xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr         

  

                  

 

بخشی از خاطرات منتشر شده بزرگ علوي در ايران

عبدالحسين نوشين

از صحنه تئاتر تهران

تا مهاجرت مسکو

عبدالحسين نوشين روز 12 ارديبهشت سال 1350 در يک بيمارستان مسکو به بيماري سرطان درگذشت. با مرگ او من يکي از دوستان خوب خود را از دست دادم.

در عين دوستي و صميميت مخالف روش سياسي او بودم و مکرر چون رويمان به هم باز بود، به او مي تاختم، از من دلخور مي شد، قهر مي کرد، بعد آشتي مي کرديم و باز با هم دوست جون جوني مي شديم و اين جدال از نو در مي گرفت. هيچ کس ندانست که او کي به دنيا آمده است. اين تاريخ را خودش از همه کس پنهان مي کرد، اما همه خراساني ها ميدانستند در قيام کلنل محمد تقي خان در سال 1300 شرکت کرده مي بايست در آن زمان دست کم 16 يا 17 ساله بوده باشد. در اين صورت بايد در سال 1282 زائيده شده باشد، پس در 76 سالگي درگذشته است.

من با او در سال هاي 1309 پس از برگشت صادق هدايت از اروپا آشنا شدم و به کوشش و تلاش او براي ترجمه نمايش هاي خارجي و اجراي آنها در صحنه تئاتر پي بردم و او را هنرمند شايسته اي يافتم. بعدها وقتي نمايشنامه «مردم» اثر مارسل پانيول Marcel Pagnol)) و «ولپون» از بن جونسن  (Ben Jonson) و «پرنده آبي» از موريس مترلينگ  (Oiseau blue  Mourece Mäeterlink)را نمايش داد، همه ما شيفته او شديم. هر سه نمايشنامه را نوشين از روي عدالت خواهي و حق پرستي و راستي و درستي که در نهاد او متمکن بود برگزيده است.

«مردم» ترجمه توپاز (Topaze) ابتدا در سال 1928 در پاريس نمايش داده شد و در سال 1931 به چاپ رسيد. در سال 1928 نوشين در پاريس بود و مي توان يقين کرد که آن را تماشا کرده و پسنديده بوده است.

نمايشنامه «پرنده آبي» از موريس مترلينگ، نوشين را به اوج شهرت رساند.

تمايلات سياسي نوشين که بعدها به فعاليت سياسي اش منتهي گرديد، از زمان تحصيل او در فرانسه آغاز گرديد. در سال 1926 ژنرال فرانکو ضد دولت سوسياليستي اسپانيا قيام کرد و جنگ سختي درگرفت که در سال 1939 پس از سرکوبي دولت قانوني پايان يافت، اين جنگ خانمانسوز جمعي از مردم فرانسه و آلمان و روسيه و امريکا را بر انگيخت تا به کمک مردمي که با خودکامگي و استبداد مبارزه مي کردند بشتابند.

از همه جا داوطلب به اين کشور مي رفت. در مطبوعات فرانسه و در محافل سياسي گفتگو از اين آدم کشي فرانکو بود که به کمک سلاح هاي جديد آلمان هاي نازي بر يک ملت ضعيف مي تاخت. در فرانسه و در کشورهاي ديگر هم جمعيت هائي تشکيل شده بود که دواطلب مي پذيرفتند و آنها را براي فرستادن به جنگ با فرانکو آماده مي کردند. تحت تاثير اين حوادث نوشين هم که در آن زمان سي سال يا کمتر از عمرش نمي گذشت، خود را براي عزيمت به اسپانيا معرفي کرد، اما اين گروه ها تنها آدم هايي را مي پذيرفتند که يک گروه سياسي يا مذهبي آنها را پيشنهاد مي کرد. نوشين را چون پشتيباني نداشت نپذيرفتند. در عوض نهضتي که هواخواهان جنگ انقلابي در فرانسه به وجود آورده بود او را در بر گرفت و به چپ گرائي هول داد.

