xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                             

ملی مذ هبی ها http://www.mellimazhabi.org

گزارش اوضاع يهود به نشست صهيونيست ها در شهر بازل در 29 اوت 1897

سخنراني ماکس نوردآو

 بفارسي از حميد بهشتي

برگرفته از سايت تلاکسکالا:

http://www.tlaxcala.es/pp.asp?lg=de&reference=4682

يک سند تاريخي

تلاکسکالا (شبکه ترجمه بخاطر حفظ تنوع گويش) بمناسبت دومين سالگرد تأسيس خود سند تاريخي ضميمه را به دوستان و خوانندگان خويش تقديم مي کند: سخنراني ماکس نوردآو بمناسبت برگزاري اولين کنگره صهيونيستي در بازل در اوت 1897 که وي نقش نايب رئيس اول کنگره مزبور را بر عهده داشت. اين سخنراني و ساير سخنراني هايي که آنجا ايراد گشتند 111 سال از انظار عموم پنهان بوده اند و تا کنون بخش هائي از آن به آلماني و انگليسي قابل دسترس بوده اند. گزارش رسمي کنگره مزبور، موسوم به „Officielle Protokoll“ که بر اساس يادداشتهاي تند نويسي شده تهيه گشته بود، در سال 1898 توسط ناشر انجمن ارض اسرائيل Erez Israel  در وين منتشر و در سال 1911 مجددا در پراگ انتشار يافت.

تلاکسکالا در صدد انتشار اين منشور 130 صفحه اي به زبانهاي متعدد مي باشد که سندي تاريخي براي فهم کشور يهودي است که امسال جشن شصتمين سال تأسيس خود را مي گيرد. سخنراني ماکس نوردآو که ما امروز منتشر مي سازيم برداشتي را از آن منشور بدست مي دهد. از تمامي کساني که مايل به حمايت از اينکار هستند، چه به لحاط مالي و يا فني، دعوت مي کنيم که با تلاکسکالا تماس حاصل نمايند: tlaxcala@tlaxcala.es

سخنراني ماکس نوردآو در نشست بازل – 29 اوت 1897

گزارشگران ويژه، هر يک از کشوري اوضاع برادران ما از کشورهاي مختلف را شرح خواهند داد. برخي از گزارشات آنها به دست من رسيده اند و برخي نرسيده اند. اما از کشورهائي که در باره شان از همکارانم اطلاعي بمن نرسيده است، در باره برخي از آنها از اطلاعات خودم و در باره سايرين از منابع ديگر آگاهي يافته ام. به گونه اي که شايد بدون غرور اجازه داشته باشم بگويم که وضعيت يهوديت را در پايان قرن نوزدهم ميتوانم به قرار ذيل شرح دهم.

اين تصوير را تقريبا فقط بايک رنگ سايه روشن ميتوان ترسيم نمود. هرجائي که در دنيا يهوديان در شمار نسبتاً زيادي ميان ملت ها مقيم گشته اند تهيدستي يهود غالب است. و اين يک درماندگي معمولي نيست که شايد سرنوشت محتوم نوع ما بر کره عرض باشد. اين يک تنگدستي ويژه ايست که يهوديان نه بعنوان انسان، بلکه بعنوان يهود آنرا تحمل مي کنند و اگر آنها يهود نمي بودند، از فشار آن رها مي بودند.

حالت اضطراري يهود دو شکل دارد، يکي مادي است و ديگري معنوي. در اروپاي شرقي، در شمال آفريقا، در غرب آسيا، درست در مناطقي که اکثريت عظيم ، شايد نه دهم همه يهوديان را در بر مي گيرد نياز شديد بر يهود، به معني کامل کلمه حاکم است. و آن رنج روزانه جسمي است، هراس از فرارسيدن روز بعد، همراه با تقلاي پرمحنت براي ادامه زندگي. در غرب اروپا براي يهوديان نزاع زيستن را آسان تر ساخته اند، اگرچه به تازگي اين گرايش به چشم ميخورد که اينجا نيز زندگي را به آنها سخت تر کنند. موضوع نان و مسکن، موضوع امنيت جاني و مالي کمتر آنها را آزار مي دهد. اينجا احتياج جنبه معنوي دارد و مبتني است بر تحقير روزانه شخصي و لطمه دار ساختن شرافت انساني آنها و عبارت است از سرکوب خشن نياز آنها به آرامش روحي که هيچ غير يهودي مجبور نيست از آن صرفنظر کند.

در روسيه که شمار يهوديانش بيش از 5 ميليون مي باشد و ميهن بيش از نيمي از يهوديان است، برادران ما محکوم به پاره اي محدوديت هاي قانوني مي باشند. فقط يکي از فرقه هاي کم جمعيت يهود که کارائيت ها باشند Karaiten ، از همان حقوقي برخوردارند که رعاياي مسيحي تزار روسيه نيز دارند.

براي ساير يهوديان اقامت در بخش بزرگي از کشور ممنوع است. از آزادي عمل فقط گروههاي ويژه اي از يهود مانند تجار درجه يک و صاحبان عناوين دانشگاهي برخوردارند. اما براي تعلق داشتن به صنف درجه يک تجار بايد ثروتمند بود و اين در مورد اندک بسيار ناچيزي از يهوديان روسيه صدق مي کند و به عناوين دانشگاهي نيز بسياري از يهوديان روسيه دسترسي ندارند، زيرا مدارس متوسطه و عالي دولتي، دانش آموزان يهود را فقط به ميزان بسيار محدودي مي پذيرند و مدارک دانشگاهي خارجي از لحاظ قانوني فاقد اعتباراند. براي يهوديان فعاليت در برخي مشاغل که اشتغال به آنها فقط حق مسيحيان روسيه مي باشد، ممنوع است. اين انسانهاي بدبخت را در پاره اي از استانهاي کشور که برايشان امکان تحقق توانائي ها و خواسته ها شان وجود ندارد، جمع کرده اند. امکانات تحصيلي دولتي براي آنها بسيار محدود است و از ايجاد امکانات تحصيلي مستقل برخوردار نمي باشند، زيرا بنيه مالي آنرا ندارند. هر کس که امکانش را داشته باشد کشور را ترک مي کند تا در غربت به هوا و نور دست يابد، چيزي که در وطن خويش از آن محروم است و هر که براي اينکار جواني و جرأت لازم را نداشته باشد، در بدبختي خويش باقي مانده و از نظر روحي، جسمي و معنوي به واماندگي مي افتد.

