xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr           

                

 بيدل، پرنده اي فراتر از زمان

 فرهاد  جاويد

 

گر به پرواز و گر از سعي تپيدن رفتم

رفتم اما همه جا تا نرسيدن رفتم

بيدل از شاعرانيست که انديشه هاي جاري اش- به دليل داشتن تجربه هاي حسي از زندگي- فراتر از محدوده هاي زماني سير مي کند و به پرنده ي بلند پروازي مي ماند که با دو بال انديشه پر مي زند و در فرودست هاو محدوده هاي زماني، آشيان نمي سازد. افزون بر رويکردهاي چند لايه ي هنري در انديشه ي بيدل، نگرش فراتر از زمان، ويژه گي است که شعر بيدل را در حوزه ي دريافت مخاطبان، دلنشين مي سازد.

نگرش فراتر از زمان چيست؟

نگرش فراتر از زمان، به معناي ارائه ي انديشه ي شاعر- فارغ از محدوده هاي زماني- است. محدوده هاي زماني گير ماندن شاعر در چارچوب مفاهيم تقويمي است که به هر حال جريان سيال " شعريت" را در بعد محتوايي ،آسيب مي رساند و بسياري از اين گونه شعرها و شاعران با گذشت زمان، تمام مي شوند و شاعر و شعر، ارزش فراتر از زمان خود را از دست مي دهند و به مفهوم ماندگار فراتر از زمان، نمي رسند.

بي ترديد از شمار مقوله هاي  جاودانگي در شعر بزرگان، يکي هم نگرش فراتر از زمان است که شاعران بزرگي مانند بيدل، با توجه به تجربه و برداشت ژرف از زندگي و مواردي که از آن تأثير مي گيرند، به اين ارزش دست يازيده اند.

نگاه بيدل به مقوله ي " فراتر از زمان" چگونه است؟

مهم ترين نگرش بيدل به مقوله ي فراتر از زمان در شعر، از آنجا ريشه مي گيرد که او يافته هاي ذهني اش را درسرپنجه هاي انديشه ي شاعرانه – مانند موم- شکل مي دهد و تجربه هاي حسي اش را در مورد اشياء و پديده ها، در لابلاي اين يافته هاي ذهني مي گنجاند و با کاربرد نوعي حسآميزي ميان شي، مفهوم و مخاطب ، رابطه ي سه سويه ايجاد مي کند:

" چون سايه سر به خاک ادب واکشيده ام

از زير پاي ما نکشد، کس گليم ما"

" سر به خاک ادب کشيدن سايه" که به گونه ي مجازي، افتادگي،عجز و دوري از کبر و نخوت را مي رساند و مصرع " زير پاي ما نکشد، کس گليم ما "  اشاره به نوعي دوري از " منيت"  است و مفهوميست که در چارچوب محدوده هاي زماني مطرح نشده و مهر تقويمي خاص را بر پيشاني ندارد؛ از اين رو با وصف نگرش زماني، فراتر از زمان نيز سير مي کند و مانند پرنده ي بلند پرواز، بال زنان در فضاي فراتر از محدوده هاي زماني، پرواز مي نمايد:

" صداي التفاتي از سر اين خوان نمي جوشد

لب گوري مگر واگردد و گويد: " بيا اينجا!"

هيچ التفات و توجهي به تعبير بيدل از سر خوان دنيا نمي جوشد ( بر نمي آيد) ؛ مگر او منتظر است که روزي لب ( و يا سينه ي ) گوري باز شود و او را فرا خواند که : " بيا اينجا!". اين نگرش به بي التفاتي دنيا و التفات گور پارادوکس زيبايي، براي افاده ي مفهوم بي هيچي دنياي آدمهاست. شکوه ي بيدل از اين مسأله با توجه به مفهوم زمان، فراتر از زمان را نيز در مي نوردد و تا هستي است، اين پارادوکس ( بي التفاتي دنيا و التفات گور) وجود دارد و هرگز پايان نمي يابد.

