xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                        

http://farsi.irancrises.com

 

کردستان عبور از بحران هاي پي در پي

وريا محمدي

(1)

صحبت از ايران آينده، ساختار  سياسي آن، شکل گيري نهادهاي قدرت و چگونگي جدال نيروهاي سياسي در آينده اين سيستم با همديگر، موضوعي است که از هم اکنون مورد مناقشه، جدل، ديالوگ و کنتاکت فعالان سياسي، احزاب و نهادهاي متفاوتي است که هر يک به سهم خود و هر کدام از منظر ديدگاه سياسي شان، هم سهمي براي خود قائلند و هم در شکل دادن به آينده مورد بحث، تلاش­هايشان را به کار گرفته اند.

يکي از موضوعات اين مجادلات سياسي، مورد "کردستان" ، آينده آن در نهادهاي قدرت سياسي، مشکلات فراروي مردم کرد و احزاب سياسي منطقه و چگونگي روابط آينده اين احزاب با اپوزيسيون ايراني و در مجموع نحوه نگرش به مقوله جنبش کردستان از زواياي متفاوت است.

با توجه به اينکه مقولات ذکر شده در حوصله يک نوشتار کوتاه نمي­گنجد، از همين رو به طور کلي به برخي موارد اين عرصه اشاره ميشود که اولويت آنها از نظر من بيشتر احساس شده است. همچنين قصد من آنست که تلويحاً و تصريحاً نشان دهم که هم اکنون در حال حاضر جنبش کردستان در کنار ديگر جنبش هاي ملل تحت ستم  نيروي اصلي دگرگوني در ايران است که رژيم حاکم را نه تنها به چالش مي کشند بلکه اثر بخشي آن در عرصه هاي گوناگون ميتواند به مثابه يک کاتاليزور فعال عمل کند.

در سالهايي که طي حاکميت رژيم مستبد جمهوري اسلامي پشت سر نهاديم گر چه بانگ فعالين جنبش هاي ملل تحت ستم انعکاس چنداني نداشت اما امروزه هر اتفاق و حادثه جديدي که روي ميدهد،مسئله حرکات ملي بلافاصله به بحث همگاني تبديل مي گردد و سبب آن چيزي نيست جز وزن جنبش هاي ملل تحت ستم در تحولات سياسي ايران.

از همين رو موضوع جنبش هاي ملي و بررسي آن در حالي که مدتها زير فشار شونيسم طبقه حاکم براي زماني بسيار طولاني مرکز مباحثات داغ سياسي بوده، جاي تمرکز و تدقيق است.اين بررسي آنجا ضرورت ميابد که هم طيف وسيع اپوزيسيون رژيم اسلامي و هم اپوزيسيون قانوني در داخل و روشنفکران و فرهيختگان سياسي هر يک نگرشي مختص به خود در اين عرصه دارند و هر کدام ديد مشخصّي را که چگونه مي تواند به حل صحيح مسئله کمک کند، ارائه مينمايند. اين تحليل ها اگر چه گوناگون و متنوع است  راهکارهاي مختلف ارائه ميدهد اما بسياري اوقات نيز عاري از شناخت دقيق و تجزيه و تحليل شده حقايق مسئله است.در بخش اول اين نوشتار تلاش ميکنم تصويري کلي از مسئله کردستان و جنبش سياسي آن به علاوه برخورد و پيوند آن با ديگر جنبش هاي سراسري ارائه دهم .

همزمان با استقرار جمهوري اسلامي و گستراندن خفقان و ديکتاتوري در ايران، مردم کرد بي هيچ توهمي از همان آغازين روزها به نبرد عليه اين ديکتاتوري رفتند و با تمام توان در برابر آن ايستادند. اولين همه پرسي رژيم براي انتخاب مدل سياسي که طي يک انتخابات يک گزينه اي برگزار شد با تحريم وسيع مردم کردستان روبرو شد و مخالفت مردم کرد با رژيم تازه دور جديدي از مبارزات سياسي را سازمان داد. تاريخاً در زمان حضور جمهوري اسلامي اکثر به نام انتخابات هاي اين رژيم در کردستان تحريم شده است و همواره کردستان يکي از ستون هاي "نه" گفتن به حکومت اسلامي بوده است. بررسي مبارزات مردم کردستان خود موضوع قابل توجهي است که جا دارد هم از ديدي انتقادي و هم از نگاهي هوشمندانه در بخش هاي بعدي به آن پرداخته شود. اما اينجا جا دارد اشاره کنم که جنبش کردستان پس از يک دور جدال سخت با رژيمي تا دندان مسلح در سالهاي اول انقلاب بهمن، از معدود مبارزاني بودند که در دوران جنگ ارتجاعي هشت ساله ايران و عراق اجازه ندادند که آغاز اين جنگ ويرانگر، تحميل سکون بر جنبش کردستان به دنبال آورد. در همان سالها که جنبش مليتهاي تحت ستم تحت الشعاع جنگ بي سود و خانمانسوز هشت ساله واقع شد و جنگ اين امکان را به رژيم داد که بدون نگراني از اعتراض افکار عمومي تحت بهانه مبارزه با دشمن خارجي در جبهه هاي "حق عليه باطل" هرصداي مخالفي را در داخل بشدت سرکوب کند، جنبش کردستان در نبردي مسلحانه با حفظ دستاوردهاي قبلي به مبارزه خود ادامه داد و شعله مبارزات آزاديخواهانه را برافروخته نگاه داشت.

ايستادگي جنبش کردستان در سخت ترين روزهاي اين جنگ ارتجاعي زير باران گلوله هاي آتشين هر دو رژيمي که به قصد نابودي هم آمده بودند را بايد همانگونه بررسي کرد كه هر پديده و حادثه سياسي داراي علل و عوامل بوجود آورنده متعددي است و علت وقوع و چرايي رخداد آن را نمي توان به يك عامل يا فاكتور نسبت داد. از همين رو پديده پر اهميتي چون جنگ ايران و عراق نيز از لحاظ موقعيت رو به ضعف جنبش ضد رژيمي، که به سکون کشيده شده بود از اين قاعده ثابت خارج نيست. تقريبا تمامي فاکتورهاي داخلي و خارجي در همان حال که به نوعي ميکوشيد جمهوري اسلامي را ضعيف و سپس از پا درآورد اما بيشترين اثرش را بر جامعه ايران برجا گذاشت و مشکلات را مردم متقبل شدند. در اين گير و دار که فشارهاي همه جانبه چون باراني سيل آسا توان يک مبارزه جدي و پيگير را از جنبش مبارزاتي تا حدود زيادي سلب کرده بود ، اما جنبش کردستان به عنوان يکي از حاضران در صحنه عليه رژيم ايستادگي کرد.اين ايستادگي قيمتي بسيار داشت و آن جان باختن هزاران انسان رزمنده، مبارز و فداکار  بود. در آن معرکه نفس گير، وظيفه جنبش کردستان ايجاب مي‌کرد که رفع سکون  از مبارزه اولويت يابد و اين جز با فداکاري و جانفشاني انسانهاي شريفي که از جان و مال گذشته بودند ميسر نبود.در همان دوران جمهوري اسلامي مي‌کوشيد چنان نشان دهد که در عرصه جنگ ويرانگر، تنها دو صف وجود دارد: صف رژيم جمهوري اسلامي  و دنباله روهاي آن و صف رژيم سرنگون شده بعث و حاميان خارجي اش. در آن روزها رسالت جنبش کردستان ايجاد اردوگاه امني براي مبارزه بود که در آن کليه جريانات اصيل آزاديخواه، اعم از احزاب سياسي، تشکلهاي مبارز، انديشمندان و متفکرين دگرانديش و فعالين منفرد که به گرم نگاه داشتن کوره مبارزه معتقد بودند، بتوانند منسجم شده و در جايي پناه بگيرند و کار سياسي شان را ادامه دهند. ادامه کار سياسي اين مبارزان در حالي که جمهوري اسلامي بعنوان يک طرف اصلي بحران آفريني و جنگ بدليل حفظ خود و بر سر قدرت ماندن و فرار از بحرانها و تعرضات داخلي، از آن استقبال مي کرد، کار مشکلي بود زيرا جمهوري اسلامي براي بقاء و بر سر قدرت ماندن و سرکوب اعتراضات مردمي و شورشهاي رو به فزوني ايران، به جنگ نياز داشت و آن را مفري براي خود مي ديد. اگر چه در بالا اشاره شد که تداوم جنگ ايران و عراق مشکلات بسياري براي ايرانيان آفريد و همه چيز چه در عرصه هاي سياسي و چه در عرصه هاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي با محدوديت و کنترل هاي شديد همراه بود، اما در کردستان اين مشکلات و موانع و سخت گيريها مضاعف بود. دليل وارد آوردن اين فشار شديد سياسي و اجتماعي به مردم کردستان به چند عامل عمده باز ميگشت. ابتدا اينکه کردستان تاريخاً به دليل بافت ملي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي اش، منطقه اي تلاشگر در راه حقوق حقه خويش بوده و مردمان پيگير داشته، لذا به مذاق حکومتي متمرکز و ديکتاتور که اعتقادي به تقسيم قدرت، اهداي آزادي هاي فردي و اجتماعي و همسان نگري در مقابل افراد جامعه نداشت، خوش نمي آمد. ثانياً غير از بهانه جنگ براي سرکوب کل مردم ايران، وجود جنبش مسلحانه زنده در مرزهاي کردستان ايران با عراق، عاملي شده بود که حکومت هم بر فشارهاي سياسي و بگير و ببندهاي خود بيشتر بيافزايد و هم اينکه به بهانه ناامني منطقه به جهت حظور "ضد انقلاب" از هر نوع سرمايه گذاري در آنجا طفره رود. وجود جنگي ويرانگر و هشت ساله، فشارهاي سياسي و امنتي مفرط، غير صنعتي بودن کردستان در سايه حکومت هاي پي در پي و بيکاري شديد ناشي از آن، همه و همه دست به دست هم داده بود که شرايط سخت و طاقت فرسا بر مردم منطقه حاکم شود.

