xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

  

                                     

http://mehdibazargani.ir

چرا میرزا یک مومن سکولار بود ؟

روایتهای جدیدی از جنبش جنگل و شخصیت فکری میرزا کوچک خان در حال زایش است

مهدی بازرگانی

 جنبش جنگل از نامکشوف ترین و مظلوم ترین وقایع تاریخ معاصر ایران است . پیچیدگی اش به خاطر رخدادهای بسیارمهم ملی و جهانی است که چون زلزله ای او را تحت تاثیر قرار داده و در یک کنش و واکنش مداوم تعریف می کند . در این معنا غیر ممکن است که شما مشروطه ، استبداد قجری و حکایت قهوه تلخش را ندانی و نهضت جنگل را بفهمی . و یا جنگ جهانی و انقلاب اکتبر را با آن وسعتش درک نکنی و بر درک محیط رخداد و چگونگی جنبش جنگل فائق آیی . این پیوستگی و تعاقب در آشوب و بلوای قرن بیم و امید یعنی قرن بیستم رخ داد و به همین خاطر است که درک زوایای مختلف جنبش جنگل ، کاری است به غایت باریک بینانه. فروتنانه باید گفت که به علت وفور اسناد بر جای مانده از جنبش جنگل در مراکز اسنادی کشورهای مختلف ، بررسی همه جانبه آن از توان و زمان یک یا چند نفر خارج است . این کار بزرگ که در تمام دوره پس از میرزا تا کنون در حاشیه بوده ، عزم جدی می طلبد . تا امروز که کسی یا نهادی ( ترجیحا پژوهشی ) مجدانه به آن نپرداخته و اگر پرداخته هم کارش جامع و محققانه و در خور نام و مقام جنبش جنگل نبوده . در دوره پهلوی اول ، خفقان حاکمه مانع بود و رضا شاه نه تنها میرزا و گیلان را سانسور کرده بود بلکه ردپای او و سایه یاران فراری اش را هم هر جا می یافت با تیر می زد . در دوره پهلوی دوم هم وضع به همان شکل بود تا جایی که ابراهیم فخرایی اثر بزرگش ” سردار جنگل ” را اواخر آن دوره بود که با مشقت بسیار توانست منتشر کند . بعد از انقلاب هم که به دلیل کارهای دیگر هنوز فرصت نکرده ایم کار دخوری برای او انجام دهیم . تنها کاری که کردیم این است که اسم او را از صفحه یازدهم آذر در تقویم رسمی کشور حذف کردیم . این از آن هنرهای هشتم ماست که هم رضا شاه را می کوبیم و هم میرزایی را که سرش به دستور او بریده شد. یادآوری می کنم که یازدهم آذر روزی است که میرزا کوچک به همراه گائوک ( آخرین یارش ) در دامنه پر برف گیلوان اسیر سرما شد و آنجا بود که سرش را زنده زنده بردیدند و برای نمایش به رشت و سپس به تهران بردند . آن بی رحمی و قدرناشناسی ای که ما در حق میرزا کرده ایم ؛ روسها در حق استالین نکردند . آنها از استالین تقدیر می کنند و ” استالین خوب ” می خوانندش و ما به میرزا چه می گوییم ! یک یاغی مزدور متحجر ! الحق که به قول خود میرزا : ” مردم ایران ، مرده پرستند ” حتی شاید قدر مرده هایشان را هم ندانند . اولین کاری که می کنند این است . ندانسته و نشناخته اول به “مرده دیگری ” بدلش می کنند تا بعد از آن قدرش را بدانند !
