xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                                                                                                              

                          

« سه فاز ِ» تاريخِ معاصر ِ مجاهدين  ( ازدواج هایِ سه گانهء « رهبر ِ اخص » )

پيش از هر سخن

حافظه ام واقعا لنگالنگ است و بدرستی تاريخِِ واقعیِ « انقلابِ عظيمِ ايدئولوژيکی » مجاهدين ( ازدواجِ سومِ رجوی ) را به خاطر ندارم . شايد سالِ 64 بود .

باری و بهر جهت ، بلافاصله بعد از اين « انقلابِ عظيم اندر عظيم » ، « چيزکی » نوشتم . در اختيارِ يکی از نشرياتِ خارج ازکشور گذاشتم و آنان همجون « انقلابيونِ » سال 57( که هر انتقادی به خمينی را خيانت به «انقلاب » می دانستند ) ، اين نوشته را «توهين » به مجاهدين و « انقلاب » دانستند و منتشر نکردند ...

ايکاش  نوشته را خوب می خواندند و منتشر می کردند تا ديگران به عينه درآن ببيند هرآنجه که مجاهدين بودند و بعدها بيشتر و بيشتر شدند ، در اين نوشته با استدلال ( و نه با « پيش بينی » و «شارلاتانگری »، عاقبتِ کار ِ مجاهدين  آمده بود و شايد عاقبتِ خيلی ازمجاهدين آن نمی شد که شد (زندان و شکنجه و ...) و شايدکُل ِجنبش ِ ايران به اين باتلاقی که افتاد ، نمی افتاد ..

اين ِنوشته را - بی هيچ دستکاری - ، در اينجا می آورم :

  

پيش از « پيش درآمد »

 آنچه در پيشِ رو داريد ، مقاله ايست با دو بخش :

بخشی به دو « فازِ » آخرِ « تاريخ ِ مجاهدين » - کمتر از مرجلهء چهارم و بيشتر از پنجمين « فاز » - ، ميپردازد (در « پيش درآمد » توضيحاتی در بارهء « فازهایِ پنجگانهء تاريخِ  مجاهدين » آمده است ) ؛ و بخشِ دوم اختصاص به « ازدواج های سه گانهء » رجوی يافته است .

 

کلِ اين مقاله ، عمدتا براساسِ نوشته هایِ چاپ شده در نشريهء انجمن هایِ دانشجويانِ مسلمان  و مجاهد تهيه گرديده است و به تعمد به ديگر نوشته های مجاهدين ( کتب وجزواتِ مختلف ) توجه نگرديده است . چرا ؟ از طريقِ اين نشريات است که ميخواهند « سيمایِ والا » ی ِ خودرا بنمايانند – واز قضا ، ما هم دراين نوشته ، قصدِ نماياندنِ « سيمایِ والا » يشانرا داريم !   

توضيحا بگوئيم : برایِ اينکه ناگزير نشويم در متن نوشته ، مجاهدِ داخلِ کشور  يا  خارج از کشور بيآوريم ، در همينجا خاطر نشان می شويم  که ؛ از مجاهد ، 128 شماره – و چندين شمارهء فوق العاده - ، در داخلِ کشور چاپ شد . از شمارهء 129 به بعد در خارج از کشور منتشر می گردد . اگرچه خود اين امر – چاپ شدن در خارج  -   را بيان نمی کنند ، اما آنچنان قضيه برایِ همه گان – بخصوص در خارج از کشور - ، روشن و هويدا است که حتی رجویکه عادتا در مصاحبه هايش با خبرنگارانِ خارجی ، ادعاهایِ عجيب و غريب بسياری را به پيش ميکشد-، ديگر مدعیِ چاپِ آن در داخل نميشود ، تنها گويا آنرا در داخل « توزيع » می کنند – و حتما با تيراژ ِ بسيار و در وسيع ترين شکل !  بدطينتی در کار نيست ، عينِ گفتهء خودِاوست ] : 

علاوه بر عملياتِ نظامی ، ما هنوز « مجاهد » را در داخل توزيع می کنيم  .

( مصاحبه با مجلهء الوطن العربی  - به نقل از : مجاهد ، شمارهء 196 ، 9 فروردينِ 63 ، ص 13 ، ستون ِاول 

در داخل يا در خارج چاپ شدن ، چه اهميت دارد ، مهم اينست که مجاهد چاپ شود . چرا که هر شمارهء آن  « در ميانِ آتش و خون انتشار می يابد » - حتی در خارج از کشور :  

  « مجاهد » پس از قريب 1،5 سال مجددا در ميانِ آتش و خون انتشار می يابد . و به منظورِ گرامی داشتِ خاطرهء  انبوهِ شهدایِ مجاهدِ خلق و تذکارِ اين نکته که راهِ ما همان راهِ خونينِ شهدایِ مجاهدِ خلق می باشد ، اولين  شماره ی انتشارِ مجددُ « مجاهد » [ در خارج از کشور ] رنگِ خون به خود گرفته است .

(  سرمقاله ء مجاهد ، شمارهء 129 ، 11 آذر 61 ، با عنوانِ : « مجاهد » در ميانِ آتش و خون .) 

و بی شک موانعِ توزيعِ وسيعِ آنرا هم از بين بردند ! مجاهدين قانعِ به توزيعِ جزئیِ مجاهد  نيستند و از همينرو، بعد از 30 خردادِ 60 ، انتشارِ آنرا قطع کردند :

در فضایِ ديکتاتوریِ مطلق ، چاپِ« مجاهد » و توزيعش ، آنهم در ابعادِ وسيع امکان ناپذير بود . چند صد يا چند هزار و چند ده هزار نسخه هم که کفاف نمی داد . ديگر فروشِ علنیِ روزنامه امکان پذير نبود .

( مسعود رجوی : « جمع بندیِ يکساله ... » ، نشريه ، شمارهء 51 ، ص 43 ، ستون 2 )

  در گفتهء خودشان ديديم که دليلِ قطعِ انتشارِ « مجاهد » ، وجود ِ « فضایِ ديکتاتوریِ مطلق » بود . لابد ديگر امروز « خفقانِ مطلق » وجود ندارد ! می گفتند : 

اگر [ انتشارِ« مجاهد » را ] ادامه می داديم ، اگر معنیِ خفقانِ مطلق ، معنیِ يکپايگی رژيم [ با کنار رفتنِ بنی صدر] و معنی30 خرداد را درک نمی کرديم و همچنان به نشر و توزيعِ « مجاهد » ادامه می داديم ( گرچه به جنبه هایِ مثبت انتشار آن توجه داشتيم و داريم) ، توری می شد برایِ به دام انداختنِ خودمان و نيروهایِ خودمان . لذا تعطيل کرديم تا در تهاجم به رژيم ، در پُر کردنِ فاصلهء نظامی مان با او و در پيش دستی بر او ( که دهان باز کرده بود مارا ببلعد )  دستمان بيشتر باز باشد ، و سنگين نباشيم ، بلکه سبک تر باشيم .

( همان ، همان ص ، ستون های 2 و 3 ) 

ديگر « توری » وجود ندارد و راهِ حل های ِ به « دام » نيافتادن راهم يافته اند و « خفقانِ مطلق » هم از بين رفته است و ديگربار می توانند آنرا « در ميانِ آتش و خون » [ خارج از کشور ] منتشر سازند ! 

* 

در اين نوشته ، هرجا که نشريه به جشم می خورد ، منظور نشريهء انجمن های دانشجويان مسلمان – اروپا و آمريکا است . از اين « نشريه » ، جمعا 64 شماره منتشر گرديد . 5 شمارهء اوليه ، تحتِ عنوانِ نشريهء انجمنِ دانشجويان مسلمانِ فرانسه چاپ می شد واز شمارهء 6  به بعد ، « فرانسه » تبديل به « اروپا و آمريکا » گرديد . 

*

بخشِ قابلِ توجهی از نقل قولها در اين نوشته از مصاحبه هایِ  رجوی گرفته شده اند . متنِ اصلی ( به فرانسهء) اکثرِ  اين مصاحبه ها را در اختيار داريم که در مواردی ، نه چندان اندک ، با آنچه که در « نشريه »  ( يا «مجاهد» آمده است  ، اختلاف دارند . غيز از اين هم نمی توانست باشد : اين مصاحبه ها بيشتر برایِ « به دست آوردنِ دلِ خارجيها » ( گفتيم و خواهيم گفت چه کسان ) صورت گرفته اند واگر دقيقا به همان صورت در نشريه هايشان می آوردند ، « داخلی » ها ( ايرانيان ) را – بويژه اعضاء و هوادارانِ « زبان نفهم ِ» ! خودشانرا گريزان مي کردند . در نتيجه ، بخش هایِ « مزاحمِ »  مصاحبه هارا با راحتیِ خيالِ تمام حذف فرمودند و يا اصلا آن مصاحبه را چاپ نکردند : فراوانی نعمت ؟! – مبارک باد !

آنچه در نقل قولها  (  از جمله  تاکيدها ، گيومه ها ، از يک تا هفت هشت ده تا علامتِ تعجب و ... )  آمده است ، از خودشان است ؛ و آنچه که در بينِ کروشه ها ( [ ] ) آمده اند از ماست . 

از طولانی بودنِ نقل قولها پوزش می طلبيم . نخواستيم مارا به  « نا امانت داری »  متهم کنند  . در مواردِ کمی، بعضی از گفته هايشانرا کوتاه کرديم –چاره ای بجزاين نداشتيم : از نطرِ ما بخش هایِ حذف شده ، تکرارِ مکرارت بود ودر ضمن لطمه ای به خودِ مطلب نمی رساند . با اينهمه : 

  صفحات و ستون هایِ نقل قولهایِ گرفته شده را آورديم و از اين نظر اگر خواننده – ويا حتی خودِ مجاهدين- ، به درکِ خلاف آنچه که ما گفتيم ، رسيدند  ، اميدواريم که از بيان آن دريغ نفرمايند ؛ چه بسا که درک ما از مطلبی که آورديم ، درست نباشد ، پس بر خواننده – و مجاهدين – است که مارا به « صراطِ مستقيم » بياورند . اميد که چنين کنند .

 

پيش درآمد

 

« تاريخ ِ » مجاهدين دارای پنج مرحله – يا به قولِ خودشان » فاز » - است :

1-    نخستين سالها – زيرِ سايهء نهضتِ آزادیِ ايران :

از آنجائيکه در اين نوشته ، خيالِ بررسیِ اين « فاز» را نداريم ، تنها به نقلِ قولی از « مصاحبه هایِ تاريخی ِ » مسعود رجوی را می آوريم * . در موردِ بازرگان و نهصت چنين فرمايش شده است :

مهندس بازرگان به عنوان يک اصلاج طلب و مبارز ضد استبداد ، برای مجاهدين از روز اول بسيار قابل احترام بوده و هست . ليکن از نظر انقلابی توحيدی ، طبعا مجاهدين از همان سال 42 حسابشان را از نهصت آزادی و مهندس جدا کردند [...] مهندس از نظر ايدئولوژيک نيز از نياکان مجاهدين بشمار ميرود [...] ما هميشه معترف بوده ايم ک  مهندس بازرگان در تاريخ معاصر ايران نخستين پرچمدار و روشنفکريست که رابطه ی علم و اسلام را مجددا کشف    نمود [ (!) ... ]  اگرچه مهندس در رابطهء علمی – اسلامی ای که فوقا گفتم ، هيچگاه از حدود علوم طبيعی فراتر   نرفت و به علوم اجتماعی نرسيد ( و اين رسالتی بود که بطور اخص در عهده ی مجاهدين بود ) .

  ( « مصاحبه با بردار مجاهد مسعود رجوی ( در بارهء سياستها و نيروهای مختلف سياسی / انقلاب 22 بهمن و دولت      موقت ) » ، مجاهد ، شمارهء 108 ، 16 بهمن 59 ، ص 13 ، ستونهای 3 و 4 )

اينرا هم اضافه کنيم که بعدها ، در خارج از کشور ، مجاهدين کم کم – در ابتدا به اشاره و بدون آوردنِ نامِ بازرگان و اخيرا با آوردنِ نام -  ، به او حمله کردند .

2-      بريدن از نهضت و شروعِ « مبارزهء مسلحانهء » فدائيان و رقابت با آنها و سعی در عقب نماندن ازآنان(امروز،قضيه حالت عکس پيدا کرده است و اين بخشی از بخشی ... از باقيماندهء فدائيان است که سعی برآن دارد که از مجاهدين عقب نماند !

و از آنجائيکه بررسیِ اين « فاز» هم دراين نوشته موردِ نظر نيست ، تنها مطلبی را به اشاره می گوئيم و ازآن رد می شويم .

آنچنان دستپاچه شده بودند که بی گدار  زدند و ضرباتِ شديدی خوردند :

 

________________

* اين « مصاحبه هایِ تاريخی » ، در نوشته ای از آنها ، به زبانِ فرانسه ، چنين توصيف شده است :

  دوسال بعد از انقلاب ، تجزيه و تحليلِ موقعيتِ نيروهای سياسی لازم آمد .  اين ماموريت را مسعود رجوی بعهده گرفت . و طیِ يک سلسله مصاحبه های با ارزش ( آنچنان چشمگير و برجسته از نقطه نظر سياسی و تحليل مسائل سياسی زمان ) که از آن از طرف نيروهای سياسی مختلف ، همچون بهترين جمع بندی تجربه انقلابی ايران ، استقبال شد ؛ اکثر گروهها و سازمانهای انقلابی و ترقيخواه [ايران و جهان ! ]  اين مصاحبه ها را برای آموزش  هواداران خود استفاده می کنند .

  (« مسعود رجوی : يک مجاهد » ، ص 13

  بسال 50 بعد از شش سال حرکت و کار تشکيلاتی در شرايط اختناق پليسی تحت حاکميت ساواک ما ناگهان در  آستانه ی ورود به مرحله نوينی از حرکت انقلابيمان يعنی مرحله اقدام نظامی ، و عمل مسلحانه ضربه بزرگی خورديم ، در اولين روز ضربه تقريبا چهل نفر از کادرهای سازمان دستگير شدند . در ادامه ی جريان ضربه ، در مدت دو ماه ، تمام کادرهای بالای سازمان ، تمام مرکزيت سازمان دستگير شدند .

  ( « سخنرانی سردار شهيد خلق مجاهد کبير موسی خيابانی در مراسم شهدای 30 فروردين 59 » ، نشريه ، شماره 34 ، 27 فروردين 61 ، ص16 ، ستون 3 )

  [ ضربهء سالِ 50 ] برای ما ضربه ی بزرگی بود . تمام کادر رهبری به علاوه ی 90 درصد از پايه در دست ساواک بودند

  ( « يک مجاهد به نام مسعود رجوی در يک اردوگاه فلسطينی با احمد الجزايری » ، مجلهء آفريقا- آسيا Afrique- Asie  ، شمارهء 26 ژوئن / 4 ژوئيه 82 . به نقل از : « نشريه » ، شمارهء 45 ، 18 تير 61 ، ص 14 ، ستون 2  . « يک  مجاهد به نام ...» در واقع مصاحبه ايست با مسعود رجوی . در مورد اين مصاحبه ، توضيحی به اين شرح داده اند : « از آنجا که در انتشار اين مصاحبه مفصل در مجله آفريقا- آسيا ، موضوعاتی از آن چاپ نشده بود ، ما متن کامل  آنرا که از روی نوار پياده شده است [...] درج می کنيم » همان ، ص 12)

  يادم ميآيد که بچه ها برایِ اينکه آماده شوند و تا آنموقع جو جامعه خراب نشود و ساواک متوجه نگردد ، از چريکهای فدائی خلق می خواستند که مدتی مبارزه مسلحانه شان را بتاخير بياندازند .

  ( از نامهء پرويز يعقوبی به « برادر اسد [ مهدی  ابريشمچی ] » بتاريخِ 30/4/63 ، ص 40 )

  از سال 1350 به بعد سازمان وارد دور فعاليت بالفعل سياسی در صحنه شده است .

  ( از نامهء ابريشم چی به « برادر عزيز پرويز يعقوبی » بتاريخ 25/1/63 ، ص 3 ، دستنويس . اين نامه در شمارهء 146  مجاهد ، ص 38 ، ستونهای 4 و 5 هم چاپ شد . با توجه به متنِ دستنويسِ نامه ، ناکامل چاپ شده است ) .

  اپورتونيستهای چپ نما [ « پيکاريون » بعدی ] در سال 54 ...] با ندادن اطلاعات امنيتی بسيار ضروری بچريکهای  فدائی [...] باعث ضربه خوردن آنها شد [...]

  ( از نامهء پرويز يعقوبی به « مسئول اول سازمان مجاهدين ، مسعود رجوی » بتاريخِ 2/11/63 ، ص 9 )

  يک نمونه از جريان ندادن اطلاعات لازم بچريکهای فدائی اين است که سازمان بکمک تجهيزات الکترونيکی خود از  تعقيب يک تيم از فدائيان مستقر در کرج ( فروردين سال 54 ) بوسيله مامورين امنيتی رژيم مطلع شده بود [...] ليکن بدستور پرچمدار [ تقی شهرام ] از دادن اين اطلاعات بچريکهای فدائی دريغ شد که نهايتا منجر به صربه خوردن فدائی ها و دستگيری و شهادت چند چريک شد . وقتی شهيد حسن ابراری که درآن ايام تصفيه شده و  برای باصطلاح حل شدن ايده آليسم خرده بورژوايش به کارگری فرستاده شده بود ( ولی هنوز با چپ نمايان ارتباط داشت ) شديدا از اين نحوه موضع گيری در برابر فدائيها بازخواست ميکند رابطش م.خ. جواب ميآورد که چون آنها   اپورتونيست هستند اطلاعات را با [ به ؟ ] آنها نمی دهيم .

  ( پرويز يعقوبی : « اطلاعيه تعيين مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران ، در برابر جريان اپورتونيستی ( انحرافی )  چپ نما » . به نقل از همان نامه ، صص 9 و 10 )

  در سال50 سازمان پس از 6 سال کار مداوم ، هنگامی که خودش را برای ورود به مرحله عمل نظامی آماده می کرد با  ضربه سختی مواجه شد . ضربه ای که با آن بيش از 90% کادرها و امکاناتش را از دست داد .

  ( « سخنرانی برادر مجاهد محسن رضائی در مراسم 4 خرداد [ در سالن کوچک موتواليتهء پاريس ] » ، « نشريه » ،  شمارهء 41 ، 14 خرداد 61 ، ص 13 ، ستون 2 )

پيش از پرداختن به « فاز » سوم ، لازمست که در رابطه با نقل قولهای بالا ، دو مطلب را بيان کنيم . اول آنکه: آيا واقعا ، آنطور که هميشه مدعی آن بودند و هستند ، تاريخ پيدايش سازمان ، سالِ 1344 است ؟ خيال نداريم که در اين نوشته ، اين ادعا را رد کنيم – که رد کردني ست  . در اين رابطه بد نيست که به اين بخش از مصاحبهء رجوی با مجلهء فرانسوی زبانِ آفريقا-آسيا * ، شمارهء 29 مارس – 11 آوريل 82 ، توجه شود :

  رجوی : بله ، 6 سپتامبر 1965 ، تسميم نهائی مبنی بر بنيانگذاری سازمان و ايجاد يک هسته ی مرکزی گرفته شد که مسئوليت اين هسته ، تهيه بنيانهای ايدئولوژيک ، سياسی ، تشکيلاتی و نطامی جنبش انقلابی بود .

  سوال : پس در واقع يک تاريخ تولد رسمی وجود نداشت .

  رجوی : اين يک تاريخ رفرانس [ ؟! ] است و از طرف ديگر ، نام مجاهد از طرف مردم ، زمانی که مبارزين ما در زندان    بودند ، به ما خطاب شد[ ؟! ] .

  ( به نقل از : « نشريه » ، 33 ، 20 فروردين 61 ، ص 17 ، ستون 3

دوم آنکه : نبايد به آمارهائی که مجاهدين می دهند اطمينان کرد . از اين نظر هيچ معلوم نيست که « با اين ضربه ، بيش از 90% کادرها ... » يا کمتر از آنرا از دست داده اند . مجاهدين علاقهء عجيبی به « 90% » دارند و در هر مورد – چه بجا و در اکثر موارد نابجا - ، آنرا بکار می برند . نمونه ها بسيارند ، اما تنها چند نمونه را در زير می آوريم :

  بيش از 90% استخوان بندی سازمان حفظ شده است .

  ( آخرين پيام ضبط شده سردار کبير خلق موسی خيابانی » ، « نشريه » ، شمارهء 28 ، 7 اسفند 60  ، ص 5  س 1 .  مشخص کردنِ کلمات در متن نيست . )

  امام جنايتکاران مشخصا وارد ميدان شده و در پيام 17 شهريور [ 61 ] خود ، 90% پيام را به « منافقين »[...اختصاص]   ميدهد .

  ( « نشريه » ، ش 56 ، 9 مهر 61 ، ص 4 ، س 1                      

 در موردِ رابطه شان با ديگر اعضایِ شورای ملی مقاومت  می گويند

  اگر می خواستيم تنها مبنای واقعی برای معين کردن ميزان رای هر نيرو در داخل شورا ( که همانا درصد مقاومت در   داخل کشور است ) ملاک قرار دهيم ، در اين صورت مجاهدين در ابعاد سراسری ، خود حائز  بيش از 90%  آراء  مقاومت می شدند و اصلا ديگر نيازی به تشکيل جبهه و شورا نبود . اما مجاهدين انحصارطلب نبوده و نيستند [(!)]

  ( « سوال از برادر مجاهد مسعود رجوی در بارهء مفهوم مصوبات نخستين اجلاسيه شورای ملی مقاومت » ، « نشريه»

  ش 36 ، اول ارديبهشت 61 ، ص 35 ، س 2 . مشخص کردنِ کلمات در متن نيست . )

در موردِ « درصدی از شهدا که به مجاهدين تعلق می گيرد » :

 

_____________

* مجله آفريقا-آسيا را اعراب الجزايری يا نزديک به الجزاير می چرخانند .

                ( از « گزارش مسئول شورايملی مقاومت به مردم ايران / دربارهء رابطه بنی صدر و اطرافيانش با شورای ملی مقاومت وجريان پيوستن و گسستن آنها » ، « مجاهد » ، شمارهء 227 ، 18 ،آبان 63 ، ص 31 ، ستون 2 )  

  بيش از 90% از شهدا از مجاهدين هستند .

  ( مصاحبهء رجوی با نشريهء سوئدی سونسکاداگ بلادت ، 28 فوريهء 84 ، به نقل از : « مجاهد » ، ش 215 ، 18مرداد63  ، ص 2 ، س 5 )

  90% شهدای مبارزه با رژيم از مجاهدين می باشند .

  ( مصاحبهء رجوی با روزنامهء اسپانيائیِ  اِل پائيس EL Pais  ، 24 مه 85 . به نقل از : « مجاهد » ، ش 250 ، 16 خرداد 64 ، ص 9 ، س 3  

  اگر شهدای مقاومت سراسری را در نظر بگيريم نزديک به 90% آنها تاکنون از مجاهدين خلق بوده اند .  ( مصاحبه با ليبراسيون . به نقل از : « نشريه » ، ش 27 ، 30 بهمن 60 ، ص 9 ، س 3 . در نقل قول های بالا ، مشخص       کردن کلمات ، از متن نيست . )

حال « نوساناتِ »  90% درموردِ « شهدا » را هم ببينيم :

  95% اعدامها ( به غير از شهدای کردستان ) ، به مجاهدين تعلق دارند .

  ( « ايران : آتش زير خاکستر » ، نشريهء اتريشی EPN  ، فوريهء 1982 [ با همکاریِ « دانشجويانِ مسلمانِ اتريش»]   به نقل از : «نشريه » ، ش 32 ، 13فروردين 61 ، ص28 ، س 3 )

  84.6 %  از اعدام شدگان اعضاء و هواداران مجاهدين هستند .

  ( مصاجبهء رجوی با روزنامهء آلمانیِ تاگس تسايتوک . به نقل از « مجاهد » ، ش 223 ، 2 مهر 63 ، ص 16 ، س 2 .  مشخص کردنِ اعداد در متن نيست . )

در موردِ درصدی از مردمِ ايران که از خمينی ( و از مجاهدين ) طرفداری می کردند و می کنند – با «نوسانات» اش :

  در ابتدا  خمينی مطمئنا از حمايت 90% مردم برخوردار بود .

  ( مصاحبهء رجوی  با سونسکا داگ بلادت . به نقل از : « مجاهد » ، ش 215 ، ص 3 ، س 2 )

  95 درصد از مردم بهنگام آمدن خمينی طرفدارش بودند . اکنون 95 درضد عليه او هستند .

  ( مصاحبهء رجوی با روزنامهء سوئدی اکسپرس . به نقل از : « مجاهد » ،  ش 225 ، 4 آبان 63 ، ص 59 ، س 4 )

  امروز [... خمينی ] حداکثر 10، 15 درصد بيشتر [...] ندارد .

  مصاحبه با نشريهء اتريشی Extrablatt   . به نقل از : « نشريه » ، ش 3 ، 28 اوت 1381 ، ص 7 ، س 1 )

  در تابستان گذشته  مجاهدين تخمين می زدند که 15% جمعيت ايران طرفدار خمينی و 20% فعالانه طرفدار خود        آنها می باشند . در حاليکه 65% ديگر ، جو وحشت بر آنها اثر گذارده و منفعل می باشند .

