xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr         

                  

  

دیگران | شــعـر | داستان | ترجمه | مقاله | نقد ادبی

 « درباره ی کلمات »
نوشته: ژان کوکتو



من آن چه را كه اشخاص سبك می نامند و می نازند كه از روی آن مصنفی را باز می شناسند ، هیچ
مهم نمی دانم . می خواهم كه مرا از روی افكار ، یا بهتر ، از روی رفتارم بازشناسند . جز در پی آن
نیستم كه هرچه موجزتر مقصودم را بفهمانم . به این نكته توجه كرده ام كه وقتی ماجرایی ذهن را
جلب نمی كند ، از آن روست كه ذهن متمایل بوده است كه زیاده تند بخواند و دل به آسانی بسپرد . از
این رو، در این كتاب، نوشته ی خویش را در خط می گیرم و این باعث می شود كه خواننده یكراست
.سر نخورد ، از نو آغاز كند، عبارت ها را از سر بخواند تا رشته از دست اش در نرود

چون كتابی را می خوانم ، از فراوانی كلماتی كه در آن می یابم دچار تعصب می شوم و آرزو می كنم
كه به كارشان ببرم . آن ها را به خاطر می سپارم چون به كار می نشینم ، استعمال آن ها ممتنع می
شود . به گنجینه ی لغوی خود بس می كنم . موفق نمی شوم كه از آن پا بیرون نهم ، و آن چندان
.مختصر است كه كار پردردسر می شود

به هر سطری با خود می گویم كه آیا می توانم پیش بروم و آیا آرایش های گوناگون این چند كلمه ای
كه به كار می برم و همان كلمات همیشگی اند ، سرانجام به بن بست نخواهد كشید و به سكوت وادارم
نخواهد كرد ، اگر چنین شود به سود همگان خواهد بود. لیكن كلمات در حكم ارقام یا حروف الفبا
.هستند . می دانند كه چگونه در ته دستگاه «هزار نگار» مدام به صورتی دیگر از نو درچیده شوند

گفتم كه بر كلمات دیگران حسد می برم . علت آن است كه آن ها از آن من نیستند . هر مصنفی كیسه
ای «لوتو» در اختیار دارد كه با آن باید برنده شود . سوای سبك هایی كه مردود من اند و سبك زیاده
،سرشار از لفظ «فلوبر» نمونه ی آن است ، در سبك محبوب من ، یعنی در سبك های مونتنی
.راسین ، شاتوبریان ، استاندال، الفاظ فراوانی به كار نمی رود. این الفاظ را به آسانی می توان شمرد

این ، نخستین نكته ای است كه معلم ، در كلاس درس ، به جای آن كه عبارات طولانی زیبا را به رخ
شاگردان اش بكشد ، باید توجه آنان را بدان جلب كند . پس از اندك زمانی ، آنان خواهند دانست كه
«غنا تا چه مایه در نوعی فقر است ، خواهند دانست كه «سالامبو» بساط سمساری و «سرخ و سیاه
.گنجینه ای است
،كلمات سرشار از رنگ و مایه ی صوتی را ، همچون جواهر پرجلوه و رنگ های تند بزرگ
.دشوار می توان به كار برد . زنان رعنا هرگز با این چیزها آماج ریشخند نمی شوند
من از كتاب هایی درعجب ام كه در آن ها واژگان نویسنده ای شرح داده شده و پانوشت های مدعی
روشن ساختن متن ، چین هایش را باز می كنند و «كیس» آن را می خوابانند . این همان بلایی است
كه بر سر مونتنی می آورند ، بر سر كسی كه جز در پی بیان مقصود نیست و هرطور شده بدان نایل
می شود ، البته با چرخاندن عبارت به شیوه ی خود شرح واژگان ، خلاء را اگر خوب آراسته شده
باشد براین شیوه ی چرخاندن عبارت ، ترجیح می دهد.این معنی ، كاربرد گاه گذاری كلمه ای مهجور
را گناه به شمار نمی آورد ، به شرطی كه آن كلمه بجا آمده باشد و ارزش صرفه جویی در كلمات
.دیگر را نمایان سازد.با این حال ، اگر زیاده خیره كننده نباشد ، قبول اش را توصیه می كنم