با همه ای اوصاف یا امروز یا فردا به اهمیت این قضیه پی می بریم که باید به نهضت جنگل توجه کنیم . یعنی راهی جز این نداریم . آهسته آهسته حقیقت ها خودش را می نماید و می فهمیم که باید مرکزی پژوهشی برای بررسی اسناد و ترجمه آثاری که درباره این جنبش نوشته می شود سامان داد – البته نه مرکزی برای سوءاستفاده ایدئولوژیک و تبلیغات سیاسی ، بلکه برای تاریخ و روشنگری از واقعیت های تاریخی – و اگرچه اکنون از پژوهش واقعی و اسناد حقیقی هراس داریم ولی بالاخره روزی باید این پرده برداشته شود . بالاخره روزی همه ما به اهمیت کار کسانی که جنبش جنگل ، راه و مرامش را با مشقت های فوق الطاقه برای ما به یادگار گذاشتند می رسیم . اما کی به آن درک می رسیم خدا می داند . وقتی که تاریخ را با روشمندی علمی و با زبان اسناد و به دور از تعصب نگاه کنیم . بی تردید تا آن روز و آن عزم صادقانه ، همه نوشته هایی که به عنوان تاریخ قالب می شود شکلی از بهره کشی فرهنگی از یک جنبش تاریخی است . تا ما جنبش جنگل را عمیقا نشناسیم ، نمی توانیم به تطبیق تاریخی آن دست بزنیم . روایتگری تاریخی باید متکی بر سند باشد .
درباره شناساندن جنبش جنگل ، کم کاری ها آنقدر زیاد بوده که تاریخنگار برجسته ای چون صادق زیبا کلام ، جنبش جنگل را با قیام شیخ خزعل در جنوب یکی می گیرد . این اشتباه از یک سو ریشه در کم کاری برای معرفی جنبش جنگل داشته و از سوی دیگر آسیب های روایت رسمی وایدئولوژیک از تاریخ را باز می نمایاند . جنبش جنگل به ساز خیلی ها تا به امروز رقصیده اما آنچه که کمتر از همه به آن توجه شده ، ذات جنبش و بستر تاریخی آن بوده است . آنطور که معلوم است برخی می خواهند از تاریخ هم عضو گیری کنند . در واقع انگار دارد نوعی ” مصادره شخصیتهای تاریخی ” رخ می دهد . شاید این نوعی غرور به تو می دهد که تمام گذشته تاییدت کنند . کوچک خان ، جنبش مشروطه و نهضت ملی و … . همه این ها می شود پژواک صدای تو ، وقتی صدای دیگری در کار نباشد .
جدال قدیم و جدید و روایتهای جدید
پیشتر در مقاله ای سه نوع درک از نهضت جنگل را از هم تفکیک کرده بودم : درک انگلیسی ، درک روسی – بلشوییکی و درک قجری . آنجا نوشتم که : « گروهی با یک نوع «درک انگلیسی » از نهضت جنگل سخن می گویند گویی که چه در مشروطه و چه در جنگل ، همه کارها ، زیر سر انگلیسی هاست . و اساسا از بنیاد همه چیز را آنها هدایت می کردند . تبار این تحلیل ها شاید به نوشته های سر پرسی سایکس که بریتانیا را بزرگترین عامل مشروطه خواهی معرفی کرده بر می گردد . عین این تحلیل درباره نهضت جنگل هم وجود دارد و می گوید : تا زمانی که وجود نهضت جنگل برای انگلیسی ها مفید بوده ، این جنبش به قدرت خود باقی بود . اما به محض هزینه زا شدنش برای انگلیسی ها ، پایان گرفت . این تحلیل شاید سندهایی هم ارائه می کند . بله این بخشی از واقعیت است اما آیا همه واقعیت را بازتاب می دهد .آیا جنبش مشروطه یا جنگل که بسیاری از لایه های اجتماعی در آن شرکت داشتند ، توسط انگلیس ها کنترل می شد . به نظر می رسد این یک مقدار « تاریخ سازی» باشد که تمام تلاشهای روشنفکران ،آزادیخواهان ، روزنامه نگاران و عموم مردم را به هیچ انگاریم و عوض آن انگلیسی ها را مهمترین عامل بدانیم .