در سال 1315 يک سال پيش از گرفتاري پنجاه و سه نفر دکتر اراني و يارانش اعلاميه اي بمناسبت روز اول مه نوشتند که در چند نسخه خطي پخش شد. يک نسخه آن را من در خانه نوشين مثلا گُم کردم. روز بعد نوشين رونوشتي از همان اعلاميه را به من داد، متوجه شدم که کله اش بوي قرمه سبزي مي دهد، به رويش نياوردم که خود من اعلاميه را به او رسانده ام. زماني که در زندان بودم يکي از کساني که در آغاز جنگ دوم جهاني به ديدن من به زندان آمد نوشين بود که برايم يک پولور پشمي آورد و مرا سخت متاثر و شاد کرد. پس از آن که از زندان آزاد شدم و فعاليت سياسي من و توده اي ها آغاز گرديد عبدالحسين نوشين يکي از هواداران و کمي بعد يکي از سران حزب توده ايران بود. بعدها شنيدم که در رهائي من از زندان هم بسيار دوندگي کرده و حتي به رجال سردمدار وقت هم رو انداخته است.

از همان زمان من با او کشمکش داشتم. در نظر من قدرت او در هنر و صحنه تئاتر به درجات بالاتر از استعداد او در درک رخ دادهاي سياسي بود. از اين گذشته طبيعت او که همواره مايل بود پاک و بي لکه جلوه کند و از هر خطائي بر حذر باشد، او را بر مي انگيخت که در صحنه زندگي و سياسي هم از هنرپيشگي سود ببرد و خود را منزه تر از آنچه هست جلوه دهد.

در مهاجرت پس از 28 مرداد د رمسکو به تحقيق در باره شاهنامه پرداخت. در ضمن پژوهش شاهنامه جمع آوري واژه هايي را که در فرهنگ ولف نيامده است، آغاز کرد و اگر چه اهل فضل برخي ايرادهايي گرفتند، با وجود اين پذيرفتند که کار سودمندي در راه خدمت به فرهنگ ايران انجام داده است.

نوشين در باره گزارش کارش رساله اي نوشته که توسط آکادمي علوم شوروي در سال 1970 در مسکو انتشار يافته است. در آن قيد شده است که براي تنقيح شاهنامه از پنج نسخه خطي لندن و قاهره و لنينگراد و مسکو و ترجمه عربي بنداري و ديوان هاي شاعران متقدم استفاده کرده و بر مبناي آنها پژوهش کرده است. اين رساله تحت عنوان سخني در باره شاهنامه به پنج بخش تقسيم شده است.

يک سال پيش از مرگش او را در مسکو ديدم. در آن زمان سخت مشغول تدوين شاهنامه بود. چند ماهي پيش از آن در بيمارستان به سر برده بود. از او پرسيدم: «حالت چطور است؟» سفت و مطمئن جواب داد: «بسيار خوب»، در صورتي که من در اثر پرسش از اين و آن و از يک پزشک شنيده بودم که مرگ بر او سايه انداخته است و به زودي بر او چيره خواهد شد. اين ديگر از خصائلش شده بود که فلاکت خود را بروز ندهد و همواره نيرومند و پيروز جلوه کند.

چند ماهي نگذشت که او را در بيمارستان بستري کردند، به من پيغام داد که ميل دارد مرا ببيند و بايد هر چه زودتر خودم را به او برسانم. تمام کوشش من که خود را به او به رسانم بي نتيجه ماند.

مي خواست کتابي را که در باره واژه هاي شاهنامه تدوين کرده است به وسيله من به خانلري بفرستد- چون نوشين مي دانست که من با خانلري دوست هستم و مجله سخن مرتب برايم مي رسد- چون از من مايوس شد، آن را به پسرش داد که تحويل سفارت ايران در مسکو بدهد. کتاب را سفارت ايران به دکتر پرويز خانلري رساند که نامبرده آن را در تهران به چاپ رساند و انتشار داد. «واژه نامک» در تهران انتشار يافت.

از ماترک او کتاب ديگري هم بوده است به اسم «رستم نامه» که به خانلري تحويل داده شده است و اميدوارم که گم و گور نشده باشد!