m.ilbeigi@yahoo.fr          samedi, 12. octobre 2024 

         

       ۱    ۲    ۳   ۴

 

خسرو صادقی بروجنی:این سرزمین مال ماست…!

 

«پرسش من این است هرگز به فکرتان رسیده که این سرزمین مال ماست مال کسی است که بخش بزرگی از آن را در اختیار دارد … حصارها را ویران کن آنها را در هم بکوب این سرزمین مال ماست»

«پرسش من این است
هرگز به فکرتان رسیده که این سرزمین مال ماست
مال کسی است که بخش بزرگی از آن را در اختیار دارد
… حصارها را ویران کن
آنها را در هم بکوب
این سرزمین مال ماست»

به مناسبت سپتامبر سیاه؛ سالروز قتل شاعر، نوازنده و خواننده متعهد، ویکتور خارا

مقاله «این سرزمین مال ماست» که برای اولین بار در ماهنامه چیستا منتشر شد،

 

به همراه 7 شعر از ویکتور خارا با ترجمۀ مهرداد (خلیل) شهابی

 

وقتی سایه‌ی سیاه سکوت و خفقان بر پهنای کشوری سنگینی می‌کند و از بیم دیکتاتوری حاکم‌ هیچ‌کس را یارای سخن گفتن نیست، وقتی تمامی الفاظ جهان را در اختیار داریم و آن نمی‌گوییم که به کار آید چرا که تنها یک لفظ در میان نیست؛ «آزادی».  آن‌ زمانی است که هنرمندی فریاد فروخته‌ی ملتش را در آواز خود جای می‌دهد، هنرش فارغ از ارزش زیبایی‌شناختی و لذت آفرینی، کارکردی اجتماعی می‌یابد، زبان زمانه‌ی خود می‌شود و زبان به اعتراض وضع موجود می‌گشاید:

«پرسش من این است

هرگز به فکرتان رسیده که این سرزمین مال ماست

مال کسی است که بخش بزرگی از آن را در اختیار دارد

… حصارها را ویران کن

آنها را در هم بکوب

این سرزمین مال ماست»

ویکتور خارا شاعر، خواننده و نوازنده انقلاب شیلی در «لکوئن »، شهری کوچک در حومه سانتیاگو‌، پایتخت شیلی، به دنیا آمد‌. والدین ویکتور کشاورزانی ساده بودند و پدرش مانوئل که به عنوان کارگر در مزارع کار می‌کرد‌، کارگری که یک روز سرکار بود و یک روز بیکار!. مادرش «آماندا» نیز برای کمک به خانواده کارهای خانگی انجام می‌داد‌. پدر ویکتور الکلی بود و همین موضوع موجب گشته بود فضای خانه آن‌ها، فضای آرامی نباشد و همواره فضای متشنجی باشد، به ویژه زمانی که پدرش، مادرش را کتک می‌رد. سرانجام  پس از چند سال‌، پدر ویکتور برای کار در مزارع از شهر خارج شد و مسئولیت نگهداری ویکتور و خواهر و برادرهایش بر عهده آماندا مادرش افتاد. ویکتور حارا خود در یکی از ترانه‌هایش دوران سخت کودکی‌اش را این‌گونه تشریح می‌کند:

«همانند بسیاری دیگر، من عرق ریختن آموختم

نه فهمیدم که مدرسه چیست و نه دانستم بازی چه معنایی دارد

در سپیده دم آن ها مرا از رختخواب بیرون کشیدند

و در کنار پدر با کار بزرگ شدم»

آماندا زن فرهیخته‌ای بود که گیتار می‌نواخت و آواز می‌خواند و او بود که نواختن گیتار و ترانه‌های فولکور شیلی را به ویکتور آموخت و نقش زیادی در تکوین هویت ویکتور خارا داشت‌. به راستی سبک موسیقی ویکتور خارا از لحظاتی که او با مادرش گذراند‌، تأثیر گرفته‌است‌، آماندا با اعتقاد زیادی که به قدرت و نقش آموزش داشت‌، با اتمام دوران دبستان و دبیرستان، ویکتور را به یادگیری حسابداری وا داشت‌. ویکتور خارا در پانزده سالگی مادرش را از دست داد. این حادثه موجب شد او درس حسابداری را کنار بگذارد و وارد یک مدرسه مذهبی بشود‌، او اعتقاد پیدا کرده بود که کار یک کشیش مهم‌ترین کار دنیاست‌، اما پس از دوسال علاقه‌اش را نسبت به مذهب از دست داد و برای مدت کوتاهی وارد ارتش شد‌. پس از آن به لکوئن‌، زادگاهش بازگشت و به همراه دوستان خود به مطالعه موسیقی فولکور شیلی پرداخت‌. در این دوران او به تأتر علاقمند شد و تحصیل در رشته بازیگری مدرسه تأتر دانشگاه شیلی را آغاز و پس از اخذ مدرک بازیگری به کارگردانی رو‌ی آورد‌.

