m.ilbeigi@yahoo.fr          

۳

ديگر :   ۱    ۲ 

مرتضی کیوان؛ گنجشکی که پرید...  مهرداد خدیر- «ظاهرش عادی بود. قدش از متوسط، اندکی کوتاه‌تر بود. با قدم‌های تند راه می‌رفت. موی خرمایی موج‌داری داشت که به دقت به عقب شانه می‌کرد. عکس‌های قدیمش نشان می‌دهد که قبلا فرقش را از وسط باز می‌کرده و به مویش روغن می‌زده. این هم مثل کراوات رنگی از آن چیزهایی بود که بعداً کنار گذاشته بود.

   چشم و ابروی گیرایی داشت. پشت چشمش ورم‌دار و ابرویش کمانی و کشیده بود؛ کامل‌ترین ابرویی که من دیده بودم. همیشه فکر می‌کردم اگر دختر بود لازم نبود حتی یک مو از زیرابرویش بردارد. بینی‌اش کشیده ولی کوفته بود. پشت لب بلندی داشت که به سبیل باریکی آراسته بود. دو تا دندان جلوش کمی روی هم سوار شده بود و شاید به همین علت، حرف سین را کمی بچه‌گانه تلفظ می‌کرد. آدم، خیلی زود با قیافه‌اش، اُخت می‌شد و او هم خیلی زود، سر شوخی را باز می‌کرد.

   همیشه یک قلم خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشت‌ها را از لای کتاب‌ها و مجله‌ها و حتی روزنامه ها برمی‌داشت. از هر نکتۀ عجیب یا مضحکی که به چشمش می‌خورد.

 ما معمولا همدیگر را توی کافه‌ها می‌دیدیم و همین که می‌نشست یادداشت‌هایش را درمی‌آورد و روی میز می‌ریخت. اسم این یادداشت‌ها "گنجشک‌های کیوانیه" بود و همۀ ما برای دیدن آخرین گنجشک‌ها بی‌تاب بودیم. بعضی از این گنجشک‌ها را عینا از توی مجله‌ها می‌برید و لای کتابچۀ بغلی‌اش می‌گذاشت و مطالب روزنامه ها را هم بعد از چاپ ویرایش می‌کرد.

   او در واقع اولین ویراستار ایران بود... بعد از کودتای 28 مرداد من و دوستانم دستگیر شدیم و ما را برای محاکمۀ مجدد از آبادان به لشگر دو زرهی تهران آوردند و همه به حبس‌های سنگین محکوم شده بودیم. 6 نفر دریک سلول افتادیم و شروع کردیم به وارسی دیوار سلول. یک خط آشنا را شناختم: مرتضی کیوان 7/26/ 1333 واین که می‌گویم مربوط به پاییز 1334 است یعنی درست یک سال بعد از اعدام مرتضی. چون او را سحرگاه 27 مهر 1333 در همان لشگر زرهی اعدام کردند. همان خط روی دیوار را روی دیوارۀ یک لیوان لعابی دسته دار نخودی رنگ با مداد کپی هم دیدم که نوشته بود:

  درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست
  رازدار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای..

   اینها را نجف دریابندری در گفت‌و‌گو با ناصر حریری در کتاب « یک گفت‌و‌گو» - نشر کارنامه- دربارۀ مرتضی کیوان گفته و در گفت و گو با مجلۀ نگاه هفته هم به آن ارجاع داده است. هم او که با شعری از احمد شاملو جاودانه شد:
 

«نه به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به خاطر شاه‌راه‌های دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام

به خاطر تو
به خاطر هر چيز کوچک و هر چيز پاک به خاک افتادند
به ياد آر!
عموهايت را می‌گويم،
از مرتضي سخن مي‌گويم ...»

   با این که نظامی نبود چون به چند افسر فراری ارتش پناه داده بود او نیز همراه آن افسران، محاکمه و به اعدام محکوم و صبح 27 مهر 1333 تیرباران شد.

   درست است که سابقۀ همکاری با حزب توده را داشت اما توده‌ای به مفهومی که دیگران بودند، نبود و بیشتر روزنامه‌نگار بود. این ادعا هم با مجلات غیر حزبی که با آنها همکاری داشت روشن می‌شود و هم از همکاری با دولت ملی دکتر مصدق.

   به خاطرات دریابندری و شعر شاملو اشاره شد. اما تأثیر مرتضی کیوان تنها بر این دو نبود. او که به لحاظ سن وسال چند سالی از دوستان خود بزرگ‌تر بود چنان تأثیری بر چهره‌های شاخص آن روزگار گذاشت که هر یک در سوگ او نوشتند و سرودند: از سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج تا مصطفی فرزانه و خود نیما البته.

