xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

توضيحاتی برنوشتهء خسروپارسا دربارهء شاملو وفريدون ايل بيگی

برای فهمِ مطالبی که می نويسم ، در ابتدا اينرا بخوانيد : خسرو پارسا «شکوه پادرجائی» (شاملو و سیاست از نگاه من)

درموردِآشنائی خودو سازمانشان (وحدت کمونيستی) با شاملو می نويسد:

در سال 58 شاملو ابتدا از طریق زنده یاد علیرضا اسپهبد به ما پیام داد که میخواهد ما را ببیند. من ~ به اتفاق زنده یاد فریدون ایل بیگی و بهروز معظمی به دیدن او رفتیم. چندین نفر از نویسندگان و شعرا و اهل قلم هم جمع شده بودند. مجله ی رهائی را تحسین میکردند و آن را صاحب سبک میدانستند[...] آنچه در ملاقات اولیه ی شاملو و ما رخ داد این بود که این دو دوست قدیمی (یعنی شاملو و ایل بیگی) هیچکدام اساساً به روی خود نیاوردند که یکدیگر را میشناسند! در سالهای پیشینِ دوستی آنها چه گذشته بود، نمیدانیم. تماس شاملو با من و یکی دو دوست دیگر برقرار ماند. شاملو حتی به آیدا نگفته بود که فریدون را دیده است! شاید هم او را که ریش مفصل سفیدی داشت و با نام مستعارِ بهرام معرفی شده بود به جا نیاورده بود. ولی فریدون چرا به شاملو چیزی نگفت. نمیدانیم. و چرا در سالهای بعد حتی در معیت ما هم دیگر به دیدن شاملو و آیدا نیامد. باز نمیدانم.

 با مادرش درتهران 1359 (بدونِ "ريشِ  مفصلِ سفيد")               فريدون 1356                                      با پارسا در پاريس اوايلِ2000 ؟  (با "ريشِ مفصلِ سفيد")

 " براي فريدون عزيز ، رفيق هميشه . 19.11.59"

 

تاآنجا که من ميدانم واوهم به من گفت ، فريدون بارها به قولِ پارسا به"دهکده" رفته بود وباز به قول او بارها باهم عرق خوری هم کرده بودند. از آن گذشته ، فريدون درتمامِ سالهای بعداز 57 که به ايران میرفت،از آنجائی که در پاريس  ریش مفصل سفیدی داشت ، برای آنکه شناخته نشود ، اين "ريش سفيدمفصل" را از ته می تراشيد وگمان ندارم که بعدازکمتراز هشت سال ، انسان آنچنان عوض شودکه ديگر کسی اورا نشناسد. کما اينکه در گفتگوی تلفنی که با فريدون گيلانی (که به تازگی ازميانمان رفت) داشتم ، گفت که فريدون را درتظاهرات اول ماه مه 59  شناخت و به سوی اورفت و باهم گفتگو کردند. تمام اينها برای آنست که بگويند فريدون آنها را به شاملو معرفی نکرد که معرف آنها بهروزمعظمی (که يکبار می گويد در سازمان انتشاراتی ابتکار کار میکردکه نوارهای شعرشاملو را بيرون ميداد وبا شاملو آشنا شد وبعدها می گويد به دفتر کتاب جمعه [در واقع انتشارات مازيار] رفت و از اين طريق با اوآشناشد ـ  که انگاره شاملو هرکس را که به کتاب جمعه میرفت به"دهکده" دعوت ميکرد! (من خودم دراوايل سال 58 بانامه ای از فريدون به او برای معرفی من و معرفی کتاب خاطرات " مادر جونز  که ترجمه کرده بودم ، به انتشارات مازيار رفتم واو از ع.پاشائی خواست که ترجمه را بخواند واگرمناسب بود منتشر کنند ـ که شد. علاوه براين ، در اين نامه ، به او هشدار داد که مواظب همکاری هايش با گروهی که تمايلات تروتسکی ای داشند، يعنی بابک زهرائی ، رضا براهنی  ، احمدکريمی حکاک که در روزنامه ايرنشهر با او همکاری بسيار نزديک داشتند، باشد. با اينهمه مرا به "دهکده" دعوت نکرد!)  خُب ، بهروز معظمی معرفشان بود ، پس چه نيازی بود که فريدون را با خود بکشانند که نه او شناسائی بدهد ونه شاملو فريدون را بحا بياورد. آخر اين چه بی اعتنائیست که  شاملو ، در کتاب ِ " لورکا ، ترانه های شرقی و اشعار ديگر "( ترجمهء احمد شاملو ، سازمان انتشاراتی ، فرهنگی و هنری ابتکار ، چاپ اول 1359 ) را اين گونه برای ِ فريدون امضاء کرد :

پارسا در همان نوشته می آورد :

به گفته ی آیدا* فریدون ایل بیگی که شاعر و مترجم بود در دوران جوانی با شاملو و آیدا بسیار نزدیک بود و با هم کارها و ترجمه های مشترک کرده بودند. آیدا در این مصاحبه ها او را "فرشته ی نگهبان شاملو" میخوانَد و از ناپدیدشدن او اظهار تأسف میکند.