کردستان و جنبش آن در چنين شرايطي که بسيار مختصر توضيح داده شد، جنگ هشت ساله ايران و عراق را سپري کرد و به دوره بعدي که همزمان با کشتار هزاران مبارز سياسي همراه بود، گام نهاد. در اين کشتار وحشيانه، جمهوري اسلامي مردم کردستان و مبارزانش را بي نصيب نکرد و صدها تن از فرزندان خلق کرد، در سياهچالهاي جمهوري اسلامي و با حکم بي دادگاه هاي چند دقيقه اي در کنار ديگر مبارزان ايراني به جوخه اعدام سپرده شدند. در اين دوره است که جنبش سراسري در ايران و مبارزه براي حقوق ديگر ملل به مرحله جديدي وارد ميشود و دور تازه اي از مبارزه عليه جمهوري اسلامي آغاز ميگردد. اما در حالي که کشتار و سرکوب مردم ايران توسط جمهوري اسلامي به بهانه جنگ ديگر رنگ باخته بود و مشکلات حقيقي مردم بيشتر از پيش عيان شده بود، به همان نسبت ديد سازمان ها و فعالان سياسي نيز به نوع هاي مختلفي موضوع جنبش سرنگوني، موضوع مليت هاي تحت ستم، موضوع تغيير نظام سياسي و ... را بررسي ميکرد.

جداي از موضوع جنبش کردستان ديگر مليت هاي ايراني نيز براي رسيدن به حقوق خود نداي آزاديخواهي سردادند و اين ندا با دو چالش سنگين روبرو بود. ورود مجدد مليتهاي تحت ستم به صحنه سياست ايران ابتدا با ناباوري و گاهاً بي اعتنايي طيف هاي سياسي مختلف روبرو شد و نوعي بي توجهي عامدانه براي نفي آنها حس ميشد، اما اعتلا و خودباوري جنبش مليتهاي تحت ستم که معادلات سياسي را به هم ميريخت و باب طبع شماري از سياسيون ايراني نبود، فضا را تا حدود زيادي عوض کرد. از طرف ديگر رژيم جمهوري اسلامي که کلاً دشمني اثبات شده اي با "غير خودي ها" در ايران دارد، با مشاهده حرکت نوين جنبش هاي ملي تلاش ورزيد که نوک تيز حملاتش را متوجه مناطق مليت هاي تحت ستم ايراني کند، که کردستان يکي از نقاط اصلي اين حمله قلمداد شده و ميشود. برخي از سياسيوني که در بالا ذکر شد، در حالي که رسالت تاريخي شان ايجاب کرد و ميکند که به شکل ديگري به حل مسئله ملي بنگرند و موضع بگيرند، از روي محدود نگري و يا بهتر گفته باشم کوته بيني سياسي، بخشي از انرژي اپوزيسيون را که ميبايست صرف مبارزه با رژيم تا دندان مسلح جمهوري اسلامي کنند، به بحثهايي گاهاً بيهوده و بي نتيجه اختصاص داده و ميدهند که امروز نه جاي آن دارد و نه طرفين مناقشه حاضر به پذيرش بحث هاي فرسايشي هستند. چالش بعدي بحث مورد اشاره، به خود مليت هاي تحت ستم و نحوه ائتلاف و اتحاد و مخالفت هاي خود اينها با همديگر بر ميگردد که تا حدودي به برخي بحث ها ميدان داده که مخالفين حقوق ملي، با بهره برداري از آن چنان وانمود کنند که باز کردن چنين  بحثي به زيان "کيان ملي" ، "تماميت ارضي" و احتمالاً منجر به کشتارهاي وسيع ميان اين مليتها خواهد شد.

در اين مورد با رجوع به برخي اتفاقات شاهد آنيم که اگر مليت هاي تحت ستم و احزاب و فعالان آنها با مديريتي صحيح تر به جدل و بحث پرداخته بودند، اوضاع به گونه ديگري بود. براي تشريح اين موضوع همين بس که برخوردهاي ناسنجيده برخي ها در شکل دادن به خمير مايه بحث هاي انحرافي بي اثر نبوده است. برخي از افراد مورد اشاره بويژه‌ در اپوزيسيون خارج از کشور چنان به ديگران تلقين کرده اند که از ديد ايشان رسيدن به‌ حقوق ملي با دگرملت ستيزي هم سطح و امري ناگذير است‌. به عنوان مثال طرح و پيش کشيدن اختلافات ارضي ميان کرد و ترک در نقده و اروميه، بدون توجه به صحيح يا غلط بودن آن، به اين شبهه دامن ميزند که حل اختلاف ممکن است به جاهاي بدتري کشيده شود که آينده تاري به دنبال داشته باشد.

نگراني از چنان آينده اي نه تنها بي مورد نيست بلکه جاي بحث دارد و اگر ريشه تاريخي موضوع بررسي شود، ميبينيم که هشت دهه ديکتاتوري شاهي و ديني چنان اثرات ناگواري به جاي گذاشته که ترس از تکرار اشتباهات قبلي و راندن ايران به سمت يک فاجعه تاريخي ديگر که يک نسل را مجدداً به سرنوشت نياکان خود دچار سازد، بيش از هر زماني احساس ميگردد.

به بحث اصلي و ادامه نشان دادن روند حرکت مليتهاي ايراني پس از جنگ هشت ساله و کشتار خونين تابستان شصت و هفت بر مي ميگردم. فضاي سهمگيني که کشتار تابستان شصت و هفت آفريد، تامدتها اگر چه جنبش مبارزاتي مردم را در اقصي نقاط ايران به شکلي تحت تاثير قرار داد، اما هرگز نتوانست روحيه مبارزاتي را از آنها گرفته، خانه نشين کرده و يا نااميد کند. جنبش مردم کردستان همسو با اين تحولات و در کنار ديگر جنبش هاي ملل تحت ستم و ديگر اپوزيسيون ايراني به مبارزه خود ادامه داد و نيمه اول دهه هفتاد را به بازنگري و نقد مبارزات و راهکارهايي که حس ميشد ممکن است از جانب فعالان و احزاب سياسي اش به اشتباه اتخاذ شده باشد، اختصاص داد.

ورود به نيمه دوم دهه هفتاد که همزمان شد با چرخش سياسي در ايران و "عروج" اصلاح طلبي دولتي به رهبري خاتمي، ايجاب ميکرد که با حفظ مواضع و پرنسيپ هاي يک جنبش انقلابي و آزاديخواهانه، جنبش کردستان راهکار خود براي مبارزه با رژيم جمهوري اسلامي را مورد بازبيني مجدد قرار دهد. آنچه من از آن به عنوان بازبيني نام ميبرم هرگز و هرگز توهم به ماهيت جمهوري اسلامي، ساختارهاي نظام توتاليتر ولايت مطلقه فقيه، دستگاه فکري پوسيده و ارتجاعي کانون قدرت، همگوني افراد و شخصيتهاي گوناگون سياسي اين رژيم با يکديگر و کليت باند مافيايي دستگاه ولايي نيست. کردستان به مانند ديگر سياستهاي پيشينش با حفظ کامل موضع خود، يعني زدن دست رد به کليت جمهوري اسلامي، از فضاي ايجاد شده که در دوره خاتمي با عنوان بي مسماي "توسعه سياسي" نام برده ميشد، بهره جست و از کمترين امکانات براي پيشبرد مبارزه سياسي استفاده کرد.

اگر سالهاي قبل برخي ها به شکلي عامدانه و برخي ها از روي عدم اطلاع، جنبش کردستان را صرفاً جنبشي مسلحانه ميخواندند و يا چنان تصوير ميکردند که اين جنبش فاقد توانمديهاي سياسي است، نيمه دوم دهه هفتاد به آنها اثبات شد که چنين چيزي فاقد تحليلي صحيح از موقعيت و ارزش هاي اين جنبش است.

جنبش کردستان و خصوصاً نيروهاي چپ و دمکرات عرصه مبارزه، که همواره با تحليلي سياسي و نه صرفاً نظامي به جنگ هيولاي جمهوري اسلامي رفته و تز مبارزه مسلحانه را در رابطه اي تنگاتنگ با مبارزات سياسي ميدانستند، در دوره ايجاد شده بيش از هر زماني، اعتقاد به مبارزه سياسي را نشان داده و سعي نمودند که به افکار عمومي توضيح دهند که مبارزه مسلحانه نه يک امر انتخابي بلکه، ضرورتي است که به جهت سياستهاي رژيم درنده جمهوري اسلامي به آنها تحميل شده است.

حوادث نيمه دوم دهه هفتاد در کردستان ايران و جوش و خروش مردمان در آذربايجان،بلوچستان، ترکمن صحرا و اعراب اهواز در طرح مطالبات ملي خود،هدف اين جنبش ها را براي طرح سياسي و متمدنانه خواست ها نشان داد. اين نوع از مبارزه سياسي فريادي بود نسبت به سياست تحقير و توهين عليه مليتهاي غيرفارس توسط جمهوري اسلامي و بانگي رسا بود که همه درک کنند، باور به مبارزه سياسي کماکان اولويت جنبش کردستان و ديگر ملل تحت ستم ايراني است. اما از ديد من هنگامي که جنبش هاي ملي و در آن ميان جنبش کردستان به طور مشخص، نشان داد که مبارزه سياسي را اصل حقيقي و مبارزه مسلحانه را امر مکمل و جانبي حل مسئله ميداند و طرح مطالبات را به شکلي کنکرت و فرمولبندي شده ارائه داد، برخي از نيروهاي اپوزيسيون به درست يا به غلط چنين استنباط کردند که طرح مطالبات ملي و فرهنگي، ضديت با ملت فارس است و همين را نيز تا در توان داشتند، تبليغ نمودند. انتقاد روشن جنبش کردستان هرگز نه رو به جامعه فارس ايراني، بلکه انتقاد از نژاد پرستي افراطي در هشتاد سال گذشته است. چرا هنگامي که در آلمان مبارزه با نژاد پرستي اصلي همگاني و امر آحاد جامعه قلمداد ميشود، اين مبارزه مشروع و رواست؟ اما اگر جنبش هاي ملل تحت ستم ايراني، خواهان رفع آپارتايد ملي و فرهنگي از تار و پود جامعه خود است، اين مبارزه کشاندن ايران به چند دستگي، انحطاط تاريخي، نژاد پرستي و راه انداختن حمام خود در ميان مردم ايران نام نهاده ميشود؟ باور به دمکراتيزه کردن ايران آينده نميتواند به سان دوره هاي قبل صرفاً با شعارهاي دهن پر کن، توضيح داده شود بلکه باورمندي هر حزب، سازمان و فعالان سياسي در عمل و اتخاذ راهکاري دمکراتيک براي کاري مشترک و همبسته است که ميتواند نويد ايراني متحد را بدهد.