درک دیگری که از آن سخن گفته بودم « درک روسی- بلشویستی » بود که برخی با آن عینک به سراغ میرزا و جنبشش می روند . آیا میرزا یک مارکسیست بود ؟ این نوع نگاه ایدئولوژیک شما را مجاز می داند که بخشهایی از یک شخصیت یا تاریخ را مصادره به مطلوب کنی وبر پایه آن بگویی که میرزا همانی بوده که من هستم . در این تحلیل شما به عنوان پژوشگر سعی نمی کنی با مسئله روبرو شوی و اساسا مسئله ای نداری. سعی نمی کنی به میرزا نزدیک شوی ، بلکه او را به خود نزدیک می کنی . اگر هم جایی تباینی بین او و خودت دیدی ، او را حذف می کنی نه خودت را .
منظر دیگر «درک قجری » بود که به نظر از همه اینها مهمتر و شایع تراست . درک قجری می خواهد از میرزا شخصیتی « یاقی » بسازد . او برای ایجاد این تصویر هزینه هم می کند . به هزار زور و لطایف الحیل می خواهد بگوید که میرزا نه یک « روشنفکر » است و نه یک « مبارز » و نه حتی یک « مسلمان » . حکایت غم انگیزی است . این درک می خواهد همه هویت میرزا را از او بستاند تا از او هیچ باقی بماند. تا برای عوام ، « یاقی » شود . برای روشنفکر ناسیونالیست ، « مزدور انگلیس » و برای رفقای انقلابی اش ، «متحجر ». بله همه این نسبتها به میرزا داده می شود . میرزایی که در گوراب زرمیخ برای سربازانش «جلسات شاهنامه خوانی » ترتیب می دهد ، همویی که نهضتش را برگرفته از « قیام امام حسین (ع ) » می داند و همویی که آنقدر جسارت روشنفکری دارد که برای لنین نامه تئوریک انتقادی بنویسد ؛ حال همین کوچک خان در نظر ما یاغی مزدور متحجر می شود . » ( برای اطلاع از آن مقاله نک : سردار بی سر در زمانه ناسپاسی ها ، مهدی بازرگانی ، مجله خط مهر ، شماره پانزدهم )
البته این روایت ها سخن آن روز بود . اما اکنون انگار روایت های دیگری بر همان بستر در حال زایش است . در یک سوی ماجرا روایتی افراط گرایانه در حال تکوین است و در سوی دیگر روایتی سکولار . این دو در برابر هم و در یک نوع صف کشی و مصاف فکری معنا یافته اند . یک عده به سرعت در حال جمع آوری نداشته هایند و می خواهند بین خود و جنبشهای تاریخی هماهنگی ایجاد کنند و سرباز گیری کنند . دست و پا شکسته جستجو می کنند تا غفلت تاریخی خود از تاریخ را جبران کنند اما تاریخنگاران را با خود همسو نمی یابند . در حقیقت تضاد هایی در میان است بین آنچه روایت ایدئولوژیک از تاریخ – بعنوان ماده تحلیل خود- می خواهد و آنچه بوده و در قالب اسناد به ما رسیده . این شکاف البته به مدد یک غمزه ایدئولوژیک پر می شود اما آیا برای همیشه می تواند اینگونه بماند. پاسخ خیر است . تنها یک برگ سند کافیست تا موسی وار همه آن بافته ها و سحر ها را باطل کند . اینجاست که بی دقتی و آشفتگی ذهنی به عیان خود را می نمایاند . می خواهد میرزا را در دار و دسته خود بگنجاند اما دوست ندارد فکر میرزا و تاریخ مبارزه اش برای مردم تشریح شود . همه فکرش به چاپ پوستر و بنرهای آنچنانی و تمثال سازی از میرزا ختم می شود ، چون از این جلوتر نمی تواند برود . تبلیغات سیاسی آخرین پله این راه طی شده است . اینکه این دسته چشمش را به روی اسناد و حقایق و کتب تاریخی می بندد ، ریشه در حاجتمندی اش دارد . حاجتش این است که همه گذشته ، باید اکنون او را تایید و تمجید کند . اگر این را انجام داد دستش را می بوسد و در موزه و دور از دست و در دید مردم ، پشت شیشه ها خشکش می کند . اما اگر نشد باید تخریب و تحقیر شود . واضح است که در این میان ، حقیقت و عبرت و آینده چه جایگاهی دارد و اینجاست که سقف لرزان تخیل ، بر ستون تاریخ سنگینی می کند .