و اضافه می کند :

بعدها که ما با او آشنا شدیم دوستی عمیق و ممتدی میان ما بوجود آمد. مقالات و ترجمه های مفصّل او در مجله ی عصر عمل که توسط گروه اتحاد کمونیستی منتشر میشد آموزنده و چشمگیر بود. او برخی از این متون را از قبل ترجمه کرده و انباشته بود.

تا آنجا که من بخاطر دارم ، عصر عمل به ظاهر هيئت تحريريه ای سه نفره داشت متشکل از فريدون ، محمدحرمتی پور ، خسرو پارسا (يا خسروکلانتری) ، اما تمام کارهايش (نوشتن مقالات ، ترجمه ها ، تايپ و صحفه بندی) را فريدون به تنهائی انجام می داد . بعدها ، درسال 1354 که من به پاريس آمدم ، بخش عظيم تايپ با من بود و او فرصت بيشتری يافت به نوشتن و ترجمه . اينکه او به تنهائی می کرد ، من تنهانيستم که می گويم ، از جمله حيدر تبريزی (محمد حريري پور) در کتابِ روابط برون مرزی سازمان چريکهای فدائی خلق تابهمن 1357 چنين می نويسد :

فریدون ایل بیگی ، شاعر و مترجم  مقیم پاریس بود و به تنهائی نشریۀ عصر عمل را منتشرمیکرد. او از "سچفخا" حمایت میکرد و کمکهای بسیاری به سازمان کرد. پس از انقلاب به یهران آمد و مدت کوتاهی با نشریۀ کار که من مسئول آن بودم همکاری نمود. فریدون در 22 شهریور سال 1375 در شهر مونتروی فرانسه درگذشت . بامراجعه به سايت  www.xalvat.org  می توان بازندگی ، فعاليتها وآٍثار فريدون ايل بيگی آشنا شد . (ص 85)

و باز درباره فريدون می نويسد :

ما [من ، محمدحرمتی پور و اشرف دهقانی] در پاریس مکانی نداشتیم و سه نفری در یک هتل اقامت کردیم . در پاریس با بهرام  (فریدون ایل بیگی) رابطۀ منظمی وجود داشت. او آپارتمان یک اطاقه ای برایمان اجاره کرد و ما به آنجا نقل مکان کردیم . (ص 57)

من بايد در اينجا بگويم که او اشاره به نام قديمی سايت کرده است و نام کنونی سايت اين است : www.xalvat.info   . پس کجاست رایستگوئی اين گفته که "مجله ی عصر عمل [...] توسط گروه اتحاد کمونیستی منتشر میشد " .

برگرديم به نوشتهء پارسا :

فریدون در کتابی به نام "قانون اساسی یا شمشیر چوبین مبارزه" که با همکاری برخی ازدوستان نگاشته بود سخت به روحانیون "مبارز" تاخته بود. (این کتاب در آن زمان به نام مستعار چاپ شد چون اگر میخواست به نام گروه چاپ شودمطابق رسمِ معمولِ گروه لازم میشدهمه ی اعضا در همه جا آنرا بخوانند و تأیید کنند که در شرایط آنروز میسر نبود.) **

دراينجا ديگر نمی گويم "تا آنجاکه من مي دانم" ، چراکه از ابتدا تا انتها در نشر وتوزیع اين کتاب نقش مستقيم داشتم . فريدون اين کتاب را به تنهائی نوشت و هيچ "برخی ازدوستان"ی درکار نبود .  بعداز تمام کردن کتاب ، آنرا در اختيار کسانی ( چه کسانی ؟ من نمی دانم . به قاعده بايد "فدائيان" و "ستاره" ئيان باشند .) قرار داد و  در جوابش نوشتند که اين توهين به رهبر انقلاب و خيانت به انقلاب است و نخواستند نه تنها آنرا منتشر نکنند ، بلکه توزيع اش را ممنوع کردند . و من با ترس و لرز ، درتاريکی شبهای پاريس ، آنرا دراختيار چند کتابفروشی و روزنامه فروشی که  نشريات ايرانی  ميفروختند ، گذاردم . اين راهم اضافه کنم تايپ ، صفحه بندی و طرح روی جلد به تمامی  بامن بود و آن شعری که در ابتدای کتاب با نام مستعار فروغ دهکردی آمده است از منست .