از روماني با يک چهارم ميليون جمعيت يهودش بگوشمان ميرسد که برادران ما آنجا نيز فاقد حقوق مي باشند. آنها فقط حق سکونت در شهرها را دارند، مجبور به اطاعت از خودکامگي مأموران دولتي، حتا از نازلترين آنها، گاه به گاه قرباني خشونت و خونريزي اراذل و اوباش گشته و در مناسبات سخت اقتصادي به سر مي برند. گزارشگر ويژه ما از روماني رقم يهودياني را که در فقر محض به سر ميبرند به نيمي از يهوديان آن ديار تخمين مي زنند.

وحشتناک اوضاعي است که به گفته گزارشگر ما از گاليز Galizien در آن ديار حکمفرماست. از 772 هزار يهوديان گاليز (در لهستان) بنا بر اطلاعات آقاي دکتر زالس Salz هفتاد درصد آنها به معني واقعي کلمه فقير بوده، به گدائي مشغول و چشمداشت دريافت صدقات مي باشند که البته غالباً نيز چيزي عايدشان نمي شود. وگرنه قصد ندارم قبل از اينکه خود او گزارش مزبور را عرضه کند مطالب آنرا اينجا مطرح نمايم تا شما مجبور نباشيد دو بار از شنيدن وضع آنها دلتان ريش شود.

از اوضاع غرب اطريش با 400 هزار يهودش اطلاعات آقاي دکتر مينتس Mintz حکايت مي کند که در وين از 25 هزار خانوار يهود 15 هزار آنها بخاطر فقر از پرداخت وجود مذهبي (موسوم به ماليات فرهنگي Kultussteuer) معاف اند. و از 10 هزار خانواري که اين وجوه را مي پردازند 90 درصد آنها حداقل ميزان مربوطه را مي دهند، و از اينها نيز سه چهارمشان قادر به پرداخت وجه مزبور نمي باشند. قانون مکتوب اطريش بر خلاف روسيه و روماني ميان مسيحي و يهودي تفاوتي قائل نشده است. اما قواي مجريه به سردي و مانند کلمات منجمد با نصّ قانون برخورد کرده و عرف دگرباره تحريم يهود را که قانون کنار گذاشته بود، تجديد کرده است. برخورد تحقيرآميز اجتماعي با يهوديان، نان در آوردن را برايشان مشکل تر ساخته و در آينده نزديک، به کلي غير ممکن خواهد ساخت.

از بلغارستان نيز همين فرياد شکوه آميز بگوش ميرسد: چه قانون ريا آميزي است که ميان حقوق مردمي که اعتقادات گوناگون داشته باشند تفاوتي قائل نمي شود، در حاليکه مأمورين دولتي آنرا رعايت نمي کنند و رفتار دشمنانه اي که همه جا دست رد به سينه يهوديان مي زنند؛ موجب احتياج مفرط و بدبختي بدون روزنه اميد به بهبودي است که بر اکثريت يهوديان حاکم است.

در مجارستان يهوديان شکايتي ندارند. آنها از کليه حقوق شهروندي برخوردارند، مي توانند شاغل بوده و مخارج خويش را کسب کنند. وضع اقتصادي آنها رو به بهبوديست. البته اين وضعيتِ اقبال آميز چندان مدتي نيست که دوام دارد تا اکثريت يهوديان قادر باشند خويشتن را از فقر مفرط بيرون کشند و لذا اکثريت يهوديان مجارستان نيز هنوز به آغاز رفاه نرسيده اند. علاوه بر اين آگاهان بر مناسبات آنجا مطمئن هستند که در مجارستان نيز يهودستيزي همچون آتش زير خاکستري است که در اولين فرصت طغيان نموده، موجب نابودي آنها خواهد گشت.

از 150 هزار يهودي مراکش و يهوديان ايران که شمارشان را نمي دانم بايد صرفنظر کنم. فقيرترين آنها حتا قدرت اينرا ندارند که عليه فقر خويش به پا خيزند و آنرا با حالت تسليم خمود آوري تحمل مي کنند. آنها شکايتي نمي کنند و فقط هنگامي توجه ما را جلب مي کنند که عوام الناس به محله هاي آنها رخنه کرده، به غارت و تجاوز و کشتار آغاز کنند.

کشورهائي که نام برده ام سرنوشت بيش از 7 ميليون يهودي را رقم مي زنند. همه آنها بجز مجارستان يهوديان را از طريق برخورد دولتي و يا اجتماعي به طبقه مزدوران و گدايان مي رانند، بدون اينکه جاي اين اميد را نيز برايشان بگذارند که حتا با زحمت و تقلاي فردي يا جمعي، خويشتن را از اين وضعيت اقتصادي بيرون کشند.

