m.ilbeigi@yahoo.fr           

  

                 

  http://avaetabid.com 

در گرامیداشت باقر مومنی

 

در سوگ باقر مؤمنی

(1402  1305)

28 آبان 1402 در بیمارستانی در / باقر مؤمنی، مورخ، نویسنده، مترجم و کنشگر چپگرای ایرانی، بامداد 19 نوامبر 2023 پاریس چشم بر جهان فروبست.

باقر مؤمنی اردیبهشت 1305 در کرمانشاه به دنیا آمد. پس از پایان دبیرستان، به تهران رفت، در دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران درس خواند و در این

رشته کارشناس  شد. پس از چندی به فرانسه رفت، در دانشگاه سوربون پاریس سرگرم تحصیل شد و در تاریخ، مدرک دکترا گرفت.

این روشنفکر پیشرو که از جوانی به مبارزه ی سیاسی روی آورد، تا سه سال پس از کودتای 28 مرداد 1332 ، عضو فعال حزب توده ایران بود. در پی

گسست از حزب  توده، با شماری از روشنفکران انقلابی و همرزمان پیشین، نبرد علیه دیکتاتوری شاه را ادامه داد. به کانون نویسندگان ایران پیوست که

برای آزادی اندیشه و بیان در  تکاپو بود.

پس از انقلاب بهمن 1357 ، با انتشار هفته نامه ی صدای معاصر و نشریه ی تئوریک مارکسیستی اندیشه، پیکار دموکراتیک برای دستیابی به آزادی،

برابری و عدالت  اجتماعی را پی گرفت.

در نیمه ی سال 1361 ، همانند بسیاری از دگراندیشان و مخالفان اصولی جمهوری اسلامی، ناگزیر به گریز از ایران شد. همراه با خانواده اش به پاریس

کوچید و زندگی  در تبعید را آغازید.

در سالهای زندگی در تبعید، از پیکار با جمهوری اسلامی و نیز پژوهش و نگارش در زمینه های گوناگونِ برآمدن این نظام ناهمزاد با زمان، دست نکشید. نه

تنها پای  ثابت حرکت های اعتراضی علیه بیدادگری های دین سالاران شیعی در میهنمان بود، بلکه از آفرینندگان آثار ارزشمندی در تاریخ ایران معاصر به

شمار میآید؛ به ویژه از   جنبش مشروطه خواهی به این سو.باقر مؤمنی از انگشت شمار اندیشمندان

 مارکسیست است که قرآن و نوشته های اسلامشناسان دیروز و امروز را به نقد کشیده است.جای این نویسنده ی فرهیخته و سنجشگر که زندگی

پُربارش الگوی  بسیارانی بوده است، برای چند نسل از روشنفکران و پیکارگران آزادی ایران که بسیار از او آموخته  اند، تا سالهای سال خالی خواهد ماند.

تاریخ خاکسپاری و مراسم بزرگداشت باقر مؤمنی در اطلاعیه ی دیگری به آگاهی همگان خواهد رسید.

خانواده و دوستان باقر مؤمنی

 

مراسم بدرود وخاکسپاری باقر مؤمنی

(1305- 1402)

از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

مراسم بزرگداشت و خاکسپاری رفیق دانا و اندیشورز توانای ما، باقر مؤمنی، مورخ، نویسنده، مترجم و کنشگر دیرینه ی چپ گرا 7 آذر 1402 ( در گورستان

پرلاشز برگزار  میشود. ( که ما را واگذاشت و گذشت، ساعت ده روز سه شنبه 28 نوامبر 2023)

نشانی :

تالار بزرگ پرلاشز Crematorium (coupole)

Cimetière parisien du Père-Lachaise

Avenue du Père Lachaise

Paris 75020

Métro Gambetta. Ligne 3

خانواده و دوستان باقر مؤمنی

 

به یاد بیدار باقر مؤمنی
(۱۴۰۲- ۱۳۰۵)

«…وقتی به تو می‌گویند
که من
به تمامی،
مطلقاً
برای همیشه مرده‌ام...
باور مکن!
باور مکن!
باور مکن!»(۱)

باقر مؤمنی، یار و آموزگار ما، چشم بر جهان فروبست و دوستاران پُرشمارش را در اندوهی ژرف فرو‌‌برد.

باقر مؤمنی در کرمانشاه به دنیا آمد. دانش‌آموز دبیرستان بود که به شعر و داستان و روزنامه‌نگاری دل بست و با روزنامه‌ی بیستون به همکاری برآمد؛ بیستونی که ابوالقاسم لاهوتی بنیان گذاشته بود. پس از پایان دبیرستان به تهران رفت و در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد.

در فضای آزاد پس از شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی و برافتادن رضا شاه پهلوی، به کُنشگری سیاسی روی آورد. چندی با حزب ناسیونالیستی پیکار همراه گشت و سپس به حزب توده ایران پیوست. در خرداد ۱۳۲۷ رشته‌ی قضایی دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران را به پایان برد.

در پی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، و بگیر‌ و ببند آزادی‌خواهان و کمونیست‌ها، به زندگی مخفی روی آورد و به بازسازی جامعه‌ی حزبی از هم پاشیده، همت گماشت. در آبان ۱۳۳۵، با چهار تن دیگر از کنشگران حزب توده، دستگیر شد. کوشید از دست پایوران ساواک بگریزد، اما با تیراندازی آنان زخمی شد و به زندان ‌افتاد. در زندان هم از مقاومت و کار فرهنگی دست نکشید. به ترجمه روی ‌آورد و تا پایان سال ۱۳۳۶ چندین شعر کلاسیک روسی را به فارسی بر‌گرداند؛ از آن میان قله‌ها و نیز بادبان لُرمانتوف.

باقر مؤمنی در مرداد ۱۳۳۷از زندان آزاد شد. یکسره از حزب توده بریده بود. دست در دست شماری از همبندهای‌ پیشین‌، گروه مارکسیستی مستقلی بنیاد گذاشت به نام اول ماه مه. این گروه در پایان تنفس سیاسی سال‌های ۱۳۴۲-‌۱۳۳۹ و بازگشت استبداد خشن سیاسی، از پیشرفت باز ماند. در این دوره باقر مؤمنی به پژوهش تاریخی روی ‌آورد، نگارش، ویرایش، و ترجمه‌ی برخی از متن‌های ارزشمند و اثرگذار اروپایی به فارسی؛ از آن میان: تاریخ قرون وسطی با همکاری صادق انصاری (۱۳۴۵)؛ نامه‌ای که هرگز فرستاده نشد! (۱۳۴۳)؛ ایران در آستانه‌ی انقلاب مشروطیت (۱۳۴۵)؛ پنج‌ لول روسی (۱۳۵۰)؛ تاریخ جهان باستان با همکاری صادق انصاری و علی‌الله همدانی (۱۳۵۴)؛ ادبیات مشروطه (۱۳۵۴) و... به کار ارجمند بازیابی و پیش‌گفتارنویسی بر نوشته‌های ‌روشنفکران مشروطه نیز پرداخت: سیاحت‌نامه‌ی ابراهیم‌بیک (۱۳۴۴)؛ کتاب احمد (۱۳۴۶)؛ تمثیلات (۱۳۴۹) و... هدف، نشر و آموزش اندیشه‌ی ترقی و آزادی‌ بود در میان نسل جوان ناآگاه نسبت به تاریخ ایران‌زمین.

باقر مؤمنی در پائیز ۱۳۴۶ رهسپار فرانسه شد؛ در دانشگاه بُزانسون زبان فرانسه آموخت و در دانشگاه سوربن پاریس، تاریخ خواند. سال ۱۳۴۸ به ایران بازگشت. در مؤسسه‌ی تحقیقات و برنامه‌ریزی علمی و آموزشی استخدام شد. در شهریور ۱۳۴۹، با اکرم فرمهینی، طراح و گرافیست، پیمان زناشویی بست. تنها فرزند آن دو دلداده، انوشه، در سال ۱۳۵۰به دنیا آمد. با ناصر رحمانی‌نژاد که بسی جوان‌تر از باقر مؤمنی بود، انتشارات صدای معاصر را به وجود آورد؛ با این هدف که کتاب‌های خوب و ارزشمند را ارزان به چاپ رسانند و در دسترس نسل جوان بگذارند. بسیاری از نویسندگان و مترجمان جوان، از رهگذر صدای معاصر به جامعه شناسانده شدند. دوست ما همچنین باور ژرفی داشت به همکاری با جُنگ‌ها و نشریه‌های پیشرو، همچون جُنگ سحر، که ساواک تاب تحمل‌شان را نداشت و در نطفه خفه‌شان می‌کرد.

در سال ۱۳۵۳ باقر مؤمنی بار دیگر رهسپار فرانسه شد. فراگیری رشته‌ی تاریخ را در دانشگاه سوربن ادامه داد و در سال ۱۳۵۵ دکترا گرفت. رساله‌ی دکتر‌ایش درباره‌ی اندیشه‌های آخوندزاده است. در بازگشت به ایران، پژوهش و نگارش را استوارتر و پُرمایه‌تر از پیش، پی‌‌گرفت. در سال ۱۳۵۶ سه کتاب به انتشار رساند که با استقبال کتاب‌خوانان و جوانان روبه‌رو شد. نیز به کانون نویسندگان ایران پیوست که بار دیگر به پهنه‌ی مبارزه بر ضد سانسور بازگشته بود.

با اوج‌گیری جنبش انقلابی علیه دیکتاتوری شاه، باقر مؤمنی با مردمان ایران همراه شد. اندک‌زمانی پس از پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷، با شماری از همرزمانش ـ صارم‌الدین صادق‌وزیری، بزرگ پورجعفر، یوسف قریب، ناصر رحمانی‌نژاد و... ـ هفته‌نامه‌ی صدای معاصر را به انتشار ‌رساند. این رسانه تنها با جمهوری اسلامی سرِ ستیز نداشت؛ بلکه حامیان این حکومت ارتجاعی را نیز ـ بیش از همه حزب توده ـ با سلاح نقد، آماج حمله‌های سنجش‌گرایانه‌ی خود قرار می‌داد. باقر مؤمنی در فروردین ۱۳۵۸ با تنی چند از مارکسیست‌های مستقل، نشریه‌‌ی تئوریک اندیشه را به راه انداخت که زمینه‌ساز شکل‌گیری گروه آزادی کار بود.

با جاافتادن نظام خودکامه‌ی اسلامی، شدت‌یافتن استبداد سیاسی و یورش بردن واپسگرایان حاکم به دگراندیشان، باقر مؤمنی نیز همچون بسیارانی دیگر به ترک وطن تن داد. همراه با خانواده‌اش به فرانسه پناهنده شد. در سال‌های نخستین زندگی در تبعید، سخت کوشید شماری از جرگه‌ها، جریا‌ن‌ها و چهره‌های چپگرای انقلابی و دموکرات را به هم نزدیک‌ کند و جنبشی‌ برپا سازد برای پیشبرد پیکار دموکراتیک در خارج و داخل کشور. هنگامی که به واقعیت تلخ ناممکن بودن چنین اتحاد و ائتلافی پی‌برد، نیرو و توان خود را در راه پژوهش در زمینه‌ی ریشه‌های شکست انقلاب بهمن به کار بست و نیز سویه‌های گوناگون اسلام سیاسی. ره‌آورد چهل سال تلاش فکری و تکاپوی خردورزانه، صدها مقاله و ده‌ها کتاب خواندنی‌ست؛ از آن میان کتاب دین و دولت در عصر مشروطیت (۱۹۹۳)؛ اسلام ایرانی و حاکمیت سیاسی (بدون تاریخ)؛ حکومت اسلامی و اسلام حکومتی (۲۰۰۴)؛ دنیای ارانی (۲۰۰۵)؛ راهیان خطر (۲۰۰۶)؛ نواندیشی و روشنفکری در ایران (۲۰۰۷)؛ سرزمین عرب در آستانه‌‌ی حاکمیت اسلامی (۲۰۱۲)؛ الله، محمد، ابلیس (۲۰۱۵) و بسیاری نوشته‌های دیگر.

باقر مؤمنی، روشنفکری بود پُرکار، زحمتکش و جسور. سخت سیاسی؛ اما مخالفِ سیاست‌بازی. تا روز‌های آخر زندگی، اخبار ایران و جهان را به دقت دنبال می‌کرد و به تحلیل رویدادها می‌نشست. از جمهوری اسلامی بیزار بود و ناقد نظام سرمایه‌داری. پای ثابت جنب ‌و جوش‌های اپوزیسیون برانداز به شمار می‌رفت. فردی پیشرو و متجدد بود؛ نیز دموکراتی راستین و پایبند به اصول. اهل دوستی بود و مدارا و مروت. برای دوست از هیچ‌ چیز فرو نمی‌گذاشت. همسرش را عاشقانه دوست می‌داشت و یگانه پسرش را ـ که تا واپسین لحظه‌ها دلنگران پدر بود و مراقب او ـ پاره‌ی جانش می‌دانست. انسان بود؛ انسانی خوش‌رو، خوش‌خو و خوش‌پوش که زیبایی‌های زندگی و نیک‌کرداری را برمی‌کشید و سُفلگی، فرومایگی و نابکاری را برنمی‌تابید؛ و نیز خوارداشت آدمی را. تا به آخر آرمان‌خواه ماند و باورمند به سوسیالیسم، آزادی و رهایی بشر.

درگذشت باقر مؤمنی، اندوهی‌ست گرانبار؛ پیش از همه برای پسرش انوشه و خانواده‌ی محترم مؤمنی. با آن‌ها همدرد و هم‌بسته‌ایم. آرزو داریم این دوره‌ی دشوار را با صبوری و استواری از سر بگذرانند.

