xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

              
                 

« سه فاز ِ» تاريخِ معاصر ِ مجاهدين  ( ازدواج هایِ سه گانهء « رهبر ِ اخص » )

پيش از هر سخن

حافظه ام واقعا لنگالنگ است و بدرستی تاريخِِ واقعیِ « انقلابِ عظيمِ ايدئولوژيکی » مجاهدين ( ازدواجِ سومِ رجوی ) را به خاطر ندارم . شايد سالِ 64 بود .

باری و بهر جهت ، بلافاصله بعد از اين « انقلابِ عظيم اندر عظيم » ، « چيزکی » نوشتم . در اختيارِ يکی از نشرياتِ خارج ازکشور گذاشتم و آنان همجون « انقلابيونِ » سال 57( که هر انتقادی به خمينی را خيانت به « انقلاب » می دانستند ) ، اين نوشته را «توهين » به مجاهدين و « انقلاب » دانستند و منتشر نکردند ...

ايکاش  نوشته را خوب می خواندند و منتشر می کردند تا ديگران به عينه درآن  ببيند هرآنجه که مجاهدين بودند و بعدها بيشتر و بيشتر شدند ، در اين نوشته با استدلال ( و نه با « پيش بينی » و «شارلاتانگری»، عاقبتِ کار ِ مجاهدين  آمده بود و شايد عاقبتِ خيلی ازمجاهدين آن نمی شد که شد (زندان و شکنجه و ...) و شايدکُل ِجنبش ِ ايران به اين باتلاقی که افتاد ، نمی افتاد ..

اين ِنوشته را - بی هيچ دستکاری - ، در اينجا می آورم .

کلِ اين مقاله ، عمدتا براساسِ نوشته هایِ چاپ شده در نشريهء انجمن هایِ دانشجويانِ مسلمان  و مجاهد تهيه گرديده است و به تعمد به ديگر نوشته های مجاهدين ( کتب وجزواتِ مختلف ) توجه نگرديده است . چرا؟ از طريقِ اين نشريات است که ميخواهند « سيمایِ والا » ی ِ خودرا بنمايانند – واز قضا ، ما هم دراين نوشته ، قصدِ نماياندنِ « سيمایِ والا » يشانرا داريم !            ... کامل

 

چه حاجت در پسِ کلام ، واقعيت ( حقيقت ؟ ) را نگفتن ؟

او[علی ناظر] تنها نيست و نبود که "  مجاهدينِ سابق = رجوی يانِ اخير " ( عينِ " اسلاميون راستين " و برگشته گان از آن ) را در خطهء " انقلاب "  می دانست - خيلی ها بودند و .من هم حتی ( بی آنکه " رگهء دو آتشهء مجاهدينی " و هيچ " اعتقادات ِ دينی "  داشته باشم )  بودم و اما از زمانی  که  که " رجوی يان " بر " مجاهدين " تسلط يافتند، اين دندان پوسيده را به يکباره به دور انداختم و تفاوتی نيافتم بين " رجوی يان " شکنجه گر ، زندانبان ، آزادی ( و آدم )  کش ، پرونده ساز و به "جبهه " (قتلگاه ) فرستنده و ... با حکومتِ فلاکت بار اسلامی ( همانطور که تفاوتی نمی بينم بين " اقليت " يان " توکل " یِ " مارکسيست " و رژيم ) . و به اين رسيده بوذم ، مدتها پيش از نوشتن ( واز همينرو نوشتنِ )   "سه فاز" تاريخ ِ معاصر مجاهدين ( ازدواج های سه گانهء "رهبراخص")        2     3         در يک بخش در سالِ 1364  - و به يکباره گفتم " بای بایِ عظيم "  به  " رجوی يانِ  ريشه دار در مجاهدين " برایِ هميشه ...

