xalvat@yahoo.com m.ilbeigi@yahoo.fr |
چه سود به امضایِ « فراخوان » با بی جُربُزهء نامِ حقيقیِ خود آوردن ؟! |
[ اين نوشته را به تمامِ سايت هایِ سانسورچی ، چه در خارج و چه درايران ( که خودِشان ، خودِشانرا خوب می شناسند – و تعدادشان ، متاسفانه ، به تعدادِ چپاولگرانِ قدرت است و تمامِ های و هویِ شان برایِ آزادی ، يعنی « کشک » و « زرشک » ) و سه چهارتائی سايت ديگر ( اين قربانيان ِ سانسور ديروز ) که به سانسور اعتقاد ندارند و حتی اگر هيچ سنخيتی درنوشته ای با عقايدِ خود نيآبند ، باز هم آنرا منتشر می کنند ، می فرستم . ]
امضایِ « فراخوان » ، يعنی که دانسته ای که داری دست به کاری می زنی که چوبش را ، چه بخواهی چه نخواهی ، خواهی خورد – که نه تنها خود ، که حتی فرد فردِ اعضای ِ خانوادهء دور و نزديکت ... امضایِ « فراخوان » ، يعنی که کارد به تهِ استخوان رسيده است و به خود می گوئی که : « باداباد ! ديگر چه هست بيش از اين که بر سرِ تو و مردمانت بيآيد؟ » ... امصایِ فراخوان ، يعنی که هنوز « هستی » و انسان و برای اين « بودنِ » و انسانيت ، نه تنها « نام » ت که جانت را هم خواهی گذاشت ... امضایِ « فراخوان » ، يعنی که : « زنا ! مردا ! که تمام ِ زجر بر دوش ِ توست و من هم با تمامِ کوچکی ام ، اما با تمام ِ نام و نشانم ، با تمام ِ آبروی داشته و نداشته ام ، با توام » ... امضا کنندهء « فراخوان » ، نامی دارد و شناسنامه ای – حتی با مليتِ عوض کرده ... « چغندر » را اگر حقيقتی در اوست ، با نام ِ « شلغم » امضا نمی کند و اگر خواستش شلغم شدنست ، بِه که خفه خوان بگيرد تا شلغم شود و نه آن مزورانه با نام ِ شلغم امضاء کند ... تمامِ اينها را گفتم ( و چقدر جلويم را گرفتم که تندتر نروم ) تا به اينجا برسم : امروز فراخوانی خواندم در « اخبار امروز » فراخوان گردهمايی در برابر دفتر يونسکو در پاريس چهارشنبه 12 مرداد 1384 – 3 اوت 2005
متن را نمی آورم ، آنرا در اينجا بيآبيد : http://www.iran-chabar.de/1384/05/12/010.htmاما اسامیِ امضاء کننده گان را می آورم . در اين اسامی ، نام هائی هستند که نياز به پنهان کردنِ آن ندارند ؛ و کسانی ديگر که با نام هایِ مستعار امضاء کرده اند ( که چندتائیِ شان در « شورایِ رهبریِ جمهوريخواهانِ لائيک و دمکرات » هستند و خيالِ رهبریِ ايران ِ فردا را دارند - همانگونه که سعيد حجاريان ايران ِ ديروز را با نامِ مستعار رهبری کرد و در مقامِ معاونِ نخست وزيری و برپاکننده وزارتِ مخوفِ اطلاعات ) تا روزی که آب ها از آب ها ( وآسمان ها ) افتادند و ديگر « خطر»ی در ميان نبود ، بگويند که ماهم بوديم « مبارز» و اينهم « شواهد » ! ... اينان در اين « فراخوان » از کسی حمايت کرده اند ( که اگرچه ، به قولِ فرانسويان ، « فنجانِ چایِ » من نيست ، يعنی که برايش يقه دران نيستم ) ، با نام حقيقی ش به زندان رفته است و تا پایِ مرگ ... و اينانِ خارجه نشين -چون من - هراسِ شان است از آوردنِ نامِ واقعی ... به بی نهايت وجهی قابلِ فهم است که کسانی ، به دلايلِ مختلف ، نخواهند نامِ حقيقیِ شان شاخته شود - منهم مدتها اينچنين کردم - ، اما هرگز با نامِ مستعار امضاء نکردم ... يا جُربُزه هست ، يا نيست ... و وقتی که نيست ، بهتر که کناره گيری تا « برزو گوزو » بازی در آوردن ... در ليستِ امضاء کننده گانِ اين فراخوان ، نام هائی هستند که مستعارند ، آنهانی که مطمئنم مستعارند را به قرمز و خط زده شده ميآورم و اگرچه نام هایِ حقيقی را می دانم ، اما نمی آورم تا انگِ « امنيتی » به من نخورد !
|