باز اين پارسا هست که می نويسد "

فریدون پس از انقلاب به ایران آمد. او در نوشتن و تنظیم مقالات مجله ی رهائی (ارگان سازمان وحدت کمونیستی) بسیار فعال بود و پس از آنکه بنا برتصمیم سازمان و موافقت خودش به خاطر مسائل امنیتی در سال 1362 مجدداً به خارج از کشور رفت مجله ی اندیشه ی رهائی را به مدت چند سال با همکاری رفقای دیگر منتشر کرد.

به گونه ای می خواهد بقبولاند که فريدون ازابتدای انتشار رهائی باآن همکاری می کرد ـ که چنين نبود .

فريدون در پاريس توجه اش بیشتر به چريکها بود – اگرچه با فدائيان از طريق گروه ستاره آشنا شده بود و اولين همکاری هايش باآنها بود ، اما چه عصرعمل و کتابهائی که ترجمه ميکرد  دررابطه باجنبش چريکی بود و "ستاره" هم دراين راستا بود .

درابتدا ، درايران، با فدائيان همکاری ميکرد (من شاهد آمدورفت های متعدد منوچهر کلانتری به خانه مان درتهران بودم). دربالا ديديم که حيدر تبريزی ازهمکاری هاي فريدون با نشريهء کار سخن گفته است و همين حيدر درپاريس به من گفت که با فريدون در پارک ساعی يک ساعتی گفتگو کرد ( چه گفتند ؟ به من نگفت و فريدون هم هيچ نگفت و تنها لفظ بدی در مورد او بکاربرد)

دررابطهء همکاری فريدون با کار ، ایميلی با تقريبا با اين مضمون برای حيدر فرستادم که او هرگز جوابی نداد :

"زمانی که فريدون ميخواست به ايران برگردد ، در فرودگاه اورلی پاريس پيرمردی را به من نشان داد و گفت:ـ صاحب چاپخانهء ... است و بااو سوار هواپيما شد . باتوجه به اينکه شماره های اوليه کار چابخانه ای هستند ، آيا اين فريدون بود که شمارا با آن چاپخانه آشناکرد و ازطريق آن چاپخانه چاپ ميشد؟"

 تاچه هنگامی با کار همکاری کرد ، من نمی دانم تنها اين را ميدانم که بعداز سفری از تهران به پاريس و بعداز مناظره های رهبران فدائی با بهشتی و بنی صدر وبعد از انشعاب اکثريت و اقليت ، به او گفتم که بايد فاتحهء فدائيان را خواند وتنها بعداز مدتی بود که نامه ای به پارسا نوشت و در آن بخوبی سرخوردگيش از فدائيان حس ميشود . اين نامه در شمارهء 38 رهائیِ دورهء دوم منتشر شد :

  باکليک کردن روی عکسها بزرکترشانرا می بينيد     

وتازه از اينجا بود که همکاری فريدون با رهائی شروع شد .

پارسا ادامه می دهد :

فریدون که روحیه ای بسیار حساس داشت پس از بازگشتِ مجدد به فرانسه افسرده شده بود، در سالهای بعد،دستگیریِ تعدادِ زیادی از رفقا، تلاشیِ سازمان، وضع اجتماعی ایران و مشکلات شخصیِ دیگر متأسفانه او را در سال 1375 به خودکشی واداشت .

پارسا بخوبی دلايل خودکشی فريدون را برمی شمارد . اما ازچرائی و چگونگی اين تلاشی هيچ نمی گويد و نمی گويد که باعث و بانی اصلی اين تلاشی فرمانی شاهانه بود که خود او از زندان داد برای بستن دکان (کاری ندارم که اين دکان يک نبشه بود يا چندنبشه)  درتمامی بخشها و در کل ايران و درکل خارج از کشور و درنياوردن هيچ نشريه و بيانيه و اطلاعيه (سند شنوائی فرمان از زندان را دراختيار دارم ، اما تازمانی که اين حکومت فلاکت بار وجود دارد ، آنرا منتشر نخواهم کرد و پس آنگاه چنين خواهم کرد ـ مگرآنکه زنده نباشم) . اين فرمان شاهانه چه افسردگی هائی درميان اعصای باقيمانده  و هواداران که درپی نداشت؟! يکی از اين افسردگان فريدون بود.

* بعد از "خود رفتنِ" فريدون در تماسِ تلفنی که با آيدا داشتم ، چنين گفت : "فريدون برادرم بود."

