xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                

                       

مدافعان ِ دروغين "حقوقِ بشر" مانع ِ بردنِتان به ايران اند !

دختر ِ خوشگلم و پسرهايِ ماهم !

شما خوب مي دانيد كه پدرتان در ايران بدنيا آمده است و شما اينجا  - يعني در مهدِ دروغين حقوق بشر ! همه اش در اينجا دروغ ست و شارلاتان بازي و تمام ِ سعي شان اينست كه مغز هاي ِ شما عزيزانم را شستشو دهند و هي بد و بيراه به گويند از سرزمين ِ پدر جدي ِ تان وبه كله هاي ِ شما فرو كنند كه ايران اينچنين ست و آنچنان - كه در ايران ، عليرغم ِ ثروتمند بودنش ، فقر بيداد مي كند و كساني پارو پارو مي برند و بسياراني هيچ و ناچيز دارند ؛ هيچ نوع آزادي در ايران نيست ؛ فساد تا دلت به خواهد هست و كودكان در   خيابان ها مي خوابند و زنان از روي ِ ناچاري به فحشاء رو مي آورند ؛ كه در ايران زنداني فراوان ست و شكنجه بيدادمي كند ؛ كه والدين بر سر ِ فرزندان كلاه مي گذارند و فرزندان برسر ِ همديگر و والدين ؛كه آزادي ِ گفتار ونشر و پوشش و در يك كلام، زندگي نيست  ؛ كه اگر مي خواهي زندگي كني ، تنها چاره اش اينست كه عبائي به تن كني وعمامه اي بر سر ويا مجيز عمامه به سران را به گوئي ، وكه ...

 

همه اش دروغ و همه اش به اين خاطر كه شما با واقعيت ها آشنا نشويد !  ترس ِ شان اينست كه روزي به ايران برويد و به چشم خود ببينيد كه چقدر اينان ، حقيرند و پدر سوخته وپدر سگ وگوشت ِخوك خور ! و به همين خاطر ست كه به ما ويزا نمي دهند و بزور اينجا نگاهمان داشته اند  تا نيابيد واقعيت ها را !

 

عزيزانم ! من ِ به دنيا آمده در ايران به شما واقعيت ها را مي گويم  :

ايران سرزميني ست باستاني با تاريخ ِ پر شكوه و جلال . در اين سرزمين – حتي يك لحظه - ، هيچ كس به هيچ كس بدي نكرد و همگان ، در همه گاه ، در صلح و آرامش يه سر بردند ؛

در وجدان و خاطرهُ بشريِمان ثبت نشده است كه در اين سرزمين دزدي و خونخواري و كشت و كشتار و زجر و شكنجه و سرهم كلاه گذاشتن و تمام ِ چيز هائي كه در سرزمين كنوني ِ تان وجو داشت و دارد ، كسي به چشم ديده  و يا به گوش شنيده باشد . ما ايرانيان ، مثل ِ اينان نبوديم كه به اينجا و آنجا لشكر كشي كنيم و خون راه بياندازيم – به شما نمي گويند كه كورش ِ كبير مان آزاد كنندهُ ملت ِ تحت ِ ستم يهود بود . أري به شما خيلي چيز ها نمي گويند . اگر راستگويند ، پس به ما ويزاي ِ خروج  بدهند  تا ببرم شمارا  :

- به گيلان و مازندران و آذربايجانِ مان و ببينيد بهشت برين را - در أنجا به جز خوشبختي ،  هيچ نيست ؛

- به شيراز كه سعدي دارد و حافظ و به همدان كه بابا طاهر عريان دارد و اصفهان  - أه ! اصفهان با زايندهِ رودِ خشك شده اش ! و به جز خوشبختي ، هيچ نيست ؛

- به يزد وكوير ِلوت - كه تا چشم كار مي كند ، شن است و شنزاري ! و به جز خوشبختي ، هيچ نيست ؛

- به خوزستان  كه عربهاي ِ بد ذات آنرا ويران كرده اند ، فعلا  نمي برومِتان ، اما به قشم  و كيش  حتما بايد رفت تا ببينيد به چشم ِ خودتان  وسعت دلي ما ايرانيان كه به خارجيان ِلعنتي اجازه مي دهيم  كه زن و مرد در هم قاطي شوند ! و به تنگه هرمز ِ تان خواهم برد كه زيبا ترين ِ غروب ِ سرخ فام خورشيد در آنجاست  . و به جز خوشبختي هيچ  نيست  ؛

- به كردستان و  بلوچستان  خواهم برد تا به چشم ِ خود ببينيد تمام ِ غنا و ثروت و عظمت ِ خلايقمان ! و به جز خوشبختي هيچ نيست  ؛

- به  قم  و مشهد  مي برمِتان تا به چشم ِ خود ببينيد كه ما ايرانيان به تمامِ شيعيان احترام مي گذاريم و در ما چيزي به نام ِ تبعيض ِ نژادي   -  آنهم از نوع ِ بدش ، ديني - ، وجود ندارد !

 

آري فرزندانم ! گلهايم ! با اين تعريف هائي كه كرده ام – تازه هنوز هيچ نگفته ام - ، حالا حتما متوجه شده ايد كه چرا به ما رواديد نمي دهند تا به ايران برويم و هرگز بر نگرديم!

                                                           اولِ شهريور ِ 81