برخي از عملگرايان که از خيالبافي هاي بي فايده خودداري مي کنند و گرايش خويش را معطوف به امور قابل دسترس مي نمايند بر اين نظر اند که برکناري محدوديت هاي حقوقي به برطرف نمودن بدبختي يهوديان در اروپاي شرقي کمک مينمايد. گاليز به نقد اين نظريه کمک مي نمايد و نه فقط گاليز. برابري حقوقي بعنوان وسيله نجات در تمامي کشورهائي که از فرهنگ و آداب بالاتري برخوردارند، رواج يافته است. حال ببينيم از اين آزمايش چه درسي مي آموزيم.

يهوديان اروپاي غربي محکوم به هيچگونه محدوديت هاي قانوني نيستند. آنها از آزادي عمل برخوردار بوده، ميتوانند براي رشد و پيشرفت خويش کوشش نمايند. همانگونه که هموطنان مسيحي آنها اين حق را درند. نتايج اقتصادي اين آزادي عمل نيز بي شک مناسبتر بوده است. ويژگي هاي نژادي يهود که کوشش، مقاومت، بيداري و صرفه جوئي باشند، موجب نقصان سريع طبقه مزدوران يهود گشته است که در برخي از کشورها به برطرف شدن کامل آن منجر ميشد، اگر که مهاجرت يهوديان از مناطق شرقي باعث تقويت آن نشده بود. يهوديان برخوردار از برابري حقوقي در غرب نسبتا به سرعت به رفاه متوسطي دست يافتند. به هر حال نزاع برسر نان روز براي آنها ديگر فرم هاي اسف انگيزي را که در روسيه، روماني و گاليز گفته ميشود، ندارد. اما در بين اين دسته از يهوديان احتياج مبرم ديگري در حال رشد است: از نوع معنوي.

يهودي غربي نان دارد، اما انسان فقط به نان زندگي نمي کند. يهوديان غربي به ندرت جسم و جان خويش را از جانب عوام الناس در خطر مي بينند. اما جراحات جسمي موجب تمامي دردهائي نيستند که انسان را مي کشند. يهودي غرب برابري را به معني آزادي واقعي فرض کرده و عجله کرده است که آخرين نتايج را نيز از آن حاصل نمايد. ملت ها به او مي فهمانند که حق ندارد اينچنين بي پروا منطقي باشد. قانون، نظريه برابري حقوقي را با سعه صدر بر پا ميدارد. دولت و جامعه رفتاري را در قبال برابري حقوقي به عمل ميآورند که آنرا تمسخر آميز مي کند، به همانگونه که انتصاب سانچو پانزا Sancho Panza به مقام درخشان نايب السلطنه جزيره باراتاريا Barataria اينرا نشان داد. مرد يهود به ساده لوحي گويد: "من يک انسان هستم و به هيچ امر انساني به نظر بيگانه نمي نگرم". به او پاسخ داده ميشود: گيرم که چنين باشد اما انسانيت تو جاي شک دارد؛ تو فاقد درک درست از شرافت، احساس وظيفه، ادب، عشق به وطن و ايده آليسم هستي و ما مجبوريم تورا از همه چيزهايي که براي انجام آنها احتياج به اين خصائل است، دور نگاه داريم.

آنها هرگز با اتکاء بر واقعيات موجود نکوشيده اند اين اتهامات را به ثبوت رسانند. حد اکثرش اينست که آنها گاهگاهي با ذکر نمونه اي از يک فرد يهود، کسي که هم تبار وي و هم همه مردم او را رانده اند، پيروزمندانه و بر خلاف کليه قواعد فکري و نتيجه گيري آن را تعميم مي دهند. اما اين امر داراي يک دليل رواني است. اين يکي از ويژگيهاي ساز و کار آگاهي انسان است که براي پيشداوري هايش که مبتني بر احساسات وي مي باشند، پس از بروز آنها دلائل ظاهراً خردمندانهاي را عرضه نمايد. حکمت عمومي بر اين قائده رواني بخوبي واقف بوده و آنرا به بيان همه فهم در يک عبارت محکم بيان نموده است: "هرگاه بخواهند سگي را خفه کنند، ميگويند هار است". به يهوديان همه گونه گناهان را نسبت مي دهند، زيرا ميخواهند به خودشان بقبولانند که حق دارند از آنها متنفر باشند. اما واقعيتِ پيش از اين توجيه اينست که آنها از يهود منتفر هستند.

من مجبورم از اينکه اين سخن دردناک را بزبان آورم: مللي که براي يهوديان برابري با سايرين را قائل شدند، تسليم يک احساس خودفريبي گشته اند. به منظور اينکه تأثير برابري، کامل باشد، مي بايست قبل از آنکه به صورت قانون در آيد، در احساس (مردم) جا افتاده باشد. اما اين امر تحقق نيافته بود و خلاف آن صدق مي کرد. ماجراي برابري يهود يکي از اصلي ترين قسمت هاي قابل توجه گذشته انديشه اروپائي است. برابري حقوقي يهود حاصل رسيدن به اين حقيقت نيست که نسبت به يک تبار به سختي ظلم شده است و آنها را به رنج و عتاب انداخته اند و زمان آن فرا رسيده است که به اين ناحقي هزار ساله پايان داده شود، بلکه آن فقط نتيجه طرز فکر هندسي مستقيم خردگراي فرانسوي در قرن هجدهم است. اين خردگرائي Rathionalismus فقط بر اساس منطق بنا شد، بدون رعايت احساسات موجود، بر اساس مباني يک اصل ويژه ي رياضي تا منطق ناب را در دنياي واقعي پياده کند. "بهتر اينست که مستعمرات از بين بروند تا اينکه يک اصل فداي آنها شود". اين يکي از شعارهايي بود که کاربردِ روش خردگرائي را در سياست نشان مي دهد. برابري حقوقي يهود در عين حال يک کاربردِ اتوماتيک ديگري از روش خردگرائي را مجسم مي کرد. فلسفه روسو و انسيگلوپديست ها – فرهنگنامه نويسان Encyklopaedisten – موجب اعلاميه حقوق بشر شده بود. از علاميه حقوق بشر و منطق خشکِ رجل تحولات بزرگ، برابري حقوقي يهوديان بدست آمد. آنها يک معادله درست و حسابي را بوجود آوردند: هر انساني بطور طبيعي داراي حقوق مشخصي است؛ يهوديان انسان هستند؛ نتيجه اينکه يهوديان بطور طبيعي داراي حقوق انساني مي باشند. و بدين صورت در فرانسه برابري حقوقي يهوديان اعلام شد. نه بخاطر احساس برادري با يهوديان، بلکه بخاطر اينکه منطق انرا حکم مي کرد. حتّا احساسات مردم در مقابل آن مقاومت مي کرد، اما فلسفه ي تحولات امر مي کرد که اصول را بر احساسات ترجيح دهند. مرا ببخشيد از بيان اين عبارت که به معناي ناسپاسي نيز نيست: رجل 1792 براي ما برابري حقوقي قائل شدند فقط بخاطر يکدندگي اصولي.