افراط گرایان و سکولارها
در برابر این نگاه افراطی که از میرزا کوچک خان به حجت الاسلام یونس جنگلی تعبیر می کند ، نگاه سکولار به نهضت جنگل وجود دارد و در حال ریشه دواندن است . سکولاریسم در این معنا به معنای غیر دینی است و نه ضد دینی . همانطور که نگاه افراطی سعی دارد که هویت میرزا و جنبش جنگل و جنگلیان را تنها در یک عنصر هویتی یعنی مذهب خلاصه کند و میرزا را یک مذهبی و ریزتر که می بیند یک روحانی معتقد به حکومت اسلامی بداند ؛ نگاه سکولار در تاریخ به عقبتر می رود و به عنوان نمونه حضور نیرو و اندیشه سوسیال دموکراسی را در جنبش مشروطه و جنگل برجسته می بیند – آنچه نگاه ایدئولوژیک سعی در حذف آن دارد – تاریخ را به کلیت آن در نظر می آورد و چشمش را نمی بندد وقتی می خواند مجاهدین مشروطه خواه گیلانی در مسیر فتح تهران در روستاها پرچم سرخ بر می افراشتند . نقش اقوام و تکثر هویتی و فکری را در جنگل پر رنگ تر می یابد و بر این بنیاد اندیشه جمهوری بر امده از نهضت جنگل را درک می کند .
از آن سو افراط گرایان بر طبل یک درک قالبی می کوبند . واقعا معلوم نیست که آنها چطور می خواهند هویت مذهبی را بعنوان تنها عامل دخیل در نهضت ، گزینش و تعمیم دهند . چطور می خواهند میرزایی را که تنها در یک مقطع زمانی کوتاه لباس طلبگی پوشیده ، حجت الاسلام با معنی امروزیش بخواند . ( اگر اینطور است پس کسروی و تقی زاده هم روحانی اند ) میرزایی که به لنین و تروتسکی و دیگران نامه می نویسد و آنها را ” رفیق ” خطاب می کند . به لنین رسما توصیه نامه می کند و نقدش می کند که این کار تو باعث می شود انقلاب در ایران به تعویق افتد . نامه او به تروتسکی و نوع ادبیاتش شایسته تامل است :
« از رئيس كميته انقلابي جمهوري به ارتش سرخ و ناوگان جنگي سرخ
15 ژوئن 1920 ، مسكو
شوراي جنگ انقلابي جمهوري ايران ، كه با تصميم شوراي خلق كميسرهاي خلق سازماندهي شده ، تبريكات قبلي خود را به ارتش و نيروي دريايي سرخ ارسال مي دارد. با مشقت هاي فوق الطاقه و تحمل هر گونه محروميت ما موفق به شكست ضد انقلابيهاي داخلي شديم كساني كه چيزي بيش يا كم از ستايش كاپيتاليزم جهاني در چنته نداشتند. با خواست خلق كارگر ، حكومت جمهوري شورايي در ايران سازماندهي شده است. و شروع كرده است به ساختن يك ارتش سرخ ايراني به شكلي كه در ارتش سرخ روسيه سازماندهي شده براي نابود كردن كساني كه خلق ايران را برده ساخته اند.