كلمات نباید ساری باشند ، چه باید گفت كه نشانده می شوند . آن ها ماده ی خارجی خود را از سنگ
متخلخلی می گیرند كه هوا آزادانه در آن گردش می كند . كلمات به ملاط واو عطف كه آن ها را
یكپارچه سازد نیاز دارند. از دیگر ادات ربط نیز نباید غافل ماند . نثر رقاصی نیست . نثر راه می
رود . از روی این راه رفتن یا شیوه ی رفتار است كه اصل و نژاد آن بازشناخته می شود ، تعادلی
در آن باز شناخته می شود نظیر تعادل ویژه ی بومیانی كه بار بر روی سر حمل می كنند. از این
معنی ، اندیشه ای به ذهنم راه می یابد و آن اینكه نثر آراسته تابعی است از بار مغزی نویسنده؛ و هر
.نثر دیگری نوعی رقص آرایی است

پیش از این برایم اتفاق افتاده است كه خواسته ام مزه ای را كه از نثری چشیده بودم به كسانی بچشانم
كه ادعا می كردند در آنان بی اثر بوده است . با این دلهره كه مبادا نتوانم آن كسان را قانع كنم ، نثر را
به بانگ بلند می خواندم در این هنگام بود كه عیب های آن آشكارا می شد . این چنین ناكامیی متنبه ام
ساخت . دیگر به هر آن چه در نظر اول شیفته ام می كرد بدگمان می شدم . اندك اندك عادت كردم
تنها مجذوب نویسندگانی شوم كه در نوشته های آنان زیبایی ، بی آن كه خود التفات كنند ، آشیان دارد
.نویسندگانی كه دل شان به زیبایی مشتغل نیست

هرچند كلمات متعلق به یكی از واژگان ها ، اصلن با گنجینه لغوی ما وفق نمی دهد ، گاهی برایم پیش
می آید كه به تعبیری حرفه ای برمی خورم و آن را اختیار می كنم . یكی از آن ها را كه در كتاب های
به تخمین من ) است . این تعبیر كاملن افاده )A mon cstimsدریانوردی هست شاهد می آورم و آن
.ی معنی می كند . چون تعبیری مناسب تر نمی شناسم ، آن را اختیار می كنم

زبان فرانسه بدقلق است و برخی ملایمت ها را برنمی تابد . این همان معنایی است كه «ژید» عالی
بیان كرده است و می گوید زبان فرانسه پیانوی بی پدال است . نمی توان نواهای ساز آن را محو كرد
.. خشك كار می كند . مخاطب موسیقی آن بیشتر جان است تا گوش

آن چه در نوشته های نویسندگان كلاسیك آهنگین می شمارید ، غالبن چیزی جز زر و زیور عصر
نیست . نویسندگان بزرگ از آفت اش نمی رهند ، هرچند بر آن چیره می شوند در نوشته های
نویسندگان فرودست ، جلوه ی دروغین اش را می توان دید . برما چنین می نماید كه «سلیمن »(1) و
.آلست»(2) به یك زبان سخن می گویند»

،محتمل است كه جور واجورترین زبان هایی كه نویسندگان این دوره برای نوشتن به كار می برند
در دوره ی دیگری خلط شوند . سبك این زبان ها تقریبن همسان خواهد شد. دیگر جز فرق معناهایی
.كه بیان می كنند و میزان دقت در بیان آن معانی ، چیزی از این زبان ها رخ نخواهد نمود

كلمات ، علاوه بر دلالت ، از خاصیتی جادویی ، از قدرت جاذبه ، از توانایی افسون، از جوهری
سیال كه بیرون از معنای آن ها بكار است بهره مندند . لیكن این جوهر سیال تنها هنگامی به كار است
كه كلمات مجتمع می شوند و اگر اجتماع آن ها فقط لفظی باشد، جوهر سیال از كار می افتد . پس
عمل نوشتن به چند الزام بسته است ؛ برانگیختن ، بیان كردن، جادو كردن ، جادوگریی كه آموختنی
.نیست ، چون از آن ماست و مهم آن است كه سلسله ی كلمات شبیه ما باشد تا قدرت تأثیر پیدا كند

كلمات ، بر روی هم ، به جای ما می نشینند و باید كمبود نگاه ها، اطوار و شیوه ی رفتار ما را
جبران كنند. پس جز در كسانی كه این چیزها در آنان رسوخ كردنی باشد نمی توانند اثر كنند . برای
.دیگران ، نوشته ی بی جان اند، و دور از ما و پس از ما ، همچنان نوشته ی بی جان خواهند بود
قدرت جادویی این كلمات مجتمع باعث می شود كه نتوانم با نویسنده ی هر عصری از اعصار كه می
خواهد باشد به همصحبتی بنشینم . چه ، آن ها مرا به حضور او درمی آورند از او پرس و جو می
كنم. جوشن درونی این كلمات ، چیزی را در گوش ام فرو می خواند كه اگر خود او حاضر بود ، در
.جوابم می گفت؛ تازه اگر ، آن چنان كه برایم پیش می آید، جواب خود را نوشته و آماده نیابم