مابقي اروپا از نمونه فرانسه پيروي کرد، باز هم نه به خاطر فشار احساسات، بلکه اين ملل مبادي ادب، يک نوع گرايش هنجاري يافتند تا دستاوردهاي تحولات عظيم را از آن خود سازند. همانگونه که فرانسه ي دوران انقلاب به جهان، سيستم اندازه گيري متري و وزن را داد، به همان گونه نيز يک نوع متراژ معنوي اوليه ايجاد نمود که ساير ملل با رغبت يا با اکراه آنرا بعنوان ميزان عادي آداب خود پذيرفتند. هر کشوري که اين ادعا را داشت که همگام با آداب و رسوم زمان حرکت کند، مجبور بود دستگاههاي مشخصي را که در نتيجه اين تحولات بوجود آمده بودند، مانند نمايندگي ملت (مجلس)، آزادي مطبوعات، دادگاه هيئت منصفه، جدائي قوا و غيرا را نيز داشته باشد. برابري حقوقي يهوديان نيز يکي از همين عناصر تشکيل دهنده ضروري براي ساختمان يک کشور بود، همانگونه که سالن در يک خانه ي مبادي آداب نمي توانست فاقد پيانو باشد، حتا اگر هيچيک از اعضاء خانواده نيز نميتوانست آن را بنوازد. بدين قرار بود که در اروپا يهوديان به برابري حقوقي رسيدند، نه بخاطر يک گرايش دروني، بلکه به جهت تقليد از يک مد سياسي روز، نه بخاطر اينکه آن ملت ها در روحيات خود مصمم شده اند به يهوديان دست برادري بدهند، بلکه بخاطر اينکه رهبران فکري آنهايک هدفيابي معنوي خاصي را به رسميت شناخته بودند که خواهان اين نيز بود که در کتاب قانون برابري حقوقي يهود ملحوظ شده باشد. همه اينها فقط در يکي از کشورها صدق نمي کند و آن انگلستان است. ملت انگلستان نمي گذارد پيشرفت از خارج بر آنها تحميل گردد و از درون خود آنرا بوجود ميآورد. در انگلستان برابري حقوقي يهوديان حقيقي است و فقط بر روي کاغذ نوشته نشده است، بلکه در متن زندگي وجود دارد. آن در روحيات مردم، قبل از آنکه در کتاب قانون تأييد شود، به درستي تحقق يافته بود. در انگلستان به دليل رعايت سنت ها هنوز اين بيم را داشتند که محدوديت هاي حقوقي کساني را که تابع سنت نبودند به لحاظ رسمي برطرف نمايند، در حاليکه در ميان مردم پيش از يک نسل بود که ديگر تفاوتي ميان يهود و مسيحي وجود نداشت. طبيعي است که يک ملت بزرگِ داراي زندگي معنوي فعال نمي تواند از جريانهاي انحرافي زمانه کاملا جدا بماند و به همين جهت در انگلستان نيز سامي ستيزي تک و توک ديده ميشود. اما اين آنجا فقط همچون يک مد تقليدي از ساير مناطق اروپاست که آدمهاي ساده لوحي که ميخواهند خودنمائي کرده و تصور مي کنند کار بامزّه اي مي کنند، بصورت يک چيز تازه که فکر مي کنند شيک است، بدان تظاهر مي کنند. و خلاصه از گزارش مبتني بر ارقام واقعي آقاي هاس Haas در باره اوضاع يهوديان انگلستان درخواهيد يافت که رضايت بخش تر از همه گزارشاتي است که به شما عرضه خواهد شد.