زنده باد اتحاد برادرانه ارتش سرخ روسي با ارتش ايراني جوان
زنده باد اتحاد مردم كارگر همه جهان- بين الملل سوم
رئيس شوراي جنگ انقلابي ، ميرزا كوچك
كميسر نيروهاي مسلح ، احسان الله
عضو شوراي جنگ انقلابي ، مظفرزاده
تروتسکی می نویسد که من اين پاسخ را از طرف ارتش سرخ فرستادم :
خبرهاي خيزش ارتش سرخ ايران قلبهاي ما را از شادي سرشار ساخت.در طول پنجاه سال گذشته خلق كارگر ايراني ، براي آزادي خود سرسختانه جنگيده است. با چنين تلاشي ، آنها در پيش چشم همه جهان ثابت كرده اند كه حق آن را دارند. به نام همة كارگران و روستائيان ارتش سرخ روسيه ، من با اطمينان كامل اعلام مي كنم با رهبري شوراي انقلابي شما ، ايران آزادي ، استقلال و برادري كارگران را بدست خواهد آورد.
زنده باد خلق كارگر آزاد ايران ، از خانواده خلق هاي آزاد آسيا ، اروپا و همه جهان
با وجود تبادل اين نامه هاي دوستانه مردان مبارز سرخ ، ‌من اطمينانم را از اينكه روابط قوي بين ارتش هاي انقلابي ايران و روسيه محكم تر خواهد شد و رشد خواهد كرد ، اعلام مي دارم . » ( 1 )
آیا فی المثل آنکه می خواهد میرزا را با چشم بندی در دار و دسته خودش جا دهد می توانداین زوایا را ببیند و تحلیل کند . آیا اگر خودش – که با میرزا احساس قرابت می کند – جای میرزا بود ، “جمهوری گیلان” تشکیل می داد و در کنار چهره ای همچون احسان الله خان ، گاژانف ، گائوک و کارگایتلی و حیدر عمو اوغلی قرار می گرفت . اگر بود چرا هیچ کس از آنهایی که در گذشته او را نمایندگی می کردند به میرزا نپیوستند و او در تنهایی جان به خدای آزادی سپرد . اصلا چرا میرزا به لنین نامه می نویسد و خطاب نامه اش به تهران نیست . آیا او هم مثل میرزا برای سپاهیانش جلسات شاهنامه خوانی ترتیب می داد . آیا او هم مثل میرزا به دلرحمی و دموکرات منشی محکوم می شد . این مسائل است که نشان می دهد نگاه افراط گرایانه به میرزا ، یا در “عدم آگاهی ” و یا در ” اراده به سوء استفاده ایدئولوژیک از تاریخ ” ریشه دارد . این کودکی تفکر است که تشکیلاتی به نام اتحاد اسلام را که با اندیشه های سید جمال الدین اسد آبادی معنا یافت ، نظریه پرداز حکومت اسلامی با معنای جدیدش بدانیم . یا شخصیت و تفکر میرزا را با مدرس یکی بگیریم . مدرس می گفت : «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما » ؛ اما میرزا در بند 18 مرامنامه نهضت جنگل بر « انفکاک روحانیت از امور سیاسی و معاشی » تاکید دارد . مدرس با حقوق سیاسی زنان مخالف بود . به عنوان نمونه او که یکی از پنج مجتهد ناظر مجلس دوم مشروطه بود، با حق رأی و انتخاب زنان به نمایندگی مجلس مخالفت کرد و اینطور استدلال کرد که :
«از اول عمر تا به حال بسیار در بر و بحر ممالک اتفاق افتاد بود برای بنده، ولی بدن بنده به لرزه درنیامد و امروز بدنم به لرزه آمد. اشکال بر کمسیون اینکه اسم نسوان را در منتخبین برد، که از کسانی که حق انتخاب ندارند نسوان هستند…خداوند قابلیت در این‌ها قرار نداده‌است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند، مستضعفین و مستضعفات و آن‌ها از این نمره‌اند که عقول آن‌ها استعداد ندارد. گذشته از اینکه در حقیقت نسوان در مذهب اسلام تحت قیمومیتند، الرجال قوامون علی النساء، در تحت قیمومیت رجال هستند.» ( 2 )
اما میرزا در بند نهم مرامنامه نهضت جنگل بر ” تساوی مرد و زن در حقوق مدنی و اجتماعی ” تاکید می کند . آشکار است که بین این دو و افق فکری شان تفاوت از زمین تا آسمان است .