  ( نشريهء Workers viewpoint   ( ارگانِ رسمی حزب کارگران کمونيست آمريکا ) ، 18 فوريه 82. به نقل از :  « نشريه » ، ش 32 ، ص 28 ، س 2 )

  بر اساس تمام گزارشات و آمارگيری ها  ما در حال حاضر  با مبالغه  خمينی را  ماکزيمم دارای بيش از  ده درصد  تلقی نمی کنيم .

  ( مسعود رجوی : « جمع بندی يکساله ... » ،«  نشريه » ، ش 49 ، ص 42 ، س 3 )  

  اکنون ميدانيم که ميليونها ميليون پشت ما هستند .

  ( مصاحبهء رجوی با گاردين Guardian   ، 13 ژانويهء 82 . به نقل از : « نشريه » ، ش 26 ، 23 بهمن 60 ، ص 13 ،  س3 . در نقل قولهای بالا ، مشخص کردنِ کلمات و اعداد از متن نيست . )

.و چند نمونهء ديگر :

  فرمانده ی سابق نيروی هوائی ، خود اعتراف کرد که هنگاميکه پست خود را گرفته است ، 90 درصد پايگاهها و  پرسنل نيروی هوائی پشتيبان مجاهدين بوده اند .

  ( مصاحبهء رجوی با « CFDT مگزين » ، ش 88 ، نوامبر 84 . به نقل از : « مجاهد » ، ش 229 ، اول آذر 63 ، ص 25  ،  س 3 )

  85 تا 90% مردم ايران از تحريم انتخابات [ دومين دورهء مجلس ِ شورایِ اسلامی ] استقبال نمودند .

  ( همان ، ص 31 ، س 3 )

  مايلم [...] بنام مقاومت عادلانه ی مردم ايران که بيش از 90% جمعيت انرا مسلمانان تشکيل ميدهند ، خاطرنشان سازم که رژيم خمينی ، رژيمی غاصب ، غيرقانونی ، غيرمشروع و ضداسلامی است .

  ( « نامه برادر مجاهد مسعود رجوی به رئيس کنفرانس وزيران خارجه کشورهای اسلامی » ، « مجاهد » ، ش 230 ،   13 دی 63 ، ص 43 ، س 5 )

از اين نمونه ها فراوانست . معلوم نيست که « منبعِ آمارگيری » شان در کجاست . شايد بتوان گفت که نوعی « آمارگيری اسلامی » است ، چرا که حتی رژيمِ جمهوری اسلامی نيز از آن استفاده می کند و بارها اعلام نموده که « بيش از 90 درصد » از کادرهایِ بالا و تشکيلاتِ « سازمانِ منافقين» را از بين برده است . از ديگر «اسلاميون » ، بنی صدر هم از جمله در نشستی با خبرنگارانِ عربی ، بعداز جريانِ« بيانيه مشترک طارق عزيز و مسعود رجوی » ، گفته است :

  اخيرا از آمارگيری که توسط رژيم اعلام شده است [ در کجا ؟ ] اطلاع پيدا کردم . هدف آن تعيين محبوب ترين فرد   در ايران بود . من نفر اول هستم با90% .

  ( به نقل از : « گزارش مسئول شورای ملی مقاومت ... » ، « مجاهد » ، ش 227 ، ص 24 ، س 5 )

بيش از اين پاگير اين قضيهء « 90% » نمی شويم . تازه جایِ شکرش باقی ست که هنوز به « 99.9% »  نرسيده اند – وخواهند رسيد ! فعلا تا 99% آمده اند :

  99% حرکتهای مقاومت سراسرس را [ ... مجاهدين ] انجام ميدهند .

  ( « ايران : آتش زير خاکستر » . به نقل از : « نشريه » ، ش 32 ، ص 28 ، س 3 )

در فرصت ونوشته ای ديگر ، با بررسی مصاحبه های رجوی ، به بيان ِ اين امر خواهيم پرداخت که او ، بسته به موضعِ نشريه ای که با آن مصاحبه می کند ( دستِ راستی ، چپی ، ... ) ، کشوری که آن نشريه در آنجا چاپ ميشود ( آمريکائی ، اروپائی ، آفريقائی ،... ) و حتی مليت مصاحبه کننده ، « ديپلمات » وار سخن می گويد و سعی در « بدست آوردنِ دل ِ»  صاحبانِ نشريه ، مقامات آن کشور و « افکارِعمومی » - و نه اجبارا خوانندگان آن – را دارد .

 

3- « جهشِ ايده ئولوژيکیِ »  به قولِ خودشان « مارکسيستی »  - البته نه از قولِ تماميت ِشان ، بل اکثريتِ اعضایِ آنزمان . اين « فاز » هم موردِ نظر ِ اين نوشته نيست . تنها ، شتابان ، به چند مطلب اشاره می کنيم : در اين شک نيست که اکثريتِ اعضایِ آنزمان « مارکسيست » شدند . حال بگذاريد که امروز رجوی – برخلافِ واقعيت - ، بگويد :

  گروه کوچکی در درون سازمان وجود داشت که پس از آنکه به ما ضربه زد و باصطلاح  مارکسيست – لنينيست            گرديد ، از ما جدا شد [ جدا که نشد ، تمامِ سازمان را در اختيارِ خود گرفت ]

  ( مصاحبه با الدستور ،  ش 24 ، سپتامبر84 . به نقل از : « مجاهد » ، ش 222 ، 12 مهر 63 ، ص 26 ، س 5 )

جایِ شکرش باقيست که نميگويد  « از خارج از سازمان به ما ضربه زدند »  .  همانطور که در نقل قول بالا ديديم – و در نقل قول زيرين خواهيم ديد - ، از « ياران » خودشان بودند :

  ياران خودمان نيز به ما ضربه زدند [...] يک گرايش اپورتونيستی بوجود آمد که موجب پيگيری پيکار مائوئيستی           شد .

  ( مصاحبه با آفريک-آزی تحت ِ عنوانِ « يک مجاهد به نامِ رجوی ....» . به نقل از : « نشريه » ، ش 45 ، ص 14 ، س      2  )

بهرحال ، روال اين سازمان - چه در گذشتهء دور و نزديک و چه امروز - ، براين بوده و هست که هرچه «رهبری» بگويد ، بايد بی چون و چرا انجام داد ( به اين مسئله در متن نوشته باز خواهيم گشت ) *. از همينرو ،«مجاهدينِ

____________

* در اينجا بدنيست که گفته ای از « يعقوبی ِ خائن » را بيآوريم که مويدِ نظرِ ماست :

« مگر [ تقی ] شهرام از طريق انتخابی دموکراتيک بمرکزيت سازمان رسيده بود ؟

خير ، اگر در سازمان ضوابط تشکيلاتی وجود داشت ، که او [ شهرام ] نميتوانست بسادگی سازمان را بانحراف بکشد و کسی هم چيزی نگويد ، حتی اکثريت را هم بدنبال خود ببرد ، اتفاقا او هم از همين سيستم و تفکری که هم اکنون [وما می افزائيم : در گذشته ] بر سازمان حاکم است استفاده نمود او عنصر مرکزيت را فعال مايشاء دانسته که هر تصميمی بخواهد ميتواند بگيرد و هر کاريکه بخواهد ميتواند انجام دهد ، که کرد ، و عنصر پائين به عنصر بالا حق انتقاد و اعتراض ندارد ، و اگر چنين موردی هم پيش آمد بازدن مارک و ... حتی کشتن و سوزاندن بايد اورا از سر راه برداشت و چون رهبری مطلقا از ديدگاه او و شما اشتباه نکرده و نميکند ، و فرامين بايد بدون چون وچرا مطاع باشد . و بدين دليل او به خودش [ ... حق ] ميدهد بعنوان يک عنصر سياسی – ايدئولوژيک به بدترين جنايات در پوش [ پوشش ؟ ] برخورد قاطع انقلابی و برداشتن هر نوع سد و مانعی در جهت تکامل و خدمت بخلق دست بزند [...] »

( از نامهء دستنويس 173 صفحه ای پرويز يعقوبی به « برادر اسد [ مهدی ابريشمچی ] »  ، بتاريخِ 30/4/63 ، صص 81-82 )   

 

مارکسيست » ، بی آنکه به درکی از آن نائل آيند ، خودرا ، يکشبه ،« مارکسيست » می ناميدند – يا در واقع در برابر « مرکزيت » تظاهر به آن ميکردند و در خفا نمازشانرا هم می خواندند ! برآنان حرجی نيست . از آنها خواسته سده بود که « مارکسيست » شوند و ازآنجائيکه ، از روز اول ، در سازمانِ مجاهدين ، حرف شنوئیِ بی چون وچرا از « دستورالمعل » های سازمانی از ملزومات بود – و هست - ، ميبايست می پذيرفتند ؛ بی جهت نيست که پس از بازسازیِ « سازمانِ مجاهدينِ مسلمان » ، تعدادی از اعضایِ سابقا » مسلمان » و بعدها «مارکسيست » ، دوباره مسلمان شدند و از « بخشِ منشعب » به « بخش مادر » گرويدند ! 

مهدی ابريشمچی در نامه ای به يعقوبی ، يکی از دلايل «  ضربهء سال 52 » ( قرارگرفتنِ تقی شهرام در مرکزيتِ سازمان ؟ ) را  وجودِ « مرکزيت دوار » می داند :

  در سال 51 مرکزيت دوار داشتيم .

  ( از نامهء ابريشمچی به يعقوبی ، بتاريخِ 12/7/62 . به نقل از نامهء يعقوبی بتاريخِ 30/4/63 ، ص 81  

اما يعقوبی مطلب را به گونه ای ديگر می بيند

  بعد از ضربهء شهريور 50 و لو رفتن و دستگيری اکثريت قريب باتفاق اعضاء سازمان [ ...]  ارزشهای موجود در   سازمان ما برای اعضاء و کادرهای پائين  شکسته ، و ديگر آن تقدس قبلی را نداشت  و بدين خاطر اعضاء و کادرها در جستجوی شيوه ای بودند تا با بکارگيری آن مانع از آن شوند که که سازمان مجددا دچار چنان ضربه يا ضربات مشابهی شود ، چون در رابطه با شکست و لو رفتن سازمان ، عده ئی از اعضاء و کادرها ، رهبريت سازمان را مقصر دانسته ديگر حاضر نبودند مجددا تن بچنان سيستمی دهند ، باين دليل تشکيلاتی بصورت سابق وجود نداشت و    بعبارت ديگر هر کسی سازی ميزد و تحليل مخصوص به خود داشت .  

  جرياناتيکه در زندانهای مختلف در رابطه با مواضع اعضاء و کادرها بوجود آمد و هم چنين جريان اپورتونيستهای چپ نما  برهبری شهرام ، خود از اثرات اين ضربه [...] بود .

  ضمن تحليلها و پيشنهاداتی که اوائل [...] جهت فرم تشکيلات و شکل مرکزيت از طرف اعضاء سازمان ارائه ميشد ،  عده ئی که حسن راهی [ ؟ ] و جبيب مکرم دوست هم جزء آنان بودند ، مرکزيت دوار را پيشنهاد و مطرح ميکردند ، که با تائيد دو نفر از باقيمانده های مرکزيت 50 در زندان قصر [ رجوی و ... ؟ ]  بمورد اجراء در آمد ( البته با پيش آمدن انتقال افراد بزندانهای ديگر ، بزودی اين شکل مرکزيت از بين رفت ) . با توجه به کل شرايط ويژه حاکم آنروز، عده ئی برای مرکزيت انتخاب شدند ، با آنکه مکرم دوست جزء موافقين اين طرح بود ، ولی بمرکزيت انتخاب نشد . بلکه با جو عمل زدگی که بعد از ضربه 50 بر سازمان حاکم شده بود ، عناصر پراتيک که بتازگی از فلسطين آمده ، و از اعضای رده بالا بودند ، نطير فتح الله خامنه ای و کاظم شفيعيها و ...  انتخاب شدند .

  بنابراين اگر کار غلط و اشتباهی بود ، اين مرکزيت و مسئول اول [ رجوی ] است که بايد از خود بخاطر قبول و تائيد    اين جريان انتقاد کند ، نه آنکه اين اشتباه را بگردن مکرم دوست و ... انداخته و با پيش کشيدن او [... ] وقايع را  غيزآنچه اتفاق افتاده ترسيم و لوث نمايد  .

  ( همان نامه ، صص 86- 85  )

*

مطلب – و در واقع سئوالِ – ديگر اينست : آيا بی حکمت است که در جوامعِ عقب نگه داشته ، چون ايران ، انحرافاتی از نوعِ « استالينيسم » و « مائوئيسم » و ... فرصتِ جولان می يابند ؟ آيا بی جهت بود که « مجاهدينِ مارکسيست » ، پس از بريدن از اسلام به « استالينيسم » رسيدند ؟ وجهء مشترکِ هردوشان ، سرکوب نيست ؟ آيا بجای ِ « مارکسيست هایِ اسلامی » ( طبقِ نظرِ شاه و شيخ – و اخيرا « اقليت » ) ، با واقعيت بيشتر نمی خواند که اگر آنهارا « استالينيست – يا مائوئيست – های اسلامی » بخوانيم ؟ آيا بی جهت و حکمت است که امروز ، بعد از آنکه اندک « توشه » هايشانرا از« مارکسيست » - همان به قولِ خودشان « وجه اجتماعی مارکسيست » را بدور انداخته اند و از « شِرک » گريختند و « يکپايه » اسلامی شده اند و ايده ئولوژیِ سازمان « اسلامِ نابِ توحيدی و انقلابی » * گشت ، بازهم سفت و سخت به استالينيسم چسبيده اند و ساخت و بافت ِ سازمانیِ شان تماما بر پايهء آن بنا نهاده شده است ؟ رها کنيم اين سئوالها را ...

 

4- « بازگشت به اصلِ خويش » ، همراه با شروعِ دوراندازیِ ارزشهای قبل از « جهشِ ايده ئولوژيکی مارکسيستی» و از « جمعيت » به « فرديت » ( از نوعِ خمينی ) رسيدن .

به اين « فاز » در اين نوشته توجه شده است ؛ اما عمدهء توجهء اين نوشته « فازِ پنجم » است :

 

5- کشته شدن موسی خيابانی و رشد گيریِ « کيشِ اخصِ شخصيت ِ رجوی »  و پيروزیِ کاملِ « فرديت » بر «جمعيت » - « جهشِ عظيمِ ايدئولوژيکی » :

  معرفی رهبری نوين سازمان [...] يک جهش عظيم ايدئولوژيکی در درون مجاهدين [...]

  ( « اطلاعيه دفتر سياسی و کميته مرکزی س.م.خ.ا. ، « مجاهد » ، ش 241 ، 15 فروردين 64 ، ص 7 )

... و اين بار ، نه 90 يا 99% ، که 100% اسلامی شدن .

  

_______________

* « مسعود رجوی : جمع بندی يکسالهء مقاومت مسلحانه / قسمتهائی از گزارش ( داخلی ) مسئول اول س.م.خ.ا. ( به نقل از  «نشريه» ، ش 52 ، 12 شهريور 61 ، ص 47 ، س 2 )

 

1

« يک روح در دو بدن » ؟ *

 

لجاجت را چه سود ؟ اين که می گويند بعد از آن « جهشِ ايده ئولوژيکیِ باصطلاح مارکسيستی » ، از سازمانِ مجاهدين  چندان نمانده بود ، وافعيتی ست انکارناپذير ؛ و اينکه می گويند « باز سازی ِ » سازمان ، تا حدودی ، مرهونِ « الطافِ » رجوی ست ، اينهم واقعيتی ست – اما نه تمامِ واقعيت .

می دانيم که در آستانهء قيامِ 22 بهمن 57  ، ميشود گفت که « سازمان مجاهدين مسلمان »  وجودِ  خارجی نداشت . عناصر و اعضائی از آن ، اينجا و آنجا – در زندان و خارج از زندان وحتی در خارج از کشور - ، بودند و فعاليت می کردند ، اما « تشکيلاتی» وجود نداشت . پس اين گفتهء « دفتر سياسی » با واقعيت می خواند :

  سازمان مجاهدين خلق ايران [...] در سال 52 ، بدنبال يک کودتای خائنانه اپورتونيستی در سراشيب انهدام قرار  گرفته و طی دو سال – تا سال 1354 – بطور کامل متلاشی شده بود .

  ( « اطلاعيه دفتر سياسی و کميته مرکزی ... » پيش از اين ذکر شده ، « مجاهد » ، ش  241 ، ص 7 )

و حتما فراموش نکرديم که در شبِ پيروزیِ قيام ، چندين پيام از راديو پخش شد که امضاء کننده نه « سازمان مجاهدين خلق » ، که « مسعود رجوی- موسی خيابانی » بودند .

از آغازِ اين مرحله به بعد – که همان « فازِ چهارم » باشد - ، سازمان مجاهدين متکی به اين دو نفر بود و به کلام ِ ساده ، در اين مرحلهء دوباره پاگيری ِ سازمان ، دارایِ دو رهبر بود – در تمامِ موارد و در تمامِ مسايل ؛ ونه چون بعدها ، رجوی « رهبر سياسی » و خيابانی « رهبر نظامی » ( به اين مسئله باز خواهيم گشت ) که از جهتی ديگر می توان گفت که وجودِ دو رهبر دليل بروجودِ دو « جناح » بود .

اگرچه « کفهء رجوی » سنگين تر بود ، با اينهمه ، هنوز « رهبرِ بلامنازع و اخص »  ( عينِ اصطلاحاتِ خودِ مجاهدين است  ) نبود .درست يا نادرست ، در جامعه ، در جرياناتِ سياسی و همچنين در بينِ هواداران و اعضاء و حتی سازمانهایِ بين المللی از وجودِ دو جناح در بينِ مجاهدين خبر می دانند و صحبت ميکردند . و شايد  هم به همين دليل بود که در نشرياتِ مختلفِ شان ، نحوهء برخورد به گونه ای بود که مانع از « شبهه » گردد . مثلا در زمانی که « مصاحبه هایِ تاريخیِ  » رجوی با « مجاهد » چاپ می شد ، بجا و بيجا ، سعي می شد که که نامِ خيابانی– و همينطور عکسِ او  ، اگر چه کوچکتر ، اما بهر حال در کنارِ عکسِ رجوی و در صفحهء اول -، بيايد ( از جمله نگاه کنيد به « مجاهد » ، شماره هایِ 110 ( 30 بهمن 59 ) و 111 ( 17 اسفند 59 ) .

از جمله مواردِ ديگر ، می توان به دعوت نامهء « کميتهء اجرائی جامعهء اقتصاددانان جهانِ سوم » 0 که مرکزِ آن در الجزاير 

________________

* « فرمانده ی کبيرمان موسی [...] با برادر مسعود يک روح در دو بدن بودند »( « ماجرای عمليات بزرگ پرواز ، از زبان يکی از برادران مجاهد » ، «نشريه » ، ش 48 ، 15 مرداد 61 ، ص 37 )

 

 است - ، برایِ شرکت در « کنگرهء دوم  » در کوبا ، از مسعود رجوی و افرادِ ديگر ( خيابانی ، هزارخانی، گنجه ای [ همه از نزديکانِ مجاهدين ] ، نوبری [ از نزديکانِ بنی صدر ] ، عزت الله سحابی [ نهضتِ آزادی ] و يکی از اعضایِ سازمانِ چريکهایِ فدائی خلق ايران [ که دعوت کننده گان ، احمقانه ، می پنداشتند که اينان « قدرت » را در دست داشتند ] ) اشاره کرد . بنظر می رسد که در اين دعوت نامه ( با توجه به نامِ دعوت شده گان ) ، « دوستانِ » الجزايری ( و باحتمالِ زياد فلسطينی ِ ) مجاهدين دست داشتند .اين دعوتنامه در شمارهء 113 « مجاهد » با اين عنوان چاپ شده است : « دعوت از برادران مجاهد مسعود رجوی و موسی خيابانی برای شرکت در دومين کنگره اقتصاددانان جهان سوم در کوبا » .

اين تيتر « مجاهد » را می توان به دو نوع تعبيير کرد : 1- دعوت کننده گان برای آنکه « مسئله » ای ايجاد نکنند ، هم از رجوی و هم از خيابانی دعوت می کردند واز آنها نام می بردند ؛ 2- خودِ مجاهدين ، از آنجائيکه دارایِ رهبری دوگانه و دو جناح بودند ، در اين تيتر نامِ هردو را آوردند ؛ يعنی بهر طريق ِ ممکن « تعادل » را رعايت کردن و از « مسئله انگيزی» پرهيز نمودن . بنظر ما شقِ دوم ، با توجه به اينکه نامه در اصل برایِ رجوی نوشته شده است ، صحيح تر است .

هميشه سعی در ايجادِ نوعی « تعادل » داشتند . يکی از منابعِ مورد رجوع ، می تواند وصيتنامه های اعضاء و هوادارانِ سازمان باشد . در آنزمان هنوز – چون امروز - ، « دستور اکيدِ سازمانی » نداشتند که در انتهایِ وصيتنامه ها شعارِ « درود بر رجوی » بيآورند . از جمله به اين وصيتنامه توجه شود :

  سازمان مجاهدين خلق [... ] تبلور مکتب توحيدی است و در عرض 15 سال نهال آن با خون پاکترين فرزندان  خلق ، چون حنيف نژاد ، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان آبياری شده و اينک با تلاش و مجاهدت خستگی  ناپذيرترين يادگارهای آن چون مسعود رجوی ها و موسی خيابانی ها به بار می نشيند .

  ( « وصيت نامه ی مجاهد شهيد دکتر احمد طباطبائی » ، « از اعضای قديمی سازمان » ، « اولين استاندار  مازندران  بعد از انقلاب » و « سرپرست امداد پزشکی مجاهدين » . به نقل از : « مجاهد » ، ش 110 ، ص  8 . مشخص کردنِ  نامها در متن نيست  )

آری ، در آنزمان حتی اگر ازِ خيابانی نامی نمی آوردند ، باز در کنارِ نامِ رجوی ، « کادر رهبریِ مجاهدين » را ميآوردند . فی المثل زمانی که ، به قولِ مجاهدين ، « نيروها و شخصيت های مترقی بين اللملی » برایِ رجوی پيام می فرستادند ، اين چنين می نوشتند : « رهبری سازمان مجاهدين خلق – مسعود رجوی » ، « مسعود رجوی و ديگر رهبران س.م.خ.ا.» ، « کميته مرکزی س.م.خ.ا. – مجاهدخلق مسعود رجوی » ، « مسعود رجوی – کادر رهبری س.م.خ.ا. » ( از جمله نگاه کنيد : « مجاهد » ، ش 123 ، 14 خرداد 60 ، صص 14 ، 15 ، 16 ، 25 ، 26 و 27 ) .

از جانبِ ديگر - در آنزمان ،برخلافِ امروز که تنها رجوی است که پيام مي دهد - ،  اين « مجاهدين خلق ايران» بودند که به « خلق قهرمان ايران » و ديگران پيام می فرستادند : « پيام تبريک مجاهدين خلق ايران به دبير کل حزب کمونيست ويتنام » ( « مجاهد » ، ش 118 ، 10 ارديبهشت 60 ، ص32 ) ؛ « پيام تبريک م.خ.ا. به رئيس پارلمان فلسطين » ( « مجاهد » ، ش 117 ، 3 ارديبهشت 60 ، 6 ) ؛ « پيام تبريک م.خ.ا. به شاخه سياسی ارتش رهائی بخش ايرلند بمناسبت پيروزی « بابی ساندرز » در انتخابات » ( همان ، همان ص ) ؛ « پيام تبريک و اعلام پشتيبانی از انقلابيون السالوادور » ( « مجاهد » ، ش 106 ، 30 دی 59 ، ص 15 ) ؛ « تلگرام تبريک م.خ.ا. به ياسر عرفات » ( « مجاهد » ، ش 104 ، 16 دی 59 ، ص 1 ) و ... اگرچه ممکنست – و باحتمالِ زياد - ، نويسندهء بسياری از اين پيام ها خودِ رجوی باشد ، اما در اصلِ مطلب ، تغيير نمی دهد ... پيام ها را « مجاهدين خلق ايران » می فرستادند و نه مشخصا « مسعود رجوی » .

گذشته از اعضاء  و هواداران سازمان ، سازمانهایِ ديگر – چه داخلی و چه خارجی - ، نامِ ايندو را کنار هم ميآوردند و برنقشِ محوريشان تکيه می کردند . حتی خودِ اين دو رهبر – خيابانی و رجوی - ، به تعريف و تمجيد از ديگری می پرداختند  

  اگر موسی نبود ، سازمان ماهم نبود . براستی بگويم ما عادت به تعريف نداريم اما فقط به مثابه يک گزارش به شما  همشهريهايش ، به خلق قهرمان تبريز ، بايستی گزارش بدهم : بعد از ضربه ِ چپ نماها ، اگر موسی نبود ، براستی که  سازمان ماهم نبود و خيلی چيزها امروز در صحنه ی انقلاب ايران نبود [...] وقتی که چپ نماها شايع کردند که تمام  مجاهدين تغيير مکتب و مسلک داده اند و از اسلام خارج شده اند ، مسئله برای موسی آنقدر روشن بود که خودشان هم گفتند : بجز موسی .