ویکتور در این زمان بیش از گذشته به خوانندگی علاقه نشان می‌دهد و کم کم پایش به فعالیتهای سیاسی نیز کشیده می‌شود‌؛ در سال ۱۹۶۶ او اولین آلبوم خود را با نام خود‌ش به بازار غرضه کرد‌. در سال‌های بعد‌، او به عنوان کارگردان تأتر به فعالیت پرداخت اما زمان بیشتری را با آهنگ‌های خود و فعالیت‌های سیاسی پر می‌کرد‌. با‌لاخره در ۱۹۷۰ تأتر را رها کرد تا زمان بیشتری را با آهنگ‌های خود به مردم کشورش بپردازد‌.  آثار ویکتور خارا مملو از اندیشه‌های او درباره زندگی ساده مردم زحمت‌کش شیلی است‌. او عشق زیادی به زحمت‌کشان شهرها و روستاها داشت و بسیاری از آهنگ‌هایش بزرگداشت این مردم زحمتکش است‌. همچنین به جهت عشق بی حد او به کشورش‌، آهنگ‌هایش گاهی با بی‌مهری محافل سیاسی روبرو می‌شد و مورد هجوم منتقدان قرار می‌گرفت‌. ویکتور خارا هدایت بخش مهمی از جنبش‌های موسیقی آمریکای لاتین با نام «نووکانسیون» nueva cancion  یا «آهنگهای تازه» را به خود اختصاص داده‌است‌.

این جنبش درگیر فعالیت‌های انقلابی در آمربکای لاتین شد و بسیاری از هنرمندان این جنبش در اهداف و اندیشه‌های عمومی شریک شدند‌. نهایتاً اندیشه‌های سیاسی ویکتور به بخش مهمی از آهنگ‌های او بدل شد‌. او ضمن گرایش به اندیشه‌های سوسیالیستی سالوادور آلنده، همچون خوانندگان دیگر آمریکای لاتین بهبود زندگی مردم فقیر را پایه‌ی فعالیت‌های خود قرار داد‌. «اعتراض» و «طغیان» علیه دیکتاتوری حاکم در شیلی یکی از اصلی‌ترین مضامین ترانه‌ها و اشعار خارا را تشکیل می‌دانند:

«من زبان آقایان را آموختم

و همین طور زبان مالکین و اربابان را

آن‌ها، اغلب مرا کشتند

چراکه من صدایم را علیه آنها بلند کردم»

****

«شعر من در مدح هیچ کس نیست

و نمی سرایم تا بیگانه ای بگرید

من برای بخش کوچک و دوردست سرزمینم می سرایم

که هر چند باریکه ای بیش نیست

اما ژرفایش را پایانی نیست

شعر من آغاز و پایان همه چیز است

شعری سرشار از شجاعت

شعری همیشه زنده و تازه و پویا»

توجه ویکتور خارا به آرمان‌های سیاسی‌اش را می‌توان در حمایت او از کاندیداتوری سالوادور آلنده درسال۱۹۷۳ به وضوح دید. آلنده عضو حزب «‌اتحاد عمومی» (بخشی ازحزب کمونیست شیلی) بود‌. ویکتور و دیگر خوانندگان کشورش کنسرت‌هایی را در حمایت از آلنده و اهداف سیاسی او برگزار کردند‌. آلنده کاندیدایی بود که عشق زیادی به مردم و شهرهای کوچک شیلی داشت. حزب اتحاد عمومی برنامه‌هایی برای افزایش آموزش‌، حمایت از تهیه مسکن و خدمات بهداشتی رایگان داشت‌. یکی از کنسرت‌های حمایتی آلنده کنسرتی بود که دراستادیوم شیلی برگزار شد و در آن هنرمندان و خوانندگان زیادی به اجرای برنامه پرداختند. نهایتاً آلنده درانتخابات پیروز و به عنوان رئیس جمهور شیلی انتخاب شد‌، اما ارتش کودتایی ترتیب داد و در نتیجه آن آلنده کشته شد و ارتش‌، قدرت را به دست گرفت‌. ویکتور خارا که در آن زمان دردانشگاه فنی دولتی مشغول به کار بود‌، دستگیر و به زندان منتقل شد‌. او پنج روز از آب و غذای مناسب محروم بود اما دیگر زندانیا‌ن از سهم غذای خود به او می‌دادند‌. در این میان تنها نگرانی او از این بود که این کمک دوستانه برای آن‌ها مشکل ساز شود‌.