 دهه هفتاد به طور کلي و سال هاي پاياني آن را ميتوان دوران تدقيق در مسائل ملي و انتخاب راه کارهاي تازه نام نهاد. اين دهه عليرغم مشکلات و نارسايي هايي که جنبش کردستان آن را سپري نمود، دوره کم دستاوري نبود. با تجربه دهه هفتاد و گذر از دالان هاي گوناگون سياسي مانند دوران رفسنجاني ها و خاتمي ها، زمينه و بستر تازه اي براي عبور به دهه هشتاد فراهم شد و در چنين اوضاع و احوالي بود که جنبش مليتهاي تحت ستم ايراني وارد دهه هشتاد شد.

 

آغاز دهه هشتاد که با انتخاب مجدد خاتمي اما در موقعيتي ضعيفتر از قبل به عنوان رئيس جمهور همراه شد، تغير چنداني از نظر برخورد رژيم به مردم کردستان حاصل نشد و اين منطقه بيشتر از قبل در فقر، بيکاري، محروميت، فشار سياسي و فرهنگي فرو رفت.کارشناسان علوم اجتماعي بر اين باورند که انسانها زماني احساس فقر ميکنند که نسبت به موفق نبودن خود در به دست آوردن دارايي بيشتر با تبعيض و بي عدالتي در ميان طبقات مختلف جامعه مواجه شوند. در ايراني که فقر در ابعاد وسيعي قابل مشاهده بوده و هست، در ايراني که تبعيض و تقسيم مردم به خودي و غير خودي اصل لاينفک سياست رژيم محسوب ميشود، کردستان در فشاري مضاعفتر بود. کردستان حتي در دوره دوم رياست جمهوري خاتمي هم شاهد هيچ تحولي در برخورد دولت مردان به منطقه نبود. عالي ترين پست هاي دولت به روال ديگر سالهاي عمر جمهوري اسلامي، هرگز به مردم بومي داده نشد، استاندار، فرماندار، شهردار و ... هميشه از ميان غير بوميان انتخاب شده و ارزشي براي مردم کرد در اين انتخاب قائل نبودند.ايجاد فضايي کاملاً امنيتي در کردستان به سان ديگر سال ها کماکان ادامه داشته و دارد و همواره جاي تاکيد است که از نظر جمهوري اسلامي، کردستان منطقه ممنوعه و از نظر اپوزيسيون کرد، اين سياست سياست تبديل کردستان به يک پادگان بزرگ است. صراحتاً بايد گفت که عملکرد جمهوري اسلامي را نمي توان به مفهوم يک ايدئولوژي مذهبي در برخورد به مردم کرد بررسي کرد.ديدگاه رژيم به مثابه يک سري عقايد سياسي درباره اهداف و نتايج يک عمل اجتماعي سازمان دهنده نيست، بلکه بيشتر توصيف يک سيستم مخصوص حکومتي و بيزار از مردم است که در ميان کساني که مورد ظلم قرار داده ميشوند، عده اي را بيشتر مي آزارد. فشار جمهوري اسلامي بر مردم کرد و محروم کردن آنها از کمترين حقوق خود در حالي آزارش بيشتر احساس ميشود که سکوت معني دار اپوزيسيون را به آن بيفزاييم .اپوزيسيون ايراني بهتر از هر کسي ميداند دمکراسي به مثابه يک حکومت خودگردان عمومي تفهيم شده، زماني که صحبت از حکومت توسط مردم مورد نظر باشد، بهرحال نظرهايي مانند اينکه مردم بايد در حکومت خودشان شرکت کنند، بتنهايي بيانگر اين نيست که به چه شکلي بايد شرکت کنند و يا تا چه حدي بايد اين اصل پياده شود، اما حداقل تبعيض در سپردن موقعيت ها بايد مورد انتقاد باشد. سوال اينجاست که چرا بخش زيادي از اپوزيسيون ايراني که خود را اپوزيسيون سراسري هم ميداند، چگونه است که در برابر اين همه بي عدالتي در کردستان يا سکوت محض اختيار کرده يا اگر در مواردي هم اضهار نظري کرده باشد با گاردي بسته به مسئله برخورد کرده است. اينجاست که اپوزيسيون بايد از خود بپرسد که چرا به کرستان انگ تجزيه طلبي زده ميشود، اما همان عوامل گوناگوني که شکاف ميان مليت هاي ايراني را تشديد و بزرگتر ميکند ناديده ميگيرند؟ آيا جاي سوال نيست که کردستان بپرسد چرا در نشست و همايش هاي بزرگ اپوزيسيون "سراسري" کمترين توجه به اتخاذ راهکاري عملي براي حل مسئله ملي نشده است؟ بحران از کجا ناشي ميشود؟ آينده ايران را مگر چه عواملي ميتواند بحراني نمايد؟ پس بي جهت نيست که گفته باشيم حل موضوع و رسيدن به راهبري حقيقتاً عملي بايد محصول همفکري نيروهاي سياسي ايراني در تمام سطوح و انطباق صحيح خواسته ها با همديگر باشد. پلاتفرم اين موضوع بايد هم برآورد کننده خواست مليت هاي ايراني و هم رافع نگراني نيروهاي اپوزيسيون باشد که از احتمال تجزيه ايران و يا درگيري هاي ملي در هراسند.

به بحث اصلي بازميگردم. کردستان در چنين شرايطي آرام آرام ميرفت که شرايط طاقت فرسا را برنتابد. با آمدن احمدي نژاد و اتفاقي که کردستان را به صحنه نبرد رژيم با مردم کرد تبديل کرد ، صبر مردم کرد پايان يافت و جنگي شديد و نابرابر در گرفت. کشته شدن شوانه قادري خشم مردم کرد را چنان لبريز کرد که يک ماه تمام کردستان در خون و آتش بود. در سالگرد اين حادثه من طي مقاله اي به عنوان مرور رويدادها تفسيري نوشتم که در اينجا بخشي از آن را نقل ميکنم. خبر کوتاه اما تکان دهنده بود  .همين خبر سرآغاز يک اعتراض سراسري در مناطق کردنشين شد. روز شنبه ۱۸ تير ماه مامورين جمهوري اسلامي چند جوان مبارز شهر مهاباد را هدف تيراندازي قرار داده و دو تن از آنان را زخمي کردند. يکي از زخمي ها به اسم شوانه قادري که از جوانان فعال مهاباد بوده، عليرغم آن که به شدت زخمي بوده، توسط نيروهاي حکومت وحشيانه شکنجه شده و به قتل مي رسد. روز بعد جنازه مثله شده شوانه قادري توسط قاتلان به خانواده اش تحويل داده شد.مردم معترض و ناراضي شهر مهاباد با اطلاع از اين جنايت در مناطق مختلف شهر به اعتراض و تظاهرات پرداخته و عليه حکومت شعار دادند. طي چند روز فضاي اعتراضي در شهر مهاباد همچنان ادامه داشت و شهر حالت غيرعادي به خود گرفت.انتشار تصاويري از جنازه او که نشانه هاي شکنجه بر خود داشت به تحريک احساسات عمومي و بروز تنش انجاميد که از شهر مهاباد به ديگر شهرهاي کردنشين غرب ايران سرايت کرد و تعدادي کشته و خسارات گسترده برجاي گذاشت.مراجع قضائي و امنيتي، شوانه قادري را فردي شرور معرفي کردند که به اتهامات متعددي تحت تعقيب بوده و قتل او در پي مقاومت در برابر دستگيري و حمله به مأموران انتظامي رخ داده است.آنان شکل فجيع جنازه شوانه را ناشي از خودزني و همچنين شستشوي جنازه وي با آب داغ دانستند.

سراسر مناطق کردنشين را اعتراض فرا گرفت.از شمال ترين نقاطي که کردها در آن ساکن بودند تا جنوبي ترين نقطه،همه در يک اتحاد همه گير به سياستهاي حکومت معترض شدند.همه اذعان دارند که اين گستردگي نقطه اوجي بود در جنبش كردستان و به خوبي هم نشان داد كه مساله آنطوري كه مقامات مي خواهند وانمود كنند نيست. مردم کرد با تحصنهاي آرام ،مدني و مسالمت آميز نشان دادند که مي خواهند مسائلشان را از راه آرامش و به شيوه هاي صلح آميز به پيش ببرند و به هيچ وجه طرفدار خشونت نيستند.اما اين حسن نيت کردها با سياستهاي دولت منطبق نشد و صاحب نظران گفتند كه برخي از خشونت هايي كه اتفاق افتاده به خصوص در شهر سقز با تحريك نيروهاي دولتي بوده و دستهايي در كار بوده كه مي خواستند به روي مردم تيراندازي شود و گويا همين سبب شد که متاسفانه عده زيادي كشته شوند و به نقل از خود مسئول هياتي كه براي تحقيق به كردستان رفته بود و عضو شوراي امنيت ملي مجلس شوراي اسلامي هم بود، بيش از 500 تن دستگير شدند.يکي از نقاط کردنشين که در صدد حفظ وجه مسالمت آميز اعتراضات برآمد،شهر سنندج و فعالان مدني آن بودند.اين اعتراض آرام به خشونت کشيده شد و سازمان دهندگان آن به شديدترين شيوه ها با برخورد حکومت مواجه شدند. از تابستان هشتاد و چهار تا نگارش اين مقاله يعني قريب به سي ماه بعد از مرگ شوانه و کشتار شمار زيادي از مردم معترض کرد،شاهديم که هيچ دادگاهي به پرونده رسيدگي نکرده و کسي محاکمه نشده است. موضع جمهوري اسلامي بر کسي پوشيده نيست و انتظاري بيش از آن از چنين رژيم ديکتاتوري بيهوده است اما آيا به جا نيست که بخش کثيري از اپوزيسيون مبارز ايراني که حاضر است دستگيري يک جوان دانشجو  در تهران، صدور احکام چند ماهه براي فعالين سياسي و يا تجمعي کوچک را در ابعاد وسيع پوشش دهد، به چنين رويدادهاي مهمي که عامل بحران سازي و دور افتادگي و عدم همبستگي خواهد بود، توجه بيشتري مبذول دارد؟