به نمونه ي ديگري ازمقوله فراتراززمان درانديسه بيدل توجه نماييد:

" عافيت  مي طلبي، منتظر آفت باش

سر بالين طلبان، تحفه ي دار است اينجا"

اين يک تجربه روشن و طبيعي است که هر " عافيتي " ، سرانجام ،" آفتي " را در پي دارد؛ اما اشاره ي بيدل در مصرع دوم بيت ( سر بالين طلبان تحفه دار است اينجا ) با نتيجه گيري مبتني بر تجربه ي شاعرانه ، شکستاندن محدوده هاي زماني و گذار به مرحله ي فراتر از زمان است. سر انجام عافيت طلبي، بر برباد دادن سر ( آفت)، به لحاظ تقويمي محدوده پذير نيست و محتواي مطرح شده در بيت، فراتر از زمان است.

اين هم نمونه ي ديگر:

" اهل دنيا، عاشق جاه اند از بي دانشي

آتش سوزان به چشم کودک نادان، زر است. "(1)

اهل دنيا برابربه سود پرستاني است که از فرط بي دانشي ، به جاه (کنايه از مقام و حشمت دنيايي) عشق مي ورزند؛ و مانند کودک نادان- به تصور اين که آتش سوزان زر است-به آتش دست مي اندازند و سرانجام خود در اين آتش سوزان حرص مي سوزند تا به تعبير خودشان، به آن " جاه" و وجاهت کاذب برسند.

اين نگرش به ظاهر ساده؛ اما در باطن ژرف، گذشته از مفهوم اين زماني، در برگيرنده ي مفهوم فراتر از زمان نيز هست؛ زيرا اهل دنيا از آغاز تا امروز و تا فردا و فردا هاي بعدتر ، براي رسيدن به اين " جاه " و مقام کذايي هستي خود را مي سوزند و سرانجام، ديگران را نيز با خود نيز مي سوزانند.

با توجه به اين گونه نگرش، شعر بيدل و انديشه هاي بيدلانه ي او در شعر، از ظرفيت بزرگ مفهوم فراتر از زمان برخوردار است و بي ترديد همين ويژه گي باعث شده تا شعر بيدل در حوزه ي دريافت مخاطبان، در هر زماني تأويل و تعبير پذير باشد و مهر نميرايي را بر پيشاني خود حک کند.(2)

پا نوشت:

1- براي دريافت نمونه هاي ديگر به اين ابيات توجه کنيد: 

تا زنده ايم بايد، در فکر خويش مردن

گردون بي مروت، بر ما گماشت ما را

ناتوان صيدم ، ترحم غافل از حالم مباد

هر که مي گيرد به خاک افکنده مي گيرد مرا

رنج خفت مکش از خلق، به اظهار کمال

نزد اين طايفه، بي عيب نبودن هنر است

2- تنها در شعر بيدل مقوله ي فراتر از زمان شکل نگرفته، بل در شعر بزرگاني مانند: مولوي، حافظ، سعدي و ... نيز اين ظرفيت فرازماني بودن انديشه وجوددارد؛ اما از آنجايي که بحث درباره ي بيدل مطرح بود، فقط به گونه ي فشرده،به چند نمونه از انديشه هاي اين " ابر شاعر"، اکتفا شد.

شهر شعر مقاله زير را از آقاي مجتبي مظفري راد  براي آشنايي خوانندگان با بيدل آورده.

بيدل شاعريست که در بيرون از مرزهاي ايران به ويژه در ميان افغان ها بيشتر شناخته شده است. شاعري ديرآشنا با بياني دشوار و معاني استوار. در 25 سال اخير در ايران تلاش قابل تقديري براي معرفي «پير ميکده سخنداني و افلاطون خم نشين معاني» صورت گرفته. حاصل آن انتشار گزيده‌ها و تصحيحات متعدد از ديوان بيدل و مقالات و پايان نامه هاي گوناگون است که از معروفترين آنها کتاب شاعر آينه ها از دکتر شفيعي کدکني است.

