xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                

                       

كجائي ، چرائي ، چساني و چه خواهي ...

 

كجائي هستم ؟ زادهء ايرانم – بي هيچ فخرو افتخار و بي هيچ شرم و خواري  ! انسانم و به مليت مرا نيست  اعتقاد :

زايشِ مان

انسانيِ تِمان ؛

و نه اصل و نسبِ مان !

زاده شدم در اين مكان و پراكنده شدم درجائي ديگر . و هنوز هستم . نفسم مي آيد و مي رود در اينجا و  هر لحظه  در آنجا !

دوست دارم انسان را و ندارم دوست خويِ نا انساني ( حيواني ) ! دوست ندارم هرحكومت را كه انسان را دوست ندارد – نامش هرچه كه مي خواهد باشد : حكومتِ شاهنشاهي ؛ حكومتِ اسلامي ؛  حكومتِ باصطلاح خلقي ؛ حكومتِ باصطلاح دموكراتيك ، ...

دوستانِ ديده و ناديده را از دست دادم در زيرِ شكنجه و دردرد – در رژيم هاي گوناگون - ؛ دوستانِ ديده و ناديده را ازدست دادم از فقر واز بارِ طاقت فرسايِ كار ، از فرسائيِ روح ، ...اما با اينهمه مي گويم – يعني فرياد مي زنم : بس است كشتن ، بس است اعدام ، بس است شكنجه ، بس است درد ، ... واعدام را اعدام بايد    كرد ! همهِ مان به نوعي – دستي ، نوشتاري  ، ... - ،  باندارهُ كافي خون ريختيم واز طائفهُ بي گناهان نيستيم و لختي درنگ در خونخواهيِ هزار ساله مان !

... واما ، اما هيچ حكومتِ خونخوار – از جمله حكومتِ اسلامي با جناحهايِ گوناكونش –به خوديِ خود از بين نخواهد رفت : انقلابي بايد ! ... و اما ، اما پيشاپيش بگوئيم : " خونخواري نخواهيم كرد و كشت و كشتار نخواهيم راه انداخت ؛  عدالت أري ، قصاوت هرگز!