هومن آذرکلاه، سرج آراکلی، محمد آزادگر، فرج آلیاری، مژگان آموزگار، ابراهیم آوخ، خسرو آهنگر، باقر ابراهیم‌زاده، پروین ابراهیم‌زاده، نسرین ابراهیمی، یوسف اردلان، فرح اردشیری، فروغ اردشیری، ناهید اردشیری، نسرین اسدیان، مهران اسفندیاری، بانو اسکندانی، قادر اسکندانی، جواد اسکویی، مهدی اصلانی، علی اعتدالی، یاور اعتماد، ناصر اعتمادی، محمد اعظمی، صادق افروز، سعید افشار، سعید افشار، رضا اکرمی، صادق امیدی، نوروز امید، شهین امیری، محبوبه امیری، شاهین انزلی، ایراندخت انصاری، وهاب انصاری، حسین انورحقیقی، اصغر ایزدی، رضا باقری، ارژنگ بامشاد، خسرو بختیاری، عباس بختیاری، منیره برادران، مهرداد بران، فریده برازنده، یداله بلدی، احمد بناساز نوری، فرامرز بهار، سهراب بهداد، امید بهرنگ، نورا بیانی، شهرنوش پارسی‌پور، حمید پورقاسمی، ارسلان پورقباد، غلامحسین پیریایی، امید پیوندی، مسعود پیوندی، تقی تام، منیژه تام، گیتا توکلی، لقمان تدین‌نژاد، فریبا ثابت، حمیدرضا جاودان، اسفند جاوید، فلور جاوید، یاشار جاوید، اقدس جاویدی، سیروس جاویدی، میهن جزنی، حسن جعفری، محمد جواهرکلام، جواد جواهری، فتان جوکار، ناصر جوهری، سیامک جهانبخش، علی حجت، حمید حسینی، عطا حسینی، سروش حبیبی، حسن حسام، فریبا حسینی، نینا حقی، نقی حمیدیان، نسیم خاکسار، بهروز خسروی، محمد خسروی، بهروز خلیق، تقی دادستان، مجید دارابیگی، م.دانش، بهروز داودی، مهرداد درویش‌پور، علی دماوندی، اکبر دوستدار، احسان دهکردی، ابراهیم دینخواه، مهدی ذوالفقاری، محمدرضا رادمنش، ناهید رادمنش، خسرو رحمانی، ناصر رحمانی‌نژاد، ناصر رحیم‌خانی، سهیل رسولی، شکرالله رضوی، علی رنجبر، سیاوش رنجبردائمی، تقی روزبه، میهن روستا، فواد روستایی، سعید رهنما، پروین ریاحی، حبیب ریاحی، رضا رییس‌دانا، احمد زاهدی‌لنگرودی، فخری زرشگه، ایران زندیه، پیروز زورچنگ، علی ستاری، بیژن سعید‌پور، بهرام سلطانی، پروانه سلطانی، حمید سلطانی، فتاح سلطانی، لیلا سلطانی، آریا سنگسری، اسفندیار سنگسری، اکبر سوری، فریدا سهرابیان، بهمن سیاوشان، اسد سیف، اکبر سیف، محمدرضا شالگونی، مرضیه شاه‌بزاز، چکامه شریفیان، شهلا شفیق، آزاده شکوهی، کیتاش شمس، ابوالقاسم شمسی، روجا شمسی، رسول شوکتی، سیما صاحبی، محمدحسین صدیق‌یزدچی، فاروق صمامی، جمال صفوی، علی صمد، نبی صمیمی، یدی عباسی، حسن عزیزی، نادر عصاره، فرزانه عظیمی، مریم عظیمی، رضا علامه‌زاده، جلال علوی‌نیا، محمود علیزاده‌لسانی، ثریا علیمحمدی، سرور علیمحمدی، داود غفاری، هبت غفاری، آذر فارسی، محمد فارسی، سپیده فارسی، مسعود فتحی، حمید فدوی، گابریل فدوی، علی‌اصغر فرداد، ویدا فرهودی، داریوش فریدونی، محسن فومنی، ناهید قاجار، مینا قاسمی، نصراله قاضی، ناصر قاضی‌زاده، قدسی قاضی‌نور، گلرخ قبادی، آیدا قجر، سعید قربانی، پروین ‌آهوقلندری، فرشته قریشی، شهرام قنبری، پرویز قلیچ‌خانی، ایرج قهرمانلو، کیان کاتوزیان‌ (حاج سیدجوادی)، ناصر کاخساز، مقصود کاسبی، مهدی کاظمی، فرشین کاظمی‌نیا، کاظم کردوانی، بهزاد کریمی، سودابه کسراییان، سیروس کسراییان، حجت کسرائیان، مازیار کشاورز، زریون کشاورزصدر، علی کشتگر، رئوف کعبی، آرش کمانگر، اکرم کوهساری‌مرند، محمود کویر، محمد کیانزاد، بهزاد لادبن، روبن مارکاریان، عزیز ماملی، مهین ماوائی، مهناز متین، هدایت و مریم متین‌دفتری، شهرزاد مجاب، سیرانوش مرادیان، باقر مرتضوی، بنفشه مسعودی، علی مسعودی‌نیا، حسام مصطفی‌زاده، محمود معمارنژاد، محمدرضا معینی، بهروز معظمی، هوشنگ معین‌زاده، هایده مغیثی، مهرآفاق مقیمی، حسن مکارمی، سیروس ملکوتی، محمد منتظری، مسعود مولازاده، حسین مولودی‌‌صفا، رضا ناصحی، رضا مهاجر، ناصر مهاجر، پوران مهدی‌زاده، جمشید مهر، اردشیر مهرداد، ناهید ناظمی، بهرنگ نجمی، سارا نخعی، علی ندیمی، هلن نصرت، فرهاد نعمانی، مسعود نقره‌کار، کیومرث نقی‌پور، حمید نوذری، پرویز نویدی، ژینوس نویدی، بهمن نیرومند، ایرج نیری، حمیلا نیسگیلی، محمدرضا نیکفر، شیده ورزگر، علی‌اکبر هادی‌پور، ویدا هشیار، هما همایون، توران همتی،کاوه یزدانی، محسن یلفانی.


___________________________

۱- وصیت‌نامه، آریل دورفمان، برگردان به فارسی: باقر مؤمنی، خرداد ۱۳۵۸

 

بیانیه

باقر مؤمنی ) 1402  1305 ( نویسنده، مترجم، پژوهشگر و عضو دیرین کانون نویسندگان ایران روز یکشنبه 28 آبان در نودوهفت سالگی در پاریس جهان را

واگذاشت.

او در سال 1305 در کرمانشاه بهدنیا آمد. دوره ی دبستان و دبیرستان را در این شهر به سرانجام رساند. پایان دوره ی دبیرستان او مقارن با سالهای

پُرالتهاب سیاسی  دهه ی بیست خورشیدی در ایران بود و او نیز متاثر از این فضا به فعالیتهای مرسوم سیاسی روی آورد.

در همین ایام برای تحصیل در رشت هی حقوق راهی پایتخت شد و در دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران ثبتنام کرد. درتهران به برخی محافل سیاسی   

راه یافت و اواخر  سال 1324 به حزب توده ایران پیوست. پس از پایان تحصیلات خود همچنان بهفعالیت در صفوف حزب توده ادامه داد و در همین ارتباط در 

سال 1335 به 18 ماه زندان  محکوم شد.

 در سال 1339 پایان نامه ی دانشگاهی خود را به پایان برد و آن را زیر نام " ایران در آستانه ی انقلاب مشروطیت" به چاپ رساند. در سال 1346 برای

ادامه ی تحصیل   راهی فرانسه شد و پس از دو سال اقامت به ایران بازگشت و انتشارات صدای معاصر را بنیاد گذاشت. در سال 1353 دوباره راهی

فرانسه شد و در دانشگاه سوربن  طی دو سال نگارش رساله ی  دکترایش را با نام "مسئله ارضی و جنگ طبقاتی در ایران"به پایان برد و جلد اول آن

را با نام مستعار  الف-پوران در فرانسه به چاپ  رساند.

پس از بازگشت به ایران در سال 1355 ، مجدانه به کار پژوهش، نگارش، ترجمه و تصحیح متون مشروطه همت گماشت اما، به دلیل اختناق و استبداد

حاکم بر فضای آن  روزهای جامعه ی ایران، بسیاری از آثارش در محاق و سایه ی سنگین سانسور گرفتار آمد.

در سال 1356 ، مقارن با آغاز دوره ی دوم حیات کانون نویسندگان ایران، یکی از اعضای پایدار و پیگیر آن بود و در برگزاری ش بهای نویسندگان و شاعران

در انستیتو   گوته، وابسته به سفارت آلمان در تهران، حضوری فعال و مؤثر داشت و سخنرانی او در شب پنجم با استقبالی پرشور مواجه شد، به ویژه آنجا

که درباره ی سانسور  سیستماتیکِ حکومت های خودکامه گفت  :

"سانسور پیوند ملت را با فرهنگ گذشته اش قطع میکند. در شرایط سانسور، تاریخ را با زمان حال آغاز میکنند. به زعم  سانسور، در گذشته هیچ چیز وجود نداشته و

 عصر ماست که عصر طلایی ست!! ملت همیشه هیچ بوده، هیچ گذشته ای هم ندارد. الان هم هیچ نیست و این وظیفه ی دستاندرکاران سانسور است

که باید او را  ارشاد کنند و آموزش .بدهند".

در سال 1357 با همکاری سه یار کانونی اش سعید سلطانپور، ناصر رحمانی نژاد و بزرگ پورجعفر به انتشار هفته نامه ی » صدای معاصر « همت

گماشت که تا  تیرماه 1358 چهارده شماره منتشر شد. گفتنی ست که در همین ایام سردبیری نشریه ای سیاسی با عنوان " اندیشه" نیز بر عهده ی او

بود که تنها 5 شماره از آن  انتشار یافت.  

در 1360 امکان هرگونه فعالیت اجتماعی از کانون نویسندگان ایران سلب شد و کانونیان زیر ضرب شدید و مدام حکومت اسلامی قرار گرفتند. هم ازاینرو

مؤمنی ناگزیر تن   به تبعید سپرد و بدون گذرنامه با گذر از مرزهای غربی کشور خود را به پاریس رساند. دریغا که این تبعید تا سفرِ سرانجام او به درازا

کشید.

باقر مؤمنی در غربتِ تبعید نیز همچنان آرمانخواهی انسان مدار و آزادیخواهی برابر یطلب و ستم ستیز باقی ماند و تا واپسین دم سر بر خط هیچ قدرتی ننهاد، همواره

 به پشتیبانی و هواخواهی از منشور و اساسنامه ی کانون نویسندگان ایران پایبند و دلبسته ماند، و هرگز از تکاپو و کوشش مجدانه برای برچیدن سلطه

 سانسور  بازنایستاد.

 او در کتاب "درد اهل قلم" در پاسخ به پرسشی پیرامون عوارض ممیزی و وظیف ه ی نویسندگان در مقابله با سانسور ، و در قبال کانون نویسندگان

ایران میگوید:

"آ نچه مربوط به اهل قلم و هنر است؛ آنها باید به کانون نویسندگان بپیوندند و به وجوه مختلف آن را تقویت کنند . کانون باید بی پروا و مدام دستِ سانسور را رو کند،

 اشکال مختلف سانسور و عوارض این سانسور را توضیح بدهد، با تمام دستگاههای سانسور به ستیز برخیزد و همه ی آنها را رسوا کند".

 ، ،» ، ، از میان آثار باقر مؤمنی  گذشته از "درد اهل قلم" ،" رودررو"،  "پنج لول روسی" ، "صوراسرافیل "درباره ی مسائل جنبش و حزب

توده"، "مسئله ی  ارضی و جنگ طبقاتی در ایران" و شماری از ترجمه ها و گردآوری ها که در سالهای 1356 تا 1359 امکان چاپ در ایران  را یافتند ـ 

می توان به  " اسلام ایرانی   حاکمیت سیاسی" ،  "انفجار سبز  (کمونیسم در جهان و ایران)" ، "دین و دولت در عصر مشروطیت "، "تاریخ

و سیاست"، "نواندیشی و روشنفکری در ایران" و "همراه با انقلاب از درخت سخن بگو" اشاره کرد.

کانون نویسندگان ایران درگذشت این دانشی مرد آزادیخواه را به خانواده، دوستان و جامعه ی فرهنگی مستقل کشور تسلیت و سوگب اش میگوید.

یادش گرامی و یادگارانش ماندگار !

کانون نویسندگان ایران

29 آبان 1402

 

اطلاعیه کانون نویسندگان و انجمن قلم "در تبعید" درباره درگذشت باقر مؤمنی

باقر مؤمنی نویسنده و پژوهشگر تاریخ، در تبعید چشم از جهان فروبست!

 

با اندوه فراوان با خبر شدیم که باقر مؤمنی روز 19 نوامبر 2023 در پاریس این جهان را واگذاشت و رفت.

وی از هموندان نخستین کانون نویسندگان ایران، نویسنده و پژوهشگر توانای تاریخ و مترجم آثار نویسندگان برجسته جهان بود.

در عمر 97 ساله و پربار او، پیکار در راه آزادی و عدالت اجتماعی، حرکت پویا و پیگیر در مبارزات مستقیم سیاسی و ایستادگی در برابر هرگونه

سرسپردگی سیاسی و اجتماعی، جایگاهی  برجسته دارند.

سرنگونی رژیم دیکتاتوری شاه، عروج جمهوری پلید اسلامی بر تخت قدرت، و فرورفتن جامعۀ ما در دوران تاریک و سلطۀ نابکارانه سران درنده خوی حاکم،

اراده و توان او  را در مبارزه علیه رژیم نکبت بار اسلامی افزون و افزونتر کرد و از او الگویی برای ایستادنِ تمام قد در پشتیبانی از فرودستان جامعه و دل

بستن به زیبایی های زندگی  ساخت. حضورش در مبارزه و حرکت های اعتراضی، کار پیگیر و ارزشمند پژوهشی تاریخ، نقد بیداد اسلامی و سرکردگان

مذهبی، نقد متون قرانی و نوشتار  اسلام شناسان، شرکت در حرک ت های اعتراضی تبعیدی، نمونه و آموزۀ ارزشمندی برای جوانان و سالمندان به

شمار می آمد. باقر مؤمنی دانش آموختۀ دوره دکترای

 حقو ق از دانشگاه سوربون پاریس بود و در همین شهر نیز، دیده از جهان فروبست.

یاد این هموند و یار دیرین کانون نویسندگان ایران و پشتیبان مردم ستمدیده و عدالت خواهِ جامعۀ ما و جهان، مانا باد!

درگذشت باقر مؤمنی را به خانواده و نزدیکان او و به همۀ » در تبعید « و انجمن قلم ایران » در تبعید « کانون نویسندگ ان ایران مبارزان راه آزادی و دادگری

اجتما عی و  مردم ایران تسلیت میگویند .

 کانون نویسندگان ایران " در تبعید"

انجمن قلم ایران " در تبعید"

20 نوامبر 2023

 

محسن یلفانی ۱

با سلام به همه ی دوستان و آشنایان حاضر و غایب،

باقر مؤمنی از میان ما رفت. آموزگار و نگهبان صبور و خستگی ناپذیر اندیشه. اندیشه ای که با گشوده بودنش به سوی فردایی که روشن معنی و اعتبار

می گرفت...و  میگیرد.   فردایی که زیر بار، هجوم   "امروزی"  در سیطر ه ی نیروهایی امروز خود که جز به امروز خود نمی اندیشند، و "فردا| را هم به یمن

سلط ه ی امروز خود از پیش  در اختیار و در انحصار گرفته اند و  هر چه دورتر و دورتر و...ناپدید می شود.

پس آیا باقر مؤمنی پاسدار فردایی بود که نخواهد آمد؟ -- فردایی که هم از امروز تصرّف شده و سهم ما جز عرص های غارت شده از آن نیست ؟

در اندیشیدن به زندگی و کارنامه و تلاش و کوشش بیوقفهی باقر م ؤمنی، از چنین پرس شهایی، که خود سرفصل اندیشیدن به وضعیت عمومی و

بنبست های آن است،  گریزی نیست.

باقر مؤمنی در نوجوانی پای به عرصه ی کوشش و مبارزه ی جمعی گذاشت  باور به حقانیت و اقتدار جمع و رستگاری در شریک  شدن با سرنوشتش. در

عین حال،  نوجوانی و میانسالی او سالهای رواج و غلبه ی امید و باورکردن آینده بود. آینده نمیتوانست  سرشار از نور و امید نباشد. جز گذشته ی فلاکت

زده، آخرین و پیشرفته  ترین  دستاوردهای تاریخ "علمی" هم همین را میگفت و همین را میخواست. پس چیزی ضروری تر، گریزناپذیرتر و بهتر از مبارزه ی

جمعی برای باقر جوان وجود نداشت.

امّا مؤمنی بجز صمیمیت و آمادگی برای فداکاری در راه جمع، از طبعی نقّاد و نگاهی تیزبین نیز،  "ایمان خلل ناپذیر" را پاره ای از آن میدانست، برخوردار

بود. حال آنکه  چنین جمعی جز با " ایمان خل لناپذیر"   که خودکه در عمل چیزی مگر ،» "اطاعت کورکورانه"" نبود، پیش نمیرفت...  در مقیاس جهانی  و

تاریخی --، به ویژه در آنجا که

 سرزمین موعود شمرده شده بود، با برداشتن اولین گامها به سوی همان طبع نقّاد و نگاه تیزبین، بنای هر چند عظیم ساخته شده بر اطاعت مطلق فرو

ریخت و آنچه از  خود باقی گذاشت بیشتر اقیانوسی از خاکستر روا ن های پاکباخته بود با آرزوهای برباد رفته ی مردمانی که صمیمانه به آرمان برابر و

برادری دلبسته بودند...و آنچه  حاکم شد سلطه ی بی محابای دلالان حاضریَراق بود که از شب به فردا کت پشت و رو کردند و آدمی دیگر شدند.

در آن سوی جهان، پیروزی نهاییِ آزادی  آزادی سرمایه = سرمایه دار --اعلام شد. همچنان که پایان تاریخ -- تاریخی که تا پیش از آن قرار بود با تکیه به

عقل و خرد خود  بنیاد رهنمون انسان باشد...

چنین زیر-و-رو شدنی نمیتوانست باقر مؤمنی را، که حالا دیگر دوران میان سالی را می گذراند و می بایست شاهد باروری کوششها و پایداری خود در

پیوند با آزادی و  برابری باشد، با پرسشهای ریشه ای ـ و جانکاه ـ روبه رو نکند.

هر چه بود، او پایان تاریخ را باور نکرد. حاکمیت و سلطه ی روحی و اخلاقی سرمایه و مدعیان و وکلای کارکشته ی آن را که انقلاب انفورماتیک بر توان و

تحرّکشان افزود،  نپذیرفت. آنچه روی داده بود، به رغم همۀ جنجال و حتّی جاذبه هایش، به معضل، به بغرنج، به مانع اساسی دسترسی و آمیزش و

همآهنگی انسان با انسانیت اش  یاری نرسانده بود: سلطه ی نظامی که دیگر بی هیچ محابائی تنها معنی و هدفی که میشناخت تولید ثروت بود ـ

تولید ثروت برای صاحبان و مدیران نظام، با چنین  آرزوئی بیگانه بود. حاصل: فاصله ی نفرتانگیز و در عین حال ویرانگر ثروت اقلیتی چند میلیونی و فقر و

درماندگی تحمل ناپذیر میلیاردها. و این همه با توسّل  به تأکید  باید گفت  با توسّل آگاهانه به ویران کردن محیط زیست که آینده را برای نسل جوان به

کابوسی هولناک تبدیل کرده است...