 

مرگ در میدان

 

پس از دستگیری ویکتور خارا توسط ارتش آگوستو پینوشه دیکتاتور شیلی، او و پنج هزار تن از جوانان شیلی را به استادیوم سانتیاگو‌‌‌؛ یعنی همان‌جایی که کنسرت‌های حمایتی آلنده برگزار شده‌بود، منتقل کردند. در آن‌جا نظامیان به شکنجه و کشتار بسیاری از مبارزان پرداختند‌. رئیس زندان که سرودهای هیجان انگیز خارا را شنیده بود به هنرمند گرفتار نزدیک شد و از او پرسیدآیا حاضراست برای دوستان گیتار بزند وسرود بخواند‌؟ پاسخ ویکتور مثبت بود‌: البته که حاضرم‌!‌. رئیس زندان به یکی از گروهبانان گفت گیتارش را بیار‌!‌. گروهبان رفت و تبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور خارا را با آن شکستند. آن‌گاه رئیس زندان به طعنه گفت: خوب، بخوان!چرا معطلی؟…..ویکتور خارا‌، درحالی که دستان خونریزش را در آسمان حرکت می‌داد از هم‌زنجیران خود خواست که با او هم صدایی کنند و آنگاه آواز پنج هزار دهان به خواندن «سرود وحدت» که ویکتور تصنیف کرده بود در استادیوم سانتیاگو طنین افکند:

مردمی یکدل و یک‌صدا

هرگز شکست نخواهند خورد

پس از آن وحشیانه به رگبار بسته شد و پیکرش به گورهای دسته جمعی انتقال یافت‌. این واقعه در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ رخ‌ داد که در تاریخ شیلی به «سپتامبرسیاه» معروف شده‌است‌. پس از مرگ او‌، همسرش «جون خارا» جنازه‌اش را مخفیانه تحویل گرفت و به خاک سپرد‌. وی از ترس مشکلات بعدی که رژیم کودتا برای او ایجاد می‌کرد مجبور به ترک شیلی شد‌. و نوارهای ویکتور را نیزمخفیانه با خود برد‌.  امروزه آهنگ‌های انسانی و سیاسی ویکتور خارا در تمام دنیا تمجید می‌شود و جنبش «آهنگ‌های تازه» و موسیقی سیاسی به طور عام همچنان قدرتمند مانده‌است. زندگی ویکتور خارا مثال زیبایی از خواننده‌ای است که به واسطه آهنگ‌هایش با مردم حرف می‌زند. آهنگ‌های او‌، گواه قدرت بی اندازه و نگاه مثبت او به زندگی است‌.

* ترانه‌های ویکتور خارا که در متن استفاده شده‌است، از نوار کاست ترانه‌های ویکتور خارا (سازمان انتشاراتی و فرهنگی ابتکار) اقتباش شده‌اند.

آنچه در پی می آید مجموعه هفت شعر از ترانه‌های «ویکتور خارا»، خواننده، نوازنده، ترانه سرا و آهنگساز شیلیایی است که توسط مهرداد (خلیل) شهابی (مترجم) در فروردین ۱۳۶۰ به فارسی برگردان شده‌است.

 

۱-  به یاد می آرمت آماندا (۱۹۶۸)

این ترانه، که بیان عشق یک زوج کارگر در زمینه‌ای از مبارزات خشونت‌آمیز گزیرناپذیر است، قبل از پیروزی انتخاباتی جنبش خلق در شیلی و امید به راهی صلح آمیز برای تغییرات اساسی تصنیف شده‌بود و دربرگیرنده‌ی خاطراتی از زندگی خودِ ویکتور خارا ست. مادر او آماندا نام داشت و پدرش مانوئل.