عبدالقادر بيدل دهلوي در 1054 هـ.ق در ساحل جنوبي رودخانه «گنگ» در شهر عظيم آباد پتنه (هند) به دنيا آمد. از روزهاي جواني عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق مي‏سرود. چون بر حفظ و اخفاي راز عشقش به حق مصر بود «رمزي» تخلص مي‏كرد. تا اين كه بنابر قول يكي از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدي از مصراع «بيدل از بي‏نشان چه گويد باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزي» به «بيدل» تغيير داد.

بيدل چهره‏اي خوش منظر و جثه‏اي نيرومند داشت. فنون كشتي را به خوبي مي‏دانست. ورزشهاي طاقت فرسا از معمولي‏ترين فعاليتهاي جسمي او بود. در 1075 هـ.ق به دهلي رفت. هنگام اقامت در دهلي دايم الصوم بود. آن چنان كه خود در چهار عنصر نقل كرده است به سبب تزكيه درون و تحمل انواع رياضت‏ها و مواظبت بر عبادات درهاي اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود؛ مشاهدات روحاني به وي دست مي‏داد. وي در 1078 هـ.ق سرايش مثنوي «محيط اعظم» را به پايان رساند. اين مثنوي درياي عظيمي است لبريز از تأملات و حقايق عرفاني. دو سال بعد مثنوي «طلسم حيرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضي كه از حاميان او بود هديه كرد. تلاش معاش او را به خدمت در سپاه شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زيب بازگرداند. اما پس از مدت كوتاهي، چون از او تقاضاي مديحه كردند، از خدمت سپاهي استعفا كرد. بيدل در 1096 هـ.ق به دهلي رفت. مقدمات يك زندگي توأم با آرامش و عزلت را در دهلي فراهم كرد. زندگي شاعر بزرگ در اين سالها به تأمل و تفكر و سرايش شعر گذشت. منزل او ميعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فكر و ذكر بود. در همين سالها بود كه بيدل به تكميل مثنوي «عرفان» پرداخت. اين مثنوي عظيم عرفاني را در 1124 هـ .ق به پايان رساند. بيدل آخرين آينه تابان شعر عارفانه فارسي بود كه نور وجودش در چهارم صفر 1133 هـ.ق به خاموشي گراييد.

بيدل شاعري با حكمت و تفكر قدسي است، وي از تبار شاعران عارفي چون حكيم سنايي، عطار نيشابوري، مولانا و حافظ  است. شاعراني كه شعرشان گرانبار از انديشه و معناست در افق اين بزرگان، شعر زبان راز و نياز است . انديشه بيدل، انديشه يكانگي است. در منظر او عالم جلوه‌ي حق است. انسان آينه‏اي كه حيران به تماشا چشم گشوده است، به تماشاي تجلي حق در عالم وجود. بيدل حق را تنها حقيقت هستي مي‏داند. در نگاه خود نيز همه موجودات قائم به حق مي‏باشند. بدون فيض وجوديي كه حق به آنها مي‏بخشد محكوم به فنا و نيستي‏اند. همه موجودات و اشياء را همچون خيال و وهم تصور مي‏كند كه تنها صورتي از وجود دارند. حقيقت آنها حضرت حق مي‏باشند كه از چشم غافلان هميشه اين نكته پوشيده مي‏ماند.