 

قريب به يک سده بعد از تشکيل حکومت در دوره مدرن در ايران ، مسئله ملي کماکان يک موضوع لاينحل بوده و تا به امروز ادامه داشته است.ناديده گرفتن هويت و خواسته هاي ملل غيرفارس و تلاش براي ساختن ملت واحد که در نوشته برخي از فعالان اپوزيسيون هم هويداست ، نتايج منفي در بر داشته و خلقهاي ايراني نفي هويت خود را از جانب مليت حاکم و قدرت متمرکز ، بسته و ايدئولوژيک ، ديگر نميپذيرند. در همان وقايع تابستان هشتاد و چهار کردستان ، مردم به جان آمده از فرط تبعيض ملي، بي عدالتي ، بيکاري ، بي حرمتي ، شهروند درجه چندم قلمداد شدن و هزار و يک علت ديگر که بخش عمده آن متاثر از ستم ملي است عصيان کردند.در اين وضعيت که همه شاهد فشار شديد بر مردم کرد و ديگر مليت هاي تحت ستم هستيم، برخي از فعالان اپوزيسيون حاضر به پذيرش آنها به عنوان مليت نيستند و آن را موضوع مناقشه اي شديد ساخته اند.از ديد مليتهاي ايراني و خصوصاً خلق کرد موضوع از اين قرار است که  خلقهاي ايراني مليت سازي نکرده اند، بلکه بوده اند و عده اي نديده يا نخواسته اند که ببينند.هنگامي که به همين جرم در بلوچستان که از توسعه نيافتگي بيشتري در مقايسه با ساير مناطق ايران به ويژه مرکز برخوردار است مردم محکومند و محکومند که به اين شرايط تن بسپارند. مردم بلوچ بر اساس گزارش اقتصادي سال 81 که توسط سازمانهاي دولتي رژيم اعلام شد با شاخص توسعه انساني "54" از آخر اول شدند.هنگامي که در اهواز همين چند سال پيش شاهد بوديم که مردم در اعتراض به پاکسازي ملي که دستور بالاترين مقامات جمهوري اسلامي بود چگونه به خيابانها ريختند و در حالي که به وحشيانه ترين شيوه سرکوب شدند با دهن کجي مقامات دولتي مواجه گرديدند.اين ماجرا در ترکمن صحرا هم از يک "مناقشه ساده" فراتر است ، چون گذشت هشتاد سال سياست استعماري ، بخش بزرگي از سرزمين ترکمن صحرا را به اشغال غير ترکمنها در آورده و ترکمنهاي ايران که از کمترين حقوق خود محرومند ، حتي حق نامگذاري و انتخاب اسم فرزندان خود را ندارند .اسامي زيباي ترکمني همچون "آيلار" ، "آيتين آي" ، "آيسان" ، "ياغمير" ، "گونش" ، "آيدينگ" و ... آرام آرام فراموش ميشود و جاي خود را به اسامي فارسي و اکنون عربي هم، ميدهد و علت هم نه در رويگرداني مردم از فرهنگ خودي ، بلکه در ممانعت رژيم ديني ايران از حق انتخاب ترکمن هاست. اين موضوع در ميان اکثر مليتهاي ايراني صادق است.در کردستان هنگامي که کسي براي دريافت شناسنامه فرزندش با ليستي از اسامي مذهبي روبرو ميشود، پس موضوع به سادگي تحليل هاي عداه اي نيست که ميخواهند با پاک کردن صورت مسئله، خود مسئله را از بين ببرند.

براي پايان دادن به دوري باطل که کشاکش ميان مليت هاي ايراني را از بين ببرد، ضروري است که به نکات بحران زا و بحران ساز توجه ويژه اي مبذول شود.در حالي که اکثر قريب به اتفاق خلقهاي ايراني همواره در فقر و محروميت به سر برده اند و قدرت مرکزي قريب به هفتاد درصد بودجه اختصاصي به آن مناطق را صرف عمليات و تدابير اطلاعاتي و نظامي امنيتي کند و در يک کلام تجهيز ماشين سرکوب را در اولويت قرار داده است،در حالي که فقر شديد ذکر شده بر تار و پود مردم اثرات مضر و جبران ناپذير به جا گذاشته و مامورين دولتي و امنيتي ها در اين مناطق در شهرکهاي ويژه و محلات حفاظت شده زندگي کنند و از حداکثر امکانات برخوردار باشند، براي مردم اين مناطق گارانتي متافيريکي بي معناست و چشم اميد به توافقات احتمالي آينده نخواهند بست.ضمانت عملي به اين سبب طلب ميشود که اگر در کردستان فيلتر اطلاعات و پيشتر ساواک، زندگي را بر مردم تلخ کرده بود و فقر ناشي از بيکاري سر به آسمان کشيده،اگر در بلوچستان، بلوچها در کپرهاي حصيري با فقر و بدبختي و بيماري و گرسنگي سرکرده و ميکنند و در اهواز هر از چند گاهي فاجعه محمره را عليه مردم بي دفاع تکرار کنند، پس ترس از تکرار چنين فجايعي ميتواند بي اعتمادي شديدي بيافريند.به اين نکته که در اعترافات جمهوري اسلامي آمده توجه کنيد. اين اعتراف جالب ميگويد: کم توجهي به نابرابري هاي منطقه اي منجر به مهاجرت از استانهاي فقير به استانهاي پيشرفته تر ميشود. خلقهاي ايراني به دليل فقر و گرسنگي و تبعيض به ديگر استانهاي کشور نظير شهرهاي مرکزي و بزرگ ايران مهاجرت ميکنند و حتي کردها براي هر کاري خود را به خطرات بي شمار مرزهاي ايران سپرده اند که هر چند وقت يکبار هم خبر کشته شدن تعدادي از اين زحمتکشان که تنها جرمشان کسب درآمد براي تامين معيشت خانواده هاي چند نفري است منتشر ميشود.در عرصه امکانات آموزش ساليانه هزارن نفر از اين مليتها و در اين بحث به طور مشخص در کردستان ايران،عليرغم قبولي در کنکور ، به دليل عدم گزينش سياسي ، عقيدتي از تحصيلات دانشگاهي محروم ميشوند. هر نوع اعتراض به وضع حاکم با برخوردهاي شديد امنيتي روبرو ميشود. من اينجا ميخواهم در پايان به اين نتيجه برسم که موارد ذکر شده که بخش ناچيزي از مشکلات موجود مليت هاي ايراني و خصوصاً مردم کردستان است بايد به شکلي صحيح و مدبرانه حل شود زيرا بر اين اعتقادم که ديگر نميتوان مليت هاي ايراني را پشت دروازه هاي فرهنگ و تمدن نگاه داشت و با واژههاي پرطمطراق چون "هويت ايراني" و "اصالت آريائي" خاک به چشم آنها پاشاند.

در ايراني با شش مليت مشخص، در ايراني با سابقه طولاني اعمال ستم ملي، در ايراني که احساسات ملي هر کدام از اين ملل قابل چشم پوشي نيست و در کوچکترين واکنشهاي ضد حکومتي از کردستان و اهواز گرفته تا ترکمن صحرا و بلوچستان خود نمائي ميکند و شماري از مدعيان دمکراسي که مسبب بحران در ايران آينده اند حاضر به ديدن و اعتراف به آنها نيستند بايد گفت که ايران کشور خلقهاست و هيچ مليتي بر ديگري برتري ندارد. اين همان اصلي است که به مذاق بحران سازان واقعي ناخوشايند است.

ختم کلام آنکه آزادي و دمکراسي در چنين کشور وسيع، ثروتمند و چند فرهنگي، تنها از طريق عدم تمرکز قدرت و سياست و شرکت دادن تمام مليتهاي ايراني در قدرت سياسي و اداره کشور است که ميتواند به وحدت واقعي منجر شود ، که مناسبترين روش در شرايط حاضر استقرار سيستمي فدارل در ايران بعد از جمهوري اسلامي است.

اظهارات بدبينانه، ضد خلقي و مغرضانه هرگز راه صحيح برخورد به مسئله مليتها نيست. همانطور که بعد از مصادره انقلاب در بهمن 57 شاهد بوديم تغيير ساختار زاينده هيچ تحول و اميدي نبود و همگان را سخت متعجب کرد.

ايران آتي اگر قرار است دستخوش انشقاق، تجزيه و درگيري نشود ،بايد از هم اکنون تضمين براي آينده خلقهاي آن ايجاد کرد که به آنها اطمينان داده شود که ايران آتي ،ايراني براي همزيستي مسالمت آميز و برابر است.