برابري حقوقي، طبيعت يهود را بکلي متحول ساخته و از آن موجودي ديگر ساخته است. يهود ماقبل زمان برابري حقوقي، بيگانه اي بود در ميان ملل موجود، اما هرگز بدين فکر نمي کرد که عليه اين مناسبات بشورد. البته او خود را بعنوان عضوي از يک تبار ويژه حسّ مي کرد که با ساير مردم سرزمين خود هيچ وجه مشترکي نداشت. او حلقه زرد علامت يهود را که مي بايست روي پالتوي خويش حمل مي کرد، دوست نداشت. زيرا آن حلقه، دعوت رسمي بود از اراذل و اوباش به خشونت نسبت به او و در عين حال اين کار را پيشاپيش در نزد مقامات رسمي مشروع جلوه مي داد. اما او داوطلبانه بر ويژگي هاي نوع خويش تأکيد مي کرد، پيش از آنکه آن لکه زرد قادر به انجام آن باشد. هر جا که مأمورين دولتي به دور آنها در محله يهوديان، موسوم به قِطّو Ghetto * ديواري نمي کشيدند، او خود به ايجاد چنين محدوده اي اقدام مي نمود. او ميخواست با کساني که به او تعلق داشتند، یکجا زندگي کند و با اهالي مسيحي کشور مايل نبود به غير از روابط معاملاتي تماسّي داشته باشد. در واژه قطّو امروزه طنين مبهمي از بي حرمتي و تحقير نهفته است. اما يک روانشناس اجتماعي و نويسنده تاريخ آداب تشخيص مي دهد که قطّو، هر چه هم که ملت ها خواسته باشند، از جانب يهوديان در گذشته، نه بعنوان زندان، بلکه بعنوان پناهگاه فهميده مي شد. و آن متناسب با اين حقيقت تاريخي است که گفته شود فقط قطّو به يهوديان اين امکان را مي داد که از تجسس ها و تعقيب هايي که در قرون وسطي صورت مي گرفت، جان سالم به در برند. يهودي در قطّو دنياي خودش را داشت و آنجا براي او موطني بود مطمئن که در حکم وطن مادي و معنوي او بحساب مي آمد. آنجا رفقائي بودند که آدم مي توانست ميان آنها به حساب آيد و به حساب نيز مي آمد. اينجا جامعه اي بود که پذيرفته شدن در آن هدف و شرافت آور بود و تحقير شدن و نامطلوب بودن در آن مجازات و تحقير به حساب مي آمد. در اينجا همه ي خاصيت هاي ويژه يهودي ارزشمند بود و از طريق ساز و کارهاي آن ميشد انسان مورد تقدير قرار گيرد که موجب تحرک روح آدمي است. به چه دليل خارج از قطّو بدانچه داخل آن ارزشمند بحساب مي آيد به ديده ي تحقير مي نگريستند؟ اين به عقيده ي فرد خارجي بستگي نداشت، زيرا عقيده دشمنان نادان بود. آدمي مايل بود که مطلوب برادرانش باشد و علاقمندي برادران براي شخص، محتواي با ارزشي بود. بدينگونه يهوديان قطّو به لحاظ اخلاقي زندگي پرمحتوائي داشتند. وضعيت خارجي آنها بدون امنيت بود و به سختي در معرض مخاطره بودند. اما در درون آن به فرم دادن همه جانبه ي ويژکي هاي خوديّتِ خود دسترسي داشتند که به هيچوجه نيز پاره پاره نبود. آنها انسانهاي هماهنگي بودند که فاقد هيچيک از عناصر وجود معمولي يک انسان اجتماعي نبودند. آنها بگونه اي غريزي همه ي اهميتِ قطّو را براي زندگي دروني خويش حسّ مي کردند و تنها دغدغه اي که داشتند اينبود که موجوديت آنرا با حفاظ هائي محفوظ نمايند که بسيار قويتر از ديوار قطور سنگيني بود که دور آنرا گرفته بود. همه رسوم و عادات يهوديان فقط يک هدف داشتند، که يهوديت را توسط جدائي از ملل حفظ نمايند، از جامعه يهودي مراقبت کنند و افراد يهود را دائماً نسبت بدين امر که ساقط و محو خواهد شد، در صورتيکه ويژگي هاي يهودي را از دست دهد، آگاه نمايند. اين ضرورت جدائي طلبي منشاء اکثر قوانين مناسکي است که براي غالب يهوديان معمولي معادل با ايمان مي باشند و موجب تفاوت ظاهري ديگري نير که در پوشش و رفتار مي باشد، گشته، جزو سنن عادي يهوديان و تبرک مذهبي و بدينگونه موجب حفظ آنها مي گردند. کفتان، حلقه ي زلف بر شقيقه، کلاه پوستين و گويش ويژه، مسلماً هيچ ربطي به دين ندارند. اما يهوديان (اروپاي) شرقي با نگاه مشکوک و بسان آغاز ارتداد به کسي مي نگرند که لباس اروپائي به تن کند و يکي از زبانها را به درستي صحبت نمايد. زيرا او خودش پيوند با تبار خويش را بريده است. اما آنها حس مي کنند که فقط اين پيوند همبستگي اجتماعي آنها را ضمانت مي کند و بدون آن، فرد به لحاظ معنوي و مادي نمي تواند در درازمدت وجود خويش را تثبيت نمايد.

اين روانشناسي يهوديان قطّو بود. آنگاه برابري حقوقي سر رسيد. قانون مزبور براي يهوديان تضميني بود که آنها شهروند کامل بحساب آيند. و بدانهائي که وجود داشتند امر را مشتبه نمود و موجب اظهارات احساساتي از جانب مسيحيان طرفِ مقابل گشت که اين قانون را دلبرانه توصيف نمايند. يهودي شتابزده از اينها شد که همه ي پلها را پشت سر خود ويران نمايد، زيرا حال او ميهن تازه اي يافته بود و ديگر احتياجي به قطّو نداشت. وي پيوند ديگري يافته بود و ديگر احتياجي نداشت در کنار همباوران خويش لانه گزيند. غريزه حفظ خويش او را واداشت فوراً خود را با شرايط جديد وفق دهد. پيش از آن اين عريزه موجب جدائي شديد او از محيط بود، اکنون وي خواهان نزديکي شديد و تشابه گشته، بجاي تقابل نجاتبخش سابق، تقليد حمايتگر جايگزين آن شد. پس از يکي دو نسل، متناسب با اوضاع کشورهاي مختلف، نتيجه خوبي حاصل گشت. يهودي به اين باور رسيد که از اين پس ديگر آلماني، فرانسوي، ايتاليايي و غيره و مانند ساير اهالي کشور بوده و از همان منابع ملي، ميزاني از زندگي اجتماعي را پذيرا شد که هر فردي براي کسب شخصيت خويش بدان نيازمند است.