در برابر چنین، نه چشم انداز، که ورطه ای چه میتوان کرد یا چه میتوان گفت. در این سالهای آخر از باقر مؤمنی نه چیزی شنیدیم نه خواندیم. امّا یاران و

دوستداران او  میدانند، یا اطمینان دارند که میدانند، او به اندیشه، به تصور خود از سرنوشت انسان، به سرنوشتی که شایسته ی انسان است، به عهد و

پیمان خود با انسانیت، به  برقراری آزادی و برابری میان انسان ها، وفادار ماند. و با همین عهد و پیمان بود که زیستن در ناامیدی در انتظار پیروزی امید را

به ما آموخت .

از توجه و شکیبایی شما متشکرم.

ـــــــــــــــــــــــــــ,ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

 ۱- کوشید ه ایم مجموعه ی کاملی از درگذشت، نکوداشت و مراسم خاکسپاری باقر مؤمنی به دست دهیم.

لازم به توضیح است به سبب کمبود وقت نتوانستیم کل سخنان ناصر رحمان ینژاد، یار دیرین باقر مؤمنی را در نشست نکوداشت بازتاب دهیم. وقت محدودی که کارکنان آرامگاه پرلاشز

 برای ما در نظر گرفته بودند همچنین سبب شد که از گفتار حمید فدوی پیش از نمایش فیلم مستندش از باقر مؤمنی، درگذریم. اما گفته های او را در بخش سخنرانی ها آورد ه ایم.

 

 

آوا شفافی *

من آوا شفافی هستم. متولد 1362 و در ایران زندگی میک نم. کارم سینما و تئاتر است و در حوزه ی ادبیات هم تاحدودی فعالم .امروز میخواهم درباره ی

آقای باقر  مؤمنی صحبت کنم. نویسنده و متفکر ارزشمندی که متأسفانه به تازگی ایشان را از دست دادیم.

من برخلاف اغلب هم سن و سال ها و هم نسل هایم و نسل بعد و نسل بعدتر من، خوشبختانه این شانس را داشتم که از سن خیلی پائین به واسطه

 کتاب هایی که بابا داشتند از آقای مؤمنی با ایشان آشنا بشوم و بخوانم در سن خیلی پائین. اولین کتابی که از ایشان خواندم درد اهل قلم بود؛ در سن

15 سالگی. از سن خیلی پائین تر این کتاب را مدام در کتابخانه می دیدم و همیشه به این فکر میکردم یا شاید به این فکر می کردم که از چه دردی حرف

می زند و چه میزان درد و چنین فکرهایی

و همین اندازه هم برایم ساده و جسمی بود مثل سردرد. یادم هست که از آن کتاب دو نسخه داشتیم. یک نسخه کهنه و یک نسخه کاملاً نو . و هر دو

نسخه هنوز هم در خانه ی ما موجود است.

پائیز 15 سالگی من مصادف شد با اتفاقات عجیبی که آن سالها کمتر کسی درباره ی آن حرف میزد؛ از سرِ ترس و از سرندانستن. پائیز 1377 ، همان پائیز

معروف! "اهالی قلم را سلاخی میکنند "!  یادم  نیست این جمله را از چه کسی شنیدم  اما انقدر  سنگین بود برایم که  درباره ی آن نپرسیدم ولی یادم

به آن کتاب کوچکی افتاد که در کتابخانه هست؛ درد اهل قلم .

دیگر در آن سن فهمیده بودم اهل قلم نویسندگان هستند، صاحبان تفکر هستند و حالا سلاخی چه جور دردی است و حالا یا با آن درگیر شده بودم به

واسطه ی همین جمله ای که شنیده بودم.

آن زمان من از صادق هدایت خیلی می خواندم؛ از بزرگ علوی، چوبک، ساعدی، دانشور و حتا آ ل احمد دوست نداشتنی و شاید آن روزها به این فکر

می کردم که کجای درد این آدم ها شبیه به هم است؟ یعنی در کندوکاو ماجرا بودم.

از کتاب:

سالها مردم را در بی خبری و غفلت نگاه می دارند و از سوی دیگر با تمام امکانات می کوشند تا

توده را فاسد کنند. کار به جایی ممکن است برسد که حتا اگر هنرمندی بخواهد پیوندش را با

توده برقرار کند و از او غذایی بگیرد، این مادر چنان فرسوده و فاسد شده که یا جز پستانی

خشک ندارد و یا به جای ماده ی حیاتی، زهری کشنده در وجود او سرازیر میکنند.

 این کتاب به واقع اولین مواجه ی رسمی من با عبارت سانسور بود. سانسور که البته 20 سال بود داشت جولان میداد در کشور و تا قبل از این فکر می

کردم که فقط  ط خطی کردن زنان بی حجاب روی مجلات و یا حذف کردن پلان هایشان در فیلم هاست و معنی سانسور این است.

کتاب را که خواندم به اندازه ی یک آدم نوجوان فهمیدم سانسور چیست. و چیزی درونم تکان خورد، چیزی شبیه به یک ترس .خواندن این کتاب واقعاً در

زمان های که دسترسی به باقر مؤمنی و دیگرانی محدود و یا حتا مسدود شده بود برای من یک امتیاز ویژه بود. جای دیگری از کتاب میگویند:

سانسور موجب جوانمرگی هنر و هنرمند و مرگ فرهنگی می شود. وقای هنرمند در معرض

قضاوت با مخاطبانش قرار نمی گیرد، پیش خودش تصور میکند که به اوج کمال رسیده است.

به این ترتیب در خودخواهی های خودش غرق می شود، در نیمه ی راه می ماند و به جوانمرگی

می میرد. وقتی اثرش منتشر نمی شود، در خودش فرو میرود، از حرکت باز می ماند و جوانمرگ

میشود.

*پیام در مراسم خاکسپاری

 

ناصر رحمانی نژاد

د ر بدرقه ی یک انسان ، یک آرمانخواه بزر گ *

باقر مؤمنی، انسانی که بیش از هفتاد سال از زندگی خود را فعالانه وقف مبارزه و تلاشی خستگی ناپذیر برای تغییر این جهان بیرحم کرد، خود جهانی را

ترک کرد که  بسی بیرحم تر از آن است که او در آن زیست. وداع باقر مؤمنی با این جهان، جدا از ضربه ی تلخ و سنگین آن برای جنبش چپ ایران،

همچنین اشارتی ست رمزآمیز به  دشواری تغییر این جهان، به دشواری امر مبارزه به عنوان وظیف ه ی انسان، و از آن بیش به دشواری بنای جهان

آرمانی انسان هایی مانند باقر مؤمنی که برای آن  هستی و وجود خود را خالصانه و پاکبازانه گذاشتند.

باقر مؤمنی از بسیاری جهات نمونه ی انسانی استثنایی بود. آنگونه که من باقر مؤمنی را شناختم، او تجسم زنده و ملموس آرمانخواه والایی بود که

انسانیت، اخلاق،  درستکاری، وفاداری، پایداری، مقاومت، صراحت- و پایبندی به همه ی اینها را در عمل دارا بود و برای تحقق همهی اینها شبانهروز کار

کرد. او، نمونه ای استثنائی از فردی بود که میتوانم با یقین کامل بگویم یک انسان سوسیالیستی بود با همه ی خصوصیاتی که در توصیف انسان

سوسیالیستی در کتابها برشمرده اند. انسانی که نمونه ی آن در جامعه ی ما، اگر نه نایاب، بسیار کمیاب بود.

تصویر، و یا بهتر بگویم توصیفی که جنب های از خصوصیات باقر مؤمنی را ترسیم میکند، من در شعر  "در آستانه" احمد شاملو دیده ام . بند پایانی این

شعر  شاملو برای من همیشه تصویر باقر مؤمنی را مجسم میکند:

"انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود: «

توان دوست داشتن و دوست داشته شدن؛

توان شنفتن،

توان دیدن و گفتن،

توان انده گین و شادمان شدن،

توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان ،

توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی،

توان جلیل به دوش بردن بار امانت،

و توان غمناک تحمل تنهایی،

تنهایی

تنهایی

تنهایی عریان.

انسان

 شواری وظیفه است ."

آری، باقر مؤمنی این دشواری وظیفه ی انسان را به خوبی شناخته بود، و بار امانت آن را تا نهایت توان خود بر دوش کشید

 وقتی شاملو میگوید: "انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود"  . منظور او مسلماً تولد از شکم مادر نیست. او "ژاده شدن" رادر فرایند عمل اجتماعی فرد

باور داشت. و باقر مؤمنی در فرایند عمل اجتماعی خود به مقام انسان، و من میگویم به مقام انسان سوسیالیستی فرابالید. اعتقاد او به سوسیالیسم

تنها جنبه ی نظری و کتابی  نداشت، او پا به پای کسب دانش سوسیالیستی، در عمل خود را با دانش و نظریه ی سوسیالیسم تغییر و تطبیق میداد. این

را من در اشکال مختلف آن، در روابطمان، در گفتگوهایمان و در زندگی اجتماعی و خصوصی باقر مؤمنی، در رابطه با همسرش اکرم فرمهینی عزیز در

رابطه با انوشه، پسرش شاهد بوده ام. شخصیت باقر مؤمنی همیشه برای من رشگ برانگیز بود، به نحوی که من همیشه آرزو داشتم، و کوشش

میکردم از او بیاموزم و اخلاقیات او را کسب کنم. او برای من الگویی یگانه و  درس آموز بود.

باقر مؤمنی، بی آنکه ادعا داشته باشد، در زندگی برای خود وظیف ه ای می شناخت و آن وقف خویشتن در راه روشنگری، گسترش آگاهی و نشر فرهنگ

پیشرو در  اشکال مختلف بود. او، به عنوان یک روشنفکر راستین و پیشرو، در عرصه های مختلفی کار کرد: سوای فعالیت مشخصاً سیاسی که در

سراسر عمرش از آن غافل  نماند، او در تاریخنگاری، پژوهش های سیاسی اجتماعی، نقد ادبی، داستان نویسی، شعر و انواع دیگر ژانرهای ادبی نیز

فعال بود. برای نمونه، بخشی از مهمترین  پژوهشهای باقر مؤمنی معرفی آثار و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی ایران است که مفاهیم نوین آزادی،

ترقی خواهی و تجدد در ایران را بنیان نهادند. این آثار در واقع  بستر اندیشه ی انقلاب مشروطیت را در جامعه فراهم آوردند، و شناخت این آثار و تاریخ این

دوره از ایران، نه تنها برای آگاهی از تحولات و دگرگونی های تاریخی آن  دوره، بلکه همچنین برای درکِ تحولات بعدی، و سیر تاریخی جنبش ها و جریانات

سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در ایران، بسیار مهم و ضروری است. این منابع  سیاسی و فرهنگی، بخشی از میراث با ارزش باقر مؤمنی است که از

خود به جا گذاشته و نسل پس از او از آن بسیار آموخته است.

ویژگی برجسته ی دیگر باقر مؤمنی عاری بودن او از دگماتیسم سیاسی بود. او همواره آماده ی پذیرفتن نظرات و عقاید تازه و منطقی بود، و در ارتقاء خود

همراه با  تحولات و دستاوردهای دانش علمی روز در زمینه های گوناگون و انطباق خود با این تحولات علمی پیشقدم بود.

باقر مؤمنی نمونهی اصیل انسانی بود در حد والا مدرن و متمدن به معنای دقیق و عمیق آن. و به همین دلیل او در میان روشنفکران دوره ی خود استثناء

بود.

باقر عزیز، میراث تو که حاصل یک عمر تلاش و کار وقفه ناپذیر توست، و در تاریخ سیاسی و فرهنگی ایران محفوظ خواهدماند، بیشک نتایج خود را به بار

خواهد آورد.

 نسل های آینده ارزش و اهمیت این میراث را درک کرده و آن را به کار خواهند بست.

بدرود، رفیق عزیز و گرامی!

بدرود!

*پیام تصویری در مراسم خاکسپاری

 

 

سرور علی محمدی

به یاد آن کس که عمری با عزت زیست *

در نود و پنجمین سالگرد تولدش درمانده بودم که از کدام مؤمنی سخن بگویم؟ و امروز درمانده تر از آن روز، نمیدانم با کدامین واژه ها از حسرتی که به

هنگام رفتن  داشت بگویم؟ حسرت برافروختن آتش در دل پیر و جوان؛ حسرت برافراشتن پرچم پیروزی بر بام آرزوهای چند نسل؛ حسرت لبخند کارگری که

با سری افراشته قدم به  درون خانهاش میگذارد، حسرت طنین خنده ی زن در کارخانه و کوچه و خیابان؛ حسرت پایان جنگ های خانمان سوز؛ حسرت

قدم زدن با نوه هایش در کوچه پس  کوچه های کرمانشاه!

میگفت که سالهای سپری شده را نباید با اعداد تاخت زد. در نود و پنجمین سالگرد زادروزش شماره ها را جا بجا کرد و شد و 95 شد 59 ساله. او که با

تنی زخمی و زیر  شکنجه های طاقت فرسا، قدر قدرتان را به سخره گرفته بود، گذشت زمان را هم به سخره میگرفت. بیتردید در آن دم که برای همیشه

دیده بربست، در اندیشه ی در  انداختن طرحی نو بود. خبر را از رفیق عزیزم ناصر مهاجر شنیدم. دو روز گذشت تا توانستم درباره ی چگونه رفتنش حرف

بزنیم و چگونگی بزرگداشت اش. میپرسم:

 آن روز را چگونه سر خواهیم کرد؟ میگرید و میگوید: حدود یک ساعت و نیم فرازهایی از زندگی پُربارش را به یاد میآوریم و پس از آن پیکرش را ...گریه

مجالش نمیدهد.

 بالاخره هق هق کنان میگوید: پیکرش را به خاک می سپاریم. ساعتها از خود میپرسیدم : کدام خاک؟ همان خاک که پذیرای جسم سرگشته ی هدایت

بود؟ همان  خاک که پیکر ساعدی سخت کوش را در آغوش فشرد؟ آیا این خاک را توان آن هست که مؤمنی پُر جُنب و جوش را به آرامش فرا خواند؟

کسی که از نوجوانی در جستجوی عدالت بود و در جوانی با تنی تیر خورده به دست مزدوران ساواک شکنجه شد ومقاومت کرد و تا آخرین دم به آرمان

هایش وفادار ماند.

مؤمنی در آن دم که نسیم آزادی وزیدن گرفت بسان جوانی پُرشور به هر دری زد تا ندای آزاد یخواهانه و ح قطلبانه ی جنبش چپ را از شکنجه گاه ها به

خیابانها برد. و زمانی که هیولای مرگ بر پهنه ی ایران زمین چنبره زد، بی هیچ اما و اگری گفت"  :موج زلالی که از جنگل های سرسبز و بلند شمال

سرازیر شده است، همچون  طوفانی از لای و لجن در شوره زار پست کویر قم  فرو رفت."

آری پرلاشز در بهار سال 1330 میزبان هدایت بود. 40 سال باید میگذشت تا ساعدی به دیدار هدایت برود و به او بگوید: تو نقش مخرب مذهب را در آن

دوران خفقان زده  بازگفتی و باز نوشتی، اما ما وقتی کنه ماجرا را دریافتیم که دیگر خیلی دیر شده بود. و امروز 37 سال که از رفتن ساعدی میگذرد،

مؤمنی میرود تا به هردوی آنها (هدایت و ساعدی) بگوید اختناق و ظلم و  ستم رژیم پهلوی که هدفش نابودی اندیشه و اندیشه ورزان مترقی و پرورش خرافات بود، ثمرهای جز این رژیم به غایت

 وحشی و درنده خو نمیتوانست داشته باشد. این رژیم آمد تا تبه کاریهای نیمه تمام رضا شاه و محمد رضاشاه پهلوی را کامل کند. و ادامه میدهد: رفقا،

رفقای جوان من، راه سختی در پیش داریم. نسل جوان نباید به تکرار اشتباهات ما بنشیند. باید هم مذهب را بشناسد و هم سوسیالیسم را. ما هنوز

کارهای نکرده ی زیادی در پیش  داریم. تردیدی ندارم سرانجام این جنبش چپ است که به پا می خیزد و آنچه نیاز این جامعه بلاخیز است را برآورده

می سازد.