تمامِ آرزويم اينست که " رجوی يان " اين نوشته را نخوانند ، والا واويلا و وای برمن ! فرداست که دسترسی پيدا کنند بر روابطِ عظيم ام با رژيمِ آخوندی و در نتيجه به حسابهایِ پُراز ريال و دلار و يورو و دينارم در تمام بانکهایِ دنيا - و صدالبته در سوئيس - و جلفگری هايم و همخوابی هايم با تمامِ مردان و زنانِ تمامِ بخش هایِ جهان - از هر " نژاد " - . و مادرزاد و خانواده گی ضدانقلابی بودنم ( تفاوتی بينِ " رجوی يان " و حکومتِ فلاکت بار اسلامی می بينيد ؟ من نمی بينم در اين هردو ريشه در يک " خلا " ... )               ... کامل

 

 رجوی " يان فريبی بيش نبودند

به : رجوی ِ يان دارودسته ای - ونه در خدمت ِ مردم


بجز اين ِ شان به انتظار بود ؟
چه گفت بايد ؟
شايد :
تنها همينست سرنوشت ِ وابسته گان
تنها همينست سرنوشت ِ خام خيالان
تنها همينست سرنوشت ِ " دارو دسته " تشکيل دهنده گان
( به " باند " بيشتر می مانند
تابه سازمانی برای ِ رهائی )                  
  ... کامل

 

نامه ای سرگشاده به " رهبران " ـ و به ويژه ـ به اعضای ِ " مجاهدين "

چه اهميت دارد که برسر ِاين فرد [رجوی] ، زمانی محبوب و امروز از منزجرترين افراد ، چه آمده است ؟ نه من مرگش را می خواهم ونه بسيار کسان ِ ديگر مخالفش . اما ، اما ... حتما بايد روز وروزگاری ، در دادگاهی عادلانه ، جواب به خرفتی ها وخنگی های و نمی دانم چه و چه های ِ " رهبری " اش ( که به نازم به اين " رهبری " ! ) را بدهد . آيا تنها بايد از " اشتباه ِ " رهبری سخن گفت ؟ پس کجا می روند خيانت ها و جنايت هايش ؟! ديده ايد که کسی اينهمه جنايت روا دارد در حق ِ فداکارترين اعضايش ؟ نامی از هيتلر نمی آورم که حداقل " پاسدار ِ " اعضايش بود . سابقهِ تاريخی ِ اخيرمان تنها خمينی ست .                      ... کامل

 

نه تنها سلطنت طلبان ، که ج.ا.، که مجاهدين ،...که خيلی هابايدحساب پس بدهند

هرآنچه که تاکنون کرده اند " مجاهدين " ، بايد و بايد حساب پس بدهند و تنها به مردم ِ ايران ونه به دولت های فرانسه و ديگر کشورهای ِ اروپائی و يا آمريکا و تا آنزمان ( برای ِ اينکه اين حق ِ " حساب پس گيری " تنها برای ِ ما بماند)، هرآنچه از دست ِ مان برمی آيد بايد بکنيم تا از اين " مخمصهء" خود فراهم کن بيرون بيآيند ( از ريزها تا " درشت ! " های ِ شان ).

.... واما حساب پس دادن به معنی ِ اعدام و شکنجه شدن و چه بسا به زندان رفتن هم نمی تواند و نبايد باشد . خطاهای ِ بسيارکرده اند و بايد جوابگو باشند و تا که شايد ( چقدر احمقم ! ) ، ديگر چنين خطاهائی تکرار نشود ؛ شتر درخواب بيند پنبه دانه !...           ... کامل

 