 

(2)

 

طي بخش اول اين مقاله که در شماره گذشته بولتن بحران به چاپ رسيد به نقاط و نکاتي کلي از موضوع جنبش کردستان و تحولات آن در سال هاي بعد از انقلاب بهمن اشاره رفت. در اين بخش و از آنجا که موضوع جديد يعني موانع سال هاي اخير اين جنبش و اشتباهات آن بحثي همه گير، کلي و با تفاسير گوناگون را ميتواند شامل شود، به طور اختصار به برخي مواردي اشاره ميشود که نه به عنوان دفاع از يک حرکت سياسي مشخص در کردستان قلمداد شود و نه به معناي کلي نگري و در بردارنده همه موضوعات مورد مناقشه باشد.زيرا بطور مشخص بعد از سال ها مبارزه سياسي در کردستان عليه رژيم سياسي حاکم، تقريبا تمامي گروههاي سياسي کرد که اصطلاحاً جملگي خود را يگانه رهبر جنبش ميدانند ، متناوباً در نقاط مختلف جهان، جلسات بحث و گفتگو در رابطه با مساله اين جنبش تشکيل داده و سعي کرده اند راجع به مسائل آن ديدگاه هاي خود، نقاط ضعف و کلاً کمبودها را توضيح دهند.از مهمترين اشکلات اين مبحث و اگر صريح بخواهم به آن اشاره کنم، مبري دانستن ارائه دهندگان صورت مسئله از هر نوع ايراد و اشکال و همزمان متهم کردن ديگر طرف هاي حاضر در اين جنبش به انواع اتهامات رنگارنگ است که ممکن است بخشاً صحيح اما در اغلب موارد تهي از استنتاجي حقيقي است.

پرداختن به يکايک اين اشتباه ها نه جاي اين نوشته و نه وظيفه نگارنده اين سطور است. در اين بخش از نوشتار سعي خواهد شد که عاري از مغرض نگري به کلياتي اشاره شود که تا آنجا که من به آن ها واقفم مورد تاييد شماري از مبارزان سياسي در اين عرصه است.

براي پيشگيري از انحراف مباحث حول اشتباهات جنبش کردستان تا زماني که ارگان منتخب ومسئولي ايجاد نشده ، صاحبنظران و کساني که به نوعي مبارزات مردم کردستان را رهبري کرده اند، بايد به هم برخوردي صميمانه  داشته باشند و از اظهار نظر به شيوه هاي متمدنانه خودداري نکنند .در خصوص اشتباهات و يا به اشتباه هدايت شدن ناعامدانه جنبش کردستان نيز مسائل اساسي را بايد به بحث گذاشت و مانع کشيده شدن بحث ها به مسائل حاشيه اي شد .به همين منظور است که از ديد من  جمعبندي و نتيجه گيري از بحث ها و تعيين موضوع براي بحث هاي تازه ضروري است .

در حال حاضر که احزاب اپوزيسون کردي با مشکل تبعيدي بودن مواجه اند و همزماني اين بحران با بحران اتمي و تشنجي که جمهوري اسلامي با جامعه جهاني ايجاد کرده است،طرح و بررسي مباحث اساسي در فضايي سراسر حقيقي و بدون اتهام زني را مشکل مي سازد، اما نمي توان به بهانه اينکه اولويت ما "سرنگوني جمهوري اسلامي" است، از مباحثه در مورد اشتباهات آن به منظور ممانعت از تکرار آنها غافل شد .

بي گمان تاريخ اشتباهات سياسي در کردستان ايران تنها به سه دهه اخير بر نخواهد گشت و بايد ريشه آن را در هشت دهه استبداد شاهي و ديني در ايران جستجو کرد. همزمان با آغاز و پايه گذاري استبداد در ايران و شکل گيري دوره نوين از مبارزات سياسي، همزاد دانستن امر "مبارزه" و "اشتباهات تاکتيکي و سياسي" اصلي غير قابل چشم پوشي است.

 با به قدرت رسيدن خاندان پهلوي در ايران و در حالي که قبل از آن هم مردم حال و روز خوشي از دست حکومت مرکزي و سردمداران مملکت نداشتند و باز هم در شرايطي که به عقيده برخي صاحب نظران سياسي اين به قدرت رسيدن، شاخص پس رفت ديگري بر معادلات سياسي فرهنگي ايران افزود و بر فلاکت و نابساماني در کشور عمق بيشتري بخشيد،کردستان و جنبش سياسي آن به جهت مبازرات مداوم و گاهاً از سر آشفتگي، نتوانست حقايق اين جدل را به سود پيروزي خود تشخيص دهد تا از آن براي تضعيف رقيب بهره جويد.

با نيم نگاهي سريع به آن دوران متوجه ميشويم که اگر واکنشي قوي در برابر سياستي که ميرفت به تدريج استفاده از زبانهاي غيرفارسي در ايران را ممنوع کند و به عنوان نمونه عدم استفاده مستقيم زبان کردي در کردستان را در مجامع رسمي به ديدگاه حاکم تبديل کند،وجود ميداشت، اگر دفاعي محکم در برابر توهين و تحقير مليتهاي غيرفارس و در اين بخش، مردم کردستان به طور مشخص بروز داده ميشد که صورتي علني تر به خود ميگرفت و اگر مقاوتي سنگين (البته با علم به شرايط آن روزهاي سخت و حفظ انتقاد از اشتباهات آن دوره) در دفاع از جمهوري کردستان و دستاوردهاي آن در 1946 شکل ميگرفت، شايد امروز موقعيت جنبش کردستان در جاهاي ديگري بود و مردمي تشنه آزادي ميتوانستند به دور از حسرت آن روزها، امروز در فضايي بازتر در کنار ديگر مردم ايران، ايراني که هم مبارزات سياسي و هم احزاب آن، بايد مورد بازبيني منتقدانه قرار داده شود، زندگي کنند.

اين تصور باطل که نقد کارکردهاي يک دوره مشخص به قرائت هاي افراد جداگانه ، شخصيت ها و سازمانهاي سياسي بستگي دارد ، به آشفتگي در سنجش واقعي دامن زده و دست سو استفاده گران را براي توجيه ظلم و ستم هاي غيرقانونيشان باز خواهد گذاشت. قوانين و سيستم هاي حقوقي استبدادي که ناقض حقوق مردمان ايران چند مليتي اند ،که ميبايست دهه ها قبل همراه با ظلم و ستم هاي ناشي از آن از ميان برداشته ميشد که پيش شرط ايجاد يک جامعه قانونمند باشد، در حقيقت نقطه ثقل موضوع اين ديدگاه انتقادي است. جنبش کردستان که جداي از خواسته ها، آرمانها و جغرافياي خود غالباً در درون خود از لايه هاي اجتماعي مختلفي تشکيل شده و ارتباطي ديناميک بين آنها برقرار بوده که مايه پويايي و حرکت جنبش شده است، در ابعادي عملي نتوانست به خوبي از فرصت هاي به دست آمده بهره ببرد.

اين فرصت سوزي را نميتوان و نبايد صرفاً به بخشي از مردم کرد، رهبران سياسي و حتي سازمان و احزاب مشخصي نسبت داد.با توضيحي کوتاه بر لايه هاي متفاوت اجتماعي-سياسي در کردستان در اينجا سعي خواهد شد که به عدم وجود يک سازماندهي صحيح، کار همبسته براي نيل به مقصود و شناخت نقاط حقيقي ضعف کمک کرد.

کردستان که دهه هاست در محروميت شديدي نگاه داشته شده، مردمي را در خود دارد که اين مردم بعنوان حامي و پشتيبان اصلي جنبشهاي سياسي موجود در آن مطرح ميباشند که به علت مشکلات اقتصادي، درگيري روزمره گيهاي زندگي و غيره، نقشي مقطعي و نه هميشگي داشته و دارند ، به اين معني که اين بخش کثير از مردم کردستان در مواقع نياز و لزوم به اثبات نقش و حمايت خود و به صورت اجرايي پرداخته اند. اين مردم در مقاطعي تاريخي از جمهوري کردستان در 1946 گرفته تا مقطع انقلاب بهمن 1979 و حتي خيزش هاي تابستان 2005 مهر خود را بر تحولات زده اند.مردم کرداگر چه در اکثر اوقات و در زمانهاي عدم فعاليت، گاهاً با احتياط رفتار کرده اند اما در زمان ابراز نقش،بسيار شورانگيز حضور پيدا ميکنند.

در ميان همين مردم، عده اي جوان پر شور و پر انرژي  با توجه به قرار گرفتن در گروه سني خاص و وجود دهه ها مبارزه سياسي در افکار پيشينيانشان، داراي نقشي راديکال و تندرو در خيزش هاي ضد رژيمي اند. اين طيف از سياسيون کرد بدليل جواني و نداشتن مسئوليتهاي خانوادگي و زندگي، توانايي فعاليتهاي فکري و اجرايي را به صورت مستمر دارا ميباشد و در تمام ادواري که در جنبش کردستان دوران ساز شده است، نقش اين لايه اجتماعي قابل انکار و اغماض نيست.جوانان کرد در اکثر مبارزات سياسي و دوران سياه ديکتاتوري از پيشروان صفوف مبارزه بوده و بي هيچ چشم داشت و صرفاً با آرمان رسيدن به آزادي يک ملت تحت ستم از يوغ تبعيض و نابرابري به کارزار رفته اند.

