به : عزيزان ِ رفته ام در
بم
نمی دانم بر سرنوشت ِخود
می گِريم
يا بر سرنوشت ِ هزاران هزار از فقر رفته گان .
با گريه به دنيا آمدم
و تمام ِ عمر گِريستم .
گفتند : مردی ؟
مرد را چه شايسته به گريستن !
اگر مردانگی بی تفاوت بودن ست
من نمی خواهم
نه ! و نه ! ...
نمی خواهم
نه ! و نه ! ...
نمی خواهم مرد باشم !
6 دی
82 /
27 دسامبر
03
|