  ( « سردار از زبان برادر مجاهد مسعود رجوی ( در متينگ انتخاباتی تبريز 22 اسفند 58 ) » . به نقل از :  « مجاهد »،    ش 138 ، 14 بهمن 61 ، ص 42 )

  برای شما و برای تبريز به خاطر اهميتش ، به خاطر آنکه [...] زادگاه عقيدتی- سياسی – تشکيلاتی ماست [ زادگاه  حنيف نژاد ] ؛ بهترين خودمان را – برادر مجاهدم موسی – را انتخاب کرديم و به شما هم پيشنهاد می کنيم . و ماامروز « محور » و « لنگر » تشکيلاتی مانرا به شما پيشنهاد می کنيم .

  ( همان ، ص 34

خيابانی در سخنرانی خود در ديماه 58 ، در زمين چمنِ دانشگاهِ تهران ، بهنگامِ معرفی رجوی بعنوان کانديدای مجاهدين ( و آنطور که در آنزمان می گفتند « کانديدای نسل انقلاب » )در انتخاباتِ رياستِ جمهوری ، مطالبی را بيان می کند . اما ناگزيريم که پيش از آوردنِ بخشهائی از آن سخنرانی ، توضيحاتی بدهيم :

بعلت در دست نداشتنِ متنِ کامل آن ، که در همان زمان در يکی از شماره های « مجاهد » ( 18 ديماه 58 ) منتشر شد ، بخشی از آنرا از « مجاهدِ » سمارهء 241 ، از « اطلاعيه دفتر سياسی و کميته مرکزی س.م.خ.ا. (معرفی رهبری نوين سازمان [...] ) » نقل می کنيم و بخشِ ديگر را از کتابِ « مسعود رجوی : يک مجاهد خلق » .  اين کتاب را « اتحاديه انجمن های دانشجويان مسلمان در خارج از کشور » ، بزبانِ فرانسه ، منتشر کرد و تاريخ و محلِ  انتشار آن مشخس نيست .  در معرفیِ اين کتاب ، در شمارهء 47 « نشريه » ( 8 مرداد 61 ) ، چنين آمده است :

  هدف از انتشار اين کتاب در واقع پاسخ به سوالاتی است که که از جانب افراد ، خبرنگاران  و نيروهای مترقی در  مورد سازمان مجاهدين خلق ايران و بويژه درباره زندگی و مبارزات برادر مسعود رجوی به عمل آمده است .

  در اين کتاب « مسعود رجوی » نه از لحاظ خصوصيات شخصی و فردی ، بلکه به عنوان يک « مجاهد خلق » در متن  تاريخ خونبار و افتخارآفرين سازمان مجاهدين خلق ايران معرفی شده است . بنابراين طبيعی است که در اين کتاب،  ديدگاه مجاهدين خلق نسبت به مسائل اساسی سياسی- اجتماعی از زبان برادر مجاهد مسعود رجوی تشريح شده  باشد .

  ( « نشريه » ، ش 47 ، ص 40 )

آيا « افراد ، خبرنگاران و نيروهایِ مترقی خارجی » تا قبل از کشته شدنِ خيابانی احتياجی به اين چنين کتابی نداشتند ؟ تصادفی ست که اين کتاب ماهها پس از « فرماندهی عالی سياسی- نظامی » ، « مسئول اول » شدن رجوی بيرون آمد ؟ به اين مسئله باز خواهيم گشت .

باری ، در اين کتاب ، در موردِ سخنرانیِ خيابانی آمده است  

  در 15 ديماه 1358 ( 6 ژانويه 80 ) ، مجاهدين در جريان يک کنفرانس مطبوعاتی ، کانديدای خود ، مسعود رجوی را  برای انتخابات جمهوری معرفی کردند [...] موسی خيابانی ، مسعود رجوی را معرفی می کند .

  ( « مسعود رجوی ... » ، ص 52 )

آنچه که بعد ، به نقل از خيابانی ، می آورند دقيقا با سخنرانی او در دانشگاه تهران يکی است . آيا هر دو متن - « سخنرانی » و «کنفرانس مطبوعاتی » يکی بوده است ؟ يا آنکه از « ناشرينِ » کتاب اشتباهی ( و نمی گوئيم بعمد) رخ داده است ؟ اما بخشی از گفته هایِ خيابانی در آن « سخنرانی » يا « کنفرانس مطبوعاتی » :

  سنگين ترين مسئوليتی که برادرمان مسعود بدوش کشيد و فشارهای آن بمراتب از فشارها و شکنجه های ساواک  بيشتر بود ، مربوط می شد به سال 54 به بعد يعنی بعد از ضربه ای که از طرف اپورتونيستهای چپ نما به سازمان وارد شد ... فقط در يک محيط کوچک يعنی در زندان اوين بود که يک مقاومت اصولی آنهم در شرايط بسيار سخت  و طاقت فرسا در مقابل جريان اپورتونيستی چپ نما و آثار مخرب آن شروع شد و مسعود کسی بود که آن جريان مقاومت را رهبری نمود و همين مقاومت بود که بالاخره به تجديد حيات و باز سازی سازمان مجاهدين خلق ايران  انجاميد [...] در آن شرايط در عين حال که ما بايست کوشش می کرديم تا در درون زندان ها جلوی انفعال و تسليم   طلبی را بگيريم و روحيه استقامت و اميد انقلابی را در زندانيان ، بخصوص در زندانيان مسلمان زندان  زنده نگهداريم وظيفه و مسئوليت سنگين تری نيز داشتيم که عبارت بود از دفاع و حراست از ميراث ايدئولوژيک      ميراثی که در معرض تهديد و سوال و ابهام قرار گرفته بود . و اين واقعا يک مسئوليت و يک رسالت سنگين و   تاريخی بود که بار اصلی اين مسئوليت را برادرمان مسعود بعهده داشت و همانطور که جريان امور اثبات کرد او  توانست بخوبی از عهده ی اين مسئوليت برآيد .

  ( به نقل از : « اطلاعيه دفتر سياسی ... » ، « مجاهد » ، ش241 ، ص 7 )

 

آغاز شکل گيری « کيشِ شخصيتِ اخصِ » رجوی را بايد همان نامزد شدن او در انتخابات رياستِ جمهوری دانست . بنظر ميرسد که اين گذار از « جمعيت » به « فرديت » برایِ مجاهدين جندان آسان نبوده است و بدونِ شک ، جرو بحث های شديدی را بين شان برانگيخت . به اين گفتهء خيابانی ، در همان « سخنرانی » يا «کنفرانس مطبوعاتی » توجه شود :

  بنابر اصول انقلابی سازمانمان ، عادت به مدح و ستايش افراد را نداريم و معمولا از آن حذر می کنيم . اما از طرف  ديگر ، مسئوليت های انقلابی ايجاب می کند که کانديدای خودمانرا به نيروها و توده ها ، در وسيع ترين شکل  ممکن بشناسانيم . بنابراين ، در اينجا غرض ، مدح و ثناخوانی نيست ، بلکه تکليف و مسئوليتی ست که بر عهده مان قرار دارد .

  ( « مسعود رجوی ... » ، ص 52 )

اما اين « کيش » تا زمانِ حياتِ خيابانی – بويژه تا قبل از شکست مجاهدين در خيزِ بزرگشان برای بدست گرفتنِ « قدرت » ( از 30 خرداد تا اواسط مهر 60 ) ، جولانگاهی آنجنان که موردِ انتظار رجوی - و جناح او - بود ، نيافت و تا آنزمان ، نوعی تعادل بين دو جناح وجود داشت .

 

2

 

« سرفصل 30 خرداد60 » ، « سرآغاز تاريخ جديدِ ايران » *

  

از آنجائيکه صحبت از 30 خرداد گيش آمده است ، بد نيست که کمی به آن ( بدون وارد شدن در جزئيات -چراکه غرض ، بيانِ تاريخچه اش نيست ) بپردازيم . در فردایِ 30 خرداد ، آنچنان امرِ يارائی بدست گرفتنِ قدرت برايشان مشتبه شده بود که نوشتند

  اگر اعتراضات و راه پيمائی 30 خرداد مسالمت آميز نبود ، اگر خروش توفنده ی ميليونی خلق مطلقا عاری از اسلحه    نبود ، راه پيمائی ، نه تنها در ميدان فردوسی متوقف و متفرق نمی شد ، بلکه تا فراسوی « جارو کردن » و به زباله دان تاريخ ريختن همه ی دارودسته های ارتجاعی پيش ميرفت .

  ( « گامی فراتر از شاه ! ... » ، سرمقالهء « مجاهد » ، ش 128 ، 4 تير 60 ، ص 2 ، س1 و 2)30

 خرداد ، بهر حال دنبالهء فعاليت سياسی مجاهدين بود . نه « آغاز مبارزه مسلحانه » و نه آغازِ « انقلاب دموکراتيک نوين مردم ايران » - آنسان که امروز مدعیِ آنند :

  به تشخيص و فرمان [... رجوی ] بود که در سرفصل 30 خرداد1360 ، انقلاب دموکراتيک نوين ايران با پشتازی مجاهدين آغاز گرديد .

  ( « اطلاعيه دفتر سياسی ... » ، « مجاهد » ، ش 241 ، ص 8 ، س 1  

حال چه کسی جرات می کند بگويد که مرحلهء انقلاب « دموکراتيک نوين » نيست ؟! وقتی که « متکامل ترين محصول تمامی مبارزات خلق ايران » ( مجاهدين ؟ رجوی ؟ ) چيزی گفت ، بايد پذيرفت و به قولِ معروف هيچ جایِ « دبه در آوردن » نيست . چگونه می توان « سخنان گُهربار ِ » اين « شکسته نفسانان » را نپذيرفت :ما ( مجاهدين ) به عنوان تنها سازمان انقلابی سراسری و توده ای که متکامل ترين محصول تمامی خلق ايران از مشروطه به بعد است [...] مرحله ی انقلاب را سوسياليستی نمی دانيم و [ ... در مقابلِ  ] شعارهای باصطلاح [ چرا به اصطلاح ؟ ] سوسياليستی و ايراداتی که از اين موضع به شورا و برنامه ی دولت موقت گرفته ميشود ، جا نمی زنيم .

( « سئوال از برادر مجاهد مسعود رجوی [...] درباره ی صرورت وجود کلمه ی « اسلام » در نام دولت موقت جمهوری دموکراتيک اسلامی » ، « نشريه » ، ش 24 ، 9 بهمن 60 ، ص 29 ، س3 )                          

________________

* مسعود رجوی : « جمع بندی يکساله ... » ، « نشريه » ، ش 50 ، ص 10 ، س 2

 

         

در واقع ، تمامِ « توان انقلابی » خودرا بکار بردند تا شايد رژيم « حجت » را با آنها تمام نکند و وادارشان نسازد که « انقلاب دموکراتيک نوين » را آغاز کنند ! اما تمام ِ اين تلاش ها بی ثمر بود :

  وطن پرستان ايرانی و در صدر آنها مبارزين O.M.P.I. [ س.م.خ.ا. ] از هيچ کوششی برای عقب انداختن و يا حتی  جلوگيری از اين رودرروئی [ و آغازِ « انقلاب دموکراتيک نوين » ] فرو گذار نکردند . بدين مدظور آنها ژست های   مصالح آميز [ يا به قولِ رجوی « مسالمت آميز » ] را چند برابر کرده و در اين راه از واسطه ی رهبران فلسطينی هم   استفاده کردند . ولی نتيجه ای نداد .

  ( « کدام اسلام ؟ » ، چاپ شده در ش 6 تا 14 مارس 81 مجلهء آفريک – آزی . به نقل از : « نشريه » ، ش 29 ، 14 اسفند 60 ، ص 25  س 1 )

و بعد از همهء اينها بود ، که اگر بخواهيم قولِ « دفتر سياسی » را قبول کنيم ، مجاهدين مجبور شدندکه «انقلاب دموکراتيک نوين ِ » شانرا شروع کنند ! يعنی به زبانِ ساده به خمينی گفتند که : حالا که با ما نمی سازی ، ما هم انقلاب می کنيم ! و خنده دارتر اينست که مدعی اند ، می توانستند « زودتر شروع کنند » ( يعنی « انقلاب » کنند ! ) ، اما نکردند :

  برای احتراز [ ... جنگ داخلی ] بود که ما 2.5 سال خمينی را برغم همه ی جناياتش تحمل کرديم . والا می توانستيم   خيلی زودتر شروع کنيم .

  ( مصاحبهء رجوی با روزنامهء فرانسویِ ليبراسيون ، تاريخ ؟ نقل از : « نشريه » ، ش 27 ، ص 14  . در موردِ اين  مصاحبه ،  توضيحاتی داده اند : « اين مصاحبه قبل از شهادت مجاهد کبير موسی خيابانی صورت گرفته ، ليکن  فشرده آن با کمی تغيير ، بعد از شهادت برادرمان در ليبراسيون فه چاپ رسيد . ذيلا متن کامل سوال و جواب [ يعنی آنچه که در ليبراسيون هم چاپ نشده است ] را ملاحظه می کنيد » . ) 

واقعيت بجز اينست . سرکوبِ وحشيانهء تظاهرات 30 خرداد ( و موفقيت نسبی مجاهدين در برپائی آن ) بود که فکرِ « مبارزه مسلحانه » برای بدست گرفتن ِ فوری « قدرت » را به آنها تحميل کرد :

  اين نقطه [ « آغاز مبارزه قهرآميز » ] را ما به تنهائی و از پيش خودمان ، از روی گرايش ها و تمايلات ذهنی مان ، تعيين نکرديم . بلکه مجموعه تحولات 2.5 ساله جامعه ، آن را رقم زد . و به خصوص ، اين خود ارتجاع بود که آنرا  تعيين نمود . 

  ( « صدای سردار » ، « مجاهد » ، ش 129 ، ص 5 ، س 4 )

تا سی خرداد که « مبارزهء قهرآميز » به سازمان تحميل شد ، مجاهدين در پیِ « مبارزه مسالمت آميز »  و «گسترش سازمان » بودند :

  با توجه به مجموعه شناخت هائی که ما از ماهيت رژيم داشتيم ، و براساس ماهيت و هويت ويژه ی خودمان و  موقعيت سازمان در فردای انقلاب ، خط ما اين بود که تا آنجا که ممکن و مقدوراست ، ضمن يک حرکت و مبارزه ی مسالمت آميز ، سازمان ، اهداف ، آرمان ها و برنامه های خودرا به ميان توده های مردم ببريم و پايگاه اجتماعی مان  را در بين توده های مردم گسترش دهيم .

  ( همان ، همان ص ، س 5 )

  کنار زدن [... بنی صدر ] در آن شرايط عملا جز اعلام جنگ آشکار ارتجاع با انقلاب و بويژه با مجاهدين نبود [ چرا ؟   مگر بنی صدر مظهر انقلاب و نمايندهء مجاهدين بود ؟ ] و ميدانيد که وقتی دشمن اعلام جنگ ميدهد ، بازنده خواهيد بود اگر حتی يک لحظه نيز سلاحتان را ديرتر از او بيرون بکشيد .  چرا که در اين صورت جزدفاع محض ، کاری از پيش نخواهيد برد .

  ( مصاحبهء رجوی با « ايرانشهر » . به نقل از : « نشريه » ، ش 21 ، ص 17 ، س 2 )

  مجاهدين ، خود برای فرارسيدن چنين روزی [ « سرفصل 30 خرداد » و آغاز ... ] نزديک به دوسال ونيم درخشان ترين خطوط و موضع گيری سياسی و اقدام  با بی سابقه ترين صبرو شکيبائی انقلابی در مسير مبارزه و افشای  ماهيت ضدخلقی رژيم خمينی و آگاه کردن خلق از يکسو و آمادگی و سازماندهی و بسيج سياسی – نظامی نيروهای خود از سوی ديگر به منصه ظهور رسانده بودند و چنين بود که در آستانه ی کودتای ارتجاعی خمينی [ « عزل بنی صدر » ] راهپيمائی 500 هزار نفری مجاهدين در 30 خرداد برگزار شد و آنگاه شروع مقاومت انقلابی و مسلحانه ی   مجاهدين خلق آغاز پايان رژيم ضدخلقی خمينی را بشارت داد .

  ( « رشد تضادهای درونی رژيم » ، « نشريه » ، ش 24 ، 9 بهمن 60 ، ص 6 ، س3 )

تظاهرات 30 خرداد ، تظاهراتی بود از نوعِ تظاهراتِ پيشنينِ شان و هيچ « آغاز » و « پايانی » در کار نبود . و اين دقيقا برخلافِ گفتهء امروزی رجوی است :

  [ تظاهرات 30 خرداد ] به مثابه ی اتمام حجت تاريخی با کل نظام خمينی ، اعلام اختتام بقايای مشروعيت موضعی اين نطام و آغاز کردن دوران جديد انقلاب .

  ( « جمع بندی يکساله ... » . « نشريه » ، ش 52 ، ص 17 ، س 1 )

و آنچه را که محاسبه نکرده بودند ، نوعِ برخوردِ رژيمِ ددمنشِ جمهوری اسلامی بود وهيچ انتظارِ اينرا نداشتند که رژيم يکبار برای هميشه با آنها « تسويه حساب »  يا « اتمام حجت » کند :

  خصيصه ی ضدبشری خمينی را آنطور که هست ،نشناخته بوديم [...] بايد اقرار کنيم که خمينی را ديگر تا اين حد   نمی شناختيم ! [...مجاهدين ] که از روز اول سياستشان را دقيقا برعليه« ارتجاع » کوک کرده اند و دائما راجع بر  پليدی و رذالت و خودکامگی و خونخواری مرتجعين گفته و نوشته اند ، هنوز چنان که بايد به منتهای پليدی خمينی   پی نبرده بودند .

  ( « جمع بندی ... » . « نشريه » ، ش 51 ، 5 شهريور 61 ، ص 44 ، س 2و3 )

  عليرغم اينکه از روز اول انقلاب ، سازمانمان را اساسا برای همآوری با ارتجاع کوک کرده بوديم ، ولی اعماق لئامت و   قساوت و پليدی او [ خمينی ] برايمان قابلِ سنجش نبود .

  ( « جمع بندی ... » . « نشريه » ، ش 52 ، ص 29 ، س 1 )

حتی اگر بپذيريم که مجاهدين ميخواستند ، به قولِِ رجوی « با کل نظام خمينی » ، « اتمام حجت تاريخی » کنند ( اصلا تمامِ کارهايشان « تاريخی » ست ! ) ، اما اين رژيم جمهوری اسلامی بودکه ، در 30 خرداد ، با آنها «حجت راتمام کرد » :

  [ 30 خرداد ] روزی که دارودسته ی ارتجاعی خمينی ماهيت ضداسلامی و ضدخلقی خودرا کاملا بارز نمود ، روزی که رژيم خمينی در آن درتعقيب سياست تصفيه نيروهای انقلابی و بخصوص سازمان ، به يک نقطه [ ... در اينجا خطِخودم را نتوانستم بخوانم ! شايد : « عقب » ] رسيد و رسما و علنا به فاز سرکوب قهرآميز و خونين قدم نهاد و متقابلا مارا نيز از اتخاذ روش برخورد قهرآميز و مبارزه ی مسلحانه ناگزير ساخت .

  ( « آخرين پيام ضبط شده سردار شهيد خلق مجاهد کبير موسی خيابانی : گزارش شش ماهه مبارزه انقلابی  مسلحانه به برادر مسعود رجوی » . « نشريه » ، ش 28 ، ص 4 ، س 1 )

بعد از « نامه مجاهدين خلق به  حضرت آيت الله خمينی » ( « مقام رهبری کشور جمهوری اسلامی » ) ، بتاريخ 12 ارديبهشت 60 ، رژيم می دانست که مجاهدين به فکرِ « مبارزه قهرآميز » نيستند :

  تا آنجا که انضباط آهنين تشکيلاتی ما کشش داشته باشد تلاش خواهيم کرد هم چون گذشته ولو به بهای جان خواهران و برادرانمان [که چه ارزش دارند ! ] تا وقتی که راه های مسالمت آميز ابراز عقيده و فعاليت انقلابی مطلقا مسدود نشده و باصطلاح حجت تمام نگرديده است از عکس العمل های خشونت بار و قهرآميز بپرهيزيم .

  ( « مجاهد » ، ش 119 ، 17 ارديبهشت 60 ، ص 2 ، س 3 )

  تقاضا می کنيم تا برای بيان مواضع و تشريح اوضاع و عرض شکايات [...] بدون هيچ گونه تظاهر و در نهايت آرامش  به حضورتان برسيم . به گمان ما اين می تواند يک رويداد مهم تاريخی محسوب شده و انشاءالله سرآغاز بسيار  تدابير و تفاهمات ملی و هرچه بيشتر زنده داشتن اميد زندگانی مسالمت آميز و درنتيجه نافی تشنجات داخلی و حتی زمينه ساز اتحادعمومی و سراسری برای دفع کامل العيار تجاوز حکام ديکتاتور و جاه طلب بعثی به حقوق و زندگانی هموطنان ستمزده و رنجديده ی ما باشد .

  ( همان ، ص 50 ، س 3 . گذشته از تمام ِ مطالب ، در آنموقع ، هنوز با « جنايتکاران تجاوزکار بعثی »  - همان شماره ، ص 10 - ، « بيانيه مشترک » امصاء نمی کردند ؛ عبرت انگيز است ! )

البته بعدها  رجوی ، در خارج از کشور ، ادعا کرد که دليل ِ « تقاضای به حضور رسيدن » ، « ريختن مرتجعين به زباله دان تاريخ » بود :

آيت الله باصطلاح مظلوم !! بهشتی [... و] امام فرومايگی و شقاوت [...] بخوبی می فهميدند که زمينهء نارضائی   مردمی و نفرت از ارتجاع آنقدر زياد است که نيروهای متشکل مجاهدين بسرعت می توانند به خيابانها ريخته و کل  نظام ولايت ارتجاع و سردمداران مرتجعش را جارو کنند . مگر همين يکماه پيش از نبود که خمينی تقاضای ملاقات  مجاهدين و هوادارانشان  در تهران را بعد از يکهفته به سوراخ خزيدن و ترديد رد کرده بود ؟ مگر مجاهدين به  مودبانه ترين بيان ، ننوشته بودند که حتی حاضر ند سلاحهايشان را دو دستی تقديم کنند ؛ مشروط براينکه  آزاديهای   قانونی تضمين شده و « مقام رهبری » [ « جمهوری اسلامی » را جا می اندازد ، چرا که امروز مدعی اند         که هميشه گفتند که اين رژيم اسلامی نيست و تنها « رژيم خمينی » است ] ( بر طبق قانون اساسی [ واقعا تنها «برطبق قانون اساسی » ؟ ] ) ، آنها ( مجاهدين ) و هوادارانشان را در تهران در اقامتگاه خود بپذيرد ؟

  آنروز هم که شيطان جماران اين تقاضا را رد کرد از اين ميترسيد که ميليونها تن [ از جمعيت 7 ، 8 ميليونی تهران ،   « هوادار مجاهدين در تهران » بودند ] ، خودش را با جمارانش بطور مسالمت آميز به زباله دان تاريخ بريزند .

  ( مصاحبه رجوی با « ايرانشهر » . به نقل از : « نشريه » ، ش 21 ، 18 دی 60 ، ص 15 ، س 1و 2  . عبرت انگيز است :   در آنزمان ، از آنجائيکه « ايرانشهر » با رجوی مصاحبه کرده بود ، « يکی از نشريات ايرانی وزين در خارج از کشور »   بود – همان ، ص 6 ، س 1 - ، با اين توضيح در تاريخجه اش : « اين نشريه هفتگی ، توسط شاعر مشهور ، احمد   شاملو در حين انقلاب تاسيس شد » - همان ، همان ص ، همان س . موسسِ ايرانشهر ، حسين باقرزاده بود و شاملو  سردبير آن . ميبايست ، حتما نامی از شاملو بيآيد . چراکه رجوی از شاملو چنين ياد کرده بود : « شاعر شاعران ،   خورشيد درخشان آسمان ادب ايران » - مجاهد ، ش123 ، 14 خرداد 60 ، ص 3 ، س 3 .  رجوی که با هر نشريه ای مصاحبه نمی کند ! ميبايست « اعتبار »ی به اين نشريه داد ! اما دو چيز را « فراموش » کرده بودند : 1- همين  شاملو، در مصاحبه ای با « تهرانمصور » ، در سال 58 ، « ايرانشهر » را « دکان دو نبشه » خوانده بود ؛ 2- اين  «ايرانشهرِ » منتشر شده در آمريکا ، ربطی به « ايرانشهر ِ » باقرزاده ندارد .... باری و بهر جهت ، اين « نشريه وزين »   را بعدها « صد انقلابی » می خوانند ! )

با توجه به مطالب که در بالا نقل کرديم  ، در نقل قولی که از رجوی در زير می آوريم ، بخشِ اول درست و بخشِ دوم نادرست است :

  در رابطه با رژيم  با اين ويژگيها و با آن توطئه ها  همچنان که 2.5 سال اول ، مسيح وار بايد در برابر ضرباتش در   نهايت بردباری « گونه می چرخانديم » ؛ اما از 30 خرداد به بعد ، مقتضای عقل انقلابی – لااقل برای فاز نخستين -    تهاجم بی امان و عمل حسين گونه ی مجاهدين بود .