در کنار اين مبارزان جوان، نسلي از مبارزان قديمي جنبش کردستان حضور دارند که با کوله باري از تجارب سياسي، امروز و بعد از سال ها کماکان در حسرت رهايي از چنگال استبداد به سر ميبرند. اين عده جدا از آنکه مسئوليت يک زندگي مشترک را به دوش دارند، در همان حال با راهنمايي هاي خود به طيف جوان و مبارز تا حدود زيادي به آنها ياري رسانده اند. اين تعريف از لايه هاي اجتماعي در کردستان را ميتوان تا چند مورد ديگر ادامه داد اما چون بحث را ممکن است گاهاً از مسير خود خارج کند و از اصل موضوع دور سازد، لذا به همين موارد اکتفا شده و قصد دارم نشان داده باشم که با چنين مردمي و با وجود مبارزان قديم و جديد در جنبش کردستان ، به علاوه کليت مردمي که هر آن ميتوانند پشتوانه يک مبارزه جدي عليه رژيم باشند، احزاب سياسي و رهبران آنها در کردستان، اگر چه شايد با مديريت مقطعي، مهر خود را بر تحولات سياسي ايران کوبيده اند، اما به شکلي پيگير، صحيح و مدبرانه از تمامي شانس ها و رويدادهاي تاريخي بهره نجسته و قادر به فرم دادن صحيح جنبش در سطحي وسيع نبوده اند. اين ارتباط ارگانيک و ناتواني در استفاده بهينه از آن را اگر چه نميتوان به فضاي کار و وجود خفقان سياسي منتصب نکرد، اما به همان نسبت ممکن بوده و هست که اشکال و روشهاي مختلفي براي مبارزه سياسي طرح و بررسي کرد و ميشد از فضاها و امکانات ديگر و گرچه محدودتري استفاده کرد.  اين عدم توان را در ادامه همين موضوع بيشتر باز خواهم کرد و تلاش ميکنم به سهم خود دلايل آن را توضيح دهم. جنبش کردستان از جنبش هاي هميشه زنده در تاريخ معاصر ايران بوده است؛ ويژگي اصلي اين جنبش، ماهيت آزادي خواهانه آن و تلاش در راستاي ايجاد يک جامعه دمکراتيک و برابر و رسيدن به تساوي حقوق مليت ها در ايراني آزاد بوده و هست. در يک صد سال اخير، از دوران مشروطيت به اين سو هر گاه سخن از مبارزات سياسي بوده، مبارزه مردم کردستان در راستايي که تا حدودي توضيح داده شد، کاملاً هويدا بوده است اما نبود سيستمي صحيح و با برنامه که جهت هاي اصلي و آينده اين مبارزات را در خود حمل کند، از نقاط ضعف اصلي آن محسوب ميشود و من اين گرانيگاه را بي ارتباط با رقابت هاي گاهاً نابه جاي احزاب سياسي در کردستان با يکديگر نميدانم. گرچه همگي اين احزاب در استنتاج از موضوع، خود را مقصر نميبينند و ديگري را متهم به کارشکني و گاهاً "خيانت" ميکنند، اما در ابعاد کلي به اعتقاد من هر کدام در اين اتفاقات به نوعي سهيم بوده اند. از آنجا که محور بحث بيشتر بايد حول سه دهه گذشته و رويدادهاي آن بچرخد، از همين رو به مقطع انقلاب بهمن 1979 و سال هاي پس از آن اشاره ميکنم. با آغاز قيام توده اي در ايران عليه استبداد شاهنشاهي، مردم کرد همراه با ديگر ايرانيان يکي از ستون هاي اين مبارزه بودند و تا برهه سرنگوني يک دم از مبارزه باز نايستادند. جنبش آزادي خواهانه کردستان،که انقلاب بهمن پروسه رشد و انکشاف شعور ملي مردمش را يک فاز بزرگ به پيش رانده بود،دوره اي را که در شرايط معمولي شايد طي دهه ها و آنهم با کار ترويجي مداوم، ممکن بود به پيش رود در فاصله يک مقطع زماني کوتاه طي کرد و شعور سياسي خود را طي اين مرحله رشد داد. اين جنبش سياسي نوين براي فعالين سياسي کرد آينده بسيار روشني را نويد داد و اگر چه مانند مبارزات ملي مردم آذربايجان از گستردگي به پهناي ايران دور بود اما براي فعالين سياسي ايراني مامني مناسب و درخور براي ادامه کار و فعاليت شان چه از نظر کار سياسي و چه از نظر مبارزه مسلحانه شد.همين ويژگي باعث پيوندي محکم ميان احزاب و سازمان هاي سياسي کرد و ديگر مليت هاي تحت ستم ايراني در کنار ديگر اپوزيسيون شد. در اينجا لازم است اشاره کنم اگر چه آن زمان چنين ارتباطي مبرم و ضروري بود، اما بعدها به جاي انطباق فکري اين فعالين با هم و گستراندن سطح مناسبات، برخي از نيروهاي اپوزيسيون که با نيروهاي کرد کار مشترک سياسي کرده بودند و يا آنکه با آنها حزب مشترک و يا به قول خودشان "سراسري" ايجاد کرده بودند، مشکلاتي را بر جنبش کردستان تحميل کردند که امروز هم خسارات آن کماکان برجاست.

به دوران انقلاب و تحولات آن برميگردم. پروسه انکشاف و رشد شعور سياسي مردم کردستان و مبارزات آن،محدود نماندن در چارچوب تنگ خواستهاي ملي و پرداختن به خواستهاي دموکراتيک عمومي جامعه بود.در واقع جاي دفاع از آزادي بيان، اجتماعات، مطبوعات و ساير آزاديهاي فردي و اجتماعي در مبارزات سياسي آن دوران در کردستان خالي نبود و اگر چه کمترين حقوق هم دريافت نشد اما به هر حال جنبش کردستان از معدود جنبش هايي بود که همه عرصه هاي مبارزه را پر کرده بود و ميداني براي اضهار نظر منفي عليه خود باقي نگذاشته بود.تنوع احزاب سياسي در آن دوران اگر چه کم بود اما کيفيت شعارهاي آنان و ارائه طرح هاي متعدد به جنبش سياسي-اعتراضي، سبب گرديد که جنبش کردستان، با چهره اي جديد مبارزات خود را پيش ببرد.

دليل اين امر صف بندي سياسي تازه در کردستان ايران بود. اگر تا پيش از انقلاب بهمن عمدتاً جنبش کردستان با سيماي يک جنبش تک حزبي در اذهان تداعي ميشد، با انقلاب بهمن1979 نسل جديد مبارزان قد علم کردند و سطح خواست هاي سياسي اين جنبش را به مرحله ديگر و سطوح تازه تري سوق دادند. من در اينجا با ارائه تصويري عمومي از صف بندي آن دوران تلاش مينمايم ، که هم بروز تفکرات جديد سياسي را معلوم کنم و هم زمينه اي باشد که در بخش پاياني اين نوشته ،آينده اين صف بندي و تاثير انشقاق و جدايي ميان اين احزاب را بر سرنوشت جنبش کردستان، رابطه اينها با احزاب اپوزيسيون در ايران و سمت دهي به ساختار آينده ايران را توضيح دهم.

همانطور که در بالا اشاره شد، اگر چه حتي به اشتباه ، اما تا قبل از قيام بهمن 1979، جنبش کردستان با سيماي جنبشي تک حزبي تعريف ميشد. اين اشتباه و صد البته فقدان ديگر احزاب سياسي براي کاري جدي، هم امر را به آن حزب مشتبه کرده بود که جنبش کردستان تنها يک قيم دارد و هم به اپوزيسيون و فعالان سياسي امر مشتبه شده بود که کردستان، يعني يک حزب معلوم الحال و با سياستي معلوم. دومين ضعف جدي جنبش کردستان تا مقطع انقلاب بهمن، غرق شدن در خود و عدم توانايي در ديدن واقعيتهاي پيراموني بود. اينکه جمهوري کردستان در 1946 بزرگترين تحول سياسي در مبارزات مردم کرد است، شکي در آن نيست؛ ولي واقعيت اينست که بغير از حزب مورد اشاره، افراد و شخصيت هاي مختلفي حضور داشتند که اگر چه مبارزه براي احقاق حقوق ملي و فرهنگي براي تمامي آنها مخرج مشترک بزرگي بود ، اما به ديگر موضوعات مورد مناقشه که به سرنوشت ايران و موقعيت کردستان در اين کاتاگوري مربوط ميشد، بي توجه نبودند اما صداي آنها در آن بين يا کم شنيده ميشد يا اگر هم شنيده شد با نوعي از مخالفت ضمني و گاهاً عمدي مواجه و نتيجتاً در نطفه خفه شد. با رفع اين معضل که همزمان شد با انقلاب بهمن، جنبش کردستان به دور جديدي پا گذاشت و توانست با جمع آوري لايه هاي گوناگون سياسي-اجتماعي در آن دوران، مقبوليت بيشتري براي کار سياسي بيابد و در همان حال که جوابگوي مطالبات مختلف مردم شد، رابطه اي به مراتب بهتر با فعالان اپوزيسيون در سطوح گوناگون ايجاد کند.

از ديد جنبش کردستان در زمان انقلاب بهمن جنبشهاي ملي و در آن ميان جنبش فوق الذکر، در بستر خويش جنبشهايي دموکراتيک و عدالت‌جويانه تلقي شده و ميشوند. اين بدين معناست که اين جنبش در همان ايام تشخيص داده بود که نسبت به بررسي و ارائه راه حل کليه‌ي مسائل مربوط به مليت هاي تحت ستم و از جمله مسئله‌ي زن بي تفاوت نباشد و چاره اي براي آن بيانديشد.اگر چه در سراسر ايران بودند کسان و احزابي که صرفا در چارچوب مسئله‌ي زبان نگاه هايشان را محدود نگاه داشته بودند و در واقع جز اينکه محدوديت فکري خود را به نمايش بگذارند، هنر ديگري از خود بروز نداده‌ بودند، تبلور ديدگاه چپ در کردستان در قالب نگرشي فرموله شده، موضوع تازه اي بود که هم تغييري اساسي در کليت ديدگاه سياسي جنبش کردستان بود و هم اينکه جنبش مردم کرد را با جنبش هاي آزادي خواهي، برابري طلبي جنسي و سياسي و عدالت خواهانه در ديگر مناطق ايران، پيوندي تازه بخشيد.

روشنفکران کرد، به نوعي زمينه اين ارتباط و پيوند جديد را فراهم آوردند.آنها با وضوح و بسيار شفاف اعلام کردند جامعه‌اي که اعتنائي به حقوق برابر  براي همگان، به حقوق حقه مليت هاي تحت ستم، برابري جنسي، احساس و پيوندي ارگانيک ميان قشرها و طبقات مختلف اجتماعي و آزادي در معناي جهانشمول آن ندارد، نخواهد توانست جايگاه مناسبي در جامعه‌ي ايران براي خويش دست و پا کند.پافشاري روي جنبه‌هاي مشترک دگرجنبشهاي اجتماعي (جنبشهاي زنان، جوانان، کارگران، دموکراسي‌خواهان)، مطالبه‌ي کليه‌ي خواستهاي دموکراتيک در کنار مطالبات ملي، از وظايف گريزناپذير روشنفکر جنبش ملي شمرده شد و اين سرآغازي تازه در مبارزات ملي در کردستان ايران بود.