مجاهدين تنها به مردم ايران بايد جوابگو باشند ونه به دولِ خارجی

پيش از اين بارها گفته ام و تکرار می کنم که ما بعد از تجربهء سالِ 57 ـ که به سخت ترين وجهی هنوز داريم بهایِ سنگين اش را می پردازيم ـ ، بايد به دنبالِ سيستمی باشيم که "رهبران" را ـ چه در حکومت وچه در صفِ مخالف ـ ، پاسخگوئی و ناگزيری از آن . و اين نه به معنیِ "انتقام گيری" که به معنیِ ناگزيربودنِ شان به رعايتِ حقوقِ انسانها . پس ، "رجوی" يان آيا حق داشتند که :
در30 خرداد 60 آن کنند که کردند و به ياوه گفتند : "اين ماه ، ماهه خونه ، خمينی سرنگونه!"؛
2 ـ " رهبری " پا به فرار بگذارد و "ميليشيا" را تنها بگذارد وخم به ابرو نيآورد از "دادگاه" هایِ دوسه دقيقه ای آن 15 تا 20 و چند سالگان در کنارِ خيابان و اعدام ِ فی الفورِشان در همان گوشهء خيابان وتابرسيم به قتلِ عام ِ زندانيان ِ سياسی درسالِ 67 ؛
3 ـ "رهبر " آنچنان ناوابسته به ايرانيان باشد و دخيل بند به خارجی يان که خارجی يان به بازيَش بگيرند و آنگاه که می شود "کلينکسِ بی مصرف" ، بگويندش که "بی مصرفی و گورت را گم کن !"، و او با خواریِ هرچه تمامتر متوسل به "دشمنِ خارجی صدامی" برایِ نجاتِ جانش شود ! وآنچنان بدبخت باشد که نتواند بگويد که از رویِ ناچاری و برایِ نجاتِ جانم به آنجا رفتم و هرزه گويانه بگويد که برای ِ ادامهء مبارزه آماده ام ؛         ... کامل

 

همه امکانات خود را براي  حمايت از تظاهرات دانشجويان بسيج کنيم

مي دانيم که در بين جداشدگان ِ مجاهدين ، هماهنگي فکري و نظري وجود ندارد . بيشترِشان جمهوري خواه اند و تعداد ِ کمي شان ،  کم وبيش ، سلطنت خواه يا نزديک به سلطنت خواهان .  تعدادي شان آنچنان از مجاهدين نفرت دارند که براي انتقام گرفتن از آنان ازهيچ عملي ابائي ندارند ـ حتي از همکاري با پليس و سرويس هاي ِ امنيتي غربي ( اين "تهمت "  را من نمي زنم ؛ اين چيزي ست که تعدادي از آنها در نوشته ها ومصاحبه هاي  ِ راديوئي خود به صراحت آورده اند ومن تنها بازگو کننده ام و به قضاوت ننشسته ام ) .

تعدادي از آنها اگر چه فراموشگر ِ تمام ِ زجر وشکنجه هائي که از" رجوي يان " ديده اند ، نمي توانند باشند ، اما کين ونفرت ِ شان از اينان ، کور وکر ِشان نکرده است و برانسانگرائي هاي ِ اوليهء شان هنوز که هنوز است پا مي فشارند و حتي بصراحت گوياي ِ ايند که رجوي يان مجرم هم بايد در دادگاه هاي ذيصلاح محاکمه شوند وبرخوردار از تمام ِ حقوق ِ يک متهم وخواهان انتقام گيري شخصي واعدام و شکنجه و… نيستند وهرگز نمي خواهند بر سر ِ ديگران آن بيآورند که برسر ِ خودشان پيش از اين آمده است .              ... کامل

 

براي ِ نجات ِ جان ِ " مجاهدين " بکوشيد !

سالهاست که رهبري بي خرد و جزمگراي ِ سازمان ِ مجاهدين خلق ، اين سازمان را بالکل از اپوزيسيون ِ مترقي بدور کرد وبدتر ازآن ، بيگانه شد با خواست هاي ِ مردم ِ ايران وجهاني براي خود ساختند غرقه در روياها و اسباب بازي ها ( انواع و اقسام از اسلحه براي گذاشتن درموزه – که اجازهء ارباب را براي استفاده نداشتند ؛ و سرنوشت ارباب راهم ديديم ... که چنين باد سرنوشت ِ تمام ِ جباران ... آري چنين باد ، اما بدست ِ خود ِ مردمشان و نه بدست ِ بهر طريق و هميشه منفعت خواهان ! ) .

