xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                

           

برايِ مهر ورزيدن آمده ايم !


نمي خواهم زهر ِماري بنويسم . مي خواهم سياسي نباشم و خودم باشم : مهربان . ميخواهم همه چيز را خوب ببينم . مي خواهم همه كسان را مهربان ببينم . مي خواهم نيمه خالي هايِ ليوان را نبينم و ببينم نيمه پريِ شانرا .
مي خواهم خوب گفتني هايِ خاتمي را ببينم و بد گفتني هايش را نبينم . وبه خودم تشر مي زنم : بگو بگو كه چه خوش گفت : " تنها اجرايِ قانونِ اساسي را مي خواهم ! " ؛ بگو بگو كه چه خوش گفت : " رهرويِ امامم و همه بايد رهروي ش باشيم ! " ؛ " كارنده كارانيم و تا مدينهُ فاضله بك قدم ! " ؛ " نا به قانوني كارها ميشود و من نابه موافق با آنان ! "
از تبارِ همه چيز سياه و بد بينان نيستم . اما ، اما : نمي توانم خاك و خاكستري برويِ چشم هايم بپاشم و نمي توانم كژي را ببينم و به گويم : هيچِ مان كم نيست !
حقوقدان نيستم و ناوارد ِ اين مسائل – با اينهمه : قانونِ اساسيِ حكومتِ اسلامي خوب ها شايد دارد ( در جزئيات – و شايد هم در كليات ) و بدها دارد ( در كليات و جزئيات – و به ويژه در اجرا ) ؛ گاهي آب به دهانمان مي اندازد و بخشي از حقوقِ ناگرفتني را ميشناسد و در مجموع ، برايِ هيچ كس – به جز خودِشان – ، حقي قائل نيستند . به كنار از اينها ؛ تفسيرِ روزمره اي قانون هم وجود دارد : گاه با قانون هايِ اساسيِ نه چندان خوب ، حكومت هاي نه چندان ناپسند را ديديم ؛ و گاه با قانونِ خوب ، حكومت هايِ جبار !
از مشروطه تا سال ِ
58 ، هم محمد علي شاه داشتيم ، هم مشيرالدوله ، هم وثوق الدوله ، هم قوام السلطنه ، هم رضاخان ، هم محمدرضاشاه و هم حكومتِ خوش خوشانهُ مصدق– و همه با يك قانونِ اساسي !
از ابتدايِ بختكِ حكومتِ اسلامي ، همهُ آن نامبرده گان ( و حتي خيلي بد ِبد ) بالائي را داشته ايم – اما تا كنون ، هيچ مصدقي نيآمد .
آقايِ خاتمي – با تمامِ اداء و اطوارهايش - ، انگشتِ كوچكِ مصدق هم نمي شود . به صراحت مي گويدكه از رهروانِ امام ست و در عينِ حال  مردمسالارِ ديني ! چگونه مي توان رهروي ِ  امام بود و  دانست كه آن حضرت ، به دستِ مبارك سندها  داده است  كه :  " بكشيد ، بكشيد ! " – كه از شرمگينانه ترينشان ، و نه تنها ، حكمِ اعدامِ هزاران زندانيِ سياسي درسالِ 67 – و مردمسالار – آنهم از نوعِ عجايبِ روزگار ، ديني – باقي ماند ؟ كه را داريم ، يا مي خواهيم خام كنيم ؟!

حضرتِ رئيسِ جمهور ! مردمسالاري ، از جمله ، اينها مي تواند باشد :
- هركس بايد ، با هر عقيده و اعتقاد و برداشت ، بتواند بگويد و به نشرد و بزيد ؛
- هركس بايد بتواند بخورد و بخوراند و بنوشد و بنوشاند – به اندازهُ نياز و نه تا به استفراغ ؛
- هركس بايد بيايد و برود و به هيچكس حسابي پس ندهد ؛
- هيچكس حق ِ اين نداردكه بگوبدكه « اين منم تنهاترين گويندهُ حقيقت ها ؛ »
- هيچكس حق ندارد به گويد : « مزخرف مي گوئي ، پس خفقان ! »
- و ...

و اگر اينها نباشد ، تنها يك راهِ حل – و به قولِ امروزي ها : راهكرد - ، ميماند : سرنگونيِ نظام ! تا به امروز نديده ايم كه نظامي سرنگون شود و جناح هائي از آن بمانند .
سرنگوني يك شعار نيست و خبر نمي كند . اگرچه سازماندهي ها مي توانند نقشي بازي كنند ، اما هميشه – تا به امروز - ، نا به هنگام بوده است و نا به اجازه گير ! انجام سرنگوني ، گاه نا موافق با خواسته هايِ شروعِ سرنگوني ست - به مثل : بختكِ حكومتِ اسلامي .
شورش مي تواند رهبرپذير باشد ، اما انقلاب ، از آنجائي كه خودجوشانه و خودرو ست ( يعني خلايق را اميد به هيچ و هيچ كس نيست ) ، پيشاپيش رهبر ندارد ( رهبريش بعدها دزديده ميشود ! ) . و از همينرو ، از روزي كه اعلام كردند كه رهبرِ انقلابِ اسلامي امام خميني ست ، من آنرا جريان ناميدم ونه انقلاب !
بغضي ها ، وهم گويانه ، گفتند كه انقلابِ سياسي ست ! انقلاب يا انقلاب ست در تمام ِ ابعادِ اقتصادي ، سياسي و فرهنگي و اجتماعي و ...يا هيچ!بازي ايست بچه گانه با واژه ها كه بعدِ سياسي ِ انقلاب خوب ست و ديگر ابعادش بد و ناپسند !

در زمانِ تغيير و تحولِ آتش فشاني ، ناتوانيم از جلوگيريِ بسياري از رويدادها . اما پس از آن ، قادر به كنترلِ بسياري ار رخداده هائيم . پس ، اگر نغييري ناگزيز بوجود آيد ، تنها يك انديشه بر سرِ مان باشد : ار خونريزي و انتقام جلوگيري كنيم و برايِ اولين بار در تاريخِمان ؛ بسازيم و نخرابيم !
8 شهريور ِ 81