اگر به طور مشخص بخواهم از طيف هاي مختلف سياسي در کردستان نام ببرم، چون کار مشکل و زمان بري است، از نقاط حاشيه اي گذر کرده و صف بندي هاي واضح و آشکار را نام خواهم برد که اين صف بندي ها پيرامون خود، جريانات و احزاب مختلفي را نيز پناه داده بودند.

در زمان انقلاب بهمن 1979 کردستان با سه طيف مشخص از سياسيون روبرو بود. عده اي که از سال ها قبل در قالب تعريف شده خويش يعني مبارزه براي رهايي ملي شناخته ميشدند، عده اي از فعالين چپ که با سازمان دهي جديد و قالب حزبي به ميدان آمده و علني ساخته بودند و گروه هاي اسلامي که به قصد احياي مدل حکومتي خود، مشغول مبارزه بودند.لازم به اشاره است که  شكل‌گيري قطب‌ها و بلوك‌هاي سياسي البته به نوبه خود مي‌تواند پديده مثبتي باشد.

اين صف بندي اگر چه در نوع خود، امري مثبت بود اما پلاريزه شدن مبارزات مردمي حول اين قطب هاي سياسي ، چند اشکال با خود به همراه آورد. ابتدا اينکه نوعي از تقابل منفي و متهم کردن يکديگر به انواع و اقسام اتهام هاي گاهاً ناروا شکل گرفت و ثانياً در حالي که اميد ميرفت اين پلاريزاسيون که توانسته بود خواست هاي متفاوت سياسي در کردستان را نمايندگي کند و طيف وسيعتري را براي مبارزه در خود جاي دهد، به جاي آنکه جبهه متحدي براي کار سياسي مشترک ايجاد کند، نه تنها به اين مقصود نرسيد بلکه در برخي جاها به تضعيف انسجام و اتحاد سياسي در کردستان انجاميد.(گروه ها و دسته جات اسلامي در اين مبحث به هيچ عنوان در صفوف مبارزان جاي نميگيرند و عمدتاً از ديد من نقش منفي و غير قابل گذشت داشته اند).

مردمي که تا قبل از آن براي رهايي از ستم استبداد و تحقير حتي در نهان هم به نوعي از اتحاد مبارزاتي ايمان داشتند و نيروي اساسي مبارزه به حساب مي آمدند، اگر چه مقاومت هاي قهرمانانه خلق کردند اما اگر درايت سياسي رهبران بيشتر از اين بود و دل فراواني بيشتر را شاهد بوديم، بي شک ايجاد يک اتحاد حقيقي تر ميان همين مردم که رسالت هر رهبر و جريان سياسي است،دستاورد هاي بيشتري ميتوانست داشته باشد.اين اتحاد آنجا ضروري ميشد که  چالش جمهوري اسلامي براي دستيابي به استقرار و ضعف يک دولت تازه به قدرت رسيده که قصد داشت انقلاب را به سراسر جهان صادر کند و اين ادعاها، افکار عمومي جهان و بويژه  قدرتهاي جهاني و در صدر آن آمريکا را با  نگرانيهاي جدي مواجه ساخته بود، ميتوانست بهتر از اينها هدايت شود و از فرصت تاريخي آن دوره بهره هاي بيشتري جست. فعل و انفعالات سياسي در سطح جهان ، اگر چه در سطح کوچکي بر معادلات سياسي در کردستان اثر داشت، اما نميتوان تاثير آن را ناديده گرفت. در آن دوران و با وجود دو ابر قدرت در جهان، بسياري از کش و قوس هاي سياسي از سوي اين دو قدرت بزرگ نظاره ميشدند و تا حدود زيادي هم متاثر از برخورد و تقابل جهاني آنها بود. در واقع رژيم جمهوري اسلامي با تاکيد به استراتژي مقابله با غرب و دميدن در فضاي مذهبي منطقه به مثابه اهرم سياسي، از نظر قدرتهاي جهاني از زواياي مختلفي مورد اتهام بود و در کردستان با وجود يک جنبش سياسي مسلحانه ميشد کارهاي بيشتري با همين پشتوانه هاي جهاني ترتيب داد.منظور من از کارهاي بيشتر، انکار مبارزات درخشان سياسي در کردستان نيست بلکه قصد من آن است نشان دهم که اگر از برخي محدود نگري ها فاصله گرفته ميشد و آينده روشن براي رهايي ، مبنا قرار ميگرفت، امروز جنبش کردستان دستاورد هاي بيشتري ميتوانست داشته باشد.

به هر حال اين اشتباهات سبب شد که کمتر به اتحاد مبارزاتي توجه شود و هر يک از جريان هاي سياسي، با متد خاص خود به موضوع مقابله با ديکتاتوري نگاه کنند و روش هاي ديگران را يا بيهوده و يا بي اثر تلقي کنند. با ابن وجود نيز جنبش کردستان تا آخرين توان در برابر استقرار جمهوري اسلامي مقاومت کرد و در حالي که زير توپ و خمپاره باران شهرهاي کردنشن، مبارزه همچنان ادامه داشت، شماري زيادي از سياسيون ايراني که در ديگر شهرهاي ايران امکان ادامه زندگي نداشتند به کردستان آمده و در آنجا و تا عقب نشيني نيروهاي پيشمرگ از شهرها در اين مناطق ماندند.

نيروهاي کرد اپوزيسيون در همان حال که نيک آگاه بودند هيچ كدام به تنهايي قادر نيستند در برابر هجوم جمهوري اسلامي به کردستان به عنوان يگانه نيرو، ايستادگي کنند و مردم را سازمان دهند و پيكاري همه جانبه را رهبري نمايند، اما با اين وجود اگر در مواردي هم زير فشار مردم به اتحادي لرزان رسيده بودند، به سرعت پس از نشست هاي خود با هيات هاي پي در پي جمهوري اسلامي به مخالفت يکديگر ميپرداختند. از اين رو اگر در جايي هم نداي اتحاد و ائتلاف که از هر سوي به گوش مي‌رسيد توانسته بود احزاب سياسي را تحت فشار به ائتلاف برساند، در نهايت فقط به قطب‌سازي‌ها و بلوك‌بندي‌هاي سياسي راه ‌برد و به جاي اميد بخشي، موجب ياس ميگرديد.بررسي علل عدم رسيدن به يک ائتلاف همه گير در کردستان را بايد همانند ديگر تلاش هاي ناموفق اپوزيسيون در ايران براي يک اتحاد سياسي در يک جبهه مشترک بررسي کرد. امروز اگر اينک نيز همين اپوزيسيون از آنجا که شماري مبناي ايجاد يک جبهه مشترک را طوري تعريف مي‌كنند كه تنها بخشي از اپوزيسيون همسوي‌ خود را در بر بگيرد. و برخي ديگر با يک سو نگري خاص خود ‌انتظار دارند كه ديگران به اتحاد تعريف شده آنان بپيوندند. به نتيجه نرسيده اند، جنبش کردستان نيز به همين درد دچار بود.

مشکل به همين جا ختم نشد، زيرا آمدن نيروهاي سياسي غير کرد به کردستان ، فضا را تغيير داد و اين تغير را به صورت اختصار در اينجا توضيح ميدهم.

مبارزه مردم کردستان عليه ديکتاتوري و استبداد نميتواند فارغ از همبستگي با ديگر مردم ايران جهت رسيدن به آزادي و تنها و يک تنه باشد.تجربه نشان داده است كه مبارزات مردم كرد به تنهايي‌ و بي پشتوانه ساير مردم ايران موفق نبوده است.از همين رو و از آن جهت که بسياري از نيروهاي سياسي‌ ايران در گذشته در دفاع از حقوق دموكراتيك مردم كرد و ديگر مليت هاي تحت ستم ايراني كوتاهي كرده‌اند، حضور عده اي از سياسيون ايراني که با افکار چپ به کردستان آمده بودند تا گويا يک يا چند حزب "سراسري" ايجاد کنند، مورد استقبال قرار گرفت و اين استقبال نشان داد که مارک "تجزيه طلبي" عنواني بي معناست و زمينه کار مشترک و همبسته در کردستان، اگر از ساير نقاط بيشتر نباشد کمتر نيست.

در اين ميان اگر چه احزاب مختلف بسياري در کردستان پايگاه و نيرو داشتند، اما آنچه به موضوع فوق الذکر اهميت ميبخشد، اتحاد يک سري از اين سياسيون با کومه له _ سازمان انقلابي زحمتکشان کردستان ايران بود. گروه سهند که براي همکاري با کومه له آمده بود، از پشتوانه مردمي و پايگاه اجتماعي اين حزب در کردستان نهايت استفاده را برد و خود را در قالب حزب کمونيست ايران جاي داد.

اين سري از فعالان سياسي که خود را متعلق به تفکرات انترناسيوناليستي ميديدند، از ديد من نه تنها خدمتي به انترناسيوناليزم جهاني نکردند بلکه تا توان داشتند در راه تضعيف جنبش کردستان، گام نهادند. اينان‌ مي‌خواستند ذهن‌ مردم‌ را از مبارزه‌ براي‌ رهايي از ستم ملي و استبداد و خفقان و نابرابري به‌ مبارزه‌ براي‌ انقلاب کارگري‌ منحرف‌ سازند و به‌ جنبش کردستان بقبولانند كه‌ انقلاب کارگري مسئله‌اي‌ «سرنوشت‌ ساز» براي‌ انسان قرن بيستم‌ است‌ و با تمام‌ نيرو کوشيدند از توان جنبش کردستان، جنبشي که با همه وجود قيمت بالايي در مبارزه سياسي داده بود، به سود ايده هاي خود که بعدها ثابت شد جز شعارهاي دهن پرکن چيز ديگري نيست، بهره جويند. از همين رو بيش از هر زمان ديگري اثبات شد، جنبشي که ابتدا در صدد رهايي و آزادي خود گام برندارد، توان همراهي و همياري ديگر جنبش ها و اعتراضات سياسي و اجتماعي را نخواهد داشت.