   مرتضی کیوان، بیش از آن که سیاسی و حزبی باشد ادبی و فرهنگی بود و اگرچه در رسانه‌های رسمی حتی بعد انقلاب از او یاد نشد اما شعر شاملو و همسر وفاداری که تمام عمر خود را وقف کتاب‌داری کرد و به "مادر کتاب‌داری ایران" شهرت یافت نام مرتضی کیوان را زنده نگاه داشتند.

مرتضی کیوان؛ گنجشکی که پرید...

  پوران‌دخت سلطانی و او درست 4 ماه قبل از اعدام کیوان در ۲۷ خرداد ۱۳۳۳ ازدواج می‌کنند:

   «سال بد، سال باد، سال اشک، سال شک... سال پست، سال درد، سال عزا، سال اشک پوری، سال مرگ مرتضی» روایت همین رنج است. چرا که پوری هم خود به زندان می‌افتد اما پس از مرگ مرتضی آزاد می‌شود. عروس جوان اما به سرعت درهم شکسته و خسته و به بیماری سل مبتلا شده بود و با لباس عزا برای درمان به انگلستان می‌رود. در لندن درمان می‌شود اما مرتضایی نبود که بازگردد. می‌ماند و در کمبریج در رشته ادبیات انگلیسی درس می‌خواند و پس از 8 سال زندگی در اروپا به ایران بازمی‌گردد.

   هنوز بیش از آن که پوری سلطانی باشد همسر مرتضی کیوان اعدامی بود و او می خواست خودش باشد با نیروی عشق و یاد مرتضی. پس چنین کرد و چون مجال تدریس نداشت در کتابخانه‌ بانک مرکزی به کار کتاب‌داری می‌پردازد و در ضمن کار، کتاب «هنر عشق‌ورزیدن» نوشتۀ اریک فروم را ترجمه کرد که با استقبالی بی‌مانند روبرو شد و نام آن را دست کم چند نسل شنیده‌اند و کثیری خوانده‌اند.  چنان شیفته کتاب‌داری می‌شود که در این زمینه هم دوباره  به تحصیل می‌پردازد و  تا پایان عمر زندگی خود را وقف کتاب و کتابخانه و کتاب‌داری می‌کند تا جایی که لقب مادر کتاب‌داری نوین ایران می‌گیرد در حالی که از نام و یاد مرتضی کیوان لحظه‌ای غافل نبود.

   جالب است بدانیم نام مرتضی کیوان درست دو ماه بعد از پیروزی انقلاب و در 22 فروردین 1358 هم تازه شد. روزی که 11 نفر از سران رژیم پهلوی اعدام شدند. یکی از آنان سرتیپ مجیدی رییس دادگاه بدوی افسران حزب توده بود که البته بیشتر به خاطر حکم اعدام رهبران فداییان اسلام محکوم شد نه دادگاه بدوی افسران.

    حکم مرتضی کیوان البته در پی تشکیل دادگاه تجدید‌نظر سران سازمان نظامی حزب توده به ریاست سرلشگر منصور مزین و دادستانی سرتیپ امیرحسین آزموده اجرا شد همراه با ۱۰ نظامی: سرهنگ محمدعلی مبشری، سرهنگ عزت‌الله سیامک، سرگرد هوشنگ وزیریان، ستوان‌یکم عباس افراخته،سروان نورالله شفا، حسین سبزواری، سرهنگ نعمت‌الله عزیزی نمینی، سرگرد نصرالله عطارد، سروان نظام‌الدین مدنی، ستوان‌یکم اسلامی، سروان واعظ قائمی و مهندس مرتضی کیوان. در گزارش این محاکمه و ویدییویی که موجود است نیز بر غیر‌نظامی بودن کیوان تأکید می‌شود اگرچه بعدتر گفته شد او در حال گذراندن سربازی بوده حال آن که متولد 1300 بود و در آن زمان 33 سال داشته است.