** همانطور که  گفتم ، کتاب را فريدون تنهاو تنها نوشت و بقيهء کارها ـ از جمله پخش ـ ، تنهاو تنها با من بود . "بادکرده" هایِ کتاب را دربسته هایِ  ده جلدی برای کتابخانه های دانشگاه های ايران (از جمله تهران ، تبريز ، شيراز ، مشهد ، اصفهان و...) فرستاديم ـ آيا هنوز موجوداند؟

م.ايل بيگی

چهارشنبه ۳ آذر ۱۴۰۰ / 24 نوامبر2021

2021

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اين مطلب را هم 4 مرداد 1402 / 26 ژوئيه 2023 اضافه کرده ام :

اخيرا برخی از بازماندگانِ وجدتِ کمونيستی در خارج از کشور آورده اند :

"نگاهی تکمیلی به گفت وگودر کلاب هاوس درباره ی کتاب«از گروه ستاره تا سازمان وحدت کمونیستی»
درگفت وگویی که نشر باران روز13اسفند1400(4مارس2022)در کلاب هاوس برگزار کرد، بعضی از دوستان نکته هایا پرسش هایی رامطرح کردندکه به علت تنگی وقت جواب داده نشد.نظربه اینکه توجه به این نکته ها و پرسش هاضروری است، دراینجاپاسخ هایی را ارائه میکنیم [...] یکی ازدوستان در کلاب هاوس پرسشی ابهام انگیز درباره ی دیدار دو تن از اعضای جبهه ی ملی با خمینی دربغداد دراواخردهه ی40شمسی مطرح کرد.این دیدار به عنوان جبهه ی ملی خاورمیانه صورت گرفت و آشنایی با هواداران او نیز تحت همین عنوان بود.درپاسخ به اوبه مواضع گروه اتحادکمونیستی درسال1357اشاره ای شد که در اینجا تکمیل میشود.در کتاب«از گروه ستاره...»شرح این مواضع آمده است ودر اینجاتوضیح کوتاهی راتکرار میکنیم.گروه اتحاد کمونیستی چندماه پیش ازانقلاب درآبان سال1357وزمانی که اکثریت قریب به اتفاق نیروهای ملی گرا و چپ درباره ی مواضع خمینی و روحانیت سکوت کرده بودندیا بعضا ً به زیر پرچم آنها رفته بودند، کتابی با عنوان«قانون اساسی یا شمشیر چوبین مبارزه»(نوشته ی رفیق زنده یادفریدون ایل بیگی اصلی)منتشر کرد که بخش مهمی از آن به تحلیل مواضع واپسگرایانه ی روحانیت درانقلاب مشروطه ونیزدرحرکت اسلام گرایان درسال ۳۱۷۵اختصاص داشت [...] کتاب«قانون اساسی یا شمشیر چوبین مبارزه» [...] در وبگاه آرشیو سازمان وحدت کمونیستی
[vahdatcommunisti.com] در دسترس هست [...] با وجوداین، مطالبی را از آنها نقل میکنیم.
«برخورد جناح [رادیکال خمینی] با قانون اساسی ایران بسیار زیرکانه است.بی آن که هیچ گاه قانون اساسی را تائیدکند،رژیم را به تخطی و به تجاوز به آن محکوم می کند.با این همه، میدانیم که جناح «رادیکال» عمیقا با قانون اساسی فعلی ایران (یاهرقانون اساسی دیگر) مخالف است. قانون اساسی «حکومت اسلامی» قرآن است.(جناح «رادیکال»با قوانین عرفی هم دشمنی دارد.)»[قانون اساسی یا شمشیر چوبین مبارزه، ص50] «علیرغم عبارت پردازی های به ظاهر رادیکال و انقلابی اش برای طبقه ی کارگر و سایر زحمتکشان -در صورتی که برنامه هایش امکان پیدا کنند که در سطح جامعه فعلیت یابند - آن چنان خطرناک خواهد بود که می تواند مبارزات رهایی بخش طبقاتی شان را سرکوب کند. به گمان ما پاره ای از مارکسیست ها میزان عظمت خطر را چنان که باید و شاید حس و درک نکرده اند. بسیاری از نیروهای دمکرات و آزادی خواه متوجه نیستند که ضدیت این جناح با قانون اساسی و رژیم سلطنتی نه از یک موضع انقلابی، بلکه از یک موضع فوق ارتجاعی است . اگر در دهه ی دوم شهریورماه 1357 ، این جناح، به فرض محال، به قدرت می رسید، زندان ها و شکنجه گاه ها مجددا ً از کمونیست ها پر می شد و صحنه های شلاق زنی به خیابان ها کشانده می شد.»[همان، ص40] [...] [...] ملاحظه میشودکه توهمی درموردخمینی و«انقلاب اسلامی»وجودنداشت. هنگامیکه خمینی درپاریس بوداطرافیان او وعده ای ازملیون وچپ گراها ازرفقای گروه ستاره/اتحادکمونیستی میخواستندبه دیدن اوبروند.امارفقا نه تنهاامتناع کردندبلکه مطالب بالاراهم نوشتند.
"

کاملِ اين نوشته در اينجا آمده است.