نگریستن به میرزا از این زوایا اگر چه جدید نیست ؛ اما کسی که با یک افق سکولار به میرزا می نگرد ، حتما تفاوت نگاه مدرس و میرزا را برایش بیشتر خودنمایی می کند . هویت و اندیشه سیاسی میرزا در این نگاه جدید ، ترکیبی از مولفه های قومی ، ایرانی ، جهانی ، مذهبی ، فرهنگی ، فکری و در یک کلام متکثر است . او اگرچه یک مومن است اما ایمانش او را به انحصار طلبی نمی کشاند . این عصاره ایمان یعنی شجاعت اخلاقی و صداقت عملی است که در او متبلور شده . او حتی در استفاده از القاب و اسامی نیز ، خودداری می کند . در شماره بیست و چهارم روزنامه جنگل به تاریخ 17 بهمن 1296 این مطلب با امضای کوچک منتشر می شود .
« از اداره محترم جریده جنگل تقاضا می کنم یکی از علل خرابی های ما تقید به القابات و احترامات بی ماخذ صوری است که غالبا تمایل به آنها تولید مفاسد کثیره می کند . هر کس دو قدم در راه اصلاح مملکت برداشت و یا دو کلمه برای آزادی ملتی نطق و تحلیل کرد و یا دو روزی به خدمات نوع مشغول شد فورا یک لقب یا عنوان بزرگی از خود و دیگران به او چسبیده و همان سبب کبر و غرور گشته بلکه تهیه وسایل تجملی که لازمه آن لقب است آن را از طریق حق و ثواب منصرف می کند . کسیکه مقصودش خدمت به وطن و ملت و نیتش خالص است نباید مقید به این پیرایه ها گردد . این بنده که شاید اغلب بدانند قصدم خدمت به دیانت و ایرانیت است نه برای تحصیل جاه و جلال از عموم تمنا می کنم که از القابهای معموله معافم داشته و به همان اسم خودم مخاطبم دانند و با این کار منتی بزرگ بر کوچک بگذارند » . کوچک جنگلی
این به نظرم یک نوع سکولاریسم در زبان است . سکولاریسم در روش و آرمان¬ او نیز دیده می شود . وقتی در آن مقطع از “جمهوری گیلان ” و خواست جمهوری برای کل ایران سخن می گوید . در ماده 1 مرامنامه جنبش جنگل آمده :
۱- حکومت عامه و قوای عالیه در دست نمایندگان ملت جمع خواهد شد.
۲- قوای مجریه در مقابل منتخبین مسئول بوده و تعیین آن ها از مختصات نمایندگان متناوب ملت می باشند.
۳- کلیه ی افراد ، بدون فرق نژاد و مذهب ، از حقوق مدنیه به طور تساوی بهره مند خواهند بود.
۴- آزادی تامه ی افراد انسان در استفاده ی کامل از قوای طبیعی خود.
۵- الغای کلیه ی شئون و امتیازات.
