴)، هنرمند فرانسوي 4 – براي مطالعهي بيشتر پيرامون آثار و زندگي پابلو پيکاسو نگاه کنيد به: پيکاسو آفريننده، ويرانکننده. استاسينوپولوس هفينگتون. آريانا. دکتر مهدي سمسار. نشر علم. 1380 5 – پيکاسو ويرانگر زندگي ساز. اميل مولر. ژوزف. بهزاد حاتم. گزيره مقالات مجله رودکي 1350 – 1357 6 – فلسفه هنر معاصر. ريد. هربرت. محمدتقي فرامرزي. نشر نگاه. 1374
|
|