انوشه ی عزیز می بینی که پدر تو و رفیق ما، آرام نمی گیرد.

دوسلدورف 25 نوامبر 2023

*سخنرانی در مراسم خاکسپاری

 

نسیم خاکسار *

جهان یادگارست و ما رفتنی

به گیتی نماند به جز مردمی

فردوسی

مرگ، یک اتفاق طبیعی و تقدیر آدمی است. باقر مؤمنی گرچه به تن با این تقدیر همراه شد اما جان پویای او همچنان زنده است. زنده است به خاطر

یادگارهایی که از  خود به جای گذاشته. در این پیام کوتاه با ابراز همدردی و تسلیت به انوشه عزیز و همه ی دوستان و دوستداران باقر مؤمنی که در

مراسم بزرگداشت او گردِ هم  آمده اند، نیازی نمیبینم به کارنامه ی پُربار سیاسی و فرهنگی او و کتاب هایی که ترجمه و تألیف کرده، اشاره ای کنم. اما

اشاره به این نکته در وجود او شاید بد نباشد: به طور عمیق، دوست داشتنِ شادی و پایبندی اش به حفظ و شعله ور کردن آن. حس و حالی که بسیاری

از دوستان دور و نزدیک او به یقین در وجود او  دیدهاند. وقتی در جمع بود چنان جلو ه ای داشت وجودش که متوجه سن اش نمی شدی. جمع فضایی بود

که گفتگو، تبادل نظر و اندیشه به صراحت و شکفتنِ شادی  در آن میدید. جدی بودن و چهره ای جدی در جمع برای خود درست کردن را دوست نداشت.

برای شکستن آن، گاهی، تا فرصتی دست میداد ناگهانی با صدایی بلند  یکی از آوازهای محلی کرمانشاهی را می خواند که از حفظ داشت. او انسانی

بود که با آرزوهایش میزیست، آرزوهایی که رؤیاها و فرداهای نیک بشری را میسازند.

نام و یادش مانا باد.

*پیام تصویری در مراسم خاکسپاری

 

 

اسد سیف *

کندکاو در گذشته برای آیند ه ای بهتر با نگاه به آثاری که از عزیزمان باقر مومنی به جا مانده و در واقع در شمار ارثیه معنوی اوست برای ما، دو موضوع به

نطرم برجسته است.

او در پی هر شکستی کوشیده است بنیادهای آن را در تاریخ و فرهنگ ما واکاود، با این هدف که آیندهای بهتر بسازیم. با کودتای 28 مرداد، آنگاه که زندان

و شکنجه را  پشت سر گذاشت، فراتر از آ نچه که پیش آمده بود، به کندوکاو در جنبش مشروطه روی آورد و به زمانی بازگشت که فکر مدرنیته نوازشگر

ذهن روشنفکران جامعه بود.

 در همین راستا در سال 1345 "ایران در آستانه انقلاب مشروطیت" را منتشر کرد. این اثر به همراه چند اثر دیگر در واقع در برابر روای تهای رسمی از

تاریخ قرار  داشت. مومنی نه تاریخ شاهان، بلکه تاریخ اجتماعی ایران را نوشت و اینکه مردم چه نقشی در انقلاب مشروطه داشتند و چرا این انقلاب

نتوانست به تمامی اهداف  خویش دست یابد.

آماده سازی و انتشار ده جلد از نابترین آثاری که نماد زیربنای فکری جنبش مشروطه بودند و خیزش بر آن استوار بود، در این راستا صورت گرفت. ساواک

شاه اجازه  انتشار دیگر جلدهای این مجموعه را که تحت عنوان "ادبیات مشروطه" منتشر شد، نداد   .ترجمه دوره چهار جلدی تاریخ جهان باستان نیز

با همین هدف بود، اینکه  تاریخ آن نیست که در مدارس میآموزیم.

در آستانه انقلاب مومنی نخستین نویسندهای بود که در برابر سانسور قد برافراشت و اعلام کرد زین پس تن به سانسور نخواهد داد و با انتشار کتاب

"درد اهل قلم"،  بدون مجوز دولتی، راهی را گشود برای انتشار کتاب های جلد سفید در ایران.

با پیروزی انقلاب در شمار نخستین کسانی بود که در برابر نوحاکمان، به نقد قانون اساسی و رفتارهای ضدبشری آنان روی آورد .نقد او در واقع نقد سنت

بود و دفاع از  مدرنیته و حقوق شهروندی. و همین علتی شد در گریز ناگزیر او از کشور. در سالهای تبعید دگربار به نقد گذشته روی آورد. "دین و دولت در

عصر مشروطه" را  نوشت تا به این نتیجه برسد که درد ما در تمامی این سالها این بوده است که به نقد گذشته خویش ننشسته ایم. و حال همین

گذشته آینده را از ما گرفته است. تا دین را نشناسیم و فرهنگ آن را به نقد نکشیم، گذشته در ما تکرار خواهد شد.

مومنی پس از انتشار چند کتاب در نقد تاریخی که پشت سر گذاشته بودیم، به نقد قرآن رسید. نقد قرآن اما خود تابوشکنی ست .با تمام وجود در همین

راه گام نهاد.

 کوشید در راهگشایی های خود، تابوشکنی کند. در پی انتشار دو کتاب "اسلام ایرانی و حاکمیت سیاسی" و "انفجار سبز "، کتاب "سرزمین عرب

در آستانه  حاکمیت اسلامی" را منتشر کرد تا در برابر "قرآ ن پژوهان "دینداری قرار گیرد که هدایت مردم را در پذیرش احکام الهی و قدرت مطلق خدا

تبلیغ می کردند.

به نظر او "حکومت جمهوری اسلامی که تجربه تازه ای در تاریخ معاصر ایران محسوب میشود، پس از استقرار و استمرار، طرح  مسائلی را سبب شد"  که

باید بر آن اندیشید و بنیادهای آن را  شناخت. تا این کار را نکنیم، دگربار گذشته را تکرار خواهیم کرد.

با مرگ باقر مومنی اگرچه کار او ناتمام ماند، اما به حتم راه ی را که پیش گرفت، ادامه خواهد یافت.

*سخنرانی در مراسم خاکسپاری

 

ناتالی*

میبخشید، فارسی من خوب نیست و من ترجیح میدهم به فرانسه ادامه بدهم. از باقر سخن گفتن در چند دقیقه، سخت است. او برای من مردی بود،

خیلی آراسته و  همیشه شیک، خیلی خو ش برخورد، با فرهنگ، دست و دلباز، کنجکاو و حساس نسبت به مشکلاتِ دیگران. این را زندگی کرده ام. از

دختری فرانسوی، کاتولیک،  هزار فرسخ دور از خُلق و خوی او، با آغوش باز استقبال کرد. بی هیچ پرسش و یا شرط و شروطی؛ و تنها به این دلیل که

پسرش را به همسری برگزیده بودم. با گذر زمان همدیگر را شناختیم، به هم نزدیک شدیم و دوستی مان به چیزی عزیز و ارجمند فرا روئید.

باقری را که من می شناسم، باقری است که در محفل خانوادگی مان می دیدیم؛ هر هفته یا که در تعطیلات و سفرهای تفریحی و البته به همراه " اکی .

 نمی شود از باقر گفت و از "اکی" نگفت. دو عاشق و معشوق کبیر، راسخ، با شخصیت های قوی و مستقل که هم را یافته بودند.  زندگی آنها را به

فرانسه میکشاند؛  با انوشه البته، و این سبب میشود که راه هایمان به هم تلاقی کند.

باقر در خانه بیشتر سرش در کتاب هایش بود.

زندگی روزمره را "اکی"میگرداند. ولی نوعی تقسیم کار هم وجود داشت. باقر جارو برقی میکشید. گلها را آب میداد. ظرفها  را می شست. هرگز از انجام

این کارها  شانه خالی نمیکرد. کارهای دیگری هم میکرد که حالا آنها را به یاد نمیآورم. اما خرید،  از خوراکی تا لوازم خانه، کار "اکی" . بود. سالها بعد بود

که برای خرید خوراک دست بالا زد؛ پس از 2012 باقر برای سخنرانی ها و کنفرانس هایش که بیش و کم از پاریس دور بودند و بیش و کم چندی به درازا

می کشیدند، می بایست از خانه غیبت کند. گاه با  "اکی" میرفت  و گاه تنها. خُب این رفت وآمدها، بخشی از کار پژوهشی اش بود. بعدها دریافتم

اینگونه فعالیتها چه نقش مهم و تعیین کننده ای برای او دارند.

خانواده ی ما کم کم بزرگ شد. اول یک، بعد دو، بعد سه، بعد چهار پسر کوچولو. متأسفانه دختری در کار نبود. متأسفم؛ باقر!

نوه های باقر، تباری ایرانی و فرانسوی دارند که چندان هم معمول نیست. در میان مردانی می زیند که سخت پایبند رهایی مردمان شان هستند؛ به

اشکال گوناگون  البته. همه اما خصوصیت مشترکی دارند: راستی و درستی، پایبندی در گفتار و کردار؛ و حتا آنجا که باید هزینه پرداخت.

این نوه های کوچک را باقر نوازش میداد و با خواندن آوازها و لالایی فارسی و کُردی به خواب میبرد؛ گاه به صورتی معجزه آسا.

کامران : "دیرتر به ما شطرنج آموخت؛ با بردباری زیاد. هیچوقت هم به ما نباخت. من که هیچوقت نتوانستم از او ببرم.

بعد نوبت آموزش زبان فارسی رسید. همه ی بچه ها باید فارسی یاد میگرفتند؛ به ویژه نیوشا. باقر، یک پدر بزرگ ساکت بود .همیشه هم در دستش یک

کتاب بود؛ یا  تابلتش. تو گویی با خواندن اخبار تغذیه میکرد. ولی سر میز غذا، اشتهای خوبی داشت .گاه حتا سبب تعجب ما می شد".

باقر پای ثابت فیلم هایی بود که خانواده ی ما در تعطیلات آخر هفته، به تماشای شان می نشست. با دقت و توجه ی زیاد فیلم ها را میدید. با این همه

خیلی وقت ها،  اقرار میکرد: هیچی از این فیلم نفهمیدم!!!

شنبه ها انوشه، باقر را به خانه ی خودش برمیگرداند و او به آرامش خانه ی خودش رو می آورد؛ بعد از شلوغی ها و سروصدای زندگی خانوادگی ما که

گاه مجبورش می ساخت سمعک از گوش برگیرد و کمی آرام گیرد .

باقر بار دیگر به آرامش رسیده. اکی را دوباره بازیافته. در این باره مطمئن هستم.

به رغم همه چیز، ما باید به راه و کارمان ادامه دهیم؛ به همان گونه که باقر ادامه میداد و از هیچ کوششی غفلت نمیورزید .اولین کاری که باید انجام

دهیم جمع و  جورکردن خانه ی اوست. جمع کردن کیلومترها دست نویس و انبوهی کتاب. در این رهگذر باید حوا س مان به دیگران نیز باشد؛ به همان

اندازه که باقر به دیگران  میاندیشید و به آنها توجه داشت.

خداحافظ باقر!

*سخنرانی در مراسم خاکسپاری

 

حمید فدایی *

در این فرصت کمی که در اختیار من گذاشته شده میل دارم که به خصلت برجسته دیگری از باقر مؤمنی اشاره کنم که چنان با شخصیتش عجین بود که

به چشم نمی آمد و آن خصلت انسان دوستی (اومانیسم) او بود.

اگر بخواهیم بر یکی از شاکله ها (مشخصات بارز) سوسیالیسم انگشت بگذاریم، مفهوم "عدالت" است. این عدالت می خواهد اجتماعی باشد یا

اقتصادی، قانونی، تربیتی، آموزشی، و یا در قبال دیگران و انسانی باشد.

به گمان من، اندیشه نباید در چهارچوب نظریه و گفتار باقی بماند. به عنوان مثال نمیتوان از اگزیستانسیالیسم لاف زد و همزمان در زمان اشغال فرانسه،

خفقان گرفت،

دعوت موسولینی را اجابت کرد و در رادیو ویشی برنامه داشت. و باقر مؤمنی از این جهت از نوادری بود که عدالت را میزیست، در اندیشه منزل داشت.

مشخصاً باید به اولین برخوردم با او اشاره کنم. درست است که از چهارده سالگی برخی از کتابهایش را خوانده بودم ولی درس بزرگی را که در شب های

شعر انستیتو گوته در کردار از و آموختم، چراغ زندگیم شد. آن شب اکثر نخبگان و روشنفکران آن زمان در آن محل حضور داشتند ولی تنها کسی که در

برابر بی حرمتی جماعت به فریدون مشیری سینه سپر کرد و در برابرشان ایستاد، باقر مؤمنی بود. او نمیتوانست سرشکستگی هیچ انسانی را تاب آورد.

این روزها، در رسانه ها، همگی شاهد فیلم کوتاهی هستیم که او با رئوفت از زندان بانانش سخن میگوید، از افسر ارشد مسئول زندان تا گروهبان

ساقی. بارها شاهد این بودم که کوچکترین بی حرمتی به مردم ایران را تاب نمی آورد. او همواره مدافع سوختگان، بی نام و نشان ها و مظلومان بود.

می خواهم بگویم که یکی از دلایلی که او را پس از زندان مصمم به ترک حزب توده کرد همین خصوصیت بود. او هیچگاه نتوانست فرار برنامه ریزی نشده

رهبری حزب توده و تنها گذاشتن تمام اعضای سازمان در برابر طوفان 28 مرداد را ببخشد.

خصلت دیگر باقر مؤمنی، هر بار که با پدیده ی نوینی روبه رو میشد، همچون کودکان، جذابیت آن حیر ت زده اش میکرد. برای بیشتر دانستن در باب این مدعا، میتوان به

نوشته ی "گفت: هنوز بزرگ نشده ام !"  نوشته قدسی قاضی نور در کتاب رهروی در راه بی پایان، با گردآوری و ویراستاری ناصر مهاجر، صفحه ی

193 رجوع کرد. در کودکان تخیل غالب و واقعیت کمرنگ است. با سن این رابطه برعکس می شود تا جایی که واقعیت مرگ آفرین جایگزین و تخیل زاینده از

بین میرود.

با وجود حضور مداوم سایه ی مرگ و ناملایمات زندگی، (گلوله ای که در بدن داشت، زندان، شکست جنبش چپ، شکست انقلاب، تبعید و تهدید جانی)

همین تخیل بی پایان است که به او کمک میکند تا واقعیت مرگ آفرین را به عقب براند. لیست کتابها و حوزه های تحقیق او دلیل این مدعاست. تحقیقاتی

که با ارائه ی یک آنتی تز در جا نمیزنند، سنتزهایی هستند برای گشودن چشم اندازی نو.

لازمه ی داشتن این دو خصلت، عدالت خواهی و تخیل بی پایان، داشتن قلب بزرگ پرتپش کودکانه است .باقر مؤمنی از آن جهت بزرگ و خلاق بود که

وقتی که به بزرگی رسید، قلب کودکیش را همچنان با خود داشت.

)به علت کمبود وقت من از بیان صحبت هایم صرف نظر میکنم. اما درباره ی فیلمی که تهیه کرده ام و تا چند لحظه ی دیگر پخش میشود، توضیح کوتاهی

ضروری ست.

 این آخرین فیلمی ست که از آقای باقر مؤمنی به شکل حرفه ای ضبط شده است. فیلم پایان نشست رونمایی کتاب "رهروی در راه بیپایان" که دوست

عزیزمان ناصر مهاجر ویراستاری کرده به نمایش می گذارد.).

*سخنانی برای مراسم خاکسپاری

 

انوشه مومنی *

پدر من بعد از یک قرن، دیگر نیست!

از اینجا شروع کنم که معلوم نیست اسم من، انوشه را چه کسی انتخاب کرده است. برای اینکه پدر من را بهتر بشناسید. این موضوع را مطرح میکنم.