كتاب من هدفی جز این ندارد كه با خوانندگان خویش صحبتی را آغاز كند و این درست، خلاف شیوه
ی تدریس است . حدس می زنم كه به كسانی كه با من محشورند چیز زیادی نخواهد آموخت . آرزوی
كتاب من جز این نیست كه با ناشناس هایی برخورد كند كه خوش داشته باشند مرا بشناسند و با من
در پیرامون معماهایی گفتگو كنند كه اروپا به آن ها علاقه ای ندارد و زمزمه ی تنی چند انگشت
.شمار از «فضلای روشنفكر» خواهند شد

اجتماع كلمات به حدی موثر است كه فیلسوفانی كه دستگاه جهان شناسی آنان را فیلسوف دیگری (و
از آن این یكی را باز فیلسوفی دیگر) رد می كند، در اذهان با طریقه ی بیان خود جایگیر می شوند نه
با محتوای بیان خویش ، كدام فیلسوف است كه بخت خود را مرهون طرز نوشتن خود یا دست كم
پرتو فروغ خاصی نباشد كه بر روی خطایی افكنده است ؟ اكنون می دانیم كه دكارت اشتباه می كند و
با این همه نوشته اش را می خوانیم . پس كلام است كه چون نویسنده در آن حضور دارد و چون مادیتی
با آن دوام می یابد ، پایدار است .سوء تعبیر نشود . مقصودم كلامی نیست كه اندیشه ای با آن زر و
زیور می گیرد . مقصودم معماری است از كلمات معماری بس غریب ، بس پرتوان ، بس متوافق با
.خود معمار ، كه از خلال ترجمه نیز تأثیرش باقی باشد

پوشکین » آن نادره ای است كه به هیچ زبانی جز زبان خود نمی تواند ارتباط برقرار كند . افسون »
او در روس ها، از هر قماشی كه باشند ، اثر می كند. چنین پرستشی نمی تواند تنها بر موسیقی متكی
باشد و چون شهد معنی در ترجمه می رود ، پس باید سحری در آن ممزوج باشد . من این سحر را به
حساب قطره خونی از نژاد سیاه می گذارم كه در رگ های پوشكین بود. دهل پوشگین سخن می گوید
.. چون شیوه ی كوفتن آن عوض شود، جز دهل چیزی به جا نمی ماند

،البته نقش كلمات در شعر حادتر است تا در نثر. لیكن به نظر من اگر گره كلمات نسبتن محكم باشد
در ترجمه معنایی منتقل می شود. حجت این دعوی اشعار «شكسپیر» است. از این رو حالت پوشكین
.به نظر من فرد است
بارها واداشتم شعرش را برایم ترجمه كنند و هربا مترجم روسی دنباله ی كار را رها می كرد و می
گفت كه واژه ی گوشت در نوشته ی پوشكین ، دیگر بر گوشت دلالت ندارد ، بلكه مزه ی آن را می
.چشاند و این منحصر به خود اوست
اما ، كلمه ی گوشت چیزی جز كلمه ی گوشت نیست و اگر از خود فراتر می رود ، تنها در پرتو
.كلماتی است كه احاطه اش می كنند و این برجستگی عجیب را به آن ارزانی می دارند

خودبینی به ما توصیه می كند كه گرد گل اندیشه ی خود را به اقطار گیتی بفرستیم . لیكن من در این
فكرم كه تفنن شاعر باید این باشد كه جز به هم میهنان اش تعلق نداشته باشد. شاید آن چه به دیده ی من
.عیب پوشكین می نمود، به خلاف ، هنر اوست و او رامعبود روس ها می سازد

نثر كمتر از شعر به فرمان طلسمات است . راست است كه شعر هر قدر بیش تر از حكایت ماجرا
دوری گزیند ، ترجمه اش مشكل تر می شود . مگر آن كه میان «شارل بودلر» و «ادگارپو» به حكم
،قضا ملاقاتی دست دهد(3) . یعنی میان دو تن كه یكسان به كار برد گیاهان طبی، ادویه ، داروها
.مفرحات ، مطبوخ ها ، معجون ها و اثری كه در بدن پدید می آورند، آشنا هستند

(1) « یکی از چهره های نمایشی نمایشنامه ی « مردم گریز » اثر « مولیر Celimene

(2) «شاهچهره ی نمایشنامه ی « مردم گریز Alceste

(3) اشاره دارد به توفیق بودلر در ترجمه ی اشعار «پو » به فرانسه


مرجع : رودکی – سال دوم – شماره ی 16 – بهمن ماه 1352