اما اين اشتباه باز هم از يک سو به صداقت سياسي شماري از رهبران جنبش کردستان بر ميگشت و از سوي ديگر نميتوان و نبايد نقش و کارکرد هژموني چپ در سطح جهاني و تاثير آن بر اين موضوع را بدون تامل و تدقيق پشت سر گذارد. با اين حال من بر اين اعتقادم درست‌ است‌ كه‌ در ايران، مليتهاي گوناگون‌ بسر مي‌برند و طي‌ ساليان‌ دراز ستم‌ حاكمان‌ مستبد و مرتجع‌ شاهي و ديني‌ بر مليت هاي غير فارس در اشكال‌ مختلف‌ وجود داشته‌ و اين‌ واقعيت‌، تضادهايي‌ را بين‌ اين‌ مليتها به‌ بار آورده‌ است‌،ولي‌ صرفاً آيا اگر دولت‌هاي‌ مرکزي آنقدر ستمگر و مرتجع‌ بوده‌ اند و آنقدر مليتهاي تحت ستم و خصوصاً مردم کردستان را عقب‌مانده‌، بسته‌ و بيگانه‌ از جهان‌ نگهداشته‌ اند و ديگران نقشي نداشته اند، درست است؟ آيا سکوت معني دار شمار زيادي از اپوزيسيون سال هاي دور و نزديک ايران در برابر اين مسئله نبايد در برابر يک علامت سوال بزرگ قرار داده شود؟ از همين رو جنبش کردستان براي مانع شدن از بروز چنين اشتباهي، ابتدا ميبايست حوزه روابط خود با اين سياسيون را تعريف، و سپس به کارزار کاري مشترک با آنها ميپرداخت. در ايراني چند مليتي که ستم ملي خارج از تصور بيداد کرده و ميکند، در ايراني که سال هاست تبعيض و نابرابري بيداد ميکند و در ايراني که سخن راندن از حقوق ملي به درازاي چند دهه ، ضد ايراني گري و تجزيه طلبي لقب گرفته و ميگيرد، کساني که مدعي بودند "سخن گفتن از مليت" شرمزاري بشريت است، پس چگونه بود با پشتوانه همين جنبش حاضر شدند براي خود اعتبار بخرند؟ چرا اينک و پس از سال ها، کماکان کادرهاي اصلي و استخوان دار احزاب چند شقه ايشان را همان عناصر جنبش کردستان شامل شده اند؟

به هر حال اين موضوع در خود جاي بحث بسيار دارد که مقالات بسيار و مصاحبه هاي فراواني در موردش نوشته و انجام شده است. اما به هر حال نقش منفي اين گرايش بر جنبش کردستان، خصوصاً پس از جنگ خليج و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي که چپ را در سطح جهان دستخوش تغييرات اساسي کرد، قابل اغماض نيست و بايد درس هاي اين اشتباه تاريخي چندين و چند بار مورد بازبيني و نقد قرار داده شود.

از نظر من امروز آن ديدگاه سکت و غير واقع بين آنها که صرفاً با شعار ، در پي ايجاد انقلاب کارگري بودند رخت بر بسته و ايده دولت غير متمرکز از نظر شمار زيادي از فعالان اپوزيسيون اعم از کرد، ترک، فارس،بلوچ، ترکمن و... بعنوان مناسبترين راه حل مشکل ملي در ايران ميرود که پذيرفته شود و آمادگي تمرکز زدايي از هر زمان ديگري بيشتر است.حقيقتاً اشتباه بخشي از سازمان هاي سياسي کرد در قرار گرفتن حزبي با اين ديدگاه اگر جاي خود را به ايده سياسي امروز آنها ميداد، جنبش کردستان در جايگاهي ايده آل تر ميبود.البته نبايد از نظر دور داشت اگر امروز يخهاي منجمد شده مغزهاي شونيسم ايراني و يا بخشي از چپ ناواقع بين در حال ذوب اند و ميرود که هر چه بيشتر ضرورت پذيرش شرکت دادن نيروهاي   سياسي مليت هاي تحت ستم، در قدرت و حکومت آينده ايران به امري اجتناب ناپذير تبديل شود و تقريباً اين ايده ميرود که ثابت شود بدون آن آينده اي براي يک ايران متمدن قابل تصور نيست، در آن روزها و سال هاي پاياني دهه پنجاه شمسي و دهه شصت، گاردي شديد در برابر اين تفکر موجود بود که اين انتخاب را با قيمت بسيار گزاف همسان ميساخت. قريب به يک دهه همکاري مشترک سياسي و همراهي با اين بخش از اپوزيسيون "سراسري" که هرگز نه تنها حزب بعدي شان سراسري نشد بلکه همان عده معدود هم با چند انشعاب مواجه شدند درستي اين حقيقت را ثابت کرد که اگر آن دوران و همين حالا نيز هرگز گامي در دفاع از مليتهاي تحت ستم و يا اعتراف به حقوق آنها در تشکيل حکومت غير متمرکز ايران برنداشتند و حتي در طول دوران همراهي اين عده با جنبش کردستان، به آنان به چشم متهمي نگريسته شد که بايد برائت خود را به اثبات رسانند، مبرهن و اضح است که چشم اميدي به سياست گذاري اين چنيني نبايد بست.اين بحث بسي مفصل تر از آن است که بتوان در نوشتاري اين چنين کوتاه بدان پرداخت و نبايد از کنار اشتباه ديگر جريانات سياسي کرد به سادگي گذر کرد. از آنجا که جنگ داخلي در کردستان ايران در دهه شصت، از ناگوارترين و سياه ترين برگ هاي جنبش کردستان در کارنامه خويش است و چون بحثي قوس دار و بحث برانگيز است از اشاره به آن خودداري ميکنم. همين بس که جنگ نالازم ميان احزاب کرد که به جان باختن چند صد تن از بهترين فرزندان مردم، شريف ترين مبارزان سياسي و پيکارگران راه آزادي انجاميد، امروز هم دردي است که بر پيکره اين جنبس سنگيني ميکند.

پرداختن به اين موضوع بايد دقيق، موشکافانه و کلي باشد و با نقد جدي و صريح آن از تکرارش جلوگيري کرد. تجربه کردستان عراق، در حالي که دو حزب رقيب با هزاران تهديد و چندين دشمن خارجي به يک ميزان دست به گريبان بودند، آزموني تلخ است که بايد از هر احتمالي که منجر به تکرار اين حادثه در ابعاد گوناگون گردد، ممانعت کرد. اين مهم، ممکن نيست مگر با به دست گرفتن سلاح نقد در برابر کساني که آن روزها خواسته يا ناخواسته، عامدانه يا تحميلي به آن دست زدند. بي گمان هر کس و هر طرف از ماجرا که طبق معمول ديگري را متهم به جنگ افروزي خواهد کرد، بايد در همان حال اقرار کنند که جنگي بيهوده و فرسايشي بود. اين جنگ جز تضعيف جنبش کردستان در مقطع سنگين مبارزه مسلحانه عليه ديکتاتوري جمهوري اسلامي هيچ فايده اي نداشت. اسناد در اين مورد بسيار است و بايد در آينده به موضوع يک بررسي اجمالي تبديل گردد. سخن را در اين رابطه کوتاه ميکنم و از ادامه آن به دليل برخي معذورات که در اين نشريه بايد رعايت گردد و سبکي بي طرفانه در نوشتار را اتخاذ کرد، خودداري ميکنم.

امروز بعد از پشت سر گذاشتن پستي و بلندي هاي بسيار که جنبش کردستان را در شرايط امروز قرار داده است، سازمان هاي سياسي کرد، فعالان شناخته شده اين جنبش و چهره هاي منفرد سياسي، علي العموم بر اين نظرند که اگر سال ها در ايران کردها را "اصيل ترين قوم ايراني" ميخواندند و ميخوانند و در پس پرده با ستمي سيستماتيک مانع دستيابي آنان به حقوق واقعي شان شده و ميشوند ، اگر عده اي در لواي دفاع از کيان ايران زمين مدعي ميشوند که در وضعيت فعلي ايران کرد و فارس هر دو تحت ستمند و محروميت کردها را از تدريس زبان مادري و برابري حقوق سياسي و اجتماعي و فرهنگي و غيره ناديده ميگيرند و اين از ديد همگان در کردستان، تعمدي و آگاهانه است، اگر شماري از فعالان سياسي در تلاشند که به افکار عمومي در ايران بقبولانند که بايد بديده شک و ترديد به کردها نگريست و به محض صحبت از حقوق کرد، انها را تجزيه طلب جلوه دهند که باز هم سياستي سوخته و از رده خارج شده است، اگر نخبگان سياسي بر اين نظرند که مسئله ستم ملي در کردستان و حقوق برابر براي کردها مسئله اي با اهميت و قابل اولويت دادن نيست و معتقدند که مسائل مهمتري همچون نبود دمکراسي در اولويت قرار دارد، و جداً در اين اشتباهند که حقوق مردم کرد بخشي از مبارزه براي دمکراسي در ايران نيست، نتيجه بايد گرفت که جنبش کردستان بخشي از نداي آزادي خواهي و حق طلبي در قالبي دمکراتيک است که قصد دارد با تعهد به داده هاي يک دمکراسي مدرن، از حقوق خويش دفاع کند.

اگر چه اين نوشته جامع و کامل نبود، اما ميتواند زمينه گستراندن بحثي فراگير حول جنبش کردستان ، دستاوردهاي آن و اشتباهات تاکنوني اش باشد.

در بخش پاياني اين نوشته به قطب بندي هاي جديد سياسي در کردستان ايران و آينده احتمالي اين صف بندي ها و کلاً تصور شخصي خويش از روابط اپوزيسيون کرد با ديگر جريان هاي سياسي ايراني خواهم پرداخت.