تراژدی نهفته در پس این ترانه امروز نیز به همان اندازه حقیقی است که در زمان نوشتن آن بود.

به یاد می آرمت آماندا:

در خیابانهای بارانی،

به سوی کارخانه می دویدی

– کارخانه‌ای که مانوئل درآن کار می کرد-

با لبخندی بر پهنای صورت

و باران در گیسوانت.

دیدارش می خواستی.

******

فقط پنج دقیقه،

تمام زندگیت در پنج دقیقه!

سوت کارخانه به صدا درآمده و

زمان بازگشت به کار است

و تو، با گام برداشتن‌ات

همه چیز را روشنایی می‌بخشی.

آن پنج دقیقه

چون گلی شکوفایت کردست.

******

به یاد می‌آرمت آماندا

در خیابان‌های بارانی.

هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت.

دیدارش می‌خواستی.

با لبخندی بر پهنای صورت

و باران در گیسوانت

هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت

دیدارش می‌خواستی.

******

و او،  هوای مبارزه در سر، سر به کوه‌ها نهاد

او که هرگز حتی پشه‌ای را نیازرده بود.

سر به کوه‌ها نهاد اما و

در پنج دقیقه

همه چیز پایان یافت !

سوت کارخانه به صدا درآمده و

زمان بازگشت به کار است.

بسیاری لیک باز نخواهند گشت

و ……. مانوئل یکی از آن‌ها است.

******

به یاد می آرمت آماندا

در خیابان‌های بارانی

هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت

دیدارش می‌خواستی.

 

۲-  ترانه آزاد (۱۹۶۹)

این ترانه به هنگام خوشبینی‌های فراوان نوشته شده و آلات موسیقی فولکلور آمریکای لاتین را آزادانه به کار می‌گیرد. بازیابی این آلات موسیقی بومی و بکار گرفتن آن‌ها به نحوی زیبا عواملی اساسی در شکل‌گیری جنبش نوین ترانه‌های شیلیایی را تشکیل می‌دهد.

کبوتری است کلماتم

به جست و جوی مکانی،

تا مگر آشیانی بهر خود بر پا کند.

******

می‌گشاید و می گستراند بال

تا کند پرواز، پرواز، و بازهم پرواز.

******

ترانه‌ام آزاد ترانه ایست

می‌خواهد تا سپارد او خود را

به هر آنکو گشایدش دستی

و به هر کس کو هوای اوج در سر دارد.

******

بی آغاز و پایان زنجیری است ترانه‌ام

و در هر حلقه‌اش خواهید یافت

برای همه انسان‌های دیگر ترانه‌ای.

******

بیا تا با یکدگر ترانه سر دهیم

برای همه انسان‌های روی زمین.

بخوانیم که:

ترانه کبوتری است

که پرواز می‌کند و اوج می‌گیرد،

بال می‌‌گشاید و می‌گستراند

تا کند پرواز، پرواز و باز هم پرواز.

 

۳- اینجا خواهم ماند (۱۹۷۳)

در ژانویه ۱۹۷۳، پابلو نرودا، شاعر بزرگ شیلیایی، به سوی هنرمندان سراسر جهان دست دراز کرد تا در تلاش برای جلوگیری از فاشیسم و جنگ داخلی در شیلی به وی بپیوندند. این ترانه که به وسیله ویکتورخارا بر روی شعر پابلو نرودا ساخته شده پاسخ ویکتور به تقاضای نرودا است.

سرزمین ام را پاره پاره نمی‌خواهم

و نه “با هفت دشنه، به خون کشیده” می‌خواهم .

******

خواهان تابش نور شیلیایی‌ام

بر فراز آشیان نوبنیادم.

******

سرزمین ام را پاره پاره نمی خواهم

و نه “با هفت دشنه، به خون کشیده” می‌خواهم .

******

سرزمین‌ام را پاره پاره نمی‌خواهم

برای همه‌مان در سرزمین‌ام، اینجا، جا هست.

آنها که “زندان”ش پندارند، لیک،

دراز راهی پیش باید گیرند و دگر جای نغمه ساز کنند.

توانگران (این همیشه بیگانگان)

چه بهتر که راه “میامی” پیش گیرند و جوار عمه هاشان را !

