|
|
"خالی ..." |
سهشنبه ۱ بهمن ۱٣٨۷ - ۲۰ ژانويه ۲۰۰۹ "در اندرون ِ من ِ خسته دل ندانم چيست / که من خموشم و او در فغان و در غوغا"
خسته ام از همه چيز : از خودم ، از تو ، از او - و از "شمايان" به کل ... اميد به هيچ کس ندارم : نه به خودم ، نه به تو، نه به او - و نه به "شمايان" به کل ...
... و چه احمقم - به
تمامی ! - ، که در اين ياس ِ به تمامی به (از) "انسان" - که زمانی موتور ِ
زيستم ، منبع ِ نفس کشيدنم ، چراخندهء کلِ زتدگيم بود - ، هنوز مطالبی
فراهم می کنم و در سايت می آورم . آيا قطع اين رابطه ، يعنی ...
|