آنگاه پس از يک خوابِ 30 تا 60 ساله، تفريباً 20 سال پيش مجدداً سامي ستيزي در اروپا از اعماق روحيات مردم سر بر آورد و در انظار يهوديان شوکه شده، وضعيتِ واقعي او را نمايان ساخت، وضعي که ديگر او آنرا نديده بود. او هنوز همچنان حق داشت در انتخابات نمايندگان مجلس شرکت کند. اما مي ديد که از انجمن ها و تجمعات هموطنان مسيحي اش با احترام يا رک و راست او را بيرون مي کنند. او هنوز حق آزادي عمل داشت اما همه جا با تابلوهائي که به او مي فهماند "ورود براي یهوديان ممنوع"  روبرو ميشد. او هنوز اين حق را داشت که همه وظايف يک شهروند را انجام دهد. اما حقوقي که فراتر از حق انتخابات بود، حقوق عاليتري که متناسب با استعداد و توانائي افراد باشد، اين حقوق بسختي از او دريغ ميشد.

اين وضعيت يهودي برخوردار از برابري حقوقي امروزه در اروپاست. او ويژگي يهودي خويش را وانهاده است، ملل مزبور به او مي گويند که او ويژگيهاي آنها را بدست نيآورده است. او از هم تباران خويش فراريست، زيرا سامي ستيزي او را از آنها بيزار گرده است. هموطنان او هنگاميکه او دست به سوي آنان دراز کند، دست رد به سينه اش مي زنند. او وطن قطّو را از دست داده است و کشور زادگاهش را بعنوان وطن از او دريغ مي کنند. هيچ زميني قرارگاه او نيست و هيچ پيوندي با هيچ دنيائي که او را بعنوان عضو کامل و مقبول بپذيرد، ندارد. نزد هموطنان مسيحي خود، نه خودش و نه کارش عادلانه به حساب نمي آيد، چه رسد بدينکه ديگر مطلوب آنها هم باشد و با هموطنان يهودي ارتباطش را از دست داده است. او حس مي کند که دنيا با او بد است و هنگامي که در جستجوي دلگرمي بوده و بدان نياز داشته باشد هيچ مکاني را نمي يابد که احساس دلگرمي در آنجا داشته باشد.

اين پريشاني يهود است که از تنگدستي نيز تلخ تر است، زيرا انسانهاي لطيف تر، فهيم تر و مغرورتر را هدف قرار مي دهد. يهودي دست يافته به برابري حقوقي قرارگاهي ندارد، در روابطش با انسانهاي اطراف خويش فاقد اطمينان است، در تماس با بيگانگان بيمناک است و بي اعتماد حتّا نسبت به احساسات دروني دوستانش. بهترين نيروهایش را صرف سرکوب و نابودي و يا حد اقل مخفي کردن وجود خويش مي کند، زيرا او اين واهمه را دارد که ديگران به ماهيت يهودي او پي برند. او هرگز از اينکه خود را همانگونه که هست ، نشان دهد و با افکار و احساساتي که دارد و با هر صدائي که از گلويش در ميآيد و هر پلکي که بهم ميزند و هر تماسي که با دستانش مي گيرد، احساس رضايت نمي کند. او به لحاظ باطني عليل ميشود و به ظاهر، بدلي جلوه مي کند و لذا همواره مضحک بوده و مانند هر چيز بدلي موجب دلزدگي انسانهاي متعالي و کساني که احساس زيبائي و هنري دارند، ميباشد.

همه ي يهوديان بهتر اروپاي غربي از اين احساس مضيغه به آه و ناله افتاده اند و در جستجوي نجات و بهبودي اند. آنها ديگر ايماني را که به آدمي تحمل هر گونه مشقتي را ميدهد ندارند، آيماني که در اين سختي هم جزاي الهي را نشان مي دهد و هم محبت او را. آنها ديگر اميدي به ظهور ناجي که روزي خواهد آمد و با معجزه اي آنها را به عرج اعلي خواهد برد، ندارند. برخي مي کوشند با فرار از يهوديت خود را نجات دهند. البته سامي ستيزي نژادي که قدرت تحول غسل تعميد را تکذيب مي کند براي اينگونه طرح نجات جاي اميدي باقي نمي گذارد. و اين براي کساني که بي ايمان بوده و با تکذيب و بي حرمتي به خدا ميخواهند به جامعه مسيحيان بپيوندند توصيه آميز به حساب نمي آيد - از اقليت مؤمن اينجا حرفي نمي زنم. به هر جهت بدين گونه يک موج جديدي از گرايش يهودي به مسيحيت بدلي بوجود ميآيد که از نوع قديمي آن نيز بدتر است. آن نوع قديمي گرایش يهودي به مسيحيت، يک جهت معنوي داشت که ناشي از گرايش دروني به صداقت بود و از توبه ي ناشي از غذاب وجدان سوزناکي بر مي خواست و در جستجوي پس دادن کفّاره و تزکيه بود و تا به شهادت نيز پيش مي رفت. در اين نوع جديد با غم و رنج و تلخي از يهوديت خارج ميشوند، اما در دل خود اگرچه حاضر نيستند بپذيرند، با سرافکندگي و عدم صداقتشان و نفرتي که ناشي از اجبار به تکذيب مي باشد، اينکار را مي کنند، در حالي که اين نفرت نسبت به مسيحيان نيز وجود دارد. من از آينده اين نسل مرتد بيمناکم که از نظر اخلاقي به هيچ سنّتي پايبند نيست. روحيّاتش مسموم است از دشمني با نوع خود و بيگانه و اتکاء به نفس اش توسط يک کذب بنيادين متلاشي شده است. برخي ديگر اميد به نجات توسط صهيونيسم بسته اند که براي آنها برآورده شدن تعهدِ معجزه آسايي که در کتاب به آنها قول داده شده است، نمي باشد. بلکه راه بسوي زيستني است که يهودي در آن ساده ترين و ابتدائي ترين شرايط زندگي خويش را بيابد که براي هر غير يهودي از مسلمات به حساب مي آيد که عبارتست از برخوداري پشتيباني اجتماعي و جامعه اي نيکخواه و اين امکان که تمامي نيروي حياتي خود را در جهت يک زندگي واقعي بکار بندد، بجاي اينکه آنها را براي سرکوب، انحراف و تظاهر و در جهت نابودي خويش صرف کند. و بالاخره ديگراني که از فريبِ ارتداد،  خشمناک اند و در ميهن خويش چنان ريشه اي رشد يافته اند که صرفنظر کردن از آنچه را که صهيونيسم از آنها طلب مي کند نه چندان سخت و دردناک بيابند، آنها خود را به آغوش وحشي ترين براندازي مي افکنند، با يک تصور ناروشني، به همراه از بين رفتن همه ي آنچه موجود است و با ساختن يک دنياي تازه، تا شايد تنفر از يهود، ديگر از عناصر با ارزشي نباشد که از خرابه هاي شرايط قديم به دنياي جديد انتقال داده شود.