******

سرزمین ام را پاره پاره نمی خواهم.

بگذار جای دگر روند و نغمه ساز کنند

سرزمین ام را پاره پاره نمی خواهم.

برای همه مان در سرزمین ام، اینجا، جا هست.

******

در همین دیار می‌مانم و کارگران را ترانه می خوانم:

ترانه‌ی تاریخی نوین و جغرافیایی نوین.

 

۴- آنژلیتا هونومان*

آنژلیتا زنی دهقان و از سرخپوستان ماپوچی بود که در جنوب شیلی و در میان تپه‌ها، دریاچه‌ها و جنگل‌های آراکو، که ویکتور خارا عاشق‌شان بود، زندگی می‌کرد. ویکتور در یکی از سفرهای بی شمار خود و، از روی اتفاق، به خانه کوچک آنژلیتا، که فرسنگ‌ها تا نزدیکترین دهکده فاصله داشت، آمد و بینشان پیوند دوستی شکل گرفت. آنژلیتا پتوی فوق‌العاده زیبای نیمه تمامی را که مشغول بافتنش بود به ویکتور نشان داد و گفت که تا پایان فصل برداشت محصول، وقت تمام کردن آن را ندارد ولی در زمستان تمامش خواهد کرد. این پتو ماهها بعد جای خود را در خانه ویکتور در سانتیاگو یافت، زمانی که او نیز ترانه خویش را در مورد آنژلیتا به پایان رسانیده بود.

*هونومان؛ از قبایل سرخپوستان شیلی است.

 

در دره پوکانو،

که از بادهای دریایی شیلی شیار یافته

و آن‌جا که خزه‌ها از باران سیراب می‌شوند

آنژلیتا هونومان ماواء گزیده است .

******

در میان درختان بلوط و نیزارها

درختان فندق و دارچین

و در میان رایحه فوچیاهای وحشی

آنژلیتا هونومان مأوا گزیده است.

******

پنج سگ و  تک پسری (یادگار یک عشق)

پاسدار اوی اند.

دنیا، ساده چون مزرعه ی کوچک او،

دور او می‌چرخد

******

خون سرخ کوپیهو

در رگهای هونومانی اش جاری است.

در روشنای پنجره،

آو به بافتن زندگی‌اش سرگرم است.

******

وقت بافتن، دستهایش

،گویی،

بال‌های پرنده در قفس است.

گل بافتن اش سحر و معجزه است

رایحه‌ی گلش را  گویی که می‌توان حس کرد.

******

آنژلیتا !

در کار بافندگی‌ات،

زمان، اشک و عرق جبین نهفته است

و دست‌های بی نام و نشان مردم خلاق میهنم.

******

در پی ماه ها کار آنژلیتا،

پتوی زیبا به انتظار خریدار نشسته است

و چون پرنده ای در قفس

بهترین مشتری را به سوی خویش می‌خواند.

******

در میان درختان بلوط و نیزارها،

در میان درختان فندق و دارچین،

و در میان رایحه فوچیاهای وحشی،

آنژلیتا هونومان مأوا گزیده‌است.

 

۵- تمنایی از یک رنجبر (۱۹۶۹)

برخیز !

به کوه ها بنگر

که سرچشمه باد است، و خورشید و آب.

******

ای تو

که مسیر رود را دگرگون می‌کنی

و، به گاه بذز افشانی،

روح به پرواز درآمده‌ات را، همراه بذرها، به خاک می‌سپاری،

برخیز !

دستان خویش را بنگر  و

برادر را دست در دست گیر.

علو و بزرگی در پی است .

با هم رهسپار می‌شویم

چنانکه گویی خون ما پیوند وحدت‌مان می‌بخشد.

آینده از هم امروز آغاز تواند شد.

ما را از ارباب، عامل سیه روزی ها، برهان.

“سرزمین موعود عدالت و برابری” ات فرا خواهد رسید.

******

ای گل وحشی گردنه کوهستان!

به وزش در آی،

آن سان که باد می‌وزد.

چون آتش شلیک، پاک کن لوله تفنگم را.

سرانجام بر روی زمین تحقق خواهی یافت.

به ما نیرو و شهامت رزمیدن ببخش.

ای گل وحشی گردنه کوهستان!

به وزش در آی،

آن سان که باد می وزد.

چون آتش شلیک، پاک کن لوله تفنگم را.