  ( « نشريه » ، ش 52 ، ص 15 ، س 2  )

در موردِ بخشِ اولِ نقل قولِ فوق ، مطالبِ ديگری هم – و به فراوان - ، در جاهایِ ديگر گفته است – که راست و دروغش  بعهده (و نمی گوئيم « به کمرِ » ) خودش . چند نمونه :

  ما جنگ را شروع نکرديم و نمی خواستيم هم بکنيم . بارها به خمينی نامه نوشتيم و گفته بوديم که تا آنجائی که حجت تمام نشده و فضا برای فعاليت مسالمت آميز قانونی ، مطلقا از ما گرفته نشود ؛ ما نمی خواهيم مسالمت را  برهم بزنيم و اما اگر شد ، ديگر جز نوشتن وصيت نامه مان راهی نيست . الان هم ما خواستار مسالمت هستيم .

  ( همان ، ص 19 )

  اگر بخواهيد دجالی همچون خمينی را از اوج اعتماد توده ای که متوجه اوست بزير بکشيد ، چه بسا که ميبايست  همچون مجاهدين ، مدتها فقط صبر و تحمل کنيد . آری ، حمايت و اعتماد توده ای که امروز مجاهدين از آن  برخوردارند ، مفت و مجانی حاصل نشده است . ما طی 2.5 سال اول از يک کوره گذاران آزمايش اجتماعی و  سياسی عبور کرديم تا توانستيم ماهيت پليد دشمن خدا و خلق و اصالت و جان باختگی خود را به اکثريت مردم  [ چرا ديگر نه « خلق قهرمان ِ » ] ايران ثابت کنيم .

  ( مصاحبه با « ايرانشهر » . به نقل از : « نشريه » ، ش 21 ، ص 12 ، س 2 )

واقعيت به جز اينست . تا آنجا که توانستند ، کوشيدند که « چهره نورانی و آسمانی » جمهوری اسلامی ملوث نشود . چراکه براين اعتقاد بودند :

  وقتی که قدم به قدم ماهيت خمينی آشکار می شد ، اين خمينی نبود که اُفت و نزول پيدا می کرد ، بلکه ايدئولوژی   ما [ اسلام ] نيز لااقل برای يک دوره تاريخی در محاق فرو می رفت .

  ( « جمع بندی ...» . « نشريه » ، ش 52 ، ص 22  

و تمام ِ تلاششان اين بود – و هست – که « اسلام عزيز » ، « در محاق فرو » نرود . از همينرو « انقلاب دموکراتيک نوين » را آغاز کردند و امروز معتقدند که : 

  آن چيزی که دارد در ايران سقوط می کند ، اسلام واقعی نيست [ هريک از « اسلاميون » ، «اسلامِ راستين و   محمدی ِ » خود دارند!] ؛ اسلام محمدی نيست . بلکه ارتجاع محض اما پرده پوشی شده تحت عنوان اسلام است .   حال آنکه اسلامی که سمبل تاريخی آن علی عليه السلام است [ و محمد « قاق » ! ] ، هر روز در خون مجاهدين ،  زنگار شسته تر می شود و درخشش خود را آشکارتر می کند .

  ( « سوال از برادر مجاهد مسعود رجوی / س.ال 2 .... » ، « نشريه » ، ش 24 ، 9 بهمن 60 ، ص 30 ، س 1 )

  فکر می کنم حالا برای همه روشن باشد که اگر مجاهدين نبودندخمينی برای يک دوران تاريخی  اسلام  -ايدئولوژی انقلابی مارا -  لکه دار کرده بود . آنقدر که شايد تا مدتها نمی شد اسمش را برد .

  ( « سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی در ديدارهای 12 ارديبهشت » 63 ، « مجاهد » ، ش 205 ، 10 خرداد 63 ،    ص 11 ، س 2)

 

 

3

 

« يک فاز » و « سه فازِ » سرنگونی

 

گفتيم که که بعد از موفقيت ِ نسبیِ تظاهراتِ « مسالمت آميز ِ» سی خرداد و بعد از « گرويدن » بنی صدر ( و به ادعایِ او و بزعمِ مجاهدين ، همراهِ او ، ارتش ) اين توهم در بينِ شان راه يافت که در زمانِ بسيار کوتاهی به قدرت خواهند رسيد ! و از همينرو ، تمامِ برک هايشانرا « رو » کردند و از آنجائی که دستِ شان رو شده بود ، دارو ندارِ شانرا باختند ( بعدا توضيحاتِ مفصلتری خواهيم داد ) .

در آنزمان « قيامِ مسلحانه » ( و درواقع ، کودتا ) برايشان عاجل بود و يک « فازه » ! بعدها ، در خارج از کشور ، بعد از حُباب شدنِ « سرابِ پيروزی » ، نه تنها برایِ « بزير کشيدنِ خمينی » ، به « سه فاز » اعتقاد پيدا کردند ، بلکه حتی « تاريخ مناسباتِ مجاهدين با خمينی » را « سه فازه » کردند :

از روز ورود [   خمينی ] به ايران تا 20 ژوئن 1981  يعنی زمانی که ما مقاومت را شروع کرديم ، مناسبات ما با خمينی سه فاز را گذرانده است :

اولين فاز از روز انقلاب بود  تا اوائل ژوئن 1980  در اين مرحله هردو طرف همديگر را مورد حمله قرار ميداند بدون آنکه از يکديگر نامی ببرند [...] دومين فاز از زمانی است که بعد از امجديه به ما حمله کردند - من آنجا يک سخنرانی داشتم که کار به زدوخورد نيز کشيد [...]

( « مجاهدين چه کسانی هستند و چه ميخواهند ؟ » ، مصاحبهء رجوی با نشريهء آلمانیِ Link  - چپ - ، دسامبر 81. به نقل از : « نشريه « ، ش 31 ، 28 اسفند 60 ، ص 7 ، س 2و3 )

می بيند که علاوه بر « 90% » ( که پيش از اين ، مختصری به آن اشاره کرده ايم ) ، به « سه فاز » هم علاقه مندند . به جز « سه فاز» ی که در بالا نقل شد ، تا به امروز ، دو « سه فازِ » ديگر هم دارند : « ازدواج هایِ سه گانه» (که در بخشِ دومِ همين نوشته به آن خواهيم پرداخت ) و ديگری «  سه فازِ مقاومتِ مسلحانه » :

  مراحل سه گانه استراتژی سرنگونی خمينی – در چارچوب مبارزه مسلحانه :

  ( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 35 )

   بطور کلی سه گام اساسی يا مرحله [ يا « فاز » ] استراتژيک برای رسيدن به مقصد ( سرنگونی خمينی ) وجود دارد.

  ( همان ، ص 32 )[ مرحلهء اول ] بی آينده کردن رژيم ، سلب ثباتش ، تثبيت نظامی سازمان و معرفی و تثبيت آلترناتيو [ « شورای ملی مقاومت » ] .

( همان ، ص 35 )

در مرحله اول ، نوبت « سران سياسی بود » . قبل از هر چيز ، شاه مهره ها هدف بودند .

( همان ، ص 38 )

[ مرحلهء دوم ] شکستن طلسم اختناق .

( همان ، همان 35)

در مرحله دوم ، تنه سرکوبگر ، مد نظر است ؛ يعنی محل های عينی و حاملين جاندار اختناق .

( همان ، ص 38 )

[ و مرحلهء سوم ] سرنگونی [ رژيم خمينی ] . بايد نهايتا از کانال قيام مسلحانه و با حضور توده های مردم صورت بگيرد ؛ چون در چشم اندازهای ما و با اصول و پرنسيب های ما ، انقلاب را اينطوری بايد پيش برد .

( همان ، ص 32 )

نتيجه گيریِ اين « مرحله بندی » :

منظور از تثبيت آلترناتيو ( هر کجا که اشاره شد ، يا خواهد شد ) نه برای مدت نامحدود و زمان طولانی ، بلکه بعکس ، در چشم انداز محدود است . دقيقا به همان دليل که تمام خط و ربط های استرتژيکی و تحليل ما نيزحاکی از ضرورت و حتميت سرنگونی رژيم خمينی در چشم انداز محدود و خلاصه در کوتاه مدت است .

( همان ، ص 35 )در « زمان سنجی » استراتژيک ما ، « کوتاه مدت » ، معادل 1 تا 3 سال است . بين 3 تا 5 سال را « ميان مدت » ، و از 5 سال به بالا را « دراز مدت » تلقی می کنيم .

( همان ، همان  ص )

 

4

 

«  سقوطِ رژيم در کوتاه مدت »

 

با توجه به مطالبِ بالا ، پس بی حساب (!) نگفته بود :

پايان عمر خمينی ، رژيمش چندماه بيشتر ندارد .

( مصاحبه با روزنامهء ايتاليائی  Sera  Stampa  ، 21 دسامبر 81 . به نقل از : « نشريه » ، ش 24 ، ص 19 ، س 1 )

درآينده ی نه چندان دور  « لحظه ی مناسب » فراخواهد رسيد و گُل انقلاب دموکراتيک ما در جائی خواهد شکفت .

( مصاحبه با « ليبراسيون » . به نقل از : « نشريه » ، ش 27 ، ص 14 ، س 2 )

س : آيا از جنگ داخلی و يک حمام جديد خون نگران نيستيد [... ؟ ]

ج : هيچ لزومی به جنگ داخلی يا حمام خون وجود ندارد . خمينی زودتر از اين چيزها رفتنی است .

( همان ، همان ص ، س 3 )

مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدين خلق ايران و متحد ابوالحسن بنی صدر در رهبريت جبهه متحد شورای ملی مقاومت ، چنين می گويد که مردم ، خمينی را سرنگون خواهند نمود . وی می افزايد سال 1982 آخرين سال خمينی است ؛ سالی که جمهوری دموکراتيک اسلامی ايران مستقر خواهد شد .

( Workers View Point   - پيش از اين ياد شده - ، به نقل از : « نشريه »  ، ش 32 ، ص 27 ، س 2 )

مجاهدين بيش از هر زمان ديگر محبوبيت مردمی دارند و به صورت حماسه درآمده اند . حال ديگر بر شيطان تسلط داريم و در حال گذاشتن او در شيشه اش هستيم و بزودی آنرا مهر و موم خواهيم کرد [...] سپيده دم ايران نزديک است .

( مصاحبهء رجوی با « آفريک- آزی » - پيش از اين ياد شده . به نقل از : « نشريه » ، ش 45 ، ص 30 ، س 3 )

برای من درست نيست که بگويم در چه تاريخ دقيقی اين عمل [ سرنگونی  « رژيم خمينی » ] صورت خواهد گرفت ، ولی می توانم سال 82 را سال سرنگونی رژيم خمينی اعلام کنم . يعنی چه به لحاظ نظامی ، اقتصادی ، سياسی و اجتماعی براساس تحليل ما از اوضاع .

( مصاحبهء رجوی با « گاردين » - پيش از اين ياد شده . به نقل از : « نشريه » ، ش 26 ، ص 13 ، س 1 )

تا پيروزی بر خمينی راه درازی نمانده و مرحله ی تدارک برای اعتراضات ، اعتصابات و سرانجام قيام عمومی نيز آغاز شده است .

( « پيام برادر مجاهد مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت بمناسبت سالگرد انقلاب 22 بهمن » ، « نشريه » ، ش 26 ، ص 17 ، س 3 )

سالی که آغاز می شود ، سال پايانی خمينی است . حتی اگر تمامی امپرياليستهای جهان به کمکش بشتابند و اگر هر روز قيمت نفت را خائنانه تقليل دهد ، باز هم رژيم قرون وسطائی موسوم به « ولايت فقيه « پايدار نخواهد بود .

( مصاحبه با « الوطن العربی »  - پيش از اين ياد شده . به نقل از : «  مجاهد » ، ش 196 ، ص 12 ، س 4 )

آری گفته و می گوئيم که رژيم خمينی در کوتاه مدت سقوط می کند .

(« پيام برادر مجاهد مسعود رجوی بمناسبت عيد نوروز 61 » . « نشريه » ، ش 32 ، ص 41 ، س 2 )

گويا بعد ها – بيشتر از بنی صدر و کمتر - از « خودشان » ( ونه در واقع از خودش ) انتقاد کرده است که چرا سرنگونیِ « رژيم خمينی » را در « کوتاه مدت » می ديده است :

بگوش خود در تهران از [... بنی صدر ] شنيدم که تخمين می زد [ خاکِ عالم بر سرِ بنی صدر که « پيشوا» ی بزرگ را به اشتباه انداخت ! ] خمينی دو ماهه سقوط خواهد کرد . پيش بينی هائی از همين قبيل در بدو ورودمان به پاريس نيز به خبرنگاران عرضه می نمود [ و رجوی « هرگز » نکرد ! ] که در چند مورد شخصا [ و شخيصا ! ] شاهد بودم . 2 سال بعد بمناسبتی در جلسه ی شورا حرف از اينگونه پيش بينی های نادرست پيش آمد . من از خودم واز مجاهدين در اين رابطه انتقاد نمودم . زيرا در بدو ورود به پاريس اعلان کرده بودم که سقوط رژيم به يکسال نمی کشد و نيز سال 1982 ( لغايت دی ماه 1361 خودمان ) را سال سقوط حتمی رژيم ارزيابی کرده بودم .

( « گزارش مسئول شورا ... » ، « مجاهد » ، ش 223 ، ص ص 10 )

نميدانيم که چرا می خواهد تمامِ « کاسه کوزه » ها را بر سرِ بنی صدر « فلک زده » بشکند . چيزی بود که باو گفته بودند و ان « بيچاره» حق دارد که اينچنين گله کند :

  [ بنی صدر : ] ما در شروع برای چند ماه آمديم اينجا و حالا شده 3 سال .

( از « صورتجلسات اجلاس 12 و 13 ديماه 62 شورای ملی مقاومت » . به نقل از : « گزارش مسئول شورا ... » . «مجاهد » ، ش 223 ، ص 41 ، س 4 )

مگر نه آنکه گفته شده بود :

صبح پيروزی و مقاومت انقلاب ما عليه ارتجاع نزديک است و با ياری خدا بزودی شاهد بازگشت قهرمانانه دکتر بنی صدر ( رئيس جمهور ) و برادر مسعود رجوی خواهيم بود .

( « پيام برادر مجاهد موسی خيابانی » در رابطه با « پرواز قهرمانانه » [ پرواز بنی صدر و رجوی به پاريس ] . «نشريه» ، ش 4 ، 11 سپتامبر 81 ، ص 7 ، س 2 )

حتما فکر می کنيد که با « انتقاد از خود » ی که رجوی از زبانِ مجاهدين کرد ، قضيه تمام شد و ديگر بی گُدار به آب نزد  ! چرا زد - يا زدند ! اما اينبار ، گاه دست به عصا و گاه بروالِ سابق :

ما با خمينی به شيوه ی خودمان برخورد می کنيم . ما سراپای دستگاه نظامی- پليسی اورا به فلج رشد يابنده ای می کشانيم و آرام و سنجيده  نفس رژيم را بند می آوريم .

( « گزارش مجله « تايم » [ 12 مارس 84 ] در رابطه با اوضاع ايران - قسمتی از مصاحبه برادر مجاهد علی زرکش » . به نقل از : « مجاهد » ، ش 196 ، ص 3 ، س 5 )

خمينی ماندنی نيست و خلاصه اگر سرنگونی اش دير و زود داشته باشد ، سوخت و سوز ندارد . يعنی بحث در کميت زمانی لازم سرنگونی رژيم و در تماميت آن است ونه در اصل حتميت سرنگونی [ « برف را ديد و گفت : می بارد ! » ]

( « سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی در ديدارهای 12 ارديبهشت » . « مجاهد » ، ش 204 ، 3 خرداد63 ، ص 19 ، س 5 )

در مدت کوتاهی  يک ، يا دو سال آينده [ ... رژيم خمينی ] در هم فرو خواهد پاشيد [ خود به خود و ديگر نه توسطِ مجاهدين ! ]

( مصاحبهء رجوی با وخن پرسه . به نقل از : « مجاهد » ، ش 226 ، ص 3 ، س 3 )

امروز برای خمينی بيش از يکی دو سال قائل [ نيستيم ] .

( مصاحبهء رجوی با سونکا داگ بلادت . به نقل از « مجاهد » ، ش 215 ، ص 2 ، س 5 )

سوال : اين رژيم چند وقت ديگر می تواند خودش را سرپا نگه دارد ؟

جواب : مدت زيادی طول نخواهد کشيد . شايد يک يا دو سال . اما اين به شرايط خارجی نيز بستگی دارد .

( مصاحبهء رجوی با « تلويزيون سراسری اتريش ، کانال 2 » ، 9 اوت 84 . به نقل از : » مجاهد » ، ش 216 ، 26 مرداد63 ، ص 29 ، س 2 )

و بالاخره در مصاحبه  ای که « در 14 تير ماه [ 63 ] در لندن انجام گرفته است » ، به خبرنگارِ « الحوادث »  می گويد :

  بيش از نصف مسير پيروزی را طی کرده ايم و در کوتاه مدت خواهيم رسيد .

  ( به نقل از : «  مجاهد » ، ش 214 ، 11 مرداد63 ، ص 46 ، س 1 )

 

 

5

 

« سرآغاز  [...]  انقلاب جديد ايران »  ( « سرفصل تاريخی 30 خرداد » )

 

 

پيش از اين گفتيم که در زمانِ تظاهرات ِ 30 خرداد ، مجاهدين هيج انتظارِ اينرا نداشتند که « حجت با آنها تمام شود » و در نتيجه نمی توان آنرا مقدمهء « مبارزهء مسلحانه » شان دانست و ادعای هایِ امروزيشان که ميخواستند در آن روز « مرتجعين را به زباله تاريخ » بريزند را رد کرديم . و گفتيم که بعداز موفقيتِ نسبی اين تظاهرات بود که به فکرِ بدست گرفتنِِ قدرت ( به تنهائی و بدونِ « سهيم » کردنِ ديگر نيروها و « فراموش » کردند که در 30 خرداد هوادارانِ نيروهایِ ديگر هم شرکت داشتند ) ، افتادند . شايدهم بعدها تاسف خوردندکه «مسلحانه » دست به تظاهرات نزدند . گفته هایِ زيرينِ رجوی چه خوب ! گفته هایِ پيشين مارا خلاصه می کند . اگرچه طولانيست ، اما به خواندنش می ارزد :

  عاليترين ارگان سازمانی ما از روز 26 خرداد مستقيما خود وارد کار گرديد . رهنمون اين بود :

ميبايست بهر ترتيب و با هرقيمت [ که از خود مايه نمی گذاشتند ] ، يک تظاهرات بزرگ توده ای را بار ديگر آزمايش نمود . آخرين تجربه ی مسالمت آميز نيز حتی به منظور اتمام حجت سياسی و تاريخی بايد از سر گذارنده شود [...] تطاهرات تاکتيکی و هر کار ديگر را تعطيل کنيد .

( مصاحبه با « ايرانشهر » . به نقل از : « نشريه » ، شمارهء 21 ، ص 17 ، ستونهای 2و3 )

ما به قربانگاه ميرويم تا نسلهای آتی لعنت مان نکنند . تا اگر ذره ای شرف و انصاف در مجلس دست پخت خمينی و ساير سردمداران رژيم موجود  است ، به دوران مسالمت پايان ندهند و لااقل راه باريکه ای برای تنفس سياسی مردم باقی بگذارند ... [...] فرماندهان و مسئولان مجاهدين در اين روز واقعا يک شاهکار تاکتيکی و نظامی آفريدند .

تظاهرکنندگان به 500 هزار تن بالغ ميشدند . غيرممکن ، ممکن شده بود . تودهنی محکم ديگری به خمينی که هنوز در مشئه ی دجال بازی 25 خرداد [ « عليه جبهه  ملی  و بسيج سياسی – نظامی و ايدئولوژيکی نيروها وشکست تظاهراتی که قرار بود آنروز توسط جبهه ی ملی صورت بگيرد » ( همان ، همان ص ، س 1 ) ] بود و دلش ميخواست جريان عزل [ بنی صدر ] را بی درد و سر و با توپ و تشرهای معمولی خاتمه بدهد . پس ديگر خمينی چاره ای نداشت جزاينکه شخصا فرمان تير و بکاربردن مسلسل سنگين بدهد ، در اين لحظه ابتدای جمعيت به ميدان فردوسی رسيده بود و لابد اعلاميه ی عصر 30 خرداد پاسداران ارتجاع را شنيده ايد که : « به اذن رهبرکبير»  دستور می يابند تا آتش بگشايند . و اگر آتش نبود از ميدان فردوسی تا ميدان سپه و تا جارو کردن مجلس ارتجاع راهی نبود [...] يک خبرنگار مترقی اروپائی که شاهد صحنه های 30 خرداد بوده است ، اخيرا به خودم ميگفت که دقايقی چند در کمال بهت و حيرت انتظار « قيام » داشته و تعجب ميکرده که چرا مجاهدين از سلاحهايشان استفاده نمی کنند ؟!

( همان ، ص 17 ، س 3 و ص 18 ، س 1 )

و من به او گفتم که از هر کجا که شنيده ايد که مجاهدين ، درآنروز سلاح داشته اند ؛ اشتباه شنيده ايد به خاطر اينکه استفاده از سلاح را مطلقا ممنوع کرده و هنوز فرمان آتش نداده بوديم . چرا که به نظر ما ( مجاهدين ) بايد ابتدا شعار مرگ برخمينی توده گير شود و آنگاه پيشتاز ، مجاز است مسلحانه از روی جسد خمينی و نظام ارتجاعی اش عبور کند . ما آنروز فقط حجت را تمام کرديم . پايان مشروعيت کل نظام . خداحافظی مطلق با خمينی [ و در واقع « خداحافظی مطلق خمينی با مجاهدين » ] .

( همان ، ص 18 ، س 1 )

 ما از فردای 30 خرداد و عزل آقای بنی صدر وارد مرحله ی جديدی ميشويم : رژيم تمامی مشروعيتش را بالکل از دست ميدهد .

( همان ، همان ص ، س 3 )

از نظر ما ( مجاهدين ) و اسلامی که ما به آن معتقديم ، کل رژيم خمينی با همه ی نهادهايش از روز اول هم فاقد مشروعيت ايدئولوژيک و بخاطر ماهيت ارتجاعی و فقدان صلاحيت ايدئولوژيکی ، غاصب رهبری انقلاب بوده است .

( همان ، ص 25 ، س 1 )

به همين دليل  مجاهدين از آغاز  فعالانه با آنچه که خود ، « ارتجاع » ميدانستند و نيز با سردمداران و احزاب و رهبران مربوطه به آن به مثابه تهديد اصلی خلق و انقلاب چنگ در چنگ شده و خود را برای قطعی ترين نبرد ممکن آماده ساختند . تا آنکه از فردای 30 خرداد 60 همه ی شرايط برای شعار انقلابی « مرگ بر خمينی » توسط مجاهدين آماده شد .

( همان ، همان ص ، س 2 )

و اما از نظر سياسی ، به استناد رای تمايل اکثريت مردم ايران ، ما رژيم خمينی و نهادها و مقامات قانونی مربوطه به رژيم را دارای مشروعيت سياسی و اجتماعی مقطعی ( چنانچه در تحليل منتشره در مجاهد آبان 58 نيز اشاره شده) دانسته و عليهذا تا خاتمه ی اين مشروعيت در 30 خرداد 60 ، دست به سلاح نبرده و هرگز به نقض قانون اساسی آن اقدام ننموده و  تا آنجا که می توانستيم خودرا در التزام عملی به اين قانون اساسی نگهداشتيم . بنابراين به اعتقاد مجاهدين : در حاليکه رژيم خمينی مشروعيت ايدئولوژيکی ( مطلق ) [ پس « نيمه مطلق » و « اسلامی » بود ] نداشت ، بطور نسبی - به اعتبار تمايل اکثريت مردم - با همه ی نهادهای قانونی اش ، از نظر ما معتبر بود .

( همان ، همان ص ، س 3 )

 

 

6

 

« مدارج ترقی » : از « امام خمينی » تا « دجال جماران »

 

 

آيا واقعا ، آنچنان که بعد ها در خارج از کشور مدعی شدند ( و در بالا نقل کرديم )، « کل رژيم خمينی با همه ی نهادهايش از روز اول هم فاقد مشروطيت » برای مجاهدين بودند و خمينی هم از ديدگاهِ شان « از روز اول » ، «دجال » ، « ارتجاعی » ، « امام جنايتکاران » ، « ضدبشر » و ... بود و هرگز رهبری اورا نپذيرفتند ؟ :

ما که خمينی و تفکر اورا از سالهای 1970 به بعد بخوبی می شناختيم ، هيچگاه به رهبری نپذيرفتيم و از همان فردای انقلاب  افشاء سياستهای ارتجاعی اش را آغاز کرديم .