اين چهره ايست که اسرائيل در پايان قرن نوزدهم نشان ميدهد. در يک کلام گفته شود: اکثر يهوديان، تبار گدايان تحقير شده مي باشند. انسان يهودي که کوشاتر و سازنده تر از انسان متوسط اروپائي است – ديگر از آسيائي ها و آفريقائي هاي تنبل بگذريم – محکوم شده است به مزدوري در سخت ترين مراتب. زيرا به او اجازه نمي دهند که از امکانات خويش آزادانه بهره برداري نمايد. با عطش شديد و غير قابل جلوگيري به سواد، به مکانهائي که دانش آموخته ميشود راهي ندارد و از اين جهت به شدت رنج ميبرد. او داراي استعداد فوق العاده ايست که به نيروي آن همواره خودش را از لجنزاري که او را به قصد دفن کردن در آن فرو کرده اند، بيرون مي کشد. او پيشاني خويش را به سقفي از يخ مي کوبد که از نفرت و تحقير برايش ساخته اند. او موجود اجتماعي بي نظيري است که حتّا ايمانش نيز به او بعنوان عمل صالح و موجب رضايت خدا توصيه مي کند که غذا را سه نفره خورده و در جماعت ده نفره دعا کند، حضور او را در اجتماع عادي وطن دوستان ممنوع کرده اند و او را به فرديّتِ دلگيرانه اي محکوم نموده اند. به او ايراد مي گيرند که خود را جلو مي اندازد، در حاليکه او فقط مايل است برتر باشد، زيرا به او اجازه نمي دهند که با ديگران برابر باشد. به او ايراد مي گيرند که با تمامي يهوديان روي زمين احساس همبستگي دارد و بدبختي او در اينست که در اولين طرفداري جانانه از برابري همه، احساس همبستگي با يهوديان را از دل خويش بيرون کرد تا براي محبتِ ناب براي هموطنانش، جا در دلش باز کند. گيج از بمباران اتهامات سامي ستيزي، او، خود ديوانه ميشود و غالباً در اين حال است که در خود، آن موجود زشت صفتي را مي بيند که دشمنان خوني او به وي نسبت مي دهند. گاهگاهي نجواي وي بگوش مي رسد که بايد از دشمنش بيآموزد و بکوشد خود را از تقصيرهائي که به او نسبت مي دهند نجات دهد، و او بدين فکر نمي کند که بيانات سامي ستيزي براي او کاملا بي ثمر بوده، نبايد از آنها بيمناک باشد. زيرا آنها انتقاد به اشتباهاتي که واقعاً در او ديده شده اند نبوده، بلکه حاصل آن قانونمندي روانشناسانه اي هستند که بر اساس آن، کودکان، احمق هاي وحشي و بدصفتي هستند که براي رنجهاي خود، موجودات و اشيائي را مسئول ميکنند که در مقابلشان احساس انزجار دارند. در زمان شيوع طاعون يهوديان را متهم مي کردند که چشمه ها را مسموم کرده اند و امروزه کشاورزان، آنها را متهم مي کنند به اينکه بهاي غلات را پائين نگاه مي دارند، صنعتگران آنها را متهم مي کنند به اينکه صنعتگران خرد را نابود مي کنند، محافظه کاران آنها را متهم مي کنند به اينکه اصولا مخالف دولت هستند. در جائي که يهوديان نباشند به همين اتهامات ساير دستجات مردم را متهم مي کنند، دستجاتي که مورد نفرت قرار دارند، غالباً بيگانگان و گاهي نيز اقليت هاي ملتِ خود و فرق و جماعات را. اين احساس تنفر شبهِ بشري، هيچ دليلي عليه متهمين نمي باشد و فقط دليلي است بر تنفر شاکي هاي آنها از آنها، از زماني که رنجش آنها آغاز شده و بدنبال مقصر مي باشند.