جنبش جنگل از این نگاه با نوعی از مدارا در مدیریت و فرض تفاوت و تساهل در بنیاد جامعه انسانی ، امروز هم همچنان بسیار مترقی است . نهضتی که در برگیرنده مطالبات بیشترینه طبقات و گروههای جامعه بود و مهمتر از آن اینکه رئیسی دموکرات در راس خود داشت . یان کولارژ در کتاب « بیگانه ای در کنار کوچک خان » حضور خود درایران و شخصیت کوچک خان را اینطور توصیف می کند که : « او ( میرزا ) موهایش بلند بود ولی همیشه مرتب شده بود . لباسش از پارچه ای خشن ولی کاملا تمیز بود … از دیدن خارجی ها همیشه استقبال می کرد و هیچ گاه بر علیه ایشان اقدامی نمی کرد . معاون و مشاور مورد اعتماد او گائوک آلمانی بود . در لحظات استراحت به آرامی به گفته های ما درباره اروپا گوش می کرد و بسیاری از آنها را به کار می برد . بسیار ساده و جامع صحبت می کرد و بر عکس دیگر ایرانی ها جمله های توخالی و اصطلاحات تعارفی به کار نمی برد . این همان چیزی است که به واسطه آن در شرق نمی توان به اصل مطلب رسید . به عنوان رهبر نهضت ملایم بود . هرگز ندیدم دستور تنبیه شدید کسی را بدهد . » ( 3 )
یا در جای دیگر می گوید : « هیچ گاه آن شب زیبای ایرانی را از خطر نمی برم که در بالکن کلبه کوچک خان با او و گائوک نشسته بودیم . در آن زمان دیگر کمی فارسی یاد گرفته بودم . کوچک خان روسی می دانست و جایی که گیر می کردم گائوک ترجمه می کرد . با گائوک سیگار می کشیدیم و کوچک خان تسبیح می گرداند . همه جا سکوتی آرامش بخش برقرار بود و آسمان پر ستاره تاریک بالای سر ما قرار گرفته بود . پس از گفتگوهایی درباره اسلحه و مهمات ، کوچک خان شاید از روی ادب درباره کشور من سوال کرد ، به ویژه درباره ثروت طبیعی و وضع اجتماعی ما . ابتدا فقط به طور دقیق به سوالها جواب می دادم ، اما پس از چند لحظه زبانم باز شد و با هیجان درباره همه چیز به طور مفصل توضیح دادم ، به کامل ترین وجهی که می توانستم در آن دور دست ها تصویرش را در ذهنم زنده کنم . »( 4 )
این جملات و خاطرات یان کولارژ ، معانی بلندی دارد . جالب است که اکنون سالها پس از آن شب زیبای ایرانی ، سخن یک مهندس اهل چک اسلواکی که تنها سرنوشت او را همراه میرزا کرده ، برای ما درس آموز است . تکلیف خیلی چیزها را زمان مشخص می کند .آنچه حقیقت دارد خواهد ماند و آنچه که حقیقت ندارد ، دود می شود و بر باد می رود¬ .
پانوشت ها :
1- این نامه در کتاب مجموعه نامه ها و خطابه هاي تروتسكي در سال 1920 منتشر شده ، اما تا کنون ترجمه آن به فارسی موجود نبوده . تاریخ دقیق انتشار آن در 1922 وتوسط كميته انتشارات ارتش بوده. ما مي دانيم كه نخستين ارتشهاي كارگر زير نظر تروتسكي تشكيل شد. در اين كتاب نامه ها و نوشته هاي نظامي و سخنراني هاي تروتسكي گرد آمده است. اين جلد سوم از اين مجموعه ای پنج جلدي است که توسط برايان پيرس به انگليسي برگردانده شده است . متن انگلیسی اين نامه و کتاب را در آرشيو اينترنتي تروتسكي (Leon Trotsky Internet Archives) نیز می توانید پیدا کنید . ( ترجمه نامه از نگارنده مقاله )
2- داوود فیرحی ،شیعه و نظام سیاسی مشروطه ، نظام سیاسی و دولت در اسلام. چاپ اول ، تهران ، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها، بهار ۱۳۸۲، ‏ص ۲۲۷ و ۲۲۸.
3 – یان کولارژ ، بیگانه ای در کنار کوچک خان ، ترجمه رضا میرچی ، نشر فرزان ، ص 134
4 – قبلی ، ص52

این مطلب در روزنامه فرهیختگان تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۸۹ با ویرایش خاص روزنامه با تیتر میرزا که بود به چاپ رسید لینک این مقاله در فرهیختگان :

http://www.farheekhtegan.ir/content/view/17499/44/

همچنین بازتاب این مقاله در سایت لاهیگ :

http://www.lahig.ir/pages/?cid=3344

بالای صفحه