( مصاحبهء رجوی با EXTRABLATT   . به نقل از : « نشريه » ، ش 3 ، ص 6 ، س 1 )

ما که از نمونهء زير چنين برداشتی نداريم :

شجاعت و صراحت دو مشخصه بارز امام خمينی است . امام در تمام زندگانيش ، در تمام فراز و نشيب های مبارزات سياسی اش و حتی در تمام برخوردهای خصوصی و فرديش تاکنون اين دو خصلت اصيل را دارا بوده است . بياد ميآوريم در سالهای 40  تنها امام بود که با قاطعيت و صراحت تمام در مقابل رزيم منحوس سلطنتی موضع گرفت . بياد ميآوريم که چگونه شجاعت های امام در نظر عافيت جويان سازشکار به تندروی و درنظر نگرفتن شرايط تعبير ميشد ، و بياد ميآوريم که پيام های شورانگيز امام در خلال مبارزات ضد ديکتاتوری يکی دو سال گذشته چه وحشتی برای رژيم و محافظه کارانی که بيشتر دلشان برای رژيم ميسوخت تا مردم ، ايجاد کرد . امام بارها در فرازهای حساس تاريخ سياسی معاصر کشورمان با يک رهنمود و يا پيام ، فصل جديدی را برای مبارزه خلقمان گشوده است . و اکنون در اين برهه زمانی با گشايش جديدی روبرو هستيم . اشغال جاسوس خانه آمريکا و متعاقب آن پيام امام خمينی ، در واقع آغاز مرحله جديديست که بنظر ما بايد با استقبال صادقانه کليه عناصر آگاه و سازمانهای انقلابی و مترقی روبرو گردد . سازمان مجاهدين خلق  اخيرا چهار پيام مهم و تاريخی امام را در مجموعه ای گردآوری . چاپ کرده است . سخنان امام خمينی به نماينده ويژه پاپ در قم ، پيام به خواهران و برادران کرد ، سخنان امام خطاب به پاسداران در قم ، پيام به شورای امنيت فرمايشی [ که مجاهدين بعدها ، در خارج از کشور، به همين « شورای امنيت فرمايشی » نامه نوشتند ] . در تمامی اين مجموعه علاوه بر صراحت و شجاعت امام  برخورد متواضعانه و صادقانه ايشان به نحو چشمگيری جلب نظر می کند .

( « معرفی کتاب چهار پيام تاريخی « امام » » . « مجاهد » ، ش 15 ، 26 آذر 58 ، ص 10 ، س 6 )

ايکاش در همانموقع « دجالگری گرونگانگيری » را ميديدند و مِی گفتند :

  آيا خمينی می تواند در حاليکه ضدبشر است  ضد امپرياليست باشد ؟

( « مسعود رجوی ، مجاهدين خلق : هيچکس تابحال مثل خمينی به امپرياليسم خدمت نکرده است » ، نشريه آلمانی ِ  Die – Neue  ، 8 اکتبر 82 . به نقل از : « نشريه » ، ش 62 ، 21 آبان 62 ، ص 13 ، س 2 )

هر سگی که در يک جا  پشت امپرياليستها زوزه کشيد ، ضد امپرياليست نيست .

( « جمع بندی يکساله ... » ، « نشريه » ، ش 50 ، 29 مرداد 61 ، ص 7 ، س 1 )

و از اين گذشته ، چگونه بعدها اين « امامی » که از «  مشخصات ِ بارز » ش « شجاعت و صراحت » است ، «مزوّر» از آب در آمد و از خصوصياتِ اينچنانی برخوردار گرديد ، برما پوشيده است :

دجال بازی ها [... ی خمينی ] واقعا نشان دهندهء ذات پليد و ماهيت کثيف و روحيات رياکانه ی يک مزور هشتادساله است .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 39 ، 13 اوت 62 ، ص 39 ، س 3 )

از آنجائيکه قصد آن نداريم که به تک تک موصعگيری هایِ ديروز - و امروزِ - آنها در مورد اشخاص ، جريانها و وقايع ِ  سياسی و ... بپردازيم  ( اسناد بسيار داريم و صفحات و صفحات می توانيم « سياه » کنيم )  ،  بيش از اين  - در اينجا - ، دنبالهء اين قضيه را نمی گيريم و بهتراست که به بحث خودمان برگرديم .

 

 

7

 

دنبالهء «  سرآغازِ تاريخ جديد ايران » ( « سر فصل 30 خرداد » )

 

 

فرض کنيم که تمامِ مطالبی را که ما در موردِ 30 خرداد بيان کرديم ، نادرست باشد و واقعيت همان باشد که  مجاهدين می گويند ، يعنی بينِ خودشان تصميم گرفتند که بيائيم ، يکبار برای هميشه ، حجت را باخمينی تمام کنيم و تظاهراتِ مسالمت آميز راه بياندازيم و اگر با ما با خشونت رفتار کرد ، ماهم مبارزهء مسلحانه را شروع کنيم. آيا واقعا ، از طرفی آمادگی و از طرف ديگر امکاناتش را داشتند ؟ همين جور که « الابختکی » ، در عرضِ چندروز ، مبارزهء مسلحانه شروع نمی شود . ساده نيست که يک سازمانِ کاملا سياسی ، که تمامِ اعضاء و کادرها و هوادارانش برایِ رژيم شناخته شاخته شده است ، يکروزه نظامی کرد

تا قبل از [ 30 خرداد ] ما اساسا يک سازمان سياسی بوديم با کارهای عمدتا علنی [...]  يک چنين سازمان سياسی عريص و طويلی را را که نمی شود يک دفعه مخفی کرد ، نمی شود جاسازی کرد  يکدفعه نمی شود آنرا با آن مناسبات گسترده اش زير زمين برد ! مخصوصا وقتی که شما می بينيد اگر [ دير ؟ ] بجنبيد ، خمينی غافلگيرتان خواهد کرد ، همه را داغان خواهد کرد و همه را از بين خواهد برد [...] پس روشن است که بخاطر پيش دستی بردشمن  ممانعت در غافلگيری ، لاجرم يک عدم آمادگی هائی درکار هست ، لاجرم همه [ بخصوص هوادارانِ بدبخت و کم اهميت ! ]  نمی توانند مخفی و از دسترس دشمن دور شوند . پس قدرت کمی دستگير کردن و ضربه زدن دشمن رژيم بطور نسبی در دور اول يا سال اول طبيعتا به نسبت سال بعدی زياد خواهد بود .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 50 ، 29 مرداد61 ، ص ص 32 )

اگر واقعا ، آنطور که امروز مي گويند  

از روز اول انقلاب ، سازمانمان را اساسا برای همآوردی با ارتجاع کوک کرده بوديم .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 29 )

و اگر واقعا شناخت درستی از رژيم داشتند ، ديگر آنقدر « گَل و گشادبازی » در نمی آوردندو « از سير تا پيازِ » شان برای رژيم شناخته شده نمی بود .

واقعيت اينست که « به خواب و ظاهر » نمی ديدند که رژيم بآنصورت و با آن فوريت با آنها رفتار کند . واقعيت اينست که سازمانی که خودرا از روز اول بنحوی کوک کرده بود که لاجرم می بايست در آمادگیِ کامل درهر لحظه و سربزنگاه باشد ، بوجهی آنچنان وحشتناک غافلگير نمی شد و صربه ای آنچنان عظيم نمی خورد و ضربه ای اينچنين عظيم به کلِ جنبش انقلابی ايران نمی زد .

تمامِ « گناهِ" اين ضربه ، بعهدهء سازمان مجاهدين نيست ؛ مقصر اصلی خودِ جنبش چپ است که بجایِ شناختِ درست ار رژيم ، کورکورانه از مجاهدين « مدلگيری » می کرد و منتظرِ عمل و عکس العمل های آنها بود : کودکِ عقب مانده ای بود که حتی دست و پايش را بدونِ کمک مجاهدين نمی توانست جمع کند ! مصيبت از اين بالاتر ؟ الگوئی بنامِ مجاهدين داشتن ! و حسرتا ...

در موردِ عدمِ آمادگیِ مجاهدين ، مطلبی از « يعقوبیِ خائن و رسوبِ ارتجاع » می آوريم که بنظرِ ما گوياست و با واقعيت می خواند :

عدم آمادگی [ برای شروع مبارزه مسلحانه ] بدين معنی [ است [ که نيروهای ما تماما شناخته شده و علنی و در چنگال رژيم ، ، هيچ آمادگی ذهنی و عملی آنچنانی برای يک مبارزه ی سخت و بی امان وجود نداشت و با آنهمه سلاح و مهمات  حتی تمامی کادر مرکزی مسلح نبوده ، چه رسد به تمامیِ اعضاء  و همچنين بغير از تعداد کمی از افراد که خانه ی مخفی داشتند بقيه در خانه های علنی ... زندگی می کردند .

( از نامهء پرويز يعقوبی به تاريخِ 16/11/61 . به کی ؟ به ابريشمچی ؟ به نقل از : « تصفيه رسوبات ارتجاعی و انحرافی شرط بقاء و تکامل سازمان انقلابی » ، « مجاهد » ، ش 246 ، 19 ارديبهشت 64 [؟] ، ص 37 )

تا 30 خرداد ، مجاهدين گوئيا باندِ سياه و کت وکلفت و پهنی برچشم داشتند و بعد از آن ، همه اش ادعا  

معنی تشکيلاتی اين سر فصل [ 30 خرداد ] ، بر ای ما نظامی شدن کامل سازمان سياسی بود که اگر از همان فردای انقلاب ، ما هم مثل بعضی گروهها دنبال خط بی محتوای تشکيل حزب می رفتيم ( و نه ارتش خلق و ... تشکيل ميليشيا ) مسلما به سادگی امکان نداشت .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 17 )

اينهمه واقع بينی ، شگفت آور است ! تا بدين پايه محاسبهء همه چيز کردن و مجرب بودن و ... آنسان مات شدن ! افسوس که نمی خواهند  اينهمه « تجربهء گرانبها » را در اختيار ديگران قرار دهند - و تازه حق استفادهء آنرا به هيچ کس نمی دهند :

نمی دانم شايد فردا يک روزی ما حتی ناگزير بشويم  که به انقلابيون ديگری که بخواهند از تجربهء ايران درس بگيرند ، از تجربه ی مجاهدين درس بگيرند ، بگوئيم بعضی از اين درسها خاص است ، بگوئيم که شما مجاز نيستيد در ابعاد ما به ميدان بيائيد و فنا کنيد . برای اينکه خود رژيم خمينی هم خاص است ، خود اين رژيم و ويژگی هايش نيز در قياس با تمام ديکتاتوری موجود در عالم ، خاص است .

( همان ، ص 15 )

  

 

8

« بنيانگذارِ ميليشيا »

 

« واقع بينی » را ببينيد : پيرو فرمانِ امام برایِ « بسيج ارتش 20 ميليونی » ، « ميليشيا » تشکيل دادند تا بعدها ... همين « امام » را توسطِ آن به « زباله دان تاريخ » بفرستند ! در گرماگرمِ بازارِ « مبارزهء ضدامپرياليستی » («تسخير لانهء جاسوسی » ) ، تشکيلِِ ميليشيا الويت داشت و نه « پاسخ به ياوه های عروسکهای ارتجاع » ! که حتی « در اوج مبارزات شکوهمند ضدامپرياليستی » ( « عروسکهای کوکی ارتجاع » ، « مجاهد » ، ش 15 ، ص 5 ، س 1 ) ، عليرغمِ « فرمان امام » داير براينکه  

قشرهای ملت با هر مسلکی که دارند و با هر فکر سياسی که دارند لازم است وحدت خودرا حفظ نمايند - امام خمينی

( « سرلوحه » همان مقاله ، همان ش ، همان ص )

عليرغم ِ هشدارِ « مجاهد »  

  يورش مجدد به نيروهای انقلابی ، نقض خط امپرياليستی امام

  ( دومين تيترِ بزرگِ « مجاهد » ، ش 15 )

به « پيروان توحيد ناب » ( « وحدت اصولی مبرمترين مسئله روز » ، « مجاهد » ، ش 15 ، ص 2 )  حمله می کردند . گرچه به برکتِ « نقش وحدت طلبانه و انقلابی دانشجويان مستقر در لانه جاسوسی » ( همانجا ) از فشار اين حملات کاسته شد  

پس از اقدام شجاعانه دانشجويان مستقر در لانه جاسوسی  ديده شد که بسياری از کارها بروفق مراد انقلابيون اصيل ادامه می يابد ، فشارهای نيروهای مرتجع برآنها تقليل يافت ، حضور آنها در جامعه ملموس تر شد .

( همان مقاله ، همان ص ، س 4 و5 )

اين روزها به برکت اوج گيری مبارزهء ضدامپرياليستی  فضای سياسی ميهن ما از سلامتی بيشتری برخوردار شده است . و عليرغم نارسائی های ريشه ای که به دليل برخوردار نبودن همه جانبه انقلاب از ايدئولوژی ضداستثماری کاملا مشهود است ، ولی با پر رنگ شدن جنبه ضدامپرياليستی انقلاب ، اميدهای بيشتری را به تداوم حرکت بالندهء خلق بخشيده است .

( همان ، همان ص ، س 3 )

در آنچنان شرايطی ، طبيعتا (!) بدنبالِ « خط تشکيل ميليشيا » ميباست رفت تا بتوان بعدها ، سرآمدِ «عروسکهای کوکی ارتجاع » ، يعنی « امام خمينی » - پدر تمام ملت ايران » * را به « زباله دان تاريخ ريخت » :

در شرايط کنونی اوج مبارزه ضد امپرياليستی و لزوم بسيج همه نيروها عليه آمريکای جهانخوار [ که امروز کمتر «می خورد » ] ، آيا در اين شرايط ايجاد ميليشيای مردمی و سازمان دادن نيروها جهت مقابله با امپرياليستها اولويت دارد يا پاسخ به ياوه های عروسکهای ارتجاع ؟

( « عروسکهای کوکی ارتجاع » ، « مجاهد » ، ش 15 ، ص 5 ، س 2 )

گفتهء بالا را با آنچه که در زير - از زبانِ رجوی - می آوريم ، مقايسه کنيد  

در دوم آذر 1358 ميليشيا با هدف پايه ريزی ارتش مردم بنيان نهاده شد و اين درست در زمانی بود که دجالگری های باصطلاح ضدامپرياليستی خمينی برای انحراف و تباهی همه ی انرژی های فوران يافته انقلاب ، اوج گرفته بود .

( « پيام برادر مجاهد مسعود رجوی به ميليشيای مجاهدين خلق بمناسبت سالروز تاسيس و سازماندهی ميليشيا » ، « نشريه » ، ش 63 ، 28 آبان 61 ، ص 2 ، س 1 )

« مجاهدين » تنها نيروی انقلابی سراسری بوده که از همان فردای انقلاب بهمن ماه  با شناختی که از ماهيت ارتجاعی رهری خمينی و آينده ی او داشت  بجای خط « تشکيل حزب » [ « جنبش ملی مجاهدين » چه بود ؟ ] ، با تمام قوا خط « تشکيل ارتش خلق » را برگزيد . حتی در لابلای قضايای گروگانگيری ، ما مضافا بر افشاء ماهيت خود رژيم خمينی [ ودر بالا ديديم که به چه سان ! ] ، اين خط را با « تشکيل ميليشيای سراسری » تکميل نموديم .

( مصاحبه با « ايرانشهر » ، به نقل از : « نشريه » ، ش 21 ، ص 11 ، س 2 )

پيش از اين ، بارها ، گفتيم که دراين نوشته ، خيالِ بررسی « تاريخِ مجاهدين » را نداريم و توضيح داديم که به چه مطالبی خواهيم پرداخت . اما گهگاه مجبوريم که ، برای روشن تر شدن بحث ، قدری ازآن خارج شويم و « تک مضراب » بيائيم ! و يکی از اين خارج «شدنها »  ، پرداختن به همين مسئلهء « ميليشيا » ست . در اينجا مجالِ پرداختن به تاريخجهء آن نيست و تنها به اين مطلب اشاره کنيم که آيا واقعيت دارد که :

  مسعود رجوی نسل محبوب خود  « ميليشيا » را بنياد  گذاشت [ ؟ ]

  ( « اطلاعيه دفتر سياسی و ... » پيش از اين ذکر شده ، به نقل از : « مجاهد » ، ش 241 ، ص 8 ، س 1 )

همه چيز ممکنست ! اگرچه اين بيانِ « دفتر سياسی » - که در بالا آمد - و از جمله امضاء کنندگانِ آن ، مهدی براعی ، « عضو دفتر سياسی » با گفته های « دو تنِ ديگر از اعضای مرکزيت » نمی خواند 0 و تازه اين دو تن هم ضدونقيض گويند ! يکی از اين دوتن ، « برادر مجاهد مهدی براعی عضو کميته مرکزی و مسئول بخش اجتماعی س.م.خ.ا. » است که در مقالهء « فرازهائی از زندگی و مبارزات اجتماعی فرماندهء والامقام شهيد محمد ضابطی » ، چنين نوشت :

ميليشيای مجاهد خلق ، دوران آموزش و گذران پروسهء رشد و کسب طلاحيت های انقلابی خود و ارتقاء در روابط تشکيلاتی و تبديل شدن به کادرهای مجاهدين خلق را ،  مرهون مجاهد شهيد محمد ضابطی است . بطوريکه بحق بايد اورا نه تنها بنيانگذار و سازمانده ی تشکيلات ميليشيای مجاهدين خلق ، بلکه از آموزگاران و رهبران ارزنده ی نسل انقلاب دانست .

( « مجاهد » ، ش 149 ، 8 ارديبهشت 62 ، ص 26 ، س 1 . مشخص کردنِ کلمات در متن نيست . )

_______________ 

* تلگراف تبريک « مجاهدين خلق ايران » به « امام خمينی » و خلق کرد در باره ی پيام تاريخی « امام » ( تاريخ 27 آبان 58 ) . به نقل از : « موصعگيري و نطرگاههای سازمان مجاهدين خلق ايران در باره مليتها و کردستان / از پيروزی قيام بهمن 57 تا آذر 58 » . تاريخ ، محل انتشار و ناشر نامعلوم ، ص 7

 

رشد و ارتقاء ميليشيای قهرمان مجاهد خلق را ، چه در مرحله گسترش پايه ی سازمان و چه در مرحله ی سازماندهی در نهادهای مختلف اجتماعی ، و چه در مرحله ی آموزش تئوريک و چه در مرحله ی ارتقاء نظامی در رابطه ی تنگاتنگ با تلاشهای انقلابی و شبانه روزی مجاهد شهيد محمد ضابطی [ بايد ] ديد .

( همان ، صص 25 ، س5 و 26 ، س 1 . مشخص کردن کلمات در متن نيست . )بسياری از کادرهای سازمان [...] از درون همين نسل [ميليشيا ] رشد کردند و نيروهای وسيعی در فاز بعدی به مدارج فرماندهی عمليات و نيروهای نظامی و ... رسيدند .

( همان ، ص 26 ، س 1 )در « مجاهد » شمارهء 182 ، اطلاعيه ای از فرد ديگری به نام ِ « برادر مجاهد مهدی براعی مسئول بخش اجتماعی و عضو مرکزيت س.م.خ.ا. » ، « در بارهء اقدامات اجتماعی - تبليغی  " هفته ميليشيا " » چاپ شده که مغاير با نوشتهء آن ديگری « مهدی براعی » - که در بالا آورديم - ، می باشد :

[ ميليشيا ] نسل جاودان و فنا ناپذير که تشکل آن با همين نام ( ميليشيا ) به ابتکار  فرمانده ی عالی ما مسعود بنياد گذاشته شد  [...] و تحت تعليمات فرماندهی و سازماندهی شهيدهای والائی همچون محمد ضابطی به ثمر نشست .

( « مجاهد » ، ش 182 ، 24 آذر 62 ، ص 2 ، س 2 . مشخص کردن کلمات در متن نيست . )

از شمارهء 149 تا شمارهء 182 چه مسيرِ طولانی ای که طی نشد ! اين سئوال باقی می ماند که گفتهء چه کسی را بايد پذيرفت؟ آيا « مهدی براعی ، متولدقم ، عضو دفتر سياسی » که « اطلاعيه دفتر سياسی ... » را امضاء کرده است راست می گويد ، يا « مهدی براعی مسئول بخش اجتماعی و عضو مرکزيت س.م.خ.ا. » و يا « مهدی براعی عضو کميته مرکزی و مسئول بخش اجتماعی س.م.خ.ا. » ؟ و سئوال ديگر : آيا اين سه مهدی براعی » با هم نسبت خانوادگی دارند ؟ « مدارج ترقی » را پيمودن ، سهل و آسان نيست !

 

 

 

9

 

« سرفصل تاريخی 30 خرداد » (4 )

 

پيش از اين گفتيم ... قبل از آنکه بگوئيم که « پيش از اين چه گفتيم » ، ناگزير از بيانِ اين امريم : از بس نوشته هایِ مجاهدين را خوانديم ، مثلِ اينکه داريم به « مرض » آنها دچار می شويم . مجاهدين - و بويژه رجوی - ، دهها و صدها بار تکرار می کنند . و رجوی تا  بدانجا پيش رفته است که در مصاحبه هايش با خبرنگارانِ خارجی ( حتی با خبرنگارِ يک نشريهء خاص ) ، يک مطلب را بارهاو بارها تکرار می کند . طبيعی ست که آنها مطالب تکراری را نيآورند ، اما او دست بردار نيست و با اصرار از آنها می خواهد که تمامِ مطلب را بيآورند :

  اين ارزيابی طولانی خواهد بود ، آيا بطور کامل منتشر می کنيد .

  ( مصاحبه با « الدستور » ، 24 سپتامبر 84 . به نقل از : « مجاهد » ، شمارهء 222 ، ص 24 ، س 2 )

دليلی که خودِ رجوی برایِ اين « تکرار مکررات » می آورد ، اينست :

مطالب را از اين دظر عمدا تکرار می کنم که بيشتر در ذهن بماند و جا بگيرد [ شستشویِ مغزی؟] و بُرش و تيزی پيدا کند .

( « جمع بندی يکساله ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 42 ، س 2 )

داشتيم می گفتيم : پيش از اين گفتيم که بعد از 30 خرداد و پيروزی نسبی آن تظاهرات و بعد از آنکه رژيم با مجاهدين « حجت را تمام کرد »  ، گمان براين بردند که سرنگونیِ رژيم  برايشان « يک فازه »  است . خود ِرجوی - البته به شيوهء خاصِ خود - همين مطلب را بيان کرده است   

در آن ماههای اول تهاجم ، تمايلی وجود داشت ( حتی در نيرو های خودی ونه فقط نيروهای اجتماعی سمپاتيزان ) که بر اساس آن ، تصور سقوط خيلی سريع و ضربه ای رژيم می رفت . حتی اگر نگوئيم « سقوط ضربه ای » ولی تمايل به آن بود ؛يعنی انتظار سقوط سريع و شتابان وجود داشت .

( همان ، ص  11 ، س ا . مشخص کردت کلمات در متن نيست )

اگرچه بلافاصله می افزايد :

البته اين تمايل را سازمان بطور آگاهانه ، جمع بندی شده و فرموله و تئوريزه شده ، ايجاد نکرده بود . از خودِ سازمان ( بمثابه يک تحليل ) بيرون نيآمده بود [ واقعا ؟! ] . اين بيشتر ، ناشی از برق تهاجم و ضربات کوبنده ی استراتژيکی اوليه [ « عمليات خارق العاده » 7 تير ] برعليه رژيم بود . اما ما مانع گسترش و دامن زده شدن به آن نشديم  و در همين حد هم مقصريم و انتقادش به ما وارد است . و اگر يادتان باشد در پائيز 60 نيز در مصاحبه ای با يکی از راديوها همين مطلب و همين انتقاد را - عمدتا برای اينکه به گوش همه در داخل کشور برسد - عنوان کردم. بهر حال  ، وقتی که ما جلوی اين تمايل رو به رشد ( در تابستان 60 ) را نمی گيريم ؛ انتظاراتی را ايجاد می کند که وقتی آن انتظارات برآورد نمی شود ، ابهام و سردرگمی ايجاد می شود و بعدا بايد بهايش را پرداخت ( مثلا بهای انفعال در گروهها و کسانی که انتظار سقوط ضربه ای و سريع را داشتند ؛ يا آنهائی که انتظار سقوط خودبخودی را داشتند .

( همانجا )

در آنزمان ، عليرغم اينکه امروز منکر اين می شوند که در انتظارِ « سقوط ضربه ای »  رژيم بودند ، تمام ِ توانِ سازمان را در اين راه بکار بردند . و از اين گذشته ، خودرا تا بدانحد « پرتوان » مي دانستند که بدنبالِ « متحد » گشتن – چه بنی صدر و ديگر « شخصيت » ها و جريانات و سازمانهای سياسی- ، نيز نبودند : 

در مرحله ی اول ، بسياری گروههای سياسی ، خواستار ارتباط مستمر و فعال با مجاهدين بوده اند . ولی ما بطور اجتناب ناپذير ، توانائی پاسخگوئی به همه ی آنها را نداشته ايم و اصولا در عمل نيز ممکن نبوده است .

( همان ، ص 28 ، س 2 )

در يک قدمیِ « قدرت » بودن و با ديگران همکاری کردن و قدرت را با آنها تقسيم کردن ! مجاهدين که عادت به « تقسيم قدرت » ندارند !