طبق معمول، بین چند اسم، باید اسمی انتخاب میشد. پیشنهادها اینها بودند:

 ـگه اومات

ـ غلام علی

 ـانوشه

چون پدر من بزرگترین دموکراتی بود که من می شناسم ، به مادرم اکرم پیشنهاد کرد که او اسم مرا انتخاب کند. اکرم همیشه  میگفت که: البته "

انوشه" تنها انتخاب عاقلانه ی ما بود. ولی من طور دیگری فکر میکنم. فکر میکنم از همان روز اول، باقر سر اکرم را شیره مالیده بود. درست است که  "گه

اومات" را دوست داشت، ولی من فکر میکنم از اول تصمیم گرفته بوده که  اسم من را "انوشه" بگذارد و با این کلک اکرم را مجبور کند که اسم دلخواه

خودش را بر من بگذارد!

من نمی توانم بگویم اکرم و باقر، مادر و پدری عادی یا غیر عادی بودند. اما آنها تنها پدر و مادری بودند که من داشتم! اکرم، باقر و انوشه، در حقیقت یک

نفر بیشتر نیستند. هر وقت که یکی از آنها نباشد، این وجود ضعیف تر می شود. درست به همین دلیل، بعد از مرگ اکرم، یک سوم باقر و من دیگر وجود

نداشتیم!

به طور معمولی بچه ها برای خواندن و نوشتن از کتاب سال اول دبستان شروع میکنند: "مان نان داد" و "بابا آب داد" . اما تا جایی که من به یاد میآورم،

اولین کلمه ای را که از دهنم بیرون آمد و یاد گرفتم بنویسم، کلمه ی  "خُرده بورژا" و "بورژوا" بود!

نمی دانم آیا پدری وجود دارد که در یک هفته پسر پنج سالهاش را دو بار به سینما ببرد. یک بار برای دیدن فیلم (The Kid (Chaplin و بار دیگر برای

تماشای فیلمی از Mario Monicelli با هنرپیشه ی معروف ایتالیایی  Albetto Sordi  به نام "بورژوای کوچک کوچک"! بعداً میتوانید این فیلم را ببینید و

گوشه ای از شخصیت پدر مرا بشناسید.

تا آنجایی که من یادم است، باقر به خودش نه لقب پدر خوب می داد و نه شوهر! به دلایل مختلف البته .مثال: تنها باری که اکرم باقر را فرستاد برای خرید،

باقر با گندیده ترین میوه [گوجه فرنگی) از بازار برگشت. در برابر اعتراض مادرم، گفت: اگر من، باقر مؤمنی اینها را نخرم، کی می خردشان؟ وقتی هم که

جنس روی دست صاحبش بماند، دکاندار ورشکست می شود. البته این حرف را برای دلخوشی خودش میزد. من مطمئن هستم که این کار را کرده بود تا

دفعه ی دیگر اکرم از او چنین درخواستی نکند!

در این روزهای آخر که در بیمارستان بود، با خانم دکتر شریفیان صحبت میکرد. یک روز به ایشان گفت: "من در عمرم دو زن را بیشتر دوست نداشت ه ام و

هر دو آ نها زجر دادم! یکی بی بی مادرم و دیگری اکرم."

در مورد بی بی نمیدانم چه کسی بیشتر چه کسی را زجر میداد. ولی به او گفتم مطمئن باش که درباره ی اکرم کاملاً اشتباه می کنی. اکرم از همان روز

اول، انتخابش را کرده بود. با اینکه رضا برادر بزرگش به او اخطار داده بود که باقر مردی نیست که تو با او بتوانی زندگی کنی، این زندگی 42 سال طول

کشید! و با مریضی اکرم به پایان رسید. گهگاهی که باقر دلش برای اکرم تنگ میشد، میگفت : "من که تو را بزرگ نکرده ام. او تو را بزرگ کرده است! جور

تو را اکرم کشیده."  البته هر روز صبح اکرم میرفت اداره ی فرهنگ و هنر و و من را می برد به مهد کودک و دوباره به سر کار برمیگشت. در صورتی که باقر

همان ساعت 6 صبح از خانه بیرون میرفت و بعد از یک ساعت راه رفتن پیاده به سر کار می رسید. عصر، قبل از غروب به خانه برمی گشت. 3 یا 4 ساعت

بعد از آنکه اداره تعطیل شده بود!

پدر عزیز، تو باید بدانی که بهترین پدری بودی که می توانستی باشی! البته این واقعیت به نفع تو تمام نمی شود. برای آدمی چون من هم، یک پدر چون

تو، برای هفت پشتم کافیست! اکرم اگر الان با ما بود ، حتماً میگفت: باقر تو بهترین شوهر و بهترین پدر بودی.

نه اینکه فکر کنی اکرم  "مازوخیست" بود، بلکه عشقی که به تو داشت بی حد بود.

پدر عزیز، بدون شک میتوانم بگویم که پدر بسیار خوبی بودی؛ برای اینکه در طول دو سال که در فرانسه بودی من شاهنشاه خانه بودم و حسابی اکرم را

اذیت میکردم؛

ولی هیچکس این را نمیداند، جز تو. برای اینکه در نامه های اکرم واقعیت به شکل معکوسی جلوه داده میشود! نه تو هرگز پوشک من را عوض کردی، نه

به من غذا خوراندی، نه هیچ وقت به من کمک کردی در نوشتن مشق شبم و نه...! به این میگویند پدر ایده آل! البته چهار پسر من آرزو داشتند که

پدرشان مثل تو بود و مثل تو رفتار می کرد!

بزرگ شدن در کنار تو خودش یکی از بزرگترین هدیه هایی ست که به من داده ای.

در این 52 سال که در کنار هم، باهم و در هم بودیم، بزرگترین درسی که از تو گرفتم آن است که انسان یک راه را که انتخاب می کند، باید در آن راه تمام

کوشش را بکند و هیچ سازشی با کسی نکند تا که موفق شود.

و این درسی را که من گرفتم، خودت در یک قرن زندگی به کار بستی و انجام دادی.

یک درس دیگر این است: حرف زدن خیلی راحت است، ولی انسان با عمل خود نشان می دهد چه قدر انسان است! هیچ وقت به دیگران نمی گفتی باید

این و آن را  انجام داد؛ مگر اینکه خودت راه را نشان میدادی و همراه می شدی.

و مهمترین درس زندگی که از تو گرفتم آن است که حتا اگر با کسی مخالفت فکری هم داشته باشی، باید احترام آن انسان را نگه داری. از درون می

توانستی بجوشی  و خیلی به ندرت این آتشفشان طغیان میکرد.

این روزهای آخر که در بیمارستان "زندانی" بودی، بسیار با هم حرف زدیم. به تو گفتم: همین مرد و پدر و شوهری که هستم، این را به تو مدیونم.

از روزی که ما را ترک کردی، جایت خالی است و برای همیشه هم جایت خالی خواهد بود.

و برعکس اسم من که معنایش جاودان است، میدانم که این زندگی به پایان خواهد رسید. آن روز اگر این چهار پسر بگویند این پدر ما با همه ی این حرفها

که حال ما را  می گرفت باعث افتخارمان است؛ چرا که پدری مثل انوشه و پدربزرگی به نام باقرمؤمنی داشتیم! و این باعث خواهد شد که باقر مؤمنی

برای همیشه زنده بماند!

حتی اگر روز 19 نوامبر 2023 در ساعت یازده و پنج دقیقه از نفس کشیدن دست برداشته باشی.

*سخنرانی در مراسم خاکسپاری

 

 

گلرخ قباد ی

در سوگ آموزگارم، باقر مؤمنی

باقر مؤمنی بزرگوار از میان ما رفت. با شنیدن این خبر اولین تأسفم این بود کە چرا در روزها و سالهای پایان عمر این دوست گرامی، برای یکبار هم که

شده، افتخار  ملاقات او را نداشتم. نویسندەی بزرگی کە از سالهای نو جوانی او را از کرمانشاە می شناختم. بعد از سالها نشیب و فراز روزگار، او را دوبارە

با کتاب "رهروی در راە بی پایان اثر رفیق گرامیام ناصر مهاجر بازیافتم و بیشتر شناختم. با این کتاب؛ مبارزە، استقامت، پی گیری و خستگی ناپذیری

ایشان را می توان در تمام ایام زندگی مشاهدە کرد.

همچنین مهربانی، دلسوزی و مسئولیت پذیری او را از خلال نوشتەهای دوستانی کە با او زیستە بودند، میشود به خوبی حس کرد  و سرانجام برای من

کە سال ها او را  از دور می شناختم، با ابراز نظر در بارەی کتاب "گلزار شقایق ها" کە خاطرات و ناگفتەهای زنان مبارز کردستان ایران است، همدردی

خود را با زنان کردستان نشان داد  و حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی ایران را محکوم کرد. و این گونە افتخارشاگردی مکتب خویش را بە من بخشید.

میگویند بعضی افراد با تولد بە دنیا می آیند ؛ اما تاریخ مرگ ندارند. آموزگار من از زمرەی این بزرگواران است.

تو در افسانەها جاوید خواهی ماند

زمان

این جاری بیرحم

هرگز قلەی نام بلندت را

نیارد شست

ازاین پس راویان قصە های پهلوانی

این بهین تاریخ های زندەی هر قوم

نقالان

تو را در قصەهای خود

برای نسل های بعد می گویند

تو اندر سینەهای گرم خواهی زیست

تو با انبوە پاک مردمان خوب قلب شهر خواهی زیست

م. آزرم

این گونە در تأسف و غم از دست دادن باقر مؤمنی عزیز با رفیق ارجمند و یار و یاور ایشان، ناصر مهاجر گرامی و تمام دوستان و دوستداران ایشان شریک

هستم.

23-12-22

 

لقمان تدین نژاد

بیستو ن

برای باقر مؤمنی آموزگار بزرگم ا

 

سرِ قرارِ رفیق بیستون میرفتم

در پایان دلگیر روز اول ماه مه

در خیابانهای سراسر مه گرفته*

زیر نگاه های مراقب مأموران فرمانداری نظامی

همه خیابان ها، چهارراه ها،

و میدان های نزدیک،

در جولان اوباشان،

خودفروشان،

و پادوهای دون صفتِ میدان بار

سرمست از پیروزیِ سهل خویش

 

قدّیس کوتوله یی کم دان،

بر پشت الاغی مضحک،

اهداییِ مِستِر هندرسون،

از محلّ ه ی پامنار میرفت تا مسجد سلطانی

برای ادای دو رکعت نماز شُکر،

لعن بزرگ مردانِ شکست خورده،

و دعای خیر به جان پادشاهان جبو ن

و توطئه گر خواهرانِ ایشا ن

همه هیئتی ها، قدّاره بندان،

طلبه های جوانِ قاتل،

و ارتشبدان تنومند،

به دنبال

 

از خیابان های دورِ پایتخت نفرین زده

صدای مرگ اندود تکبیر پژواک میداد

بر صفحاتِ گاهشماری بدیُمن،

آویخته از دیوار مرکز پخش کتابهای دینی،

و مکّاران، ابلهان، کم دانان

صحیفه ی نور ،

دستنویسِ حکومت الاهی،

کتابهای رمل و جادو،

و ادعیه و تعویذات مدرن رد و بدل میکردند

در دل تاریکی های کوچه های تنگ

نوجوانان، طلبه ها، و قاتلان مجرّب،

گرم تدوین پیش نویس قانون اساسیِ سرزمینِ نفرین شده،

 

همیشه دیر میرسم...

رفیق بیستون تیرخورده، کتف بسته،

بر تختِ آلوده ی بیمارستان شهربانی افتاده بود

در اندیشه ی گریز

زیر نگاه های زشتِ مأمورِ دژبان ارتش،

و چراغ کم سوی مقابل چاپخانه ی لو رفته

توان روشن کردن کمرکش کوچه را نداشت

من نومید، به خانه باز می گشتم

تنها، با دلسردیِ ریشه دارِ خویش

دیروز به دیدار لاهوتی رفته بودم

در گوشه ی مهجورِ صومعه ی دور افتاده**

زیر لب زمزمه کرد،

خیره بر سنگِ گوری از یادرفته،

"باید دسته گلی بگیرم بایسته

و به پِرلاشِز بروم

به استقبال شاگردِ شایسته ی خویش"

در کلامش تأثری پنهان

از حس غروب روزهای تبعید و انزوا،

تنفس هوای سرزمینی بیگانه،

و یادآوری آسمانی آشنا،

که همیشه سنگین است

از تراکم گرد و غبار،

و خس و خاشاکی که پس از هر توفانِ ابتذال

از حشمت به کیوان می رسند***

 

همیشه دیر میرسم

به سمت خانه میرفتم

از خیابانهای پر خاطره،

پر آوازه،

کوچ ه های آشنا،

سراسر مه گرفته

از مقابل خانه های پر حادثه

از پای چراغ های دلسردِ بی میل

از دور دورهای میدان ها و گذرگاه های شکست خورده

صدای بدشگون ایست ها و تک تیرها می آمد

و پیاده روهای کم رفت و آمد،

یک شب طولانیِ دیگر را انتظار می کشیدند

خسته، بی انگیزه

بناهای بلند همه فروریخته،

و توفان آهنگ های چند صدایی همه فرو خفته ،

به خانه باز میگشتم

در اندیشه ی رفیق بیستون،

قصه های بزرگسالان،

و رد پایی که برجا نهاده بود

بر مسیری دشوار ،

از تاریخِ معاصر،

تا تاریخ قرون وسطا،

و تاریخ جهان باستان،

در تسخیر جریانی مرموز،

به کسی می اندیشیدم که زمان را در نوردیده

از وی نقشی بجا مانده

و اکنون شناور بود،

در سیّاله یی اسرا رآمیز

روان به سوی مطلقِ نیستی،

و سر بر آوردن از هسته ی انفجاری تازه

لقمان تدین نژاد

آتلانتا، پنجشنبه

23 نوامبر 2023

برگرفته از تارنمای عصر نو

* از شاملوی بزرگ یاد باد

**صومعه ی نوودِویچی، مسکو، از Novodevichy Convent

میراثهای جهانی یونسکو. آرامگاه لاهوتی و برخی از بزرگان روسیه

بمانند چخوف و گوگول و شوستاکویچ و استانیسلاوسکی در آنجاست.

البته خائن به میهنی مانند بوریس یلتسین نیز در آنجا مدفون است.

*** از حافظ بزرگ یاد باد

 

انوشه بسیار عزیز.

خبر سفر بیبازگشت پدر گرامی و عزیزت

همه دوستان و دوستداران او را اندوهگین و

عزادار دار کرد. در این مصیبت بزرگ خود را

با تو شریک میدانیم.

انسانی وارسته، شریف، صادق و فرهیخته بود.

دوستی بود صادق و مهربان.

همیشه در دل ما جا دارد.

برای تو و خانواده عزیزت تندرستی آرزو

میکنم.

محبوبه و جمشید مرادی

28 نوامبر 2023

 

محمد جواهرکلا م

باقر مؤمنی و سیاحتنامه ابراهیم بیگ

ای مرغ سحر بنالۀ دورادور/ بیهوده مکن تو خویشتن را رنجور

 زینسان که گرفته ما را خواب/ بیدار نمی شویم تا نفحۀ صور

*

صبحست ببین مؤذن آواز کشید/ آوازش را زدور هرگوش شنید

گویدکه رسید از دو سو سیل فِتَن/ ایبیخبران ز خواب غفلت بجهید

(از کتاب سیاحتنامۀ ابراهیم بیک )به اهتمام و تحشیۀ باقر مؤمنی(

 

نخستین عهد من با زنده یاد باقر مؤمنی به دوران تحصیل دبیرستانی ام در اهواز بر میگردد که کتاب سیاحت نامۀ ابراهیم بیک اثر حاج زین العابدین مراغه

ای را با مؤخره ای که او بر کتاب نوشته بود خواندم. این مؤخره 14 صفحه ای خواننده را در بطن کتاب، نویسنده و شرایط شکل گرفتن آن قرار میداد. تا آن

زمان کم کتاب نخوانده بودم  ولی این کتاب و مخصوصاً مؤخره ی آن  اثر عجیبی بر من گذاشت. کتاب را "شرکت سهامی نشر اندیشه" درسری "کتابهای

صدف" ( ادبیات مشروطه) در 1344 (در پنجهزار نسخه و در چاپخانۀ پیک ایران) در آورده بود. 

نشر اندیشه که با مدیریت عبدالرحیم احمدی، از سیاسیان سابق، اداره می شد، در آن رمان به واسطۀ مدیرش و کتاب هایی که برای چاپ بر می گزید،

ناشری پیشرو بود. و کتابهای بعد باقر مؤمنی از جمله تاریخ جهان باستان را منتشر کرده بود. کتاب سیاحت نامه جزو اولین کتاب هایی بود که آن زنده یاد

در زمینۀ ادبیات مشروط منتشر می کرد (هنوز کتاب را دارم).