کل ِ " جمهوري اسلامي " بيرون از تمام ِ موازين ِ انساني ست ، اما مردم ِ ايران لايق ِ مواهب ِ انساني وحسابشان جدا از اين خونخواران . وهمچنين حساب ِ رده هاي ِ پائين " مجاهدين " هم ، جدا از بي خردان ِ بالائيشان وجدا از خيانتهايشان به اميد ِ مردم ِ ايران .          ... کامل

 

جداشدگان ِ مجاهدين ...

کيست که نداند که " مجاهدين ِ " اوليه ، آرمانخواه بودند و مجاهدين ِ " رجوي " اي ، قدرت خواه . آرمانخواهان تا پاي ِ مرگ بر سر ِ آرمان مي مانند – تا بدان پايه که در مواردي ( و چرا نگويم : در بسياري از موارد از جزمگرائي سر در مي آورند و آرمان و سر را ، هردو را ، مي بازند ! ) . و اينان ، بر سر ِ آرمانهاي شان ، حاضر به مسامحه نيستند – و از همين روست که هرگز به قدرت نخواهند رسيد .

... و اما قدرت خواهان : اينان را در و پنجره بسنده نيست و خواهان ِ دروازه اي گل و گُشادند براي زد و بندها و به قدرت رسيدن و پرنسيب هاي ِ شانرا يا قورت مي دهند و يا در جيب مي گذارند . و " رجوي " از اينان ست . رجوي ِ آرمانخواهِ اوليه ، خودرا با هوش تر ازآن مي دانست که تمام ِ عمر را به آرمانخواهي بگذراند و " دکان ِکوچک ِ ته ِ بازار  " آرمانخواهي اش را بيکباره تعطيل کرد و باز گشود " دکان ِ چند نبش ِ " قدرت خواهي . و بکار برد تمام ِ فوت و فن ِ قدرت خواران ( کساني خواهند گفت " ماکياوليست " ها ) را : از انواع واقسام در دورت فراهم آور و به نوکري ِشان بکشان و اگر دم زدند ، يا حذف ِ شان ساز و يا بي آبروي ِ شان ؛ هيج محدوديتي براي پيمان بستن ها و پيمان شکستن ها قائل نباش ؛ تا مي تواني شعار بده – و براي ِ ايتهم محدوديت قائل نشو ؛ مال و نفرات را بپذير – از هر کجا که مي آيند ؛ خودرا به يکطرف ِ مخاصم بچسان – و اگر اين شکست خورد ، چسبنده باش به پيروزمند و بده تمام ِ اطلاعاتت از شکست خورده و شروع کن به جمع آوري ِ اطلاعات از پيروزمند ....                 ... کامل

 

حکايت ِ صدام خره و بوش موشه

صدام ديدش اينجا ديگه
جا ، جايهِ گوزيدن نيس
هي ناله کرد
هي ناله کرد :
شمارو به خدا
به مسيح
ولم کنيد
ميدمهِ تون هرچي دارم :
نفت ميخاين ؟
ماله شما ؛
طارق عزيز ماله شما ؛
طهِ ياسين ماله شما ؛
ريز ميزه رجوي هم ماله شما !            
... کامل

 

سرگيجه هاي ِ اينترني من    ( هم از مجاهدين ديروز وهم از جداشده گان امروز ! )

بارها گفته ام ونوشته ام که شما جدا شده گان در يک خط و ربط نيستيد ؛ در ميان ِ شما همه طيف هست ، حتي وابسته گان به رژيم !

سازمانهاي ِ جهنمي ِ اطلاعاتي رژيم ، نه تنها از شما ، که حتي خبردارند از کوچکترين " اسرار ِ " ديگر مخالفين ـ و سازمان ِ جهنمي ِ اطلاعاتي ِ مجاهدين هم به هم چنين ! يعني چه ؟ ...

يعني ، شما چداشده گاني که خودرا وابسته به رژيم نمي دانيد ، از ابتداترين وظيفه هايتان است ، بي ترس از " سوء استفادهء " رژيم يا مجاهدين ، بگوئيد تمام ِ حقايقي از کساني از شماها که با رژيم همکاري مي کنند تا ما بدانيم تکليف ِ مانرا .              ... کامل

 

جانا ، آقاي ِ اسکندري ، چه خوشانه گفتيد !