    اگرچه دو تن از اعضای این گروه که به خاطر سرهنگ سیامک به گروه سیامک نیز شهرت یافته بود بهانۀ سرودن ترانۀ عاشقانۀ «مرا ببوس» هم شدند اما حضور مرتضی کیوان به جمع آنان وجه شاعرانه‌ای داد و انتساب به حزب توده آنان را نزد مردم منفور نساخت. چرا که در آن زمان چهره‌های شاخص ادبی با این حزب مراوده داشتند اگرچه غالب آنان بعدتر راه خود را جدا کردند و هر چند بعدتر اصطلاح «توده نفتی» رایج شد و توده‌ای بودن و مصدقی بودن  قابل جمع به نظر نمی‌رسید اما مرتضی کیوان هم دوستدار مصدق بود. کما این که مهدی اخوان ثالث نیز که بعد 28 مرداد، به اتهام همکاری با حزب توده بازداشت شد در همان زندان شعری در وصف مصدق سرود و خود بعدها گفت:

   «این شعر [تسلا و سلام] را برای زنده‌یاد دکتر مصدّق گفته‌ام . در آن وقت‌ها ـ در سال ۳۵ ـ نمی‌شد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمّدِ احمدآبادی.

   من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند.

  وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می‌بردند، او [دکتر مصدّق] را می‌دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه‌ای به تنهایی راه می‌رفت و قدم می‌زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم:

  دیدی دلا که یار نیامد؟

  گرد آمد و سوار نیامد

   بگداخت شمع و سوخت سراپای

   و آن صبح زرنگار نیامد...»

   اختصاص «یک چهره – یک روایت» به مرتضی کیوان اما نه به خاطر وجه سیاسی قضیه که در پاس‌داشت نگاه انسانی و رفاقت‌مدار آن روزگار است.
   چرا که جامعۀ ما روز به روز از ارزش‌های انسانی تهی‌تر و پول‌زده‌تر و مادی‌تر می شود و هر چند هنوز به تلخی مراد فرهاد‌پور نمی‌توان از «اجتماع حشرات دچار حرص و هراس» گفت اما خوب است با مرتضی کیوان آشناتر شویم تا فراموش نکنیم در این خاک چه انسان‌هایی با نگاه انسانی زیستند و مردند و اگر هم روایت همفکران او را نمی‌پذیریم زنده یاد پوری سلطانی را کافی بدانیم که خاطرۀ عشق او سبب شد قریب 60 سال را با یاد او سپری کند.

 

شرح عشق جاودانۀ پوری سلطانی: از مرتضی سخن می‌گویم

شرح عشق جاودانۀ پوری سلطانی: از مرتضی سخن می‌گویم«‌برای من و مرتضی فال گرفت. به ما گفت دوران عاشقانۀ زيبايی داريد افسوس كه با جدايی همراه می‌شود. مرتضی خنديد. گفت ناراحت نباش سرنوشت تمام فال‌ها همين است.»

  احمد فرتاشكسانی كه با احمد شاملو آشناترند، به خوبی می‌دانند كه مرتضی كيوان يكی از موثرترين افراد زندگي او بوده است. آيدا، همسر شاملو، می‌گويد:

  «احمد می‌گفت همۀ خصوصياتش برازنده و استثنايي بود. حرف زدنش، لباس پوشيدنش، رفتارش و از همه مهم‌تر نظم و دقتی كه در كارهايش به خرج می‌داد. هر بار حرف كيوان به ميان می‌آمد می‌گفت يك نفر را به قدر تو دوست داشتم، كيوان را. وقت‌هايی كه بی‌حوصله يا غمگين بود همين كه اسم كيوان را می‌شنيد به وجد می‌آمد و انگار دوباره جان مي‌گرفت.»

 

 مرتضی كيوان، با اينكه فقط چهار سال از شاملو بزرگ‌تر بود، رهبر فكری شاملو بود و در شكل‌گيری نگاه شاملو به شعر و ادبيات و هنر و سياست و جامعه، نقش بسيار مهمی داشت. كيوان عضو حزب توده بوداز مرتضی سخن می‌گویم / فعلا منتشر نشود كه پس از كودتای 28 مرداد به جرم همكاری با سازمان نظامی حزب توده، دستگير و اعدام شد.

   «شصت سال عاشقی»، حكايت عشقِ پوری سلطاني به مرتضی كيوان است. كتاب حاصل چند جلسه گفت‌وگوی فرشاد قوشچی با پوری سلطانی است. قوشچی روايت دلنشينی از عشق اين دو عضو نه چندان رده بالای حزب توده به دست داده است. نثر كتاب اگرچه چندان درخشان نيست ولی لحن روايت دل‌نشين است. راوی هم خود پوری سلطانی است و دربارۀ آغاز آشنايی‌اش با مرتضی می‌گويد:

 «يكی از دوستان مادرم كه با او رفت‌وآمد و ارتباط نزديكی داشتيم، سياوش كسرايی شاعر بود... سياوش در يكی از شب‌های بهار 1330 من را به عروسی برادرش دعوت كرد. آن شب تعدادی از دوستان شاعر و نويسندۀ سياوش كسرايی از جمله هوشنگ ابتهاج (سايه)، احمد شاملو، محمدجعفر محجوب، مرتضی كيوان و... هم حضور داشتند. سايه و كيوان كنار هم نشسته بودند. سياوش گفت: قديمی‌ترين دوستم را به قديمی‌ترين دوستانم معرفی می‌كنم و من وسط آن‌ها نشستم... آن شب، سر ميز شام بشقاب به اندازۀ كافی نبود، من و كيوان به ناچار در يك بشقاب شام خورديم، اما هرگز باور نمی‌كردم كه ممكن است روزی با او زندگی مشتركی را شروع كنم.»

  تحريرِ حريروارگیِ اين عشقِ نجيب، در زمانه‌ای كه از در و ديوار محرك‌های اروتيك بر سر عشاق نمی‌باريد و عشق و وفاداری هنوز اين قدر بی‌معنا و بی‌مبنا نشده بود، كتاب قوشچی را حقيقتا دل‌پذير كرده است.

 

  

خاطرات پوری سلطانی ساده و زيبا و دلنشين‌اند:

از مرتضی سخن می‌گویم / فعلا منتشر نشود   «از دانشكده با هم به خيابان شاه‌آباد رفتيم. يكی از اولين كافه‌‌قنادی‌های تهران به نام نوبخت در شاه‌آباد بود. با مرتضی به بالكن كافه‌قنادی رفته و بستنی خورديم، بعد به طرف خيابان استانبول به راه افتاديم. در راستۀ شمالی خيابان خانمی روسی بود كه قهوه‌فروشی داشت، در ضمن فال قهوه هم می‌گرفت و با فال‌گرفتن شهرتی به هم زده بود. برای من و مرتضی فال گرفت، به ما گفت دوران عاشقانۀ زيبايي داريد افسوس كه با جدايی همراه می‌شود، اما هميشه عاشق می‌مانيد. مرتضی خنديد، گفت ناراحت نباش سرنوشت تمام فال‌ها همين است.»

   آيدا دربارۀ پوری سلطانی گفته است:

   «من با چه كلماتی بايد بگويم كه شاملو چه احترامی برای همسر بزرگوار كيوان، خانم پوراندخت سلطانی قائل بود! بزرگ‌ترين درس زندگی را پوري به ما داد. اين زن يك انسان بی‌نظير است. يك عاشق بی‌هماورد. پوری به ما آموخت كه... دلدادۀ انسان والا باشيم. مرتضی و پوری فقط دو ماه بود ازدواج كرده بودند كه مرتضی را دستگير كردند و... پوری يك عمر است كه تنها با خاطرۀ كيوان زندگی می‌كند. در اين سال‌های تنهايی زني بوده با تخصص بالا و كاردان و شاگردانی پرورش داده باكفايت. ببينيد مرتضی چه ارج و احترامی در دل پوری دارد كه او يك عمر به پايش ايستاده.»

   فرشاد قوشچی هم در كتابش نوشته است: «در ملاقات دوم سؤالی نمودم كه بسيار متاثر شد و البته من هم پشيمان؛ سوال اين بود كه آيا بعد از كيوان هرگز عاشق شده است؟»

  تخصص پوری سلطانی كتابداری بود و در اسفند 1393 كتابخانۀ ملی به پاس يك عمر فعاليت حرفه‌ای و ممتازش در كتابداری، مراسم بزرگداشتی برای او برگزار كرد.

  حدود نيمی از كتاب، شرح پيشرفت اجتماعی پوری در غياب مرتضی است. او پس از آزادی از زندان در 1333، به اين نتيجه می‌رسد كه روحيه‌اش مناسب فعاليت سياسی نيست. سياست را رها می‌كند و چندی بعد به انگلستان می‌رود تا در دانشگاه كمبريج زبان آرامی بخواند ولی به علت مشكلات مالی، تحصيلش ناتمام می‌ماند.

از مرتضی سخن می‌گویم / فعلا منتشر نشود  پس پوری به ايران برمی‌گردد و در مقطع فوق ‌ليسانس كتابداری درس می‌خواند. كتاب «هنر عشق ورزيدن» اريك فروم را هم با راهنمايی و كمك دكتر رضا داوری در دهۀ 1340 ترجمه می‌كند.