مؤخره زنده یاد مؤمنی و کتاب سیاحت نامه وادارم کردند در جستجوی آثار دیگر او برآیم و بخوانم. بعدها که برای تحصیل به تهران آمدم، مقدمۀ او را بر

کتاب "تاریخ چهان باستان" ( « به ویژه مقدمۀ جلد سوم )،  و کتاب جَدَلی " ایران در آستانۀ انقلاب مشروطیت" را از او خواندم که فرامو ش ناشدنی

است. او را در این کتابها مقدمه نویس قهاری یافتم که جلوۀ تازه ای به متن میداد و خواننده را به خواندن کتاب ترغیب میکرد. (متن بعضی مقدمه ها، مثلاً

کتاب مسالک المحسنین - تا 54 صفحه نیز می رسید) .

سیاحت نامۀ ابراهیم بیک جزو اولین تصحیحاتی بود که او از ادبیات مشروطه منتشر میکرد. بعد از آن دو کتابِ احمد، و مسالک المحسنین (هر دو اثر

طالبوف) را با مقدمه های خود (در انتشارات شرکت سهامی کتابهای جیبی) منتشر کرد و این سرآغازی شد تا به سراغ آثار دیگر متفکران دوران

مشروطیت برود.

استاد مؤمنی نویسنده، پژوهشگر و مترجمی پر کار بود، و لیست هایی که این روزها نویسندگان از کارهای او به دست داده اند، به خصوص صفحه اش در

ویکی پدیا، آثار متنوعی را نشان میدهند: تألیف/ ترجمه / گردآوری، تصحیح و تحشیۀ متون مربوط به ادبیات مشروطه / کارهای پژوهشی (طرح تحلیلی

مطبوعات ایران – در 2 جلد) و این اواخر در تبعید و در پاریس، قرآن و اسلام پژوه ی که برخی گفته اند او از معدود منتقدان چپگرایی بود که متون اسلامی را

با دیدی تازه بررسی کرده است.

بعدها که در مرکز اسناد علمی مؤسسۀ تحقیقات همکار ایشان شدم، بر خلاف نظر کسانی که می گفتند هیچ گاه به دیدن نویسندۀ مورد علاقه تان

نروید، چون با دیدن او  تمام آنچه را در رؤیاهای خود از او ساخته اید، خراب خواهد شد، استاد مؤمنی را در سال الحاقم به آن مؤسسه ( 1355 )، همان

طور که در رؤیاهای خود از او ساخته بودم، بل فراتر یافتم، .صراحت، صداقت، شجاعت و نظم او ستودنی بود. ما چهار پنج نفری که کم و بیش همزمان با

هم در آن مرکز استخدام شده بودیم، دیری نگذشت که شاگردان او شدیم. چیزهای بسیار از او آموختیم. چراغی بود که به زندگی و کار ما روشنایی می

بخشید و جهت می داد. برای ما شانس بزرگی بود که با او همکار شدیم. دوستی در شعری که برای او سروده  ـ محمود معتقدی ـ  نوشته بود باید سده

ها، هزاره ها بگذرد تا کسی مثل او پیدا شود. واقعاً همین طور است  .

زنده یاد مؤمنی مؤخرۀ خود را بر سیاحت نامۀ ابراهیم بیگ با فرازهای زیر به پایان میرساند:

"ابراهیم بیگ جوانی است سرشار از حب وطن. از ویرانی وطنش رنج میبرد و از تاخت و تاز بیگانه در آن سرزمین به فریاد   می یآید. او ملت و مردم

سرزمینش را دوست دارد. همه جا نظر به آنان دوخته است. بر آنان دل می سوزاند، به حالشان اشک می ریزد و در جستجوی راهی برای خیر و صلاح

آنان است.

"اوشیفته و والۀ ترقی است و برای کسب تمدن و توسعۀ فرهنگ در کشورش بی تابی و بی قراری میکند.

"او یک شیعی معتقد و متعصب است و از این که آئین خدا نان دانی شیادان شده و به خرافات آلوده است به خدا پناه می برد.

"او شاه را دوست می دارد و دلش میخواهد که او از هر مسئولیت مبرا باشد. با این که ناصر الدین شاه را مایۀ خرابی وطن و  بدبختی مردم می شناسد و

در انتظار روزی است که پسرش به جای او بر تخت بنشیند اما وقتی می شنود که او را کشته اند برآشفته می شود و این کار را ننگ و رسوایی می

شمارد.

"او معتقد است که خرابی مملکت از رجال فاسد و علمای سوء ناشی می شود و آنان را مسبب عقب ماندگی و جهل مردم میداند.

"او نقادی است اصولی و تغییر اصولی نظام اجتماعی را طلب میکند. رجال نالایق و ناپاک را قابل سرزنش نمی داند و معتقد  است که تا اجتماع دارای

نظام و قانون نشود رجال ملک نمی توانندلایق و پاک باشند. در نظر او فساد ذاتی استبداد است و استبداد همه چیز را فاسد میکند.

"ااو یک اصلاح طلب است. البته هیچ جا از انقلاب بد نمی گوید ولی تمام امیدش را به همت رجال بسته است که سرانجام روزی  از خواب بیدار شوند،

همت کنند و به اصلاح مملکت بکوشند. او با یک روح انقلابی تمام معایب را فاش و برملا میسازد و هر آن چیز غلط را که در نظرها درست و موجه می آید

به سختی و با بی رحمی رسوا و عدم و صحت آن را آشکار میکند. اما هرگز به یک راه انقلابی نمی رسد. با ساده دلی امید دارد که همان مسببین

ویرانی مملکت و عقب ماندگی مردم بر سر عقل بیایند یا دلشان به رحم آید و به صلاح ملک و ملت کار کنند.

بزرگترین مایۀ امید و نقطه اتکای او رجال لیبرالی مانند  "وجود محترم" ـ [خوانندۀ کتابش] ـ هستند و کمترین آشنایی با نیروی انقلابی و شیوه های

انقلابی مردم نشان نمی دهد . او مانند تمام روشنفکران منزه طلب از آشو ب و بی نظمی روی در هم می کشد و چون آشوب و بی نظمی به حد اعلای

خود میرسد دق میکند.

"او نمایندۀ نسلی است که ملت را به کشاکش انقلابی میخواند و هنگامی که ملت آمادگی خود را برای انقلاب اعلام میدارد در حقیقت وظیفۀ او نیز به

آخر رسیده  است. نسل جدیدی باید که پرچم انقلاب را بر افرازد، را هها و کوره راهها را بازشناسد و از راه سرنگونی استبداد به سوی هدف  مشروطیت 

پیش بتازد."

تارنمای عصر نو،5 آذر 1402 /26 نوامبر 2023  

 

علی مسعودی نیا

نخبه در چندین ساحت

وقتی از طلیعه ی ادبیات داستانی نوین ایران سخن میگوییم، همواره اشاره داریم به متونی ارزشمند و شاخص چون » سیاحت نامه ی ابراهیم بیک"

"کتاب احمد"،

و  "مسالک المحسنین" و نویسندگانی چون "زین العابدین مراغه ا ی" و "عبدالرحیم طالبوف" ، آثاری که در روزگار جنبش مشروطه و تجددخواهی، افق

هایی نو پیش روی ادبیات ایران گشودند و به جرات میتوان گفت نقطه ی شروع نوگرایی در ادبیات داستانی ما بوده اند.

نیمروز ی کشنبه یکی از مهمترین چهره های فرهنگی و ادبی ایران چشم از جهان فر وبست. مردی که تمامی آثار فو ق الذکر به اهتمام و تصحیح و

تحشیه نویسی او از نابودی و قدرنادیدگی نجات یافت و تا امروز هم برای منتقدان و مورخان و نویسندگان منبعی منقح و قابل اعتماد مانده است . "باقر

مومنی" مردی که تمامی عمرش را وقف مبارزه ی سیاسی، تاریخ نگاری و تصحیح و بازنشر متون مهم ادبیات ایران کرد، در تبعیدگاه خودخواست ه اش "

پاریس" ز دنیا رفت.  قصه ی او قصه ی آشنای روشنفکران نخبه و سیاست ورزی بود که ناگزیر به جلای وطن شدند. به خاطر مرام سیاسیش پیش از

انقلاب به زندان افتاد و بارها از کار بی کارش کردند و پس از انقلاب نیز اگر از راه کو ه های کردستان خود را به آ نسوی مرزها نرسانده بود، معلوم نیست

چه سرنوشتی در انتظارش بود. شگفتا که پس از این هجرت اجباری نیز  بلافاصله فعالیت های خود را در عرصه ی فرهنگ پی گرفت و از جمله "گاهنامه

ی فرهنگ و هنر ایران" را در فرانسه منتشر کرد. مومنی از آن نخبگانی بود که در چندین عرصه آثاری درخشان عرضه خاصه در تاریخنگاری، ادبیات و

ترجمه. هم او بود که با ترجمه ی "قصه برای بزرگسالان" نویسنده ی مهمی " الکساندر شچدرین"  را به خوانندگان ایرانی معرفی کرد  و نیز اثر

درخشانی چون  "نامهای که هرگز فرستاده نشد" نوشته ی "والری  اوسپیف" از ترجمه های اوست و هنوز هم خوشبختانه در دسترس ما. اگر نامش

برایتان آشنا نیست فقط گذرا آثارش را جست و جو کنید در فضای مجازی تا ببینید چه پژوهشگر و مولف بزرگ و مهمی از میان ما رفت  .

چند سال پیش که مجله ی "وزن دنیا" یک نظرسنجی برگزار کرد برای رسیدن به فهرستی از بهترین شاعران قرن از منظر  نخبگان رشته های مختلف

فرهنگ و هنر و علوم انسانی، از او نیز درخواست کردیم نظر بدهد و با وجود کسالت، لطف کرد و رویمان را زمین نینداخت. هرچند زیر بار رتبه و امتیاز دادن

به شاعران نرفت و ذیل فهرستی که برایمان فرستاد، نوشت :

"انتخاب بهترینِ بهترین ها از شاعران ایرانی برای من غیرممکن است زیرا چند تن از آنها- هر کدام از لحاظ معینی - میتوانند بهترین باشند" و در ادامه مثال

آورد که کدام شاعر از چه منظری بهترین است. یاد و نامش مانا...

کانال تلگرام وزن دنیا

19 نوامبر 1402

 

م.سحر

یادی از باقرمؤمنی

مرگ نویسنده و پژوهشگر ارجمند آقای باقر مؤمنی در سن 97 سالگی از خبرهای تأسف بار این روزهاست!

باقر مؤمنی سالهای زیادی از عمر خود را به کوشش در راه شناختن و شناساندن عصر مشروطیت و زمینه های اجتماعی و فکری و فرهنگی و ادبی

انقلاب مشروطیت اختصاص داده و در این زمینه ها آثار بسیار ارزشمندی به جامعه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران ارمغان کرد!.

بیش از چهل سال از عمر سازنده خود را در تبعید گذراند اما هرگز از اندیشیدن به جامعه ای که از آن برخاسته بود دست برنداشت و توانایی های فکری و

پژوهشی خود را در خدمت شناساندن مسائل اساسی ایران و روشنگری فکری و اجتماعی، از دوران آغاز اخذ تجدد تا همین دوران اسفناک و فاجعه باری

که نزدیک به نیم قرن است کشور ما و جامعه ایران از سر می گذراند به کار بست!

در باره آثار و نوشته های او سخن فراوان میتوان گفت و فهرست نسبتاً کامل آثار او را میتوان در زندگینامه او یافت!

آنچه من میخواستم در اینجا بر آن تأکید و یادآوری کنم، ویژگی های شخصی و فردی این انسان پژوهنده و کنجکاو و در عین حال آرمانگرا و مبارزیست که

اگرچه از روشنفکران برجسته در طیف چپ ایران بود، از همان نخستین روزهای سال 1357 برخلاف بسیاری دیگر در همین طیف فکری به توحشی که به

نام انقلاب اسلامی زیر سیطره ملاهای مرتجع و جنایتکار بر ایران غالب می شد، معترض بود و بهای این اعتراض را هم با تبعیدی که چندان برای او در

سالهای آخر میانسالی آسان نبود پذیرفت و دشواری های آن را تا لحظه های آخر تاب آورد!

او به عنوان معترض سیاسی با وجود سن نسبتاً بالا همواره در بیشتر اقدامات اعتراضی و تظاهرات های ضد رژیمی در پاریس حضور می یافت و فرصتی را

برای بیان اعتراض و مخالفت با حکومت بیدادگر ملایان از کف نمیداد!

دوست بسیار خوب و صمیمی و مهربانی بود. همواره لبخند همیشگی اش را بر لب داشت و تواضع و خوشرویی و دموکرات منشی او مثال زدنی بود.

باشنیدن خبر درگذشت او شخصا از این که دوست مهربانی چون او دیگر در محیط فرهنگی یا مجامع اعتراضی ایرانیان دیده نخواهد شد بسیار غمگینم و

میدانم که این احساس در میان بسیاری از ایرانیانی که با وی آشنایی یا مرودات فرهنگی یا فکری داشتند مشترک است!

سفر فرجامین مرد دانشور نازنین آقای باقر مؤمنی را نخست به فرزند غیور او انوشه که پس از درگذشت مادر، همچون دوست و یاری همراه از پدر مراقبت

می کرد تسلیت میگویم .

همچنین درگذشت این نویسنده و پژوهشگر تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران قرن نوزده و بیست را به جامعه فرهنگی و اهل قلم و همه دوستان و

دوستدارانش  از هر طیف فکری که بوده اند و هستند  تسلیت میگویم.

یادش گرامی باد

وبلاگ سحرگاهان

https://msahar.blogspot.com/2023/11/97.html

 

حمیدرضا یوسفی

باقر مومنی و بازنگری در مواجهه با تاریخ

مروری بر روندِ تاریخ پژوهی باقر مؤ منی

باقر مؤمنی نویسنده، تاریخ پژوه، پژوهشگر و فعال سیاسی یکشنبه 28 آبان 1402 در سن 97 سالگی در پاریس درگذشت.مؤمنی از معدود پژوهشگران

معاصر سنت چپ در ایران بود، که در کنار انجام مطالعات اجتماعی و سیاسی، به کار تاریخ پژوهی  ـ  نه تاریخنگاری ـ   نیز گرایش داشت. برایِ مؤمنی هر

شکلی از کنش سیاسی و رسیدن به هدفی که هر کنش سیاسی آن را آمال خود قرار میدهد، مستلزم شناخت دقیق از مشخصه هایِ اجتماعی جامعه

مورد نظر، تکثر و چیدمانِ نیروها و بازیگری آنها در درونِ جامعه است. این شناخت نیز نه با تاریخ نگاری صرف بلکه با تاریخ پژوهشی صورت می گیرد؛ یعنی

آن گاه که تاریخ دانش تولید می کند و تراکم این دانش دستیابی به شناخت را در لحظه "حال" امکان پذیر می سازد. به همین دلیل برای مؤمنی وقایع ن

گاری تاریخی و تاریخ نگاری که تنها به رویدادها می پردازد،

خروجی آن، داده هایِ به زعم او "نامولد" هستند که تنشی درلحظه حال در جهت تغییر آن ایجاد نمیکنند.

این نوع مواجهه مؤمنی با تاریخ ـ اگر مارکسیسم را به مثابه یک جعبه ابزار مفهومی در نظر بگیریم ـ از دلِ پای بندی او به "علم" مارکسیسم بیرون می

آید که تاریخ ر ا به دگردیسی هایِ صرفا ذهنی و کنش این یا آن سوژه حاضر در صحنه تقلیل نمی دهد، بلکه در تاریخ به عینیت هایِ اجتماعی و تغییرات

اقتصادی و تنش هایِ سیاسی میپردازد. حتی آن هنگام که به سراغ مقوله دین و تأثیرگذاری آن در روابط قدرت می رود، برای او دین یک کردار تماماً مادی

ایدئولوژیک است که نتایج مشخص عینی در ساختار قدرت سیاسی و نظم اجتماعی دارد.