گر ننـالم کجـا روم بيـــدل / شش جهت بي‌کسي و من تنها

بس‌که امشب بي‌توام سامان‌اعضا آتش است

گـر همـه اشـکي فشــــــــانم تا ثـريـــا آتش است

بي تو چون شمعي که افـروزند بر لوح مـزار

خاک بـر سـر کـرده ايم و بـر سـر مـا آتش است

شـاخ از گلـبن جـدا مصـروف گلـخن مي شود

زندگي با دوستـان عيش است و تنها آتش است

با دو عالــم آرزو نتـوان حريف وصـــــل شـد

ما به جايي خار و خس برديم که‌آنجا آتش است

***

هـر کجا گـل کرد داغي بـر دل ديوانه سوخت

اين چرخ بي کسي تا سوخت در ويرانه سوخت

عالـم از خاکستـر ما مـوج ســاغر مي زنــــــد

چشـم مخمـور که ما را اين قدر مستانه سوخت

حسن يک‌مژگان نگه را رخصت شوخي نداد

شمـع اين محفــل تپش‌ها در پـر پروانه سوخت

مژده ي وصل تو شــــد غارتگـر آسـايشــــــم

خواب در چشمـم همـان شيريني افسانه سوخت

وضع دنيـــــا هيـچ بر ديوانه تأثيــري نکـرد

بيشتـر ايــن بـرق عبرت خرمن فـرزانه سوخت

داغ دل شد رهنـــماي کوه و هــامـون لاله را

سر به صحرا مي‌زند هرکس متاع خانه سوخت

بـرق نامـوس محبت را چـو داغ آيينـــــــه ام

من بـه خاکستـر نشستم گـر دل بيــگانه سوخت

مستي چشـــــم تو را نــازم که بـرق حيرتـش

مـوج مـي را چـون نگه در ديده پيمـانه سوخت

بس‌که‌خوبان‌را ز رشک‌جلوه‌ات داغ‌است دل

مي توان از آتش سنگ صنــــم بتـخانه سوخت

مزرعي دارم که بايد چون سپنــدم دانه سوخت

آرزوهـا در نفـس خـون کـرد استغنــــــاي دل

نــاله در زنجيــر از تمکيـن اين ديوانه سوخت

بسمـل آن طايـرم بيـــــدل که در گلـزار شـوق

چـون شـرار از گرمي پــرواز بي تابانه سوخت

***

هرکه آمد سير يأسي زين گلستان کرد و رفت

گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت

صـبـح تـا آگـاه شــد از رسـم ايـن مـاتـم ســرا

خنده ي شــادي همـان وقف گريبان کرد و رفت

در هـــواي زلف مشکيـــن تـو هـر جا دم زدم

دود آهـم عـالـمي را سنبلستـــــــــان کرد و رفت

دوش سيــلاب خيالت مي گذشـت از خـاطــرم

خـانـه ي دل بـر سـر ره بـود ويران کرد و رفت

اين زمان بيـدل سراغ دل چه مي جويي ز ما

قطـره خـوني بـود چنديـن بار توفان کرد و رفت

http://www.arooz.com/mag/1385/11/post_254.php    مجتبي مظفري راد  

 در مورد انديشه ي بيدل بايد عرض كنم پيچيده تر از اينها ست. درانديشه ي وي هر قدر كه نشا نه هاي عرفاني و وحدت ويگانگي وجود دارد همانقدر هم انديشه هاي نيهيليستي وپوچگرايانه فوران مي كند. در همان كتاب شاعر آئينه ها كدكني مي گويد كه بيدل تحت تا ثير تفكرات فلسفس هندي بوده؛ بهشت وجهنم را افسانه مي پنداشته. حتي مبدا الوي را براي بشر منكر شده است. چنانكه هم فكر با داروين مي نويسد: "آدمي هم قبل از آن كادم شود بوزينه بود."  در نوشته هاي وي حتي نشانه هايي از تسلطش بر علوم تسخير جن هم ديده مي شود. دوباره در نقطه اي مقابل تمام انديشه هاي عرفاني دستورات فقهي هم صادر مي كند كه در نوع خود جالب است. با آنهمه تنفري كه از مذهب سطحي داشته است مثلا مي گويد: "نشئه ي صهبا نمي ارزد به تشويش خماد/در گذر امروز از آبي كه فردا آتش است." در كل فكر مي كنم بزرگترين امتياز بيدل عرفان او نبوده بلكه تعمد وي در ايجاد حيرت در خواننده از طريق شعر بوده. به عبارتي براي وي شعر در اولويت بوده؛ شعر براي او ابزاري در جهت ارائه ي عقايدش نبوده است. در اين راه از تناقض گويي واهمه اي نداشته است.

http://www.taburiss.blogfa.com      صالح سجادي