در آن مقطع - تا چندی بعد از 7 تير 60 - ، کل سازمانِ مجاهدين - و تمام ِ جناح هايش - ، اعتقاد براين داشتند که  « سقوط خيلی سريع و صربه ای » رژيم ، نه تنها امکان پذير ، بلکه حتمی است . بعد از صربهء 7 تير ، مجاهدين انتظار داشتند که مردم ، شادمانه ، به خيابانها سرازير شوند و با کمک « عنصر موحد مجاهد » کارِ رژيم را يکسره کنند .

مردم به خيابانها نريختند : يک ، به دليلِ اينکه اگرچه حدس می زدند ، اما مطمئن نبودند که کار مجاهدين باشد ؛ دو ، به دليل آنکه در فردایِ 7 تير ، رژيم تمامی امکاناتش را برای تسخير خيابانها بکار برد و به هيچ جُنبده ای اجازهء نفس کشيدن نمی داد ؛ سه ، آن بخش از مردم که طرفدارِ رژيم بودند ، تماما به خيابانها ريختند و بخشِ مخالف ، بدليل اينکه خواستارِ رژيم ِ اسلامی ديگری - حتی از نوعِ « دموکراتيک » و بازرگانه  يا مجاهدينی -  نبودند ، و بعينه ديدند که مجاهدين انحصارطلبند و حاضر به همکاری با هيچ سازمانِ ديگر نيستند ، از جايشان تکان نخوردند ؛ چهار ، مجاهدين نه تنها با ديگران حاضر به همکاری نبودند ، بل حتی « مختصر ومفيد » هم که شده باشد ، آنها را در جريانِ اهداف و امکاناتِ شان نگذاشتند و گذشته از گروهها و سازمانهایِ ديگر ، حتی هوادارانِ خودشان هم نمی دانستند که چه خيالی بر سر دارند و ... اين دلايل ، صد البته ، تنها دلايل نبودند و بلاشک مسايل ديگری هم در تکان نخوردنِ مردم وجود داشت .

از نظرِما ، مهمترين دليلِ نيآمدنِ « توده های مردم » ، بی اعتمادیِ کاملِ آنها نسبت به سازمانهایِ مختلف سياسیِ موجود - يا درآنزمان « موجودِ » -  ايران بود که اکثريتِ شان ، بنوعی ، در رویِ کار آوردن رژيم جمهوریِ اسلامی بسرکردگی ِ بزرک شارلاتان تاريخ ( خمينی ) - از وحشتناک ترين رژيمی که تاريخِ جهان به خود ديده است - ، دست داشتند . والا ، نفرتی که مردم ِ ايران ، در اکثريتِ خود ( « جعبهء آمارگيری » نداريم و نمی توانيم بگوئيم ، چند درصد ) از اين رژيم داشتند و دارند ، آنچنان قوی بود که اگر می توانستند به شاخهء درختی  که چه عرض کنيم ، حتی به پری ، به کاهی دست آويز شوند ، می شدند و هيچ « اختناقِ مطلق » هم جلودارِشان نبود . اما به که می توانستند دل ببندند ؟ به مجاهدين و فدائيان و ... که امتحانِ خودرا « بطورِ کامل » ، بعداز قيام ، با ندانم کاريها و موضعگيريهایِ سرگيجه آور و ... ( نمی خواهيم حرفهایِ « گُنده گُنده » و « مارکدار » بزنيم ! ) پس داده بودند ؟ - به شوخی بيشتر می ماند !

آری ، تکرار می کنيم که « بی اعتمادی توده هایِ مردم »  عظيم بود ودراين بی اعتمادیِ شان مُحِق - و هيچ باکمان نيست که مجاهدين برما « انگِ راستگرا » بزنند و می دانيم که جوابِ از پيش دادهِ شانرا تکرار خواهند کرد  ( چه باک که مارک و انگ زدن از ويژه گيهایِ شان است )  

ما به هيچ وجه نظريات راستگرايانه مبنی بر « بی اعتمادی توده های مردم » ، مثلا نسبت به خودمان ( مجاهدين ) را قبول نمی کنيم . « عدم حمايت » را قبول نمی کنيم . همه ديدند که در روز 30 خرداد ، عليرغم همه چيزهائی که خمينی تدارک ديده بود ، مجاهدين توانستند بدون اطلاع قبلی و صرفا از طريق غير رسمی ، بخاطر صحت تاکتيک ِ خودشان پانصد هزار نفر از مردم تهران را به صحنه بيآورند و آن سر فصل تاريخی را که سرآغاز تاريخ جديد ايران و انقلاب جديد ايران است را با خون بنويسند . بله ، جامعه مرده نيست ، جامعه اسير است .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 50 ، ص 10 ، س 2 )

... و بعد هم که « از طريقِ رسمی » ، حتی با حضور « عنصر موحد ونظامی مجاهد خلق » اقدام کردند ، هيچ کس نيآمد - چرا که « جامعه اسير است » ! معلومست که « جامعه مرده نيست » - پويائی ، ذاتِ هر جامعه است . اما ، جامعه انديشناکست و اگر در خود فرو رفته است ، از اينروست که جستجوگرِ راه حلهائی ست که تا يکبارِ ديگر بی گُدار به آب نزند . آری ! « جامعه مرده نيست » و از همينرو نمی خواهد بدنبالِ کسانی راه بيافتد که با حمايت هایِ آنچنانیِ شان از همين رژيم ، در واقع « شعارِ مرگِ » خودشانرا - و دريغا خوددانسته و بدستِ خودِشان - ، نوشتند !

بعد از برآورده نشدنِ « اميدِ » شان در فردایِ 7 تير بود که جناحی از مجاهدين - جناحِ رجوی - ، بفکرِ تماس با  بنی صدر ( و بزعم ِ شان از طريقِ او با ارتش ) افتاد . باز هدف ، ايجادِ « جمهوری اسلامی » بدونِ خمينی و نزديکان او بود . جناحِ رجوی ، بفکرِ تلقيقِ « عنصر نظامی و سياسی » افتاده بود و بوجود آوردنِ « جبهه ای اسلامی» و جناحِ ديگر - جناحِ خيابانی - ، هنوز بر اين اعتقاد بود که تنها بايد با « عنصر نظامی مجاهد » کلک رژيم را کند ( راه انداختنِ « تظاهرات مسلحانهء » اواخرِ شهريور و اوايلِ مهر ماه 60 و ... ) . به اين دو « ديدگاه » باز خواهيم گشت .

آيا اتفاقی بود که خيابانی در مذاکراتِ مجاهدين با بنی صدر شرکت نکرد ؟ شرکتِ عباس داوری ( بهمراهِ رجوی ) در اين مذاکرات را چگونه بايد تعبير کرد ؟ آيا تنها جناحِ رجوی در مذاکرات شرکت داشت و داوری عصوِ جناحِ او بود ؟ يا آنکه داوری ، بعنوان عضوی از جناحِ خيابانی ، بر اين مذاکرات « نظارت » داشت ؟ آيا تنها بدليلِ «مسائلِ امنيتی » بود که خيابانی در مذاکرات شرکت نکرد ؟

تا بامروز ، در جائی نديده ايم که نوشته باشند ، خيابانی در اين مذاکرات شرکت داشت . رجوی در نوشته ها و مصاحبه هایِ مختلفش ، در همه جا ، تنها به شرکت عباس داوری اشاره کرده است :

بياد داريد که پس از دعوت شما به پايگاههای مجاهدين و پذيرش مسئوليت حفاظتی تان توسط ما ( در نهم تير ماه1360 در تهران ) در شرايطی که عملا عزل خود از مقام رئيس جمهور ( رژيم خمينی ) را پذيرا شده و ديگر «رئيس جمهور » امضاء نميکرديد ، اينجانب بعنوان نماينده مجاهدين و مقاومت مشروع انقلابی و سراسری که از 30 خرداد ببعد آغاز شده بود همراه با برادر مجاهد عباس داوری عضو دفتر سياسی سازمان مجاهدين خلق ايران با شما وارد يکسری گفتگوهای مبسوط سياسی شديم .

( از « نامه ی خداحافظی  » رجوی به بنی صدر . به نقل از : « گزارشات مسئول شورا ... » ، « مجاهد » ، ش 228 ، 24 آبان 63 ، ص 26 ، س 3 )

گذشته از اين ، بعد به خارج آمدنِ رجوی ، حضورِ داوری در کنارِ او و بعهده گرفتنِ سمتِ « معاونتِ » او را چگونه می توان تعبير کرد ؟ برای نظارت بر کارهایِ رجوی از طرفِ جناحِ خيابانی آمده بود ؟ يا آنکه رجوی ، دور و برش را با افرادِ خود پُر می کرد ؟

آيا اتفاقی بود که بنی صدر در « نهم تيرماه 1360 » به پايگاهِ مجاهدين رفت و نه « 8 تير » ؟ ( اگر چه در جائی ديگرمی گويد : « 9 يا 10 تير » . از رجوی که بر کوچکترين جزئيات در نوشته ها و مصاحبه هايش تکيه می کند ، اين « کم حافظگی » بعيدست ! چه چيزی را می خواهد پنهان کند ؟ برایِ او آسان بود - و هست - که از « آرشيو وسيعِ » شان ، تاريخِ دقيق را بيآورد ) . و آيا اتفاقی بود که مذاکراتِ مجاهدين با بنی صدر « دو هفته بعد » شروع شد : 

در 9 يا 10 تير ماه 1360 آقای  بنی صدر به دعوت مجاهدين در تهران  به پايگاه ما آمد و  ما عهده دار حفاظت  او شديم . مجاهدين اين مسئو.ليت را صرفا [ (!) ] به لحاظ اخلاقيات انقلابی عهده دار شدند ؛ بدون اينکه هنوز با او هيچ طرح يا پيشنهاد مشخص سياسی داشته باشند . فی الواقع چنين چيزی در آغاز حتی در ذهن ما در رابطه با او وجود نداشت [ بر پدرِ دروغگو ... ! ] .

( « گزارش مسئول شورا ... » ، پيش از اين ذکر شده ، « مجاهد » ، ش 223 ، صص 37 ، س 5 و 38 ، س 1 )تقريبا دو هفته پس از ورود آقای بنی صدر به پايگاه ما ؛  در شرايطی که تصميم گرفته بوديم که پيشنهاد سابق الذکر [ « برپائی يک جانشين دموکراتيک برای رژيم خمينی ؛ شورای ملی مقاومت را ( تحت همين نام که از پيش برگزيده بوديم ) » ( همان ، ص 38 ، س 1 ) ]  من بعنوان نماينده ی مجاهدين خلق  همراه با برادر مجاهد عباس داوری ( عضو دفتر سياسی سازمان مجاهدين خلق ايران ) به اتکاء مقاومت سراسری که از 30 خرداد به بعد آغاز کرده بوديم  در اين رابطه با آقای بنی صدر وارد گفتگو و مذاکره شديم .

( همانجا )

چکيده ی پيشنهاداتمان به شما [ بنی صدر ] : تشکيل شورای ملی مقاومت ، انتقال بخارج از کشور ، همکاری سياسی در راستای سرنگونی رژيم خمينی و استقرار دولت موقت تحت مسئوليت اينجانب و نيز بکار بردن مجدد عنوان « رئيس جمهور » توسط خود شما بود ...

( « نامه ی خداحافظی » ، « مجاهد » ، ش 228 ، ص 26 ، س 3 )

فعلا مسئلهء گفتگوهای مجاهدين با بنی صدر و چرا رفتنِ آنها بسویِ او را در اينجا رها می کنيم ( بعدا به آن باز می گرديم ) . « يک فازه بودنِ سرنگونی » را دنباله بگيريم .

 

 

 

 10

 

« يک فازِ »  سرنگونی و « عواملِ نفوذی »

 

در رابطه با « يک فازه بودن سرنگونی » بود که تمامِ کارت هایِ شانرا « رو » کردند و رژيم ، دستِ شانرا خواند و در نتيجه « دار و ندارِ » شانرا باختند . يکی از همين کارت ها ، عناصرِ نفوذی در دستگاههای رژيم بود « که آنرا برای چنين روزهائی ذخيره کرده » ( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 21 ، س 1 ) بودند .

در موردِ « عوامل نفوذی » چند مسئله را مطرح می کنيم : کسب اطلاع از دشمن را  گرچه می توان توجيه کرد، اما نه بهر قيمت ؛ بگفتهء رژيم - و خودِ مجاهدين - ، عناصرِ نفوذی شان بيشتر در دستگاههای سرکوبِ رژيم فعال بودند . برایِ اينکه بتوان بدونِ سوء ظنِ دشمن دراين دستگاهها نفوذ کرد و از « موقعيتِ حساس » هم برخوردار شد ، لازمه اش جلب اطمينان اوست . يعنی بزبانِ ساده تر ، بايد در سرکوب ، بنوعی شرکت داشت و با اقداماتی درخورِ توجه ، اعتمادِ اورا به خود جلب کرد . اين عناصُرِ نفوذی ، گاه برایِ اينکه سوء ظنِ دشمن را جلب نکنند ، بايد « عناصُر دون پايهء » سازمان را فدا کنند تا به راسِ سازمان و تشکيلات حساسِ آن ضربه ای وارد نشود . يا اگر حتی « عناصُرِ دون پايهء» سازمانِ خودرا فدا نمی کنند ، بهرحال بايد کاری انجام دهند – مثلا معرفی و سرکوب و لو دادنِ اعضاء و تشکيلاتِ سازمانهایِ ديگر . نفوذ در دستگاههایِ عادی و اداری و سياسیِ رژيم يک چيزاست و نفوذ در ارگان های سرکوبِ او ، چيزِ ديگريست . و همين « چيزِ ديگر » وحشتناکست . نشان می دهد که برایِ رسيدن به هدف ( « قدرت » ) ، حاضرند که تا کجاها که بروند !

فی المثل ، براينکه محمد کاظم افجه ای بتواند بدونِ جلبِ سوء ظنِ رژيم ، در زندانِ اوين - مرکزِ اصلی سرکوبِ رژيم - نفوذ کند ، ميبايست که خيلی از « موانع » را پشتِ سر گذاشته باشد و چه بسا که خود تبديل به « عاملِ سرکوب » شود و باز حتی چه بسا که در شکنجه - چه مستقيم و چه غيرِمستقيم - شرکت کند ! وحشتناکست ، اما آيا راهِ ديگری برایِ نفوذ در اصلی ترين مرکزِ سرکوب رژيم باقی می ماند ؟ آری ، وحشتناکست که عضوی از سازمان را « شکنجه گر » ميسازند تا بتواند « آرمانهایِ والایِ سازمان » را به پيش بّرّد ! آيا هيچ در فکرِشان می گنجد که اين عضوِ صادق ، چه ها که نمی کشد ! به نمونه ای که خودشان می دهند ، توجه شود :

رضا مجبور بود که در محيط کارش [ در کميته مرکزی ] علاوه برتمام نقشی که بازی می کند  ناظر کليه قضاوتها [قساوت ها ؟ ] ، جنايتها ، ددمنشی ها و کارهای ضدانقلابی و ضدمردمی و خلاف اخلاق اين پاسداران به اصطلاح اسلام خمينی باشد .

( « زندگينامهء مجاهدقهرمان شهيد رضا يوسفی ( عضو مخفی س.م.خ.ا. در کميتهء مرکزی ضدانقلابی رژيم حمينی)» ، « نشريه » ، ش 56 ، 9 مهر 61 ، ص 22 ، س 2 )

... و چه بسا در آن شرکت کند . نمونه ای هم از اين « نظارت » های او می دهند  

زمانی که در پائيز سال 59 ، در کميته ی مرکز بوسيله ميخ پای يکی از خواهران ميليشيا را سوراخ کرده بودند ، رضا آنچنان برآشفته بود که  قصد داشت هم آنجا آن پاسدار جانی را به سزای اعمالش برساند و ليکن هشدارها و تذکرات سازمان وی را از دست زدن به چنين کارهائی منع می کرد . او بارها و بارها می گفت « بالاخره  کی سازمان دستور آتش به من  می دهد تا دمار از روزگار اين جانيان که اين چنين با خواهران و برادرنمان هنگام دستگيری و پس از آن می کنند در بيآورم من که ديگر طاقتم سرآمد » .

( همانجا )

در اينجا بد نيست که خاطره ای از خودم را ، از وقايعِ دانشگاه - « انقلابِ فرهنگی » - ، بيان کنم :

در لحظه ای که بنی صدر واردِ دانشگاهِ تهران مي شد تا « روزِ حاکميتِ قانون » را جشن بگيرد ، تعدادِ انگشت شماری بوديم که در خيابانِ 16 آذر - نزديک ِ بلوارِ کشاورز - ، جمع شده بوديم و جويایِ حالِ رفقايمان بوديم که شبِ قبل به آنها تيراندازی شده بود . اين جمعِ انگشت شما را دخترها و پسرهایِ بسيار جوان تشکيل ميداد - بجز منِ « سالخورده » . پاسداران نمی گذاشتند که جلوتر برويم و راهمانرا سد کرده بودند و مارا خيالِ جلوتر رفتن بود . ناگاه پاسداران شروع به شليکِ تيرِ هوائی کردند – و چه تيرها که در نکردند ! نميدانم چطور شد – شايد از سروصدایِ تيراندازی – که ناگاه سروکلهء تعدادی از « برادرانِ حزب اللهی » پيداشد و هريک از مارا با تهديدِ کاردِ قصابی ، ساطور ، زنجيری و... به ديوار چسباندند . در اين لحظه ، پاسداری را ديدم که با کُلتِ خود ، يکی دوتا تيرِ هوائی در کرد و « برادرانِ حزب اللهی » را کنار می زد تا صدمه ای به ما نزنند و سرآخر با گريه - . چه اشکی که نمی ريخت ! - ،  از ما خواست که از آنجا دور شويم : « شمارو به  ابوالفضل از اينجا برين ، اينا شمارو می کشن ! » . بگذريم که حزب اللهی ها ، انگار در آنزمان ، خيالِ کشتن نداشتند و بيشتر می خواستند « زهرِ چشم » بگيرند ... پنهان نمی کنم که ما هم از فرصت استفاده کرده و « فِلنگ رابستيم » . اما حزب اللهی ها ول کنِ معامله نبودند و با در هوا چرخواندنِ « ابزارِ تهديدِ» شان ، پشتِ سرما تا خيابانِ کارگر ( اميرآبادِ سابقِ ) پُر از جمعيت  دويدند ... رفتارِ آن پاسدار ذهنم را به خود مشغول کرده بود « نکند که او يک مجاهد ( يا « فدائی » يا  « پيکاری » و يا ...) بود ؟ » . شب از راديو شنيدم که : « بهنگام ورود رئيسِ جمهور به دانشگاه ، استقبال مردم از رئيس جمهور به حدی بود که برادران پاسدار مجبور به شليک تير هوائی شدند » . منکه بهنگامی که پاسداران تير هوائی در می کردند ، بجز خودمان ، رئيسِ جمهوری نديدم ! ...

( از نوشته ای چاپ نشده دربارهء وقايعِ « تسخيرِ دانشگاه » )

با توجه به نمونهء بالا و نمونه ای که ازخودشان آورديم ، حق نداريم که بپرسيم  که اين عناصُرِ نفوذی : چه ها که نکشيدند و ما چه ها که از دست نداديم ؟ می بينيد که چه بلائی برسرِ اعضاء و هوادارانِ صادقِ خود در می آورند؟ می بينيد نقشِ مخربِ تعليماتِ نادرست سازمان که اعضاء و هوادران را به انجام ِ هر کاری وادار می سازد !

يوسفی تابدانجا اطمينانِ رژيم را به خود جلب کرد که « سر اکيپ واحدهای تعقيب و مراقبت کميته » مرکزی گشت  

رضا مدتها سراکيپ واحدهای تعقيب و مراقبت کميته بود و دراين موقع خدمات شايان توجهی به سازمان و انقلاب کرد . او بارها توانسته بود سگان زنجيری خمينی را از دست يابی به مجاهدين ناکام نمايد .

( همان ، ص 23 ، س 1 )

برایِ بتواند دراين پُست بماند ، لازم بود که کسانِ ديگر - لااقل بجز مجاهدين - را به گير بياندازد و در غيرِ اينصورت می توانست در پُستِ خود بماند ؟ آيا ضرباتی به سازمانهایِ ديگر نزد ؟

از مواردِ ديگر ِ عناصُرِ نفوذی ، می تعوان به وضعِ کشميری توجه کرد . ازآنجائيکه خودِ مجاهدين - بجز « ايماء و اشاره » ( بعدا به آن خواهيم رسيد ) - ، در مورد عواملِ نفوذیِ « مسئول انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی » (کلاهی ) و « نخست وزيری » ( کشميری ) چيزی نيآورده اند تا اشکالی در اقامتِ شان در خارج از کشور بوجود نيآيد ، در نمونه ای که در موردِ کشميری ميدهيم ، گرچه آنرا از « نشريه » نقل می کنيم ، اما در واقع منبعِ اصلی «مصاحبه  نبوی  با اطلاعات » است -  خود نمی توانند بگويند ، در نتيجه از « جاهایِ ديگر» نقل می کنند و در واقع « مُهرِ تائيد » خود را به اين گفته ها می زنند .

باری ، کشميری بايد پيش از اين « کار » هائی پيش از اين کرده باشد که خودِ او را « مامور کشف عوامل نفوذی»  نمودند ( گفتگویِ اطلاعات 7 شهريور 61 با بهزاد نبوی . به نقل از : «  " توجيهات زبونانه " بهزاد نبوی " در مورد ضربات عظيم مقاومت بر عليه موجوديت نظام ضدبشری خمينی " » ،  « نشريه » ، ش 56 ، ص 13 ، س 3 ) .

آيا نمی شود سئوال کرد که او ، عواملِ نفوذیِ سازمانهایِ ديگر را معرفی نکرد ؟ بشرحی که بهزاد نبوی از کشميری می دهد ، توجه کنيم  

ضاهرا در اوايل انقلاب از هواداران و اعضای « جنبش مجاهدين » آنموقع و منافقين فعلی بود ، و بعدها بگفتهء يکی از دوستانش ، کشميری دارای موقعيت روشن تری در سازمان منافقين شد و حتی دارای اسم رمز « مجيب » بوده است . اما هيچ کس از اين سوابق کشميری اطلاعی نداشت و هرکس سوابق وی را بررسی ميکرد از سوابق وی که بعد از پيروزی انقلاب بدست آمده بود استفاده ميکرد . اين سوابق همه نشان ميداد که کشميری عنصری فعال در نهادهای انقلاب بود .

( همان ، همان ص ، س 1 )کشميری وقتی به نخست وزيری آمد در ابتدا در معاونت سياسی- اجتماعی وزير مشاور در مورد اجرائی کار ميکرد و بعدتوسط دفتر اطلاعات و تحقيقات بعنوان يک عنصر حزب اللهی و مدير از پست قبلی برده شد و بعنوان دبير اجلاس شورای امنيت اورا ارتقاء دادند . و درهمان پست بود که توانست آن فاجعه [ انفجار نخست وزيری و کشته شدن رجائی و باهنر ] را ببار بياورد و جالب اينکه اين فرد قراربود تصميم گيرنده در مورد طرح بمب باران راديو مجاهد باشد و مسئول اجراء طرح بود [...] اينها همه نشاندهندهء آن است که چقدر به اين آدم اطمينان شده بود .

( همان ، همان ص ، س 2و3 ) 

 

 

 

11

 

سرفصلِ بعد از « سرفصل تاريخی 30 خرداد » :  « عمليات خارق العاده »

 

همانطور که در ابتدایِ اين نوشته گفتيم ، اتکایِ اين مقاله ، عمدتا - و کلا - نوشته هایِ خود مجاهدين است و از اين نظر واردِ جزئياتِ انفجاراتِ حزب جمهوری اسلامی و نخست وزيری نمی شويم . مجموعهء بالنسبه کاملی از تفاسيرِ رژيم ، ديگر رسانه هایِ ايرانی و خارجی ، سازمانهایِ ديگرِ ايرانی در دسترس ِمان ميباشد که در تنها کارِ «مجاهدين و عناصُرِ نفوذی شان » شک کرده اند و برای اينکه نوشته ای بجز از گفته ها - يا موردِ تائيدِ - خودشانرا نيآوريم ، از آنها صرفنظر کرديم . بهرجال حتی اگر هم اين انفجارات ، کارِ « عواملِ نفوذی » بود ، لازمه اش همکاریِ حداقلِ ارتش بود . خودِ رجوی در اين مورد ( آنجا که به « عمليات  ويژه » ، يعنی « خارق العاده» می پردازد ) ، اشاره ای کرده است :

برخی از « عمليات ويژه » ، بخصوص از دست پرسنل نظامی مجاهدين خلق در ارتش برمی آيد . منظور عملياتی است که تخصص ها و يا سلاحها ، جنگ افزارها و امکانات ويژه ای را می طلبد .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 45 ، س 1 )

غرض از بازگوئيِ تمام ِ اين مطالب اينست که « يک فازه » بودنِ سرنگونی برايشان آنچنان عاجل بود که تمامِ عواملِ نفوذیِ شانرا واردِِ کار کردند و بعدکه سرنگونی از « يک فازه » بودن بيرون آمد و ابتدا « يک فاز و نيم » شد و بعدها « دو فازه » و « سه فازه » گرديد ( که به آنها خواهيم رسيد ) ، ديگر کارتی در دستِ شان باقی نمانده بود تا « عملياتِ چشمگير و خارق العادهء » ديگری انجام دهند و لاجرم به « عملياتِ مقدسِ فدائی » ( انتحاری ) رو آوردند . به دلايلی چند ، از جمله - و نه مهمترين آنها - ، برایِ جلوگيری از طولانی تر شدنِ نوشته ، به اين «عملياتِ  »  اخيرالذکر نمی پردازيم  .

