xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr         

  

                  

 

دوازدهم شهريور ماه، سالگشت روز خاموشی «آتش کاروان»

عکس از «مهرانه آتشي»
 برگرفته از فصلنامه «بررسي کتاب، ويژه هنر و ادبيات»

«. . . و اين صدايي بود که ملتي به مدت نيم قرن با شنيدن آن از راديو، صبح‌ها از بستر برمي‌خواست و با رنگ شاد و اميدوار آن روز را آغاز مي‌کرد. ملتي هر روز با اين صدا ساعات کار روزانه را سپري مي‌کرد. در خانه و قهوه‌خانه با آن همراه بود و بعدازظهرها با نواي آشنا و اطمينان‌بخش آن به خواب مي‌رفت. صدايي بود که نواي سحرانگيز آن در کافه‌ها و کلوب‌هاي شبانه همراه شادي مردم بود و نيمه‌شب‌ها، طنين غم‌انگيز آن، همراه دلهاي تنها و عاشق. . .  [از متن گفتار بهنام ناطقي، گزارشگر راديو فردا].

* * *

دوازدهم شهريور ماه، سالگشت روز خاموشی «آتش کاروان»

ترانه‌ها را بنا به اقتضا مي‌شود در گروه‌هاي موضوعي مختلف هم دسته‌بندي کرد، که خب البته ما قصد آن را ـ دست‌کم حالا و در اينجا ـ نداريم. فقط به اشاره بگوييم و ياد کنيم از ترانه‌هايي که خود، جدا از شعر و آهنگ و صداي خواننده‌اش، با بعضي از حوادث تاريخي، در عصر نسلي که ما بوده باشيم گره خورده و دستمايۀ به‌يادآوري آن واقعۀ خاص براي شنوندۀ آن ترانه است. مثل ترانۀ «مرا ببوس با صداي گلنراقي» که اگرچه در جايي معتبر و مستند چاپ نشده، ولي باور عموم در دوره‌اي از تاريخ معاصر مملکت ما بر اين بوده که: سرهنگي عضو حزب توده، که بعد از افشاي سازمان و شاخۀ نظامي اين حزب در ارتش، به اعدام محکوم شده، قبل از انتقال او براي اجراي حکم تيرباران و در آخرين ديدار خويش با دخترش، اين ترانه را براي او خوانده.

و همچنين خوانندۀ بعضي از ترانه‌ها که با افراد و شخصيت‌هاي سياسي ـ نظامي و صاحب قدرت در حکومت وقت نشست و برخاست داشته‌اند و بعضي از ترانه‌ها که به‌مناسبتي خاص، و يا دستوري اکيد سروده و اجرا شده. مثل ترانۀ «نيلوفر» با صداي پوران که گويا نام دختر «تيمور بختيار»، پايه‌گذار سازمان اطلاعات و امنيت در ايران بوده و حسب‌الامر جناب تيمسار مي‌بايستي که راديو تهران اين ترانه را سه بار در روز پخش مي‌کرده و خواننده‌اش هم گرچه نخواسته، ولي بناچار، به‌همراهي و همنشيني ايشان مفتخر مي‌شده! ترانه‌هاي مثل «رسول رستاخير» با صداي «داريوش» هم از زمرۀ همين از بالا دستور فرموده‌هايي است که مي‌دانيد.

اما دسته‌اي ديگر از ترانه‌ها وجود دارد که يا در مقطعي خاص از حيات سياسي ـ اجتماعي جامعه مورد استفاده قرار گرفته، و يا فردي خاص و شناخته شده، به آن ترانه تعلق خاطري داشته يا دارد. نمونۀ آن‌،حکايت دلدادگي و پيوند عاطفي «بيژن جزني» با همسرش است که با ترانه‌اي از خوانده‌هاي «دلکش» خوانندۀ معروف آن روزها عجين شده و گره خورده بود و ماجراي آن، در کتاب يادماني که براي «بيژن جزني» به‌چاپ رسيده، منتشر شده است.