ایدئولوژی برای مومنی صرفاً در باور ذهنی ـ آنچه بیرون از واقعیت عینی است ـ خلاصه نمی شود، بلکه دین و کارگزاران آن یکی از بازیگران اصلی میدان

قدرت هستند و برایِ رسیدن به قدرت سیاسی عملاً در برابر سایر نیروها دست به جبهه سازی و مبارزه می زنند. پیروزی نیروهایِ اسلام سیاسی در

انقلاب 1357 و شکل گیری حاکمیت جمهوری اسلامی که مبتنی بر یک ایدئولوژی دینی بود، مشخصاً تائیدی بر نوع خوانش مؤمنی از دین در مقام یک

ایدئولوژی با کردارهایِ مشخص مادی بود که هم به سراغ ساخت یابی سیاست رفت و به دنبال آن نظم اجتماعی و فرهنگی را متناسب با آن تغییر داد و

هم فهم مشخصی از اقتصاد را در جامعه ایران طرح ریزی کرد.

کتابچه " ایران د رآستانه انقلاب مشروطیت"  تلاش مومنی بین سالهایِ 1324 تا 29 است که او شروع به مطالعه درباره تاریخ معاصر ایران با محوریت

چگونگی شکل گیری وبرآمدنِ انقلاب مشروطیت به عنوان مهمترین رویداد سیاسی-اجتماعی ایران در نیمه دوم قرن 19 میکندکه از دل آن نظم "مدرن" ی

درجایگزینی با نظم "سنت"ی  فرآیند متولد شدنِ خود را آغاز میکند.

سال 1324 ، همان سال پیوستن مؤمنی به حزب توده ایران است، اما مؤمنی پیشتر با اندیشه و رویکرد مارکسیستی آشنا و مشغول به مطالعه در آن

بود و مواجهه او  با مشروطیت و پرداختن به زمینه هایِ تاریخی اجتماعی و اقتصادی برآمدنِ آن، با یک رویکرد تماماً مارکسیستی مشخصا "مارکسیسم

شوروی"  اتفاق افتاد که نگاه علمی اما مکانیکی/خطی به تاریخ و مبارزه طبقاتی در آن داشت. تلاش مومنی در صور ت بندی نظری انقلاب مشروطیت،

به نوعی نقد رویکردهایِ تاریخی سوبژکتیو و  صرفا وقایع نگارانه ـ که به زعم او احتمالاً همراه با چاشنی غرض ورزی شخصی هم است ـ  بود؛ مانند تاریخ ن

گاری هایی از جنس تاریخ مشروطیت احمد کسروی و بعدتر مهدی ملک زاده و فریدون آدمیت.

 مؤمنی در کتابچه "ایران د رآستانه انقلاب مشروطیت" با معرفی طبقات اجتماعی در ایران و توجه به تمایز و چگونگی تعین یابی تاریخی آنها، به درگیری

آنها با یکدیگر و جایگاه/سهم هریک از آنها در مناسبات اقتصادی و در نتیجه تأثیرگذاری سیاسی آ نها به اختصار می پردازد؛ کار مؤمنی در گام اول به نوعی

ترسیم مختصات وضع  طبقاتی جامعه ایران در قرن 19 و در گام بعدی تغییر روابط تولید در آن است و همزمان در یک مقیاس کوچک تلاش میکند شرحی از

رابطه ایران با دو قدرت امپراتوری این قرن یعنی روسیه و انگلستان که عملاً نقش پررنگی در مناسبات اقتصادی و سیاسی/سرزمینی ایران دارند نیز ارائه

دهد.

پژوهش تاریخی مؤمنی همانطور که در عنوان آن نیز آمده است، صرفاً در آستانه انقلاب مشروطیت متوقف میشود و به رویدادهایِ لحظه انقلاب

مشروطیت و وضعیت جامعه ایران پس از تجربه وقوع آن نمیپردازد. مارکسیسم مؤمنی در پرداخت به وضعیت پیشاسرمایه داری ایران (سالهایِ قبل از

انقلاب مشروطیت)، مبتنی بر چهارچوب نظری ماتریالیسم تاریخی است که مؤمنی از آن به عنوان یک رویکرد علمی در فهم تاریخ یاد میکند که بر تغییر

شیوه تولید و مناسبات طبقاتی متمرکز است. در  این نوع مواجهه "خاص بودگی" هر وضعیت تاریخی نسبت به وضعیت عمومی آن ـ که ماتریالیسم

تاریخی ـ می تواند آن را توضیح دهد،  در درجه دوم اهمیت قرار دارد و ایران نیز یک لحظه متفاوت بیرون از "انبوه" لحظه هایِ تاریخ جهانی نیست؛ در 

نتیجه رویکرد ماتریالیسم تاریخی در توضیح وضعیت ایران و صورت بندی نظری از آن نه فقط کارآمد، بلکه "علمی"، "دقیق" و به شدت ضروری است؛ چراکه

براساس فهم دقیق روند تاریخی، امکان شناخت از وضعیت "اکنون"  ایران را نیز فراهم می سازد و همین شناخت به چگونگی بازیگری جبهه چپ در جهت

تغییر اجتماعی و سیاسی در ایران (در بُعد ملی) و جایابی آن در بلوک شرق (در بُعد بین المللی) کمک میکند.

این رویکرد مارکسیستی به تاریخ و غلبه هژمونیک آن در تاریخ پژوهی دهه 20 به واسطه تسلط و موقعیت بالادستی حزب توده در جبهه چپ و نزدیکی آن

به دولت شوروی و سیاست هایِ آن (که همسو با نظریه راه رشد غیرسرمایه داری در برابر نظریه مدرنیزاسیون بلوک غرب بود)، تقریباً در تمام آثار

نظری/تاریخی-سیاسی اعضایِ آن نیز سایه انداخته بود و کار باقر مؤمنی هماز این دایره خارج نبود. "ایران د رآستانه انقلاب مشروطیت" در همان سال

1329 منتشر می شود و انتشار بعدی آن به سالهایِ دهه 40 و 50 (توسط انتشارات صدایِ معاصر) بازمی گردد، اما همچنان به همان شکل اولیه خود

منتشر می شود (تنها در چاپ ششم در تیر 1352 مؤمنی یک مؤخره برای آن می نویسد و بدون تغییر در متن اصلی، فقط به برخی از انتقادها نسبت به

این و آن جواب می دهد)؛ حتی هنگامی که مؤمنی در نیمه دوم دهه 30 از حزب توده جدا میشود و به انتقاد از مشی حزبی و سیاسی حزب توده می

پردازد، باز دست به انتشار " ایران د رآستانه انقلاب مشروطیت" میزند و در توضیح چاپ دوم آن در فروردین سال 1350 مینویسد:

"این رساله اگرچه نقایصی دارد اما چون برداشت کلی آن، به زعم من درست و علمی است، آن را بدونِ دستکاری منتشر می کنم و وجود یک ستاره کور

را بر تاریکی مطلق ترجیح می دهم."

با این حال باقر مؤمنی در دهه 50 شروع به بازانتشار برخی از آثار مهم منورالفکران سا لهایِ پیش از انقلاب مشروطیت میکند و بازانتشار این آثار با

حاشیه نویسی و مقدمه هایِ بلند از او همراه است. مروری بر نوشته هایِ مؤمنی در آغاز آثار فتحعلی آخوندزاده )مقالات و تمثیلات)، عبدالرحیم طالبوف

(کتاب احمد/سفینه طالبی و مسالک المحسنین)، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (یک کلمه)، زین العابدین مراغه ای (سیاحت نامه ابراهیم بیگ)  و

تیاتر کریم شیره ای نشان از نوعی تغییر در رویکرد او به تاریخ پژوهی دارد؛ در واقع مومنی به اتخاذ رویکردی دست میزند ـ و یا حداقل به آن نزدیک میشود ـ

که سالهایِ قبل به انتقاد از آن می پرداخت و کتابچه "ایران درآستانه انقلاب مشروطیت" مشخصا نوعی انتقاد از تاریخ پژوهی سوبژکتیو و به یک معنا نقد

دگردیسی های ِ"اندیشه و ذهنیت باوری" بود.

اگر در "ایران درآستانه انقلاب مشروطیت" مؤمنی با یک رویکرد مارکسیستی متکی بر ماتریالیسم تاریخی به بازخوانی زمینه  اجتماعی-اقتصادی برآمدنِ

انقلاب مشروطیت می پردازد، این بار تأکید را بر مقوله ظهور "روشنگری"و تأثیر آن در دگردیسی جهان بینی انسان ایرانی و ذهنیت او می گذارد و تا

حدودی به رویکرد تاریخ پژوهی فریدون آدمیت نزدیک می شود که ایران قرن 19 و رویدادهایِ آن را از دریچه گذار ایران از "عصر تاریکی" به "عصر بیداری" و

آغاز فرآیند تولد مدرنیته ایرانی که برآمدنِ جنبش مشروطه خواهی را نیز امکان پذیر می سازد، میخواند.

مؤمنی در سالهایِ دهه 50 ضرورت مبارزه سیاسی را (با توجه به شکست جبهه ملی و ناکامی نیروهایِ چپ و در مقابل توانمند شدنِ جبهه اسلام

سیاسی) در تغییر ذهنیت اجتماعی جامعه ایران می بیند. برای او پیروزی سیاسی به معنایِ واقعی آن همزمان از دل یک تغییر اجتماعی بیرون می آید و

جامعه ایران برای رسیدن به یک انقلاب مترقی (که برایِ او وقوع این انقلاب دور از ذهن نیست) به بازنگری دوباره در بافتار ذهنی جمعی خود احتیاج دارد.

توجه به همین ضرورت مؤمنی را بار دیگر به سالهایِ مشروطه و تلاش منورالفکران برایِ توانمند کردن انسان ایرانی ـ بیداری آن از طریق شناخت و آگاهی

به امکان های دنیایِ مدرن ـ می برد و پای بندی به سنت روشنگری/عقلانیت مدرن را در اتکا به رویکرد انتقادی [برای نمونه میراث تقی ارانی در دنیا) و

نقد باورهایِ واپسگرا می داند که به زعم مومنی هنوز انسان ایرانی در اکنون خود درگیر آن است و میل به آن دارد )مؤمنی حتی در سالهای بعد از انقلاب

57 بیشتر و دقیقتر به مقوله دین و چرایی و چگونگی تأثیرگذاری آن در جامعه ایران می پردازد). او علاوه بر توجه به فربه تر شدن جبهه نیروهایِ مدافع

اسلام سیاسی، از سوی دیگر برآمدن موج در "غربزدگی" دو دهه 40 و 50 را نیز آماج انتقادهایِ خود قرار می دهد و آن را نه فقط در ضدیت با پروژه

مشروطیت در ایران بلکه بیشتر همسو با تقویت کردارهایِ سیاسی و ایدئولوژیک دینی می بیند و به همین دلیل بازگشت به مقوله "تجدد" و امکان هایِ

آن که به سالهایِ پیش از مشروطه و در میان آثار منورالفکران آن دوره بازمی گردد را نیز بیش از پیش ضروری میداند.

بازنگری در مشی سیاسی و مواجهه با جامعه ایران بیرون از الزامات حزبی، باقر مؤمنی را در موقعیتی قرار میدهد که تاریخ را نیز بدون مصلحت اندیشی

هایِ سیاسی و درگیری هایِ هویتی و تنها با توجه به ضرور ت هایِ آن روز جامعه ایران ـ نیازهایی که باید به آنها پاسخ داده شود  ـ بخواند (نه تاریخ را به

وقایع نگاری تقلیل می دهد و  نه تاریخ را با خوانش تماماً سیاسی، به دام سیاست زدگی می اندازد) .

با وجود تمام کمبودهایی که در کار تاریخ پژوهی باقر مؤمنی و رویکرد مارکسیستی او در مواجهه با تاریخ معاصر ایران و تلاش برایِ صورت بندی نظری از آن

وجود دارد ـ که خود نیز مستقیماً به آن اشاره می کند ـ  و بعدتر این کمبودها در دو کار مشخص بیژن جزنی (انقلاب مشروطیت ایران؛ نیروها و هدفها) و

خسرو شاکری (پیشینه هایِ اقتصادی - اجتماعی انقلاب مشروطیت) که هر دو در ادامه سنت تاریخ پژوهی مارکسیستی مؤمنی هستند کمتر می

شود، با این حال آنچه که کار مؤمنی را در مقام یک تاریخ پژوه سنت مارکسیستی در ایران قابل توجه می یکند، نزدیکی دو رویکرد تاریخ پژوهی (بیشتر

متضاد و در تقابل باهم) به یکدیگر است.

او برایِ مطالعه تاریخ معاصر ایران و انبوه رویدادهایِ مختلف آن، نه فقط به پیش زمینه اجتماعی و اقتصادی (ُ بُعد عینی که رویکرد مارکسیستی بیشتر آن

را مورد تأکید قرار میدهد) بلکه به دگردیسی هایِ ذهنی (رویکردهایِ ایده آلیستی)نیز توجه می کند و آن را برای فهم تاریخ معاصر ایران ضروری می داند تا

نهایتا مبارزه سیاسی با رسیدن به یک شناخت دقیق تر، از درجازدن در لحظه حال و تکرار خطاهایِ گذشته خود در امان بماند و افق روشن تری پیش رویِ

خود ترسیم کند.

برگرفته از تارنمای رادیو زمانه

 

فرامرز حیدریا ن

در سنجشگری تولیدات قلمی و نقش پراکتیکی "محمّد باقر مومنی" لازم میدانم که چند نکته را یادآوری کنم.  

ایران گلوبا ل

موجز و مختصر.

در سنجشگری تولیدات قلمی و نقش پراکتیکی "محمّد باقر مومنی" لازم میدانم که چند نکته را یادآوری کنم.  1 "مومنی" در نقش  کنشگر سیاسی و

عضو حزب توده.  2 ـ"مومنی" در نقش  پژوهشگر و نویسنده  3 ـ"مومنی" در نقش پیرایشگر متون و مترجم آثار »مختلف در زمینه ای که با عقایدش

همخوانی داشتند.

مومنی به هر دلیلی که عضو حزب توده شده باشد، میبایست اگر به راستی به ماهیّت حقیقی این حزب و عملکردهای آن در تاریخ معاصر ایران پی برده

بود و به نقش زیانبار و مخرّب آن، آگاه بود، باید تا قبل از فوتش حتما در باره چند و چون این حزب و اشخاصی که در این حزب فعّال بودند و نقشگزار، تا

جایی که در توانمندیهای قلمی و اطّلاعاتی و تجربی اش بود با دلیری و راستمنشی اقدام میکرد تا نه تنها از این طریق به دلایل پیوستن و گسستن

خودش به حزب توده پرده برمیداشت؛ بلکه بسیاری از اذهانی را که ممکن بود دیدگاههای تخیّلی، نه استنادی و مستدل به ماهیت حزب توده و کنشگران

آن داشتند و دارند، به تجدید نظر و بازبینی دیدگاهای شان میانگیخت و مدد میکرد. کاری که مشارالیه تا آخرین لحظات عمرش از آن دوری کرد. در باره

چرایی و دلایل سکوتش میتوان فرضیه های بیشمار بافت.

-مومنی پژوهشگر به دلیل آنکه روزی روزگاری از شیرینی عسل ایدئولوژی مارکسیسم همچون نخست عشق دوران جوانی و بلوغش به اوج لذّت اروتیکی

دست یافته بود، تا پایان عمرش به نصوص و کلیدواژه های سمنتی و خشک و چکشی و شطرنجی ایدئولوژی منحط مارکسیسم وفادار ماند. محال است

پژوهشی از او را مطالعه کنید و کاربرد و شابلون ایدئولوژی مارکسیسم را در سراسر آثارش مدام ملاحظه نکنید.کسانی که رغبت کنند و بخواهند تورّقی

در آثار پژوهشی او بکنند، باید ششدانگ حواسشان جمع باشد که سره را از ناسره تفکیک کنند؛وگرنه هیچ بهره ای؛ ولو خردلوار باش د از مطالعه آثار او

به دست نخواهند آورد.

- مومنی پیرایشگر متون و مترجم. در زمینه ترجمه هایش باید کسانی نظر بدهند که متون اصلی را با ترجمه های او بتوانند تطبیق دهند و چند و چون

معایب و حُسن سلیقه و انتخاب کتاب و همچنین صحت و سقم زحمات ترجمه ای او را ارزیابی کنند. در زمینه پیرایشگری، متاسفانه مرتکب خبطهای

مغرض شده است.  از جمله در خصوص کتاب"سیاحتنامه ابراهیم بیک " که متاسفانه ایشون هر کجا نویسنده کتاب از قرآن مطلبی آورده یا در جایی

"بسم الله الرحمن الرحیم" نوشته یا عقیده مذهبی داشته  است، آقای مومنی، آن را حذف کرده اند . این کار  با پیرایشگری هیچ سنخیّتی ندارد؛ زیرا به اغراض

عقیدتی آلوده است و شایسته سرزنش که البته زنده یاد "محمّد علی سپانلو" در انتشار متن کامل "سیاحتنامه " به این مورد اشاره و انتقاد کرده است.