******

برخیز !

دستان خویش را بنگر  و

برادر را دست در دست گیر.

علو و بزرگی در پی است .

******

با یکدیگر رهسپار می شویم

چنانکه گویی خونمان ما را پیوند وحدت می بخشد –

هم اکنون و هم در ساعت مرگمان.

آمین !

 

۶-  در راهم به سوی کار(۱۹۷۳)

ویکتور خارا در آخرین ماه های زندگی‌اش، گرچه نه شکست خورده و نه اندوهگین بود، با امکان مرگ خویش با واقع بینی کامل روبرو شد. ترانه‌هایی که وی در این زمان سرود همه نشانه‌های یکسانی از یک نوع احساس قبل از حادثه دارد. با در نظر داشتن این پیش زمینه، این ترانه تأیید مجدد وی است بر اهمیتی که وی برای روابط انسانی قائل بود و ظرفیت او را برای زندگی و عشق نشان می دهد.

در راهم به سوی کار،

به تو می‌اندیشم .

در گذر از خیابان‌های شهر

به تو می‌اندیشم.

از میان پنجره های بخارکرده،

به چهره‌ها که می‌نگرم

(چهره‌های آنانی که نه می‌دانم کیستند و نه کدامین سو می‌روند) ،

به تو می‌اندیشم عشق من!

به تو می‌اندیشم، به تو ای  همراه زندگیم _

و به آینده

به تلخکامی‌ها و خوشی‌ها

به این که می‌توانیم تنها باشیم

و آغاز قصه ای را بسازیم

قصه ای که سرانجامش را نمی دانیم.

*****

در پایان کار روزانه،

آنگاه که شب فرا می رسد و سایه بر سقفی که افراشته‌ایم می‌گسترد،

وقتی از کار بازگشته، با دوستان گرم گفت و گپ‌ایم

و هر چیز امروز و فردا را به بحث و برهان می‌گذاریم،

به تو می‌اندیشم  عشق من!

به تو می‌اندیشم، به تو ای همراه زندگیم

و به آینده

به تلخکامی‌ها و خوشی‌ها

به این که می‌توانیم زنده باشیم

و آغاز قصه‌ای را بسازیم

قصه‌ای که سرانجامش را نمی‌دانیم .

*****

به خانه که می‌آیم

تو نیز آنجایی.

رویاهایمان را به هم می بافیم …..

و آغاز قصه ای را می سازیم ،

قصه‌ای که سر انجامش را نمی دانیم .

 

۷-  طوفان انسانها (۱۹۷۳)

این ترانه، که همزمان با «در راهم به سوی کار» نوشته شده، اگرچه نشان از احساس وقوع و پیش بینی مشابهی دارد ولی، توامان، مالامال از ایمان فوق العاده ی ویکتور خارا به پیروزی نهایی مردمش است.

دگر باره برآنند تا

بیالایند به خون کارگران خاک وطنم را

آلوده دستانی که ورد زبان شان “آزادی” ست

آنان که می‌خواهند جدا کنند مادر را از فرزندانش،

و از نو بر پا کنند صلیبی را

صلیبی با “مسیح بازمصلوب”ی بر پیکره اش.

******

می خواهند نهان کنند بد نامی‌شان را

(که میراث چندین و چند ساله شان است).

نمی‌توانند آدمکشان، اما،

بزدایند رنگ آلودگی ز رخ هاشان.

******

هزاران هزار جان کنون فدا شده است.

و حاصل کشت چندین برابر است اکنون

از نهر وسیع خون انسان‌ها.

در پی زندگی‌ام اکنون لیک

(پسر و برادرانم به کنار)

تا که شاید بهار را سازم

بهاری که، همه، هر روزه، در پی ساختنش خواهیم بود.

******

و شما، اربابان سیه روزی!

ز تهدیدهاتان هراس ام نیست

از این روی که ستاره ی امید

همچنان از آنِ ما خواهد بود.

******

طوفان انسان‌هاست که با من سخن می‌گوید

و طوفان انسان‌هاست که به پیش ام می‌راند،

ذره ذره ی قلبم را به سوی انسان‌ها می‌پراکند،

و از حنجره‌ام سخن می گوید.

و این شاعر تا جان در بدن دارد،

در راه انسان‌ها نغمه خواهد سرود.

هم اینک و هماره !

بالای صفحه