اما اين تصوير، کامل نمي باشد اگر من بدان يک مورد ديگر را نيافزايم. داستاتي که حتّا انسانهاي باسواد نيز بدان باور دارند که لازم هم نيست حتماً سامي ستيز باشند. اين داستان مدعيست که يهوديان همه قدرت و حاکميت را قبضه کرده اند و کليه ثروت هاي جهان را در اختيار دارند. اين دارندگان مرموز زور، اين يهوديان که حتّا اين امکان را نيز ندارند که اهل و تبار خود را از دست اعراب، مراکشيان و ايرانيان پست آدمکش محافظت نمايند، اين مرتدان واقعي، اين يهودياني که نيمي از آنها حتّا سنگ قبري نيز ندارند که سرشان را آنجا بر زمين بگذارند و هيچ پارچه اي ندارند که بدن هاي لخت خويش را با آن بپوشانند! اين موضوع مضحکي است که مطرح ميشود و زهر به زخمي مي پاشد که نفرت ايجاد نموده است. مسلّم است که چند صد تن يهود بسيار ثروتمند وجود دارد که سر و صداي ميليونها ثروت آنها همه جا بگوش مي رسد. اما اسرائيل به اينها چه ربطي دارد؟ اکثريت آنها – قليلي از آنها را استثناء مي کنم – متعلق به نازلترين طبيعت هاي يهوديت اند که بر اثر گزينش طبيعي براي مشاغلي تعيين گشته اند که در آنها انسان بسرعت ميليونها و ميلياردها درآمد بدست مي آورد – اما از من نپرسيد چگونه!  در يک جامعه ي عادي و کامل يهودي، اينان بر اثر خصائل حياتي شان در انظار مردم به پائين ترين مدارج نزول کرده و به هيچ وجه به عناوين اشرافي و مقامات بالا نخواهند رسيد. در حاليکه آنها در اجتماع مسيحي مورد عزت و احترام مي باشند. اينان از يهوديّتِ پيامبران و تنايم، از يهوديت هيلل، فيلو، ابن گابيرول، يهودا هالوي، بن ميمون، سپينوزا، و هاينه **، اينان که به مال خود مينازند و همه آنچه را که ما به آنها احترام مي گذاريم حقير مي شمرند و همه آنچه را که ما حقير مي شماريم حرمت مي نهند، بي خبراند. اينها بهانه ي اصلي نفرتِ تازه نسبت به يهوداند که علت اصلي آن اقتصاديست تا مذهبي. آنها براي يهوديتي که بخاطر آنها در عذاب است هرگز کاري نکرده اند. بجز اينکه صدقه اي را پرتاب کرده اند که براي آنها هيچ قرباني بحساب نمي آيد و بجز اينکه يک نوع سرطان ويژه ي يهودي را سر پا نگاه داشته اند، يعني گدائي. حمايت آنها هرگز از امور خيريه نبوده است و هرگز نيز نخواهد بود. بهمي دليل نيز بسياري، يهوديّت را ترک مي کنند و ما براي آنها در راهي که در پيش دارند آرزوي خوشبختي مي کنيم و شکوه ما فقط از اينست که آنها مگر خون يهودي در رگهاي خود ندارند، اگر چه از رسوبات آن باشد؟

هيچکس نبايد نسبت به حالت اضطراري يهود بي تفاوت بماند، نه مسيحي و نه ما يهوديان. اين گناه عظيمي است که تباري را در حالت اضطرار مادي و معنوي به حال خود بگذارند تا به زوال بيفتد، که حتّا بدترين دشمنانش، داشتن استعداد او را رد نمي کنند. اين گناهي است که هم نسبت به او روا ميشود و هم نسبت به ارزش هاي متعالي که در نگهباني از آن ها، تبار يهود ميخواهد سهيم باشد و نيز ميتواند سهيم باشد. و اين ميتواند براي ملت ها خطرناک باشد که انسانهاي داراي اراده اي قوي را که توان آنها، هم در نيکي و هم در بدي بالاتر از حد متوسط است، با رفتار تحقير آميز بدکام و از طريق بدکامي تبديل به دشمن نظام موجود سازند. ميکروبيولوژي به ما ميآموزد که موجودات کوچکي که تا زماني که در هوا مي زيند زيانبار نيستند، تبديل به محرک بيماري هاي شديد ميشوند، اگر از آنها رسيدن اکسيژن دريغ گردد، و اگر آنها را چنان که عبارت علمي مي گويد به anaerobik، به موجودات زنده ي بدون اکسيژن تبديل نمود؛ دولت ها و ملت ها بايد هراس داشته باشند از اينکه يهوديان را به موجوداتِ anaerobik تبديل کنند! زيرا آنها به سختي قادر خواهند بود تقاصّ آنرا پس دهند، هر کاري هم که بخواهند انجام دهند، تا اينکه يهودياني را که بخاطر تقصير خود آنها تبديل به موذي شده اند، نابود سازند.

اينرا که احتياج مبرم يهود، به فرياد، طلبِ ياري مي کند ديديم. رسيدگي و کمک بدان بزرگترين وظيفه اين کنگره مي باشد. اکنون من رشته سخن را بدست همکاران گزارشگرم مي سپارم که تصوير کلي را که من اينجا مطرح کردم مشروحاً عرضه و تکميل کنند و به شما در حين شنيدن، اين احساس بوجود خواهد آمد که به "کينّوت Kinnot" گوش مي دهيد.

مأخذ : ماکس نوردآو، نوشتجات صهيونيستي، برلين 1923 (نشر دوم) صص 39- 57

__________________________

* قِطّو – گِتو Ghetto – از Ghet به عبري به معني جدا، جدائي ميآيد. لذا بدليل هم ريشگي عبري و عربي، نوشتار قِطّو براي آن مناسبتر است تا گِتو. در گويش آلماني تلفظ آن گِتو مي باشد (مترجم با استفاده از فرهنگ آلماني Duden).

** Tanaim, das Judentum Hillels, Philos, Ibn Gariols, Jehuda Halevys, Ben Maimuns, Spinosas, Heines