بدنيست که در اينجا ، کمی هم از از اولين « عمليات خارق العاده » - انفجارِ دفترِ حزبِ جمهوریِ اسلامی در 7 تيرِ 60 - ، بگوئيم . « دفتر سياسی و کميته مرکزی » مجاهدين مدعی است که رجوی :

در سرآغاز مقاومت عادلانه ی سراسری مردم ايران فرمان بی آينده کردن استراتژيکی رژيم خمينی را با جسارت و قاطعيتی بی نظير صادر نمود .

( « اطلاعيه دفترسياسی ... » پيش از اين ذکر شده ، « مجاهد » ، ش 241 ، ص 8 ، س 1  

آيا واقعا اين رجوی بود که « فرمانِ » انفجارِ 7 تير را « صادر کرد » ؟ در موردِ « بنيانگذاری ميليشيا » توسطِ رجوی که در همين « اطلاعيهء دفتر سياسی ... » آمده است ، ديديم که واقعيت نداشت - يا لااقل تمام ِ واقعيت نبود . و چه بسا که در موردِ اين ادعا هم بتوان گفت که « تمامِ وافعيت نيست » .  ما فعلا چيزی نمی گوئيم - چرا که منابعِ ديگری بجز همين گفتهء « دفترسياسی » در دسترسمان نيست . و متاسفانه آن « سه براعیِ » معروف ، گويا ديگر « يک تن » شده است و از « اسرارمگو » دست برداشته است! 

مجاهدين هيچگاه مسئوليتِ انفجارِ دفترِ حزبِ جمهوریِ اسلامی را مستقيما بعهده نگرفتند . اما اينجا و آنجا ، با  « ايماء و اشاره »  ، خودرا عاملِ اين انفجار معرفی کردند . از جمله :

  ما  در فاز نخستين تهاجممان ، با عمل بزرگ شروع کرديم ( و در راس همه ، عمليات تاريخی « الله اکبر » که اين        اسم را هم پيشاپيش برايش گذاشته شده بود ) جای موسی خالی ...

  ( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 53 ، ص 19 ، س 3 )

و نمی گويد که چرا اين نام را انتخاب کرده بودند . ما هم در هيچ جایِ ديگر مطلبی نديديم که اشاره ای به اين « چرائی » کند . در تنها جائی که به « الله اکبر » - بطورِ عام - ، اشاره شده است ، در « مجاهدِ » شمارهء 127 ، 5 روز قبل از انفجارِ 7 تير است  

سازمان مجاهدين خلق ايران پيشنهاد می کند که در هر موردی که مردم قهرمان سراسر کشور و بويژه مردم شريف تهران  ضروری و به صلاح می بيند ، بار ديگر فرياد پرخروش « الله اکبر » را در مخالفت با روش های انحضارطلبانه ضد مردمی و ضداسلامی و در حمايت از آزاديهای اساسی و رئيس جمهور بنی صدر  در پشت بام خانه ها طنين افکن سازند [ « کُدی برایِ شروعِ عمليات ؟ ] .

( « مجاهد » ، ش 127 ، 2 تير 60 ، ص 8 ، س 1 )

آيا چون « مردم شريف تهران » ، « فرياد پرخروش " الله اکبر " » را « طنين افکن » نساختند ، خود ناگزير شدند « طنين افکن » سازند ؟ خود دانند !

اينهم نمونه هایِ ديگری از بعهده گرفتنِ « غيرمستقيمِ » انفجارات  

... بعدهم که از روز 30 خرداد ، دسته دسته اعدام ها شروع شد ، لذا ديگر يک تصفيه حساب مختصری ! با خمينی ضروری شده بود . سپس نخستين غرش ...

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 19 ، س 3 )[ خمينی ] با نسلی درافتاده است که گرچه زمانی فرش خون گسترد تا خمينی با عبور از آن به حکومت برسد . اما همين نسل بازهم قادر است شيادخون آشام را با پس گردنی از تخت به زير بکشد و حقش را جانانه کف دستش بگذارد ! و لابد شماهم مثل همه ی مردم ايران ، يک هفته بعداز 30 خرداد صدای رعد در آسمان بی ابر وطن بغض کرده مان را شنيديد ...

( مصاحبهء رجوی با « ايرانشهر » . به نقل از : « نشريه » ، ش 21 ، ص 18 ، س 2 )

و خلاصهء کلام آنکه : 

اين نحوهء ورود وشروع مبارزه مسلحانه ، خاص مجاهدين بود [...] خلاصه در يک کلام ! کار کسی جز مجاهدين نبود.

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 20 ، س 2 . مشخص کردن کلمات در متن نيست . )

 

پيش از اين گفتيم که از ديدگاهِ ما ،  مجاهدين در فکرِ « سرنگونی ضربه ای ِ» رژيم بودند و گفتيم گه خود رجوی از آن بعنوانِ تمايلی که « حتی در نيروهای خودی و نه فقط نيروهای اجتماعی سمپاتيزان » وجود داشت ، ياد کرد - « البته اين تمايل را سازمان بطور آگاهانه ، جمع بندی شده و فرموله و تئوريزه شده ، ايجاد نکرده بود » و « بيشتر ناشی از برق تهاجم و ضربات کوبنده ی استرتژيکی اوليه برعليه رژيم بود » ، « اما مانع گسترش و دامن زده شدن به آن » نشدند ( کاملِ اين گفته را پيش از اين نقل کرديم ) .

سئوالی هم در رابطه با « سرنگونی ضربه ای » و « عمليات چشمگير و خارق العاده » ، البته بيشتر برایِ خودشان - و کمتر برایِ ديگران - ، مطرح شده است : چرا خمينی را « نزدند » ؟ ببينيم خودشان در اين مورد چه می گويند :

 

اگر قرار بر سرنگونی ضربه ای رژيم بود و اگر چنين کاری درست می بود و عملی می بود ؛ خوب ، سوال کننده و پيشنهاد کننده ی اين دظريه [ صد البته مجاهدين نيستند ! ] ، بهتر است و بهتر می بود [...] در قدم بعدی بحث ، بگويد : « بايد شما خمينی را " می زديد " !! و شخص خودش را فی المثل ترور می کرديد » .

اما ما بمثابه ی يک نيروی مسئول سراسری و مردمی ، هدفمان که فقط فرد و شخص خمينی نيست . هدف ، پيش بردن انقلاب است . ما کودتاچی هم نبوديم و به معنای دقيق کلمه با ترور فردی هم نمی خواستيم کار را پيش ببريم [... معنایِ « نادقيق » کلمه چيست ؟] خمينی از نظر اجتماعی و سياسی - ونه ايدئولوژيک - وقتی بطور خاص مجازات کردنی بود که چهره اش افشاء شده باشد ونه در ضربه ی اول .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 51 ، ص 48 ، س 2 )

خمينی از نطر سياسی و اجتماعی و بطور عام وقتی مجازات کردنی بود که پايان مشروعيت سياسی ( ولو موضعی ) رژيمش ، علی الاطاق فرا رسيده باشد . يعنی از 30 خرداد به بعد و نه حتی روز قبل از آن [...] ما می خواهيم خمينی و تفکر و اسلوب ها و روش هايش را تاريخا به گور بسپاريم و سپرديم . اما قبل از 30 خرداد ، قبل از پذيرش توده ای اين مطلب ، حتی اگر خودش را حذف می کرديم ، به اين هدف نمی رسيديم . زيرا بقايايش و خطش ، بهرحال باز به ترتيبی باقی می بود و آسيب های خاص خودش را به جامعه و تاريخ ايران و اسلام می رساند .

( همان ، همان ص ، س 3 )

ممکن است که شما بگوئيد : با تمام اين حرفها انقلاب می بايست حداکثر بعد از به ميدان آمدن خود خمينی منهای بهشتی ( يعنی بعد از بهشتی ) هميشه برگ حذف خمينی را در دست حاضر و آماده می داشت تا هرموقعی که با مصالح روزمره ی انقلاب و جنبش تطبيق می کرد ، اعدام انقلابی اش را اجراء می کرد . که البته در اين مورد من می گويم : کاملا حق باشماست به شرطی که امکانات عملی نيز اجازه بدهد . اين بارهم ممکن است شما بگوئيد : قبل از 30 خرداد و قبل از ضربه ی نخستين ، اگر نيرو گذاشته می شد ، اين کار چه بسا در مقاطع ضروری بعدی ، عملی بود . بسيار خوب ، ولی همه چيز که هميشه در دست ما نيست .

( همانجا )

 با توجه به نقلِ قولِ طولانی بالا ، « ترور خمينی » را جايز نمی شمردند و درضمن امکان عملی آنرا نداشتتند . ضدونقيض گوئی از خصوصياتِ مجاهدين - و بويژه رجوی - است . ببينيم که در جائی ديگر در اين مورد چه گفته است . چند هفته بعد از آمدنِ رجوی و بنی صدر به پاريس ، برخی از روزنامه ها از زبانِ بنی صدر نقل کردند که :

 برای گشتن خمينی از من دستور خواستند ، اما من رد کردم » [...] « بنی صدر کشتن خمينی را نمی پذيرد چونکه پس از کشته شدن وی در ايران احتمال جنگ داخلی زياد است . بنی صدر گفت که نه فقط سازمان مجاهدين بلکه سازمانهای ديگرنيز در مورد کشتن خمينی از من اجازه خواستند ... » ( نقل از جمهوريت ترکيه 13/شهريور/60 و نقل از اينترنشنال هرالدتريبون ) . بگذريم که تا آنجا که به سازمان مجاهدين مربوط می شود نه در اين مورد ونه در هيچ مورد ديگر نه از آقای بنی صدر ونه هيچ کس ديگر کسب دستور و يا طلب فتوی نکرده بود و ايشان نيز مانند ساير هموطنان ، از عمليات مجاهدين تنها پس از وقوع مطلع می شدند . تا آنجا که يادم می آيد يکبار در تهران ضمن بحث ، موردی پيش آمد که من به بنی صدر در آن باره گفتم سازمان ما امکانش را دارد و در طرح هايش گنجانده است ولی يکی دوماه زمان می خواهد ... يکبار هم در پاريس به هنگام صرف غذا در اثناء صحبت و شوخی  صحبت از مجازات شخص خمينی بميان آمد که در وضعيتی کاملا غيرجدی دظر بنی صدر را هم پرسيدم و گذشتيم.  همانشب يا فرداشب از يک راديوی خارجی شنيديم که آقای بنی صدر گفته است از او برای کشتن خمينی دستورخواسته اند و او مخالفت کرده است .

( « گزارش مسئول شورا ... » پيش از اين ذکر شده . « مجاهد » ، ش 224 ، 27 مهر63 ، ص 6 ، س 4 . مشخص کردنِ کلمات در متن نيست )

موضع مجاهدين در قبال مجازات خمينی نيز به تفصيل در جمع بندی نخستين سال مقاومت تشريح شده [ و ما بخشِ اعظمِ آنرا در بالا آورديم ] و خلاصه اينکه از مقطع تظاهرات مسلحانه به بعد که امر اجتماعی کاملا موجه و مطلوبی بود ، ما ديگرامکان عملی آنرا نداشتيم ... البته فرض ايده آل برای ما پيوسته اين بوده است که اگر بتوانيم زنده ی خمينی را به دادگاه بکشانيم . ولی مفهوم اين کمال مطلوب اين نيست که اگر می توانستيم ( از همان مقطعی که فوقا گفتم ) يا اگر هم اکنون نيز بتوانيم اورا مجازات کنيم ، از يک چنين فرضيه ی انقلابی مقدسی دريغ خواهيم کرد .

( همان ، همان ص ، س 4 و5  . مشخص کردن کلمات در متن نيست  

اگر تابحال کشتن خمينی را انجام نداده ايم  کاری که باور کنيد ميتوانيم انجام دهيم  بخاطر اينست که راه حلهای ديگری برای او داريم [...] آوردن او به صفحه تلويزيون و محاکمه او در يک دادگاه خلق .

( « مصاحبه مانيفيست » ايتاليائی « با رهبر مجاهدين در پاريس در تبعيد » ، شمارهء 6 سپتامبر 81 . به نقل از : «نشريه » ، س 13 ، 22 ،بان 60 ، ص 13 ، س 3 . مشخص کردن کلمات در متن نيست . )

 

 

در رابطه با « سرنگونی ضربه ای » و « عمليات خارق العاده » ، پيش از اين هم نظر ( فرضيهء ) خودمانرا گفتيم و  آنچه گفته های مجاهدين را هم آورديم . دنباله بگيريم « آنچه گفته » هايشانرا تا « تنها به خانهء قاضی » نرفته باشيم ( ضمن آنکه ، با توجه به ضد و نقيض گوئی هايشان ، معتقديم که سنديتی ندارند و بيشتر برای اين می گويند که خبط و خطاهای گذشته را « لاپوشانی » کنند ) :

با تهاجم بی امانی که در سه ماه اول به رژيم کرديم ، توانسته ايم عدم تعادل و فاصله زيادی را که بلحاظ نظامی بين ما و رژيم وجود داشت ، از بين ببريم . و در اين زمينه به يک تعادل نسبی دست يابيم ؛ که اگر بدين امر موفق نمی شديم  با توجه به به عدم آمادگی هائی که به دنبال حدود 2 سال و نيم کار و فعاليت سياسی داشتيم  حتما ضربات سنگينی می خورديم . در حالی که تهاجم اوليه مان به رژيم و ضربات پی در پی ای که بدان وارد کرديم  دشمن را در لاک دفاعی فرو برد و برای ما ضمن در برداشتن دست آوردهای بزرگ سياسی و اجتماعی ، فرصت آماده شدن نظامی هم فراهم نمود .

( « آخرين پيام ضبط شده سردار شهيد خلق ... » پيش از اين ذکر شده . « نشريه » ، ش 28 ، ص5 ، س 1 )

نظر مجاهدين اين است که : سرنگونی ضربه ای رژيم در فاز اول مقاومت هم زمان با با ضربه و ضربات نخستين ، امکان پذير نبود . هميمطور « زدن » خود خمينی متناسب با وضعيت فاز اول نبود . ضمن اينکه اگر بگوئيم بايد اين برگ پيوسته در دست می بود ؛ حرفی است کاملا درست .

در مورد 30 خرداد60 نيز نه فقط از نظر نظامی [...] قيام و سرنگونی ضربه ای رژيم امکان پذير نبود ؛ بلکه ما حقا به يک اتمام حجت تاريخی ، به يک نقطه ی پايان و يک نقطه ی آغاز ، احتياج داشتيم .

اگر قرار است انقلاب بشود ، موضوع انقلاب ، توده های مردمند و نمی شود که همه چيز را دور از چشم آنها و مخفيانه تصميم گرفت و انجام داد [ ياللعجب ! ] . آنها بايد سرفصل هارا ببينند و به چشم ، تجربه کنند [ و چه خوب هم ديدند و تجربه کردند ! ] . اما اگر قرار به يک کودتا به معنای تغيير مهره ها  يا ترور فردی است که بخثی نداريم .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 51 ، ص 48 ، س 3  و 49 ، س 1 )

ای کاش از جهات مختلف سياسی ، اجتماعی و نظامی امکان پذير بود که در همان 30 خرداد و يا حتی قبل از 30 خرداد ، مجاهدين سلطهء خمينی را از بين می بردند و يا همينطور پس از 30 خرداد و در نخستين فاز مبارزه ی مسلحانه ، يا همراه با نخستين ضربه ... [ خمينی را می کشتند ؟ ]

اينکه فوقا گفتم : « ای کاش از جهات مختلف اجتماعی ، سياسی و نظامی ، امکان  پذير بود » : يعنی چه ؟ يعنی اينکه برای امکان پذير بودن سرنگونی رژيم خمينی در آن مقطع ، می بايست ؛ اولا توده های مردم به زيرکشيدن و مجازات شخص خمينی را تائيد بکنند

ثانيا بايستی از نطر سياسی هم اتمام حجتی شده بود با رژيم ، مشروعيت موضعی اش را هم به لحاظ سياسی مطلقا از دست می داد .

ثالثا از نظر نظامی هم بايستی يارای همآوردی با مجموعه ی نيروها و امکانات دظامی رژيم را می داشتيم ، به ترتيبی که بتوانيم بعد از پائين کشيدن او يک حاکميت ملی و مردمی را بجايش بنشانيم .

( همان ، ص 46 ، س  2 . مشخص کردنِ کلمات از متن است . )

ما ( مجاهدين ) به يقين می توانيم بگوئيم که ضمن سال گذشته ، هيچ لحظه ی مناسبی که درآن ساقط شدن رژيم امکان پذير باشد ؛ وجود نداشته و هرگز چنين لحظه ی مفروضی از دست نرفته . مگر اينکه کسی به ما بگويد که اصولا از اول بايد با « زدن » خود خمينی شروع می کرديد که اين هم اجتماعا درست نبود و ضمنا تکليف آلترناتيو هم معلوم نبود ...

( همان ، همان ص ، س 3 . مشخص کردن کلمات از متن است . )

خمينی ، شلاق کش و پيوسته در حال تهاجم بود و برای آن پيشاپيش طرح و برنامه ريزی و بسيج نيرو کرده بود . يعنی خمينی در موضع تدافعی قرار نداشت که برخی نيروها در تعجب از تهاجم شگرفی که مجاهدين در فازاوليه ی مبارزه ی انقلابی مسلحانه انجام دادند ( برای اينکه بر دشمن پيشی بگيرند ، برای اينکه فاصله نظامی خودشان و اورا پر کنند ، برای اينکه  از نيروهای خودی وهمه ی نيروهای ترقيخواه و ملی و مردمی حفاظت کنند [ و برای همين آنها را در جريان نگذاشتند و آنها آنچنان غافلگير شدند ! ] ، برای اينکه برای همه ی آنها وجه بقاء بخرند [ و چه وجه ای که نخريدند ! از جمله پيکار ، در فاصلهء بسيار کوتاهی بالکل از بين رفت و حال و روزِ ديگران بهتر از اين نبود ! ] ، به تصور نادرست گرفتار شدند که گويا می شد در همان اوايل يا در همان 30 خرداد ، بطور ضربتی خمينی را سرنگون کرد . اين کم بهاء دادن به نيروی دشمن است .

( همان ، ص 47 ، س 2 . مشخص کردن کلمات از متن است . )اگر تا همين جا را آمده ايم از بالا نگاه کنيم ، ملاحظه خواهيم کرد که چرا می بايست 30 خردادی می آمد ، اتمام حجتی می شد ، و سپس در قدم بعدی ، خمينی از پشت بهشتی بيرون کشيده می شد [ « پيام عملی توده های مردم در 30 خرداد نيز ( صرفنظر از پايان يک مرحله و آغاز يک مرحله ی ديگر ) " مرگ بهشتی " بود و نه چيزی بالاتر . گو اينکه خود اين پيام به تنهائی نيز برای تغيير مسير سرنوشت ايران فردا ، بسنده می نمود . » ( همان ، ص 48 ، س 1 ) ] ، چهره اش کاملا برای توده های مردم ( و نه فقط برای اقشار آگاه ) کاملا روشن می شد ، بعد بايد با ضربه ی بزرگ اوليه ، فاصله بين دشمن ( که نهادهای نظامی ويژه ی خودش را جا انداخته بود ) و ما ، پر می شد ... مائی که تا آنموقع ( 30 خرداد ) درگير يک مبارزه ی تمام عيار سياسی ( و اغلب علنی ) بوديم و نيروهايمان امکان مشق نظامی نداشتند و بيشتر درگير يک مبارزه ی سياسی و علنی ( و البته بسيارپربار و آماده کننده ) مانند پهن کردن بساط های خيابانی و توزيع نشريه بودند .

( همان ، ص 47 ، س 2و3 ) 

 

 

12

 

از « يک فاز » تا « يک فاز ونيم » : « قُر زدن ِ »  بنی صدر

 

 

بارديگر  تکرار می کنيم  که  مجاهدين  بعد از  «  تحمل  و انظباط تاريخی »  دو و نيم ساله  ( شد  يک کارِشان « تاريخی نباشد » ؟! ) ، بعد از « شقه کردن رژيم خمينی » ( « قُر زدنِ » بنی صدر ) ، « در قويترين نقطه انسجام سازمانی و گسترش اجتماعی ِ » شان ، خواستند رژيم ِ جمهوریِ اسلامی را در طیِ يک « فاز » به « زباله دان تاريخ» بريزند :

يک تحمل و انظباط تاريخی طی دو ونيم سال برای به تله انداختن موش بزرگ قم که برعليه مردم و آزاديها و روحانيت واقعی ما [ مبارک است ! ] ، همه رشته های انقلاب و آزادی را يک به يک ميجويد و پيش می آمد . تا اينکه اورا در ضعيف ترين نقطهء انزوايش ، در حاليکه خود در قويترين نقطهء انسجام سازمانی و گسترش اجتماعيمان بوديم بدام انداختيم و ناقوس مرگ را بصدا درآورديم : فکر می کنم نسلهای آينده دربارهء موزونی و ضرافت تاکتيکهای مجاهدين [(!)] و انظباط تاريخی آنها بسيار سخن خواهند گفت [ و ما « نسل گذشته » آغاز کرده ايم ! ] و درسهای بسياری خواهند گرفت که ما چگونه تضاد خلق با خمينی را با عملکرد تضادهای درونی سيستم حاکم در هم آميخته و توانستيم اورا سرانجام به تله بيندازيم .

( مصاحبهء رجوی با  Extrablat  پيش از اين ذکرشده . به نقل از : « نشريه » ، ش 3 ، ص 6 ، س 2 )

   

اما انتظاراتِ شان از « سرنگونی ضربه ای » رژيم ، برآورده نشد . بالاجبار « نيم طاق » آنرا به « مدار بالاتر » بُردند و از « يک فاز » به  « يک و نيم فاز » رسيدند ! « همکاری سياسی با بنی صدر » لازم آمد :

صرفنظر از وظيفه انقلابی- انسانی که درقبال حفاظت از شما ( بهنگام تحت پيگرد بودن در تهران ) برعهده داشتيم ، اساسا باين دليل با شما وارد همکاری سياسی شديم که سرنگونی رژيم زودتر محقق شود . والا قضيه همکاری با شما چه در گذشته و چه در حال حاضر از اساس موضوعيتی نداشت و ندارد .

( « نامه ی خداحافظی ... » پيش از اين ذکر شده ، از « گزارش مسئول شورا ... » ، « مجاهد » ، ش 228 ، ص 27 ، س 4 و5 )

   نقل قولِ  بالا  ،  آيا  با گفتهء  ديگر ِ  رجوی ( که پيش از اين آورديم و دراينجا بارِ ديگر می آوريم ) می خواند ؟ « بدونِ تفسير » :

اقای بنی صدر به دعوت مجاهدين در تهران به پايگاه ما آمد و ما عهده دار حفاظت از او شديم . مجاهدين اين حفاظت را صرفا به لحاظ اخلاقيات انقلابی عهده دار شدند ؛ بدون اينکه هنوز در رابطه با او هيچ طرح و پيشنهاد مشخص سياسی داشته باشند .

( « گزارش مسئول شورا ... » ، « مجاهد » ، ش 223 ، صص 37 ، س 5 و 38 ، س 1 )  

 حقِ يک « تفسيرِ کوچک » را داريم ؟ آيا نميشود نتيجه گرفت که در آنزمان ، اين « همکاری سياسی » ، «موضوعيت « داشت و از همين نظر :

مجاهدين او را بر سر خود قرار داده [ بودند ]

( مصاحبهء رجوی با « الدستور « . به نقل از : « مجاهد » ، ش 222 ، ص 25 ، س 1 )

 لازم بود که همجون « همه ی انبياء [ زبانم لال ! « اعوض من الشيطان الرجيم » ( اينگونه نوشته می شود ؟ ) ] و مصلحين و انقلابيون » رفتار شود ! چه باک که :

                 

مدعيان شورا و غرض ورزان سياسی البته از ما ايراد خواهند گرفت که چرا با بنی صدر آمديد ؟ و ما برای کوتاه کردن کلام جواب ميدهيم که : به همان دليلی که همه ی انبياء و مصلحين و انقلابيون با بسا افراد و جريان ها در مراحلی همراه بوده اند و در نقطه ای نيز ناگزير از ايشان جدا شده اند ...

( « گزارش مسئول شورا ... » ، « مجاهد » ، ش 228 ، ص 35 ، س 4 )

بنی صدر از ابتدا برایِ همه شناخته شده بود و هيچکس – حتی خودِ رژيم هم - ، اورا به « پشيزی » نمی گرفت. و از همان آغاز ، هيچکس به او اميدی نبسته بود – و نمی توانست ببند ؛ برایِ همه شناخته شده بود و آزمايش پس داده ! و از همان آغاز ، همه از مجاهدين ايراد می گرفتند که « دخيل بستن به اين " امامزادهء دروغين" - همچون هر امامزادهء دروغين - ، چرا ؟ » . خنده دار است که رجوی می گويد : « امروز از آنها خرده می گيرند » - آنهم « شايد » !