وقتي که نوشته هاي ِ اخير ِ خانم افشاري و آقاي ِ خوشحال را خواندم ، با خودم گفتم که اي دل ِ غافل ، " مجاهدين ِ جداشده " ، عليرغم انتقاداتشان به " فرقهء رجوي " ، دارند به نوعي همان مي کنند که " آنان " ! وبا خودم گقتم که اينان هم ، چنانچون " رجويان " ، از خراب سازانند و نه از سازنده گان . يعني تمام ِ سعي ِشان از بين بردن ِ بگفتهء خود " رژيم خميني " بود وجانشين شدنشان و نه براي ساختن وسازندگي ايران . و چون نتوانستند خراب کنند ، امروزه دارند " چهار نعله " بسوي ِ گذشتهء " پرافتخار " برميگردند – همچون " شريعتي " که بلزگشتي جانانه مي خواست بکند به گذشته ؛ و نتيجه اش از 24 سال پيش مي بينيم . تا خواندم اينهارا از شما ( امروز ) :                 ... کامل

 

دوست ِ دردکشم ، آقای ِ خوشحال ، درکِتان نمی کنم

8و وای از اين درد ِ پيری ! نوشتهِ تان را باعنوان ِ"تب حمايت از تروريسم "  دوشنبه 8 ارديبهشت 1382 مطابق با 28  آوريل 2003   http://iraneayandeh.net/M.305.htm  ، هم  در " ايران ِ آينده " و هم در " عصر ِ نو " ، چند بار خواندم و متاسفم  که بگويم که انگار به خرفتی رسيده ام : ار آن هيچ نفهميدم ؛ منظورتان از " تروريسم " ( به عمد در گيومه می آورم )  را نفهميدم وهيچ نفهميدم ار "منابع ِ خبری ِ" تان ( که خدا کند منابع ِ خبری ِ خانم ِ نادرهء افشاری نباشد ) و خلاصه نفهميدم هرآنچه در زير از شما نقل می کنم :               ... کامل

 

سرگشاده نامه اي به جلال طالباني – که نخواهد خواند !

آقاي ِ طالباني ! اگر " مرد ِ " ميدانيد ، بدويد بدنبال ِ رجوي و راحت بگذاريد ساليان ِ سال بار ِ درد و رنج و خفت و خواري کشيدن ِِ مجاهدين ِ " ساده " و براي ِ اين کار به کشتن ندهيد کردهاي ِ " ساده " را !              ... کامل

 

پرونده مختومه " نوشتاري / جنائي" با نادره افشاري

شايد که عادتمان شده است که از آنانی که بر ما درد روا داشته اند ، بخواهيم به نوعی " انتقام " بگيريم و دخيل به بنديم بر اضدادشان و خالی کنيم " ته ِ دلمان " را ! اما " مادر ِ " هم سن وسالم ، اين نيست راه ِ حل ! آيا نفرت ِ تان از " آنان " ( به صراحت بگويم از مجاهدين و انواع واقسام " اسلاميون " ) تا بدان پايه است که نقيبی مي زنيد به قعر ِ تاريخ و به سطح مي آوريد بدترين نوعِ نظام - سلطنت - را ؟!

آنان که نوشته های ِ شمارا بيشتر از نوشته های ِ من خوانده اند ، هم درديمانمان بودنمان و هم نفرتمان از " کثافت گويان " دريافته اند و شايد نمی توانند درک کنند که ما چه ها که نکشيده ايم ! بروم از ورای ِ ايرانی ِ مان و بگويم که " عزيزم ! " ، اينچنين خوار و ذليل شده ايم که پس از شاه و شيخ ، دوباره می توانيم شاه خواه شويم ؟!! کدام خرابه ای را می خواهيم ويرانه ساز باشيم ؟ ايران را ! 

واينهم نامه ای " پُرمحبت آميز " به " کارفرمای ِ " خانم ِ نادري ( ايران وجهان ) که منتشر نشد وجوابی هم نيآمد !