 رویهمرفته، خواندن آثار او را به کسانی که مایلند در باره برخی مسائل میهنی، اطّلاعاتی کسب کنند، توصیه میکنم؛ آنهم با توجه و تاکید مبرم به این

نکته که "محمّد باقر مومنی" تا آخرین لحظه زندگی اش به " ایدئولولوژی مارکسیسم"  وفادارماند و ترمینولوژی مارکسیستی را در تمام آثارش برای

بررسی موضوعات مختلفی که به آنها علاقه داشت و حول و حوش تاریخ و فرهنگ ایرانی میچرخیدند، دخالت داد و  به کار بست که پیشاپیش نتایج چنین

پژوهشهایی پیداست که به جای روشنگری و پرداختن و بازشکافی اصل  "موضوع" به انحراف و تحریف و سایه انداختن بر موضوع مختوم میشوند.

من شخصا مصاحبه ها و گفتارهای او را که در کتاب" رهروی در راه بی پایان"  جمع و منتشر شده اند، خیلی دوست دارم. چون از لابلای صحبتهای وی و

نظرات دیگران میتوان به نکات بسیار ظریف و مهمی پی برد که شایان ارزش هستند و به درد پژوهیدن میخورند. همین.

شاد زیید و دیر زیید!

فرامرز حیدریا ن

https://iranglobal.info/node/190979

 

سازما نها، گرو ه هایی که در برزگداشت باقر مومنی اعلامیه منتشر کردند:

 یاد باقر مؤمنی، نویسنده و فعال برجسته ی چپ، گرامی باد! دفتر شورای مرکزی حزب چپ ایرا ن

https://bepish.org/node/10221

 در سوگ فقدان نویسنده ی برجسته و رفیق گرانقدر باقر مؤمنی ـ ایران نبرد

http://www.iran-nabard.com/tasliat/indes..tasliatha.htm

 کمیته مرکزی سازمان راه کارگر: یاد و خاطره رفیق باقر مؤمنی، اندیشمند سوسیالیست گرامی با د!

https://rahkargar.com/?p=24109

 یاد باقر مؤمنی مبارز خستگی ناپذیر راه آزادی، برابری و عدالت اجتماعی گرامی باد! سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران

https://ufp-iran.org/12772

 یاد باقر مؤمنی، نویسنده ی برجسته ی کشورمان گرامی باد! همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران

https://www.akhbar-rooz.com/224180/1402/08/30

 به مناسبت خاموشی رفیق باقر مؤمنی  پیام تسلیت هیئت اجرایی سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)

https://rahekargar.net/browsf.php?cId=3219&Id=84

 به مناسبت درگذشت باقر مؤمنی  سازمان اتحاد فدائیان کمونیست

https://www.azadi-b.com/?p=39455

 در سوگ درگذشت باقر مؤمنی، حزب دموکراتیک مردم ایرا ن

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=60964

نشریات انترنتی:

اندیشه نو، مجله هفته، نشریه نقد اقتصاد سیاسی، شماره 28 ، آذر 1402 ، دانش و امید، شماره 21 ، دی ماه 1402

روزنامه های ایران:

آرمان امروز، اول آذر 1402

روزنامه شرق، اول آذر 1402

درگذشت باقر مومنی در سن 97 سالگی

پایان روزنامهن گار و نویسنده چپ گرا در پاری س

باقر مؤمنی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر ایرانی در سن 97 سالگی در پاریس درگذشت. مؤمنی از سالهای دهه 1320 تا آخرین روزهای زندگی، در

سیاست، نویسندگی و ترجمه و تحقیق فعال بود.

باقر مؤمنی در سال 1305 در کرمانشاه به دنیا آمد. دوره دبستان و دبیرستان را در این شهر گذراند. پایان دوره دبیرستان او با سالهای پر جنب و  جوش

سیاسی دهه 1320در ایران هم زمان بود و او نیز وارد فعالیت سیاسی شد.

 در آن سالها کرمانشاه در اشغال نیروهای ارتش بریتانیا بود و حزبی به نام "پیکار" با تمایلات ضدانگلیسی و طرفدار آلمان نازی تأسیس شده بود که

رهبری آن را "خسرو اقبال " برعهده داشت. باقر مؤمنی جذب مقالات تند و تیز روزنامه این حزب به نام "نبرد" شده و به همراه چند تن دیگر در کرمانشاه

دفتر این حزب را راه اندازی می کند.

با این حال مؤمنی برای ادامه تحصیل در دانشگاه به تهران می آید و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران ثبت نام شد. از آنجا وارد محافل سیاسی احزابی

مانند"پیکار"، "میهن پرستان" و "استقلال" می شود. درنهایت جذب تبلیغات حزب توده ایران شده  و در اواخر سال 1324 ، به این حزب می پیوندد.

بازداشت

باقر مؤمنی پس از پایان تحصیلات خود در دانشکده حقوق نیز به فعالیت در صفوف حزب توده ادامه میدهد. در سال 1333 و یک سال پس از کودتای 1332 ،

در یک جلسه مخفی حزبی بازداشت و چند روز بعد آزاد می شود. بازداشت دوباره او در سال 1335 برایش محکومیت 18 ماهه به دنبال داشت.

نوشتن پایان نامه

در مرداد ماه 1337 از زندان آزاد میشود. پس از آزادی از زندان، ارتباط خود را با بقایای حزب قطع میکند. در سال 1339 و در دوره دولت علی امینی و

بازشدن فضایسیاسی پایانن امه خود را تحت نام " ایران در آستانه انقلاب مشروطیت به چاپ  رساند. در همین زمان همراه با تعدادی رفقایش گروهی به

نام » اول ماه مه" ایجاد میکنند. این گروه گرایش چپ داشت اما مستقل از احزاب و کشورهای کمونیست آن زمان بود.

ادامه تحصیل در فرانسه

در سال 1346 مؤمنی برای تحصیل مدتی را فرانسه می گذراند و دو سال بعد به ایران باز میگردد و انتشارات صدای معاصر را تأسیس میکند. در نیمه دوم

سال 1353 با یک بورس شش ماهه از طرف این موسسه به فرانسه میرود، در سوربن ثبت نام می کند و نگارش رساله دکترایش را با نام مسئله ارضی و

جنگ طبقاتی در ایران آغاز میکند. نگارش این رساله دو سال وقت می برد و مؤمنی علیرغم مخالفت مؤسسه تا پایان کار در فرانسه می ماند، ضمن ا

ینکه جلد اول آن را نیز با نام مستعار ا -پوران در فرانسه به چاپ میرساند.

بازگشت به ایرا ن

به گزارش رکنا، مومنی سال 1355 به ایران بازمیگردد، اما به دلیل اختناق موفق به چاپ کتابش نم یشود؛ بنابراین دست نوشته را به بزرگ علوی می

سپارد، اما کتاب چهار تیاتر میرزا آقاخان تبریزی را تصحیح و به چاپ می سپارد. سال 1356 با بازتر شدن فضا سه کتاب به نام های "سیمای روستا در

ایران" ،  » رو در رو " و کتاب "احمد""چاپ میکند.

باقر مؤمنی در آستانه انقلاب اسلامی با همکاری ناصر رحمانی نژاد، سعید سلطانپور و بزرگ پورجعفر هفته نامه "صدای معاصر" را منتشر میکند که با

سردبیری صارمالدین صادق وزیری تا تیر 1358 چهارده شماره از آن منتشر میشود.

مؤمنی پس از انقلاب و در جریان تجدید حیات حزب توده ایران دیگر به این حزب نمی پیوندد. سال 59 محفل مارکسیستی باقر مؤمنی و رفقایش پنجمین

و آخرین شماره اندیشه را منشر کرده و با جناح چپ جامعه سوسیالیست های نهضت ملی ائتلاف میکند. این ائتلاف ماهنامه ای مخفی به نام  "اخگر"

منتشر میکند که سردبیری اش را باقر مؤمنی به عهده می گیرد.

پس از سی ام خرداد 1360 امکان هرگونه فعالیت سیاسی از گروه سلب میشود و مؤمنی با گذر از کوه های کردستان ایران و ترکیه خود را به پاریس

میرساند.

در پاریس با رایزنی و جلب نظر فعالان سیاسی در تبعید به دنبال تشکیل جبهه متحد چپ می رود، اما با اقبال مواجه نمی شود .

به دنبال آن به ادامه کار نویسندگی می پردازد و کتاب هایی مانند مسائل گفتارهای سیاسی و دمکراسی، دین و دولت در عصر

مشروطیت، پرونده پنجاه و سه نفر،يادمانده های ایرج اسکندری، در خلوت دوست، دنیای ارانی و… را منتشر میکند.

برخی از کتابهای او عبارتند از: یک کلمه، میرزا یوسف مستشارالدوله، به کوشش باقر مؤمنی، تهران: شادگان، 1388 . مسالک المحسنین، اثر خامه

عبدالرحیم ابن شیخ ابوطالب بخار تبریزی، بامقدمه و حوا شی باقر مؤمنی، تهران. علوی، بزرگ، در خلوت دوست: نامه های بزرگ علوی به باقر مؤمنی،

تدوین باقر مؤمنی، تهران،عطائی،  1382 .

روزنامه ستاره صبح

شماره 2160 ، سه شنبه 30 آبان 1404

http://www.setaresobh.ir/fa/main/detail/105926/

باقر مؤمنی دور از ایران درگذشت

شناسه خبر: 23180

تاریخ و زمان ارسال: 1 آذر 1402 ساعت 23:50

نویسنده: روزنامه آرمان امروز

آرما ن امروز: باقر مؤمنی پژوهشگر تاریخ، نویسنده، مترجم و فعال سیاسی روز یکشنبه 28 آبان در نودوهفت سالگی درگذشت.

او که چند دهه پیش و در شرایط اضطرار ایران را ترک کرده بود سرانجام دور از ایران و در پاریس از دنیا رفت. مؤمنی در 23اردیبهشت سال 1305 در کرمانشاه متولد شده

بود. او پس از پشت سر گذاشتن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در شهر زادگاهش برای ادامه تحصیل به تهران آمد و تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته حقوق دانشگاه

تهران سپری کرد. سالهای نوجوانی و آغاز جوانی باقر مؤمنی در دهه پرتلاطم بیست سپری شد.

او نیز مثل بسیاری دیگر از هم نسلانش تحت تأثیر فضای اجتماعی و سیاسی ایران در آن دوران بود و ازاینرو در کنار تحصیل وارد فعالیت سیاسی هم شد. زمانی که او

برای تحصیل در رشته حقوق به تهران آمد با برخی گروه ها و چهره های سیاسی آشنا شد و سرانجام در اواخر سال 1324 به حزب توده ایران پیوست. باقر مؤمنی فرزند

زمانه اش بود و با درک ضرورت های تاریخی دوران، در سالهای پس از کودتای مرداد 32 هم چنان به فعالیت های سیاسی اش علیه حکومت شاه ادامه داد تا اینکه در

سال 1335 به هجده ماه زندان محکوم شد. باقر مؤمنی در سنت فکری چپ رشد کرده بود و ازاینرو به تاریخ توجهی ویژه داشت. او در سال 1339 پایاننامه دانشگاهی

اش را با عنوان "ایران در آستانه انقلاب مشروطیت"  به پایان رساند و سپس متن آن را منتشر کرد.

او در یادداشتی کوتاه در آغاز کتاب "در آستانه انقلاب مشروطیت و ادبیات مشروطه" نوشته بود: "جنبش مشروطیت ایران  همیشه از راست بی بها شده است، و چون

تحلیلی علمی از آن به عمل نیامده از چپ نیز آن را سرسری گرفته اند. به خاطر ارزیابی درست این تلاش اجتماعی مردم وطنم، در آن زمان که فرصتی داشتم، بر آن

شدم تا به تحلیل علمی آن دست بزنم، و در سالهای میان 1325 تا 1329 به مطالعه و یادداشت پرداختم. هنوز مطالعاتم بسیار ناقص بود که در اواخر سال 1329 به 

مناسبتی، در مهلتی چندروزه، رساله ای در این زمینه سر هم کردم " . خود مؤمنی در یادداشتش می گوید "این رساله ای است ناقص و در مواردی غیرعلمی اما با

این حال، چون برداشت کلی آن، به زعم من، درست و علمی است آن را بدون دستکاری نشر می دهم" . در مقدمه کتاب، باقر مؤمنی انقلاب مشروطه را به درستی

انقلابی اجتماعی می نامد :  "اگر یک انقلاب اجتماعی نبردی باشد برای انتقال قدرت از دست یک طبقه اجتماعی به دست طبقه دیگر جنبش مشروطیت ایران یک

انقلاب اجتماعی است" . مؤمنی در "ادبیات مشروطه " نیز به بررسی اشکال گوناگون ادبیات و معیارهای ادبیات مترقی پرداخته و سپس ویژگیهای ادبیات مشروطه را

بررسی کرده است.

باقر مؤمنی در سال 1346 به قصد ادامه تحصیل به فرانسه رفت و پس از دو سال اقامت به ایران بازگشت و انتشارات صدای معاصر را بنیاد گذاشت. در سال 1353 دوباره

راهی فرانسه شد و در دانشگاه سوربن طی دو سال نگارش رساله دکترایش را بانام "مسئله ارضی و جنگ طبقاتی در ایران" به پایان برد و جلد اول آن را با نام مستعار

الف-پوران در فرانسه به چاپ رساند. در سال 1355 به ایران بازگشت و با تلاشی پیگیرانه به پژوهش و ترجمه و تصحیح متون عصر مشروطه مشغول شد. آثار مؤمنی

در آن دوره با سانسور حکومت شاه روبه رو بود و اغلب آثارش با سد سانسور روبه رو شد. مؤمنی در سال 1356 از اعضای اصلی و پیگیر کانون نویسندگان ایران در

برگزاری شبهای نویسندگان و شاعران در انستیتو گوته بود. او در دوره دوم حیات کانون نویسندگان نقشی مهم در آن داشت و برای آزادی بیان و مقابله با سانسور

تلاش کرد. او در شب پنجم شبهای نویسندگان و شاعران ایران سخنرانی کرد و موضوع صحبتش سانسور بود و باید به یاد داشت که سانسور حکومت شاه در دهه

پنجاه بسیار سنگین بود. مؤمنی در بخشی از آن سخنران یاش گفته بود:

"سانسور، پیوند روشنفکر را با ملتش و مخاطبش و حتی با خودش به عنوان یک عضو جامعه قطع می کند. روشنفکر و هنرمند در هر رشته ای که کار کند وقتی از مادر

غذادهنده اش، یعنی ملت، جدا افتاد از رشد باز می ماند و پس از مدتی کوتاه در درون تابوت تنهایی اش مدفون میشود و می گندد و آن وقت اسکلتی که از او باقی

مانده مار و مورانی را که در دور و بر خودش می بیند کودکان هنر خودش می پندارد و چون مردمی که از کنارش می گذرند از گند گورش و از منظره مار و مورش رو ترش

می کنند به آنان ناسزا می گوید که بی هنر و نادانند. به این ترتیب، سانسور هنر و فرهنگ را می کشد و از لاشه مرده هنر، به جای هنر، بیماری به میان توده میپراکند.

فرزند ملت که باید منظر فرهنگ و هنر او بشود یا سر زا می رود و یا به موجودی افلیج و کج و کوله و در عین حال خودبین و خودستا بدل میشود و خود ملت نیز پس از

مدتی که باید از این فرزند دوباره بار گیرد عقیم و . نازا می شود و فقر فرهنگی باز هم عمیق تر و ریشه دارتر می شود " .

باقر مؤمنی اگرچه دورهای از حزب توده ایران فاصله گرفت اما تا پایان عمرش به آرمان های چپ وفادار ماند و روشنفکری آزاد یخواه و برابری طلب بود.

https://www.armandaily.ir/?p=23180

 

باقر مومنی دور از ایران درگذشت

روشنفکر چپ آزادی خواه

 

باقر مومنی پژوهشگر تاریخ، نویسنده، مترجم و فعال سیاسی روز یکشنبه 28 آبان در نودوهفت سالگی درگذشت. او که چند

دهه پیش و در شرایط اضطرار ایران را ترک کرده بود سرانجام دور از ایران و در پاریس از دنیا رفت.