امروز شايد بسياری بر مجاهدين خرده بگيرند که از آغاز نمی بايد هيچگونه اميدی به بنی صدر می بستند .

اما باعتقاد ما ( مجاهدين ) اين پروسه در عمل نيز بايد باثبات می رسيد [ که گوئيا باثبات نرسيده بود !] . يعنی ما می بايد در چارچوب اتحاد و ائتلاف ، در عين هوشياری در مقابل ماهيت طبقاتی – عقيدتی اش ، فرصت يک آزمايش جديد را از او دريغ نمی کرديم .

( همان گزارش ، « مجاهد » ، ش 224 ، ص 5 ، س 1 )

اما مسئلهء اصلیِ مجاهدين ( و پيش از اين گفتيم ،  بويژه « جناحِ رجوی » ) ، اينها نبود . گذشته از گفته هایِ امروزيشان ، در آنزمان اورا « کسی » می دانستند و بويژه فکر می کردند که بايد سرو صداها و « هارت و پورت » های بنی صدر ، داير بر همراه بودنِ کلِ ارتش با اورا به جّد گرفت . مگر نه آنکه بنی صدر مدعیِ اين بود که « 90 درصد ارتش با من است »  . اينرا بنی صدر در مصاحبه ای با « لوموند »  ، به تاريخِ 18 اوت 81 ، گفته است و ما آنرا از نمونه هایِ « بسيار گزنده و شوکه کننده » برایِ رجوی! نقل می کنيم :

مصاحبه ی بنی صدر با روزنامه ی لوموند در سومين هفته ی ورود ما به پاريس ( اواخر مرداد 60 ) [ ... انتشار يافت ] . اين همان مصاحبه ايست که طی آن خبرنگار با خاطر نشان نمودن اينکه آقای بنی صدر پيوسته اعلام کرده است 90 درصد ارتش با من است  از دليل بی حرکتی ارتش پس از عزل ايشان سوال می کند و آقای بنی صدر پاسخ می دهد که شخصا به ارتش گفته است که به جنگ ادامه دهد .

( همان ، ص 6 ، س  3  . مشخص کردن عدد در متن است . )

 آنچه که بعد از ورود از « يک فاز » به « يک فاز ونيم » لازم داشتند ، همين ارتش بود و نه بنی صدر . چه اهميت دارد که بنی صدر « متوهم » باشد و دارایِ « انگيزه های فاسد فرصت طلبانه » ؟!  مهم اينست که ارتش با اوست و از طريقِ او می توان « راه پيروزی » را « کوتاه تر » کرد  

اگر بنی صدر « متوهم » نبود و انگيزه های فاسد و فرصت طلبانه و جاه طلبانه نمی داشت ، اگر تجربه و بينش سياسی بيشتری داشت [ « تجربه » که دارد ، « بينش سياسی » ( يا در واقع « فرصت طلبی سياسی » ) هم تا دلتان بخواهد ! آنچه که ندارد « بينش » بطورِ کلی است ] و مهمتر از همه اگر از ماهيت ملی- دموکراتيک برخوردار بود [اينهاراهم نداشت ! پس همکاری چرا ؟ ] و فرضا می توانست از عنصر ارتجاعی تخليه شود ، از همان اختيارات و امکاناتی که در مقام رياست جمهوری و فرماندهی کل قوا داشت ، بسا بهتر می توانست استفاده کند . در اين صورت راه پيروزی کوتاه تر می شد و خونريزی بسا کمتر می گرديد .

( همان گزارش ، « مجاهد » ، ش 223 ، ص 42 ، س 4 )

و برایِ « خالی نبودن عريضه » می اقزايد ( يا می فرمايد ! ) :

گو اينکه اينها همه فرض عينی است و خمينی هرگز به کسی که ماهيت ملی- دموکراتيک می داشت اجازه و فرصت رياست جمهوری نمی داد .

( همانجا )

سالها بود که برف می باريد و مجاهدين بی خبر از بارشِ برف ! و سرآخر ، روزی که برف را - بالاخره - ، ديدند، فرياد کشيدند : « می بارد ! می بارد ! ... »  و حتی از اينهم فراتر رفتند و بر ديگران خُرده گرفتند : « کوريدو نمی بينيد ريزشِ بر ف ! » ... راستی را که ...

برگرديم به بحثِ خودمان : مجاهدين که حی و حاضر بودند . برای « انقلاب کردن » نياز به ارتشِ « گوش بفرمان بنی صدر » بود تا مجموعهء آنها ، دو نيروی با « پشتوانه مکفی سياسی و اجتماعی و نظامی » را تشکيل دهد و انقلاب بر پا  

پيروزی تاريخی که ما و آقای بنی صدر بدست آورده ايم در اينجاست که بر حسب ضرورت انقلاب و اجتماع ، برای اولين بار در تاريخ معاصر ايران ، دو نيروئی که مجموعا از پشتوانه مکفی سياسی و اجتماعی و نظامی برخوردارند جبهه واقعی خلق را در يکی از بحرانی ترين ادوار تاريخ ايران در کسوت شورای ملی مقاومت پی افکندند .

( مصاحبه با « يکی ازهموطنان مبارز » . « نشريه » ، ش 2 ، 21 اوت 81 ، ص 5 ، س 1 . از آنجائيکه اين « مصاحبه » در شمارهء 10 هفته نامهء « استقلال بجای انقلاب اسلامی » ، 31 مرداد60 - همزمان با « نشريه » - ، چاپ شده است، اين « هموطن مبارز»  بايد يکی از نزديکانِ بنی صدر باشد ! )

 بعدها  ،  مجاهدين  متوجه  شدند که  بنی صدر « توپ خالی »  بود  و  ارتش ، « انقلاب »  نکرد و معلومست که « موازنه ی قوا » بين مجاهدين و بنی صدر ، بدونِ ارتش ، بهم خورد . حق دارند که بگويند  

معادله ی رابطه ای که مجاهدين از ابتدا تا انتهای ائتلافشان با بنی صدر با او برقرار کردند در هيچيک از چهارچوب های رايج سياسی و سياستمداری و جهارچوب های موازنه ی قوا نمی گنجد و به هيچوجه با معيارهای صرفا سياسی که حول « منافع » سياسی می چرخد قابل تفسير نيست . والا  اين اتحاد در همان ماههای نخستين درهم می ريخت .

( « گزارش مسئول شورا ... » . « مجاهد » ، ش 223 ، ص 39 ، س 3 )

 راستی را بنی صدر چه « تحفهء نطنزی » بود که چنين مِی بايست « لی لی به لالا » يش بگذارند ؟

اما اين اتحاد « درهم نريخت »  ! بعد از آنکه بنی صدر « اعتبار نظانی » اش را از دست داد ، هنوز دارای « اعتبار سياسی بين المللی » بود و هنوز به او نياز داشتند ( بعدا توضيحِ بيشتری در اين مورد می دهيم ) . و اين بار آنچه که مدنظر بود : 

بکار انداختن شناخته شدگی و اعتبار داخلی و بين المللی آقای بنی صدر به عنوان رئيس جمهور ، در مسير برپائی آلترناتيو دموکراتيک .

( مصاحبهء رجوی با « ايرانشهر » . به نقل از : « نشريه » ، ش 21 ، ص 23 ، س 2 )

 

 

 

13

 

« مدارج ِ ترقی » : از « ارتش ضدِ خلقیِ شاه » تا « ارتشِ ترقيخواه و انقلابی »

 

 

پيش از پرداختن به « نظرگاه مجاهدين درمورد ارتش » ، لازمست که يک توضيح را بفوريت بدهيم : آنگاه که ما از ارتش صحبت می کنيم ، يک « مجموعه » ، يک « کُل » را در نظر داريم ونه « عناصُر » ی از آن . بی گُمان در هرارتشی ، عناصُر « ترقيخواه » ، « مردمی » و « انقلابی » ( عينِ اصطلاحاتِ مجاهدين است ) ، وجود دارد . اما بايد ديد که جهت گيریِ کُلِ آن چيست . رجوی درجائی گفته است :

اين ارتش عينا همان ارتش زمان شاه نيست . چرا که پرسنل ميهن پرست و ترقيخواه و مردمی و انقلابی نظير پرسنل نظامی مجاهدين خلق در آن زيادند . نيروئی هستند که در آينده حتی می توانند در مقطع پيروزی قيام ، نقش تعيين کننده نيز پيدا کنند .

( سخنرانی در « ديدارهای 12 ارديبهشت » ، پيش از اين ذکر شده ، « مجاهد » ش 205 ، ص 11 ، س2 )

به چه دليل ، اين ارتش- که « امام جنايتکاران » - را براحتی « هضم » کرد و بفرمانش درآمد - ، آن ارتشِ ديگر نيست ؟ تنها به اين دليل که « عنصر موحد مجاهد » در آن وجود دارد ؟ در زمان شاه هم – اگرچه بمراتب کمتر - ، که وجود داشت ؛ اما کُلِ نظامِ ارتش که دست نخورده است – خورده است ؟

همانطور که پيش از اين توضيح داديم ، بعد از « سرفصلِ » بعد از « سرفصل تاريخی 30 خردا » ( بعد از 7 تير ) بود که مجاهدين با رفتن به طرف بنی صدر ( يا با آوردنِ بی صدر به جانبِ خود ) ، بفکرِ « نقش تعيين کنندهء ارتش اُفتادند . بخصوص آنکه از « حمايتِ معنوی نزديک به 40% »  آن برخوردار بودند  

مطابق نظرسنجی ای که در آخرين پيام موسی به آن اشاره شد ( و گويا بوسيله ی اداره ی تفتيش عقايد ارتش ، نمونه برداری شده بود ) مجاهدين از حمايت معنوی نزديک به چهل درصدکل پرسنل ارتش ، برخوردار هستند .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 41 )

برحسب آمارگيری خود رژيم ، 40 درصد [ ... ارتش ] از مجاهدين حمايت می کنند .

( مصاحبهء رجوی با نشريهء آلمانی Die – Neue  ، پيش از اين ذکر شده . به نقل از : « نشريه « ، ش 62 ، ص 19 ، س 3 )

راهِ چندانی برایِ ساختنِ « ارتش مردمی » از « ارتش شاه » + « ارتشِ شيخ » ( = « ارتشِ شاه- شيخی >>>> " مردمی و مجاهدينی " » ) ، نمانده است

پرسنل مجاهدين خلق و همينطور برادرانمان در شهربانی و ژاندارمری ، به حق مظاهر و سمبل هائی هستند از يک ارتش مردمی و يک پليس مردمی .

( « نشريه » ، ش 52 ، ص 44 ، س 2 )

 برای اينکار لازمست که انگشت شمار « ايادی سرکوب » را که هنوز در داخل ارتش وجود دارند ، « منهدم » کنيم  و بقيهء ارتش را از « انفعال » خارج کنيم و بسویِ « انقلاب » ( کودتا ؟ ) بکشانيمشان :

با انهدام ايادی سرکوب و خفقان و اختناق در داخل ارتش ، نيروی ارتش را هرچه بيشتر به نفع مردم و برعليه خمينی ، فعال و اکتيو بکنيم و از حالت انفعال خارجش بکنيم .

( همان ، ص 45 ، س 1 )

در  همين رابطه ، مجاهدين 

بسياری از روسای ادارات تفتيش عقايد ( سياسی -  ايدئولوژيک ) . گردانندگان انجمن های ضد اسلامی و بسيج و ... و صدها تن ديگر از مامورين اختناق آفرين رژيم [ ... را ] زده اند .....

( همان ، ص 33 ، س 2 )

اما چاره ساز نشد و ارتش « از حالتِ انفعال خارج » نشد ! شمارِ قابلِ توجهی از انگشت شمار « ايادی سرکوب » از بين رفتند و ارتش هنوز « منفعل » است (يعنی در واقع ، در جنگِ همه چيز برباد دهنده شرکت دارد و در سرکوبِ کردستان ) ! يعنی چه ؟! نکند که اشکالِ کار در جائی ديگری باشد : تا ساخت اين « ارتش شاه – شيخی » بهمان شکل سابق باشد ، اين ارتش « مردمی » شدنی نيست ؟

بنابر گفتهء خودِ مجاهدين ( که گويا « به گفته ی خود رژيم » ) چهل درصد ارتش ، هوادار مجاهدين بود - و هست . از جانبِ ديگر فکر می کردند با همراه شدن با بنی صدر ، بقيهء ارتش که هوادارِ اوست ، ( بگذريم که همانطور که ديديم ، بنی صدر معتقد بود - و حتما هنوز هم هست -که « 90% ارتش با اوست » ) :

نظام خمينی - همچنان که نمی توانست ليبرالها را تحمل کند - ارتش را که هم که پرسنل آن (صرفنظر از حضور تتمه ی شاه ) عمدتا و بطور معنوی بين ليبرالها و نيروهای انقلابی تقسيم شده بود ، نمی توانست تحمل کند .

( همان ، ص 44 ، س 3 )

پس تا پيروزیِ « انقلاب ِ ارتشی - مجاهدينی » راهِ چندانی نمانده بود ! افسوس که « خمينی نابکار » ، دست بکار شد « فرماندهانِ ليبرال + انقلابی » را از آنها گرفت  

سقوط هواپيمای فرماندهان ارتش درمهرماه گذشته ،سقوطی بود بسيارمشکوک و به احتمال قريب به يقين نقشه ی خود خمينی و آن پاسدارهای خودش است . زيرا فضا و جو ارتش بعد از جريان رجائی و باهنر [ که « بوی الرحمان رژيم بلند شد » ( همان ، ص 29 ، س 2 ) ] به صورتی بود که به سرعت می توانست عليه خمينی و هم سو با خودمان پيش برود . وی خمينی توطئه کرد . توطئه اين بود که صياد شيرازی را بياورند روی کار و او تصفيه ی ارتش را از همه ی عناصر ضد ارتجاعی ، هرچه سريعتر پيش برد .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 49 ، ص 42 ، س 2 )

يکی از مهمترين حوادث داخلی ارتش در سال گذشته ، سقوط هواپيمای فرماندهان ارتش ( در مهرماه 60 ) بود که بايستی آنرا جدی تلقی کرد و همه ی نشانه ها هم حاکی از اين بود . خمينی به اين وسيله می خواست راه سرکار آمدن تيپ هائی مثل صياد شيرازی را ، برای اعمال سرکوب و تصفيه ی بيشتر در داخل ارتش و پيش بردن تاکتيک های ارتجاعی خودش در جنگ با عراق ، هموار بکند و از تمايل عينی و عملی پرسنل ميهن پرست ارتش به جانب ما نيز در هراس بود .

( « جمع بندی ... » ، « نشريه » ، ش 52 ، ص 44 ، س 2 )

 بعد از اين نابکاریِ خمينی ، اين اميدِ مجاهدين هم دربدست گرفتن قدرت ، به ياس مُبدل شد . اگرچه رویِ ارتش « حساب ديگری باز کرده » بودند ، اما ارتش « پا به پا یِ»  شان نيآمد :

                          ما روی پرسنل ملی و مردمی ارتش يا شهربانی حساب ديگری باز کرده ايم . از اول هم ما اين    

 

[ در اينجا ، با شرمنده گیِ تمام ، ناگزير از بيانِ اين امرم :

يک صفحه از نوشته را گُم کردم و باقیِ نقل قول را نمی توانم بيآورم ]

 

 

 14

               

 

يک « تن »  و « نيم روح » در ايران ...

... و « تن » و « نيم روحِ » ديگر در پاريس *

  

« قُرزدنِ » بنی صدر هم کارساز نشد – و ارتش « پا به پا » نيآمد .  مسئلهء « پرواز قهرمانانه » به پيش آمد . خودِ همين « پرواز - يا فرارِ -  قهرمانانه » ، گويایِ اينست که جناحی از مجاهدين - جناحِ رجوی - ، بعد از آنکه از  « بميدان آمدن عنصر اجتماعی »  نا اميد شد، بعد از آزمودنِ تمامِ راههایِ « سطوطِ ضربه ای » و پیِ بی ثمر بودنِ آنها ، به اين نتيجه رسيد که سقوطِ رژيم در « يک فاز » ناميسر است و لاجرم « عقب نشينی تاکتيکی » لازم ! و لااقل بخشی ازرهبری سازمان را بايد از گزندِ « ضربات استراتژيکی » مصون داشت . و درواقع ، آنرابه «خارج» انتقال داد و « پايه » بماند و اگرتوانست کاری بکند که رهبری « پيروزمندانه » باز گردد که فبها ، ورنه منتظر فرصت مناسب - مثلا « مرگِ خمينی » - ، ميماند و در اين فاصله بياریِ « متحدانمان » - که به گِردِ « گِردِ » خودمان گردشان می آوريم - ، خودمان را  در« مجامع بين اللملی » می شناسانيم .

جناح ديگر - جناحِ خيابانی - ، هنوز معتقد به « ميدان آمدن عنصر اجتماعی » و « سقوط ضربه ای » بود و بدنبالِ « متحد گشتن » - چه بنی صدر ( که « ريختش » را نمی توانست بيند ) و غير از او - ،  نبود . ما که بينِ مجاهدين نيستيم ، اما می توانيم حدس بزنيم که در اين مورد ، گفتگو - و در واقع جرو بحثِ سختی - ، بينِ شان در گرفت و سرآخر ، ضمن آنکه « برندهء اصلی » اين بحث ها ، جناحِ خيابانی بود که « سقوطِ ضربه ای » را حتمی مي دانست و بمددِ « تظاهرات مسلحانه » ، « بميدان آمدن عنصر اجتماعی » را کاملا ممکن ، اما برایِ جلوگيری از «انشعاب » - ويا لااقل برایِ جلوگيری از درز کردنِِ خبرِ آن -  ، دو جناح به توافق رسيدند که : اکثريت سازمان به پی گيری آنچه که تاکنون ( بعد از 30 خرداد ) آنجام مي داد ، ادامه دهد و درعين حال به اقليت که معتقد بی ثمر بودنِ اين روش ، امکان ِ اثباتِ نظر خود - و در نتيجه اقدام به آن از طريقِ به خارج رفتن و فعاليت  در آنجا را می دهد ، تا ببينيم کدام تاکتيک و نظر با واقعيت های ما می خواند .

اين « حدسيات » ما متکی به نوشته هایِ خودشان ست  ، از جمله :

اينطور که من شنيده ام تقريبا سه هفته قبل از روز پرواز ( 6 مرداد 60 ) ايده ی اوليه ی عمليات دررابطه با ايجاد يک آلترناتيو سياسی  ( شورا )  به عنوان   مکمل حرکت نظامی سازمان   برعليه  رژيم خمينی   در جلسه ی  دفتر

 

______________

* « ماجرایِ عمليات بزرگ پرواز ... » : « فرمانده ی کبيرمان موسی [ ... ] با برادر مسعود يک روح در دو بدن بودند » . ( « نشريه » ، ش 48 ، ص 37 )

سياسی مطرح و روی آن تصميم گيری می شود . البته معلوم است که اگر صحبتی از آلترناتيو شورای ملی مقاومت هم نبود حفاظت از آقای بنی صدر در داخل خاک تحت حاکميت رژيم خمينی ، اساساً  پاسخ مثبت نداشت و اگر می خواست خوب از عهده ی وظيفه ی حفاظتی که در اين مورد به عهده گرفته بود ، برآيد ؛ طبعاً بايد لااقل آقای بنی صدر را به خارج از کشور منتقل می کرد و تازه در اين صورت هم براساس اصول و شرافتهای سازمانی مجاهدين بايد يکی از برادران مرکزيت سازمان ، آقای بنی ضدر را تا مقصد همراهی می کرد [...] اما مشکل سازمان اين بود که اگر می خواست برادر مسعود را بفرستد ، چنانچه خطری پيش می آمد و مثلا او شهيد می شد ، ديگر برای انقلاب ، خيلی ضربه بود [...] اين بود که تقريبا هيچکدام از اعضاء دفتر سياسی و کميته مرکزی ، اول رضا نمی داده اند که برادر مسعود راهم بفرستد و در اين مورد گويا خيلی هم بحث داشتند [...] سرانجام تصميم اين شده بود که اصول اخلاقی مجاهدين ايجاب می کند که ريسک مضاعف اعزام برادر مسعود را با آقای بنی صدر بپذيريم [...] دست آخر درجلسه ی سياسی و کميته ی مرکزی بالاخره برادر مسعود خودش با پافشاری  روی اصول اخلاقی و انتظارهای جامعه از مجاهدين ، ريسک مضاعف سفر مشترک آقای بنی صدر و خودش را قبول کرده است [ قبولاند ] .

( « ماجرای عمليات بزرگ پرواز ، از زبان يکی از برداران مجاهد* ».« نشريه » ، ش 48 ، 15 مرداد 61  ، ص 4 . مشخص کردن کلمات در متن نيست ) .

 

درنقل قول ِ بالا ، ديديم که « دفتر سياسی [ ... ] رضا نمی داد » و « خيلی هم بحث داشتند » و « دست آخر » برادر مسعود خودش با پافشاری » خواستار آن شد . اما رجوی خلاف اينرا می گويد ومعتقد است گه « بسيار ناراضی بودم » ، « اما سازمان ما تصميم گرفت و برغم مخالفت قلبی من دستور ترک موقت ايران را صادر کرد » :

[ در مورد ِ « پرواز قهرمانانه » : ] اين يک تصميم فردی من نبود . من نيز از ترک ايران و خواهران و برداران مجاهدم آن هم در چنين وضعيتی بسيار ناراضی بودم . اما سازمان تصميم گرفت و برغم مخالفت قلبی من دستور ترک موقت ايران را صادر کرد . برادرانم به من گفتند که تو به اندازهء کافی آزمايش زندان و شکنجه و آمادگی شهادت را چه در دوران شاه و چه در زمان خمينی [ رجوی در « زمان خمينی » به زندان رفت و شکنجه شد ؟! چقدر بی خبريم ! ] داده ای و بنابراين مردم ايران بقدر کافی آگاه هستند که بدانند ترک ايران برايت ناراحت کننده است و در رابطه با چنين سفر پرخطری فرار از مرگ محسوب نمی شود . آنها همچنين استدلال کردند که مهمترين وظيفهء مشخص تو  در اين لحظه نه کشته شدن  بلکه يک راه گشائی سياسی برای جمع آوری محصولات اقدامات نظامی و خونهای بهترين فرزندان خلق است  والا اين بار هم مجددا انقلاب به انحراف کشيده می شود .

( مصاحبه با Extrablatt   ، پيش از اين ذکر شده  . به نقل از : « نشريه » ، ش 4 ، س 1 و 2 )

هنگامی که تصميم گرفتيم مبارزه مسلحانه راشروع کنيم ، سازمان ماتصميم گرفت که مرا به پاريس بفرستد تا يک آلترناتيو سياسی برای رژيم کنونی در ايران تشکيل داده و صدای اپوزيسيون داخلی ايران را به تمام جهان برسانيم... بنابراين من مقاومت زنده و جوشانی در سطح قاطبه ی مردم ايران را نمايندگی می کنم .

( مصاحبه با « الدستور » ، پيش از اين ذکر شده . به نقل از : « مجاهد » ، ش 184 ، ص 11 )

 

________________  

* نويسندهء اين مطلب درهمين نوشته آورده است : « موقعی که از هواپيما پائين می آمديم برادر مسعود تصميم سازمان را به من و فرمانده ی مسئولم و همه ی برادرانی که در طرح بودند ابلاغ کرد : سازمان در حياتمان به ما عنوان « مجاهد قهرمان » می داد ( همان ، ص 37 ) .

با توجه به گفتهء پرويز يعقوبی که « کسيکه لقب قهرمان سازمان باو داده ايد يعنی جليل فقيه دزفولی مسئول و مامور حفاظتتان » ( از نامهء يعقوبی به « فرمانده عالی سياسی - نظامی و مسئول اول سازمان مجاهدين خلق مسعود رجوی » ، بتاريخِ 18/7/63 ، متنِ دستنويس ، ص 25 ) ، بنظر می رسد که نويسندهء اين مطلب ، همان جليل فقيه دزفولی باشد .

 

 و اين نوشته ، سرِ دراز دارد ...

پس درآمدِ جزوهء اول

[ اين « پس درآمد » ، در سالِ 65 نوشته شد . اگر امروز نوشته می شد ،  طبعاً به گونه ای ديگر بود ]

 

 ...ممکن است که با خواندنِ جزوهء اول ، خواننده به اين نتيجه برسد که سعیِ اين نوشته ، « برخوردِ خصمانه » -يا « سيخکی » با مجاهدين می باشد . پيشاپيش نگفتيم ، پس در همين جا بگوئيم : اين « سوء تفاهم » از اساس بيمورد است . قرارِ ما براين بود که در دنبالهء اين نوشته ، جابه جا ، تمامِ مطالبی راکه در اين « پس درآمد » می آوريم ، گسترده تر بيآوريم . اما ترسمان از اينست که تا به « دنباله » برسيم ،