آقاي ِ شاهين فاطمی ، باسلام !

آيا شما ـ همچون حکومت ولايت فقيه و ساواک ِ ديروز ـ شروع به گردآوری ِ " روزنامه نگاراني " و "سرمقاله نويسانی " کرده ايد که کارشان تهمت زنی ، هرزه دهانی ، پرده دری و پرونده سازی ست ؟ و برای ِ حرمت انسان ها ارزشی قائل نيستند ـ و درواقع می توان آنان را جانيانی قلم بدست دانست . آيا  با اينان می خواهيد " ايران ِ ايده آل ِ سلطنتی ِ" فرداي ِتانرا بسازيد ؟ تهمت نمی زنم ، سئوال می کنم .

نمونهء بارز ِ اين تازه " دست چينی ِ "تان ، خانم " نادره افشاري " ست . نوشته ای از اورا به پيوست می آورم تا ببينيد که چه " شاه کاری " ست از روزنامه نگاری ! آيا اگر ـ زبانم لال ـ فردا شما روی ِ کار بيآئيد ، مواجه خواهيم شدسراسر با نوشته هائی اينچنانی در روزنامه هايتان ؟ و باز تهمت نمی زنم ، سئوال مي کنم .

 من که از زندگی ِ خصوصی ِ او [نادره افشاری] خيلی بيشتر ازآنکه فکر می کند ، می دانم ، هرگز اشاره ای در نوشته هايم نکرده ام . يک عمر تربيت ِ مجاهدينی داشت و عليرغم حملات ِ وحشيانه اش به آنها ، هنوز همانست که بود و هرگز آدم نخواهد شد .                  ... کامل

 

کلهء پوکم خالی ست ... ( بانگاهی کوچک به کوچک " نادره افشاری" )

اين يکی [نادره افشاری] دارد مرا به استفراغ می کشاند. کَسَکی بود که هرنوع " فرمان " را در درون ِ مجاهدين پذيرفت و بعد بروال ِ هميشگی اش با " يک قرن عقبان " ( نام نمی برم ؛ خوددانند! ) " لاس ِ سياسی " زد ( هرگز واردِ زندگی ِ خصوصی ِ افراد نخواهم شد که بدترين هاست ) ، و حالا شده است " باد به غبغب اندازی " رام و بی مُخ در اختيار ِ سلطنت طلبان . وقيح است و وقيح است و وقيح و نوکرمنشانه دارد سياه می کند تمام ِ کسانی که خار ِ چشم " آقا رضای ِ اول " ، " آقا ممدرضا " و " آقا رضایِ دوم " بودند وهستند .

من تاکنون به خيلی از " روشنفکران " و فعالين ِ چپ ـ گاه به سخت ترين وجه و حتی ناموءدبانه ـ تاخته ام . به گمانم حقم بود ـ چرا که خودم را از آنان می دانم و آنان را از خود . برای ِ من ـ چه در گذشته و چه درحال ـ رهبران حزب ِ توده و اکثريت از نوکران بودند و هنوز هم هستند . اما بجز عده ای معدود از اعضاء و کادرهايشان که تبديل شدند به نوکرانی بدتراز نوکر ، مابقی " خام خيالانی " بيش نبودند که از روی ِ اعتقاد غلطيدند به آنجاهائی که نمی بايست . وحتی جلوتر می روم ، درمورد ِ مجاهدين هم ـ که هيچ سنخيت با آنها ندارم ـ همين را می گويم .

مارا باندازهء کافی شعورست که بين ِ خودمان " تسويه حساب " کنيم ( وبسيارو بسيار تابه حال کرده ايم ) . اين خانوم را ـ که ازما نيست و بچسابند خودرا سفت و سخت به سلطنت طلبان ـ ، حق آن نيست که بيآيد ادا و اطوارهای روشنفکری دربيآورد ـ که در سلطنت طلبان هيچ نشانی از روشنی نيست که به سياهی خو گرفته اند.               ... کامل