در بهار سال 1378، به‌کوشش کانون گردآوري و نشر آثار بيژن جزني، و همچنين توسط انتشارات خاوران در فرانسه، مجموعۀ مقالاتي در بارۀ زندگي و آثار بيژن جزني در 442 صفحه به‌چاپ رسيد. در بخش نخست کتاب، و در فصل زندگي‌نامۀ بيژن جزني، در مطلبي با عنوان: «بيژن، معشوق، رفيق و همسر» به‌قلم «ميهن قريشي» يار و همراه هميشۀ زندگي او، و در شرح چگونگي آشنايي آن دو مي‌خوانيم که: در سال‌هاي 1330، در دورۀ نخست‌وزيري دکتر محمد مصدق، مجتمعي مرکب از چهارصد خانۀ مسکوني، در محلي پايين‌تر از ميدان ژالۀ امروز، ساخته مي‌شود که به چهارصد دستگاه معروف بود. از خانه‌ها، از طرف دولت به کارمندان پر اولاد و کم درآمد داده مي‌شد. در اين تقسيم و واگذاري، خانه‌هاي دو خانوادۀ «قريشي» و «جزني»، روبروي هم واقع مي‌شود.
«ميهن قريشي»، در بخشي از خاطرات نوجواني و همسايه بودن‌شان با هم مي‌نويسد:

«. . . تازه تصديق ششم ابتدايي‌ام را گرفته بودم. الفباي انگليسي مي‌خواندم و خودم را براي سال اول دبيرستان آماده مي‌کردم. [بيژن] مي‌آمد و کمي بازي مي‌کرديم و بعد مي‌گفت: بخوان! مي‌گفتم: چه بخوانم؟ مي‌گفت: معلوم است ديگر، از دلکش بخوان. و من مي‌خواندم و گاهي که حوصلۀ خواندن نداشتم و جواب منفي مي‌دادم، مي‌گفت: خوب، پس من برمي‌گردم خانه. و آن‌وقت من مي‌گفتم: نه، نرو. مي‌خوانم. و او مي‌ماند و من برايش مي‌خواندم. [. . .] وقتي از من مي‌خواست شعري از دلکش بخوانم، مکنونات قلبم را از طريق ترانه‌اي ابراز مي‌کردم. بعضي وقت‌ها هم او مداد و کاغذي برمي‌داشت و تصويرهايي به‌سبک نقاشي‌هاي باباطاهر مي‌کشيد و نيم‌مصرع از يک بيت را زيرش مي‌نوشت و چند تا نقطه مي‌گذاشت: هر آن دلبر که چشم مست داره. . .»

در آن دوران، دلکش و مرضيه دو خوانندۀ محبوب مردم بودند و بيژن علاقۀ خاصي به صداي دلکش داشت و اغلب از من مي‌خواست ترانه‌هاي او را بخوانم. در اين زمينه خاطره زيبايي از او دارم: هر وقت قرار بود برايش بخوانم. مي‌گفتم: مي‌خوانم به شرط آن‌که نگاهم نکني. و او قول مي‌داد. اما به قولش عمل نمي‌کرد. تا اين‌که يک‌روز همين‌که شرط خودم را بازگفتم، او گفت: اصلا براي محکم‌کاري، تو پشت سر من بنشين و بخوان. منهم قبول کردم و او روي يک صندلي جلوي من قرار گرفت و من پشت سرش نشستم و شروع به خواندن کردم. او ترانه‌هاي «آشفته‌حالي» و «رقص گيسو» را بيش از بقيه دوست داشت. و منهم همان‌ها را خواندم. وقتي خواندن را به‌پايان رساندم و به‌جلو خم شدم، ديدم که او آينه‌اي در دست دارد و در تمام مدت از توي آينه مرا نگاه کرده است. . . [صفحۀ 25 و 26].

و البته يادمان باشد که زمان اين خاطره، سال 1330 است و بيژن جزني در اين سال نوجواني 14 – 13 ساله است. در ادامۀ خاطرات ميهن قريشي مي‌خوانيم که چطور پس از طي اين دورۀ همسايه بودن و آشنايي، با بيژن جزني، با هم ازدواج مي‌کنند و در کنار زندگي مشترکي که دارند، به فعاليت‌هاي سياسي هم مي‌پردازند. او در پانويس يادنامه‌اي که نوشته، يک‌بار ديگر اين خاطره را به‌ياد مي‌آورد:

«. . . در سال 1347 که بيژن در زندان قصر بود، يک‌روز هنگام ملاقات به‌من گفت که: روز قبل، ترانۀ رقص گيسو دلکش را از راديوي زندان شنيده. و باز چندي بعد، در ملاقاتش با من، با خوشحالي خبر شنيدن «آشفته‌حالي» دلکش را داد. وقتي اين خبرها را به‌من مي‌داد، هيجان يادآوري خاطرات گذشته را در چهره‌اش مي‌ديدم. . .» [صفحۀ 82].

* * *

«آشفته‌حالي»، شعر: «معيني کرمانشاهي»، آهنگ: «علي تجويدي»، صداي «دلکش»

«رقص گيسو»، شعر: «فريدون حافظي»، آهنگ: «ميرناصر شريفي»، صداي «دلکش»