   پوری سلطانی دربارۀ روزی كه ماموران رژيم شاه به خانه‌شان ريختند و مرتضی را براي هميشه بردند، می‌گويد:

   «وقتی هنوز سرگرم بازرسی بودند، از آن‌ها خواستيم كه ناهار بخوريم... به اتاق خودمان رفتيم... گفتم: مرتضی جان، ما به زودی همديگر را خواهيم ديد؟ نگاهی كرد، دستم را گرفت و گفت: به اين زودی‌ها نمی‌شود، اين ‌بار خيلی مشكل است. گفتم از من اطمينان داشته باش. به مهربانی نگاه كرد و چيزی نگفت. روز آخر هم مانند روز اول آشنايی با هم در يك بشقاب غذا خورده بوديم.»

 

 

 

---------------------------------------------------------------------------------

    * در اسفند 1393 کتابخانه ملی ایران از خدمات پوری سلطانی تجلیل کرد و او را برازنده عنوان «مادر کتاب‌داری نوین ایران» دانست.  در خرداد 1394 دویستمین شب بخارا به او اختصاص یافت و امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) از دوستان و علاقه‌مندان مرتضی کیوان هم در آن شرکت کرد. پوران‌دخت سلطانی در 16 آبان همان سال در بیمارستان ایران‌مهر تهران درگذشت.

شرح عشق جاودانۀ پوری سلطانی: از مرتضی سخن می‌گویم

 

 پوران‌دخت سلطانی همسر مرتضی کیوان و مادر کتاب‌داری نوین ایران

 

مرتضی کیوان؛ سالِ بد، سالِ باد، سالِ اشک، سالِ شک  پوری خانم چنان شیفته کتاب‌داری می‌شود که در این زمینه هم دوباره  به تحصیل می‌پردازد و  تا پایان عمر زندگی خود را وقف کتاب و کتابخانه و کتاب‌داری می‌کند تا جایی که لقب مادر کتاب‌داری نوین ایران می‌گیرد در حالی که از نام و یاد مرتضی کیوان لحظه‌ای غافل نبود.

   جالب است بدانیم نام مرتضی کیوان درست دو ماه بعد از پیروزی انقلاب و در 22 فروردین 1358 هم تازه شد. روزی که 11 نفر از سران رژیم پهلوی اعدام شدند. یکی از آنان سرتیپ مجیدی رییس دادگاه بدوی افسران حزب توده بود که البته بیشتر به خاطر حکم اعدام رهبران فداییان اسلام محکوم شد نه دادگاه بدوی افسران.

    حکم مرتضی کیوان البته در پی تشکیل دادگاه تجدید‌نظر سران سازمان نظامی حزب توده به ریاست سرلشگر منصور مزین و دادستانی سرتیپ امیرحسین آزموده اجرا شد همراه با ۱۰ نظامی و نام ها از یان قرار اعلام شد:

  سرهنگ محمدعلی مبشری، سرهنگ عزت‌الله سیامک، سرگرد هوشنگ وزیریان، ستوان‌یکم عباس افراخته،سروان نورالله شفا، حسین سبزواری، سرهنگ نعمت‌الله عزیزی نمینی، سرگرد نصرالله عطارد، سروان نظام‌الدین مدنی، ستوان‌یکم اسلامی، سروان واعظ قائمی و مهندس مرتضی کیوان.

   نکتۀ قابل تأمل این که در گزارش این محاکمه و ویدیویی که موجود است نیز بر غیر‌نظامی بودن «مهندس مرتضی کیوان» تأکید می‌شود اگرچه بعدتر گفته شد او در آن زمان در حال گذراندن خدمت سربازی بوده حال آن‌که متولد 1300 بود و هنگام محاکمه 33 سال داشته است.

    اگرچه دو تن از اعضای این گروه که به خاطر سرهنگ سیامک به گروه سیامک نیز شهرت یافته بود بهانۀ سرودن ترانۀ عاشقانۀ «مرا ببوس» هم شدند اما حضور مرتضی کیوان به جمع آنان وجه شاعرانه‌ای داد و انتساب به حزب توده آنان را نزد مردم منفور نساخت. چرا که در آن زمان چهره‌های شاخص ادبی با این حزب مراوده داشتند اگرچه غالب آنان بعدتر راه خود را جدا کردند و هر چند بعدتر اصطلاح «توده نفتی» رایج شد و توده‌ای بودن و مصدقی بودن قابل جمع به نظر نمی‌رسید اما مرتضی کیوان هم دوست‌دار مصدق بود. کما این که مهدی اخوان ثالث نیز که بعد 28 مرداد، به اتهام همکاری با حزب توده بازداشت شده بود در همان زندان شعری در وصف مصدق سرود و خود بعدها گفت:


   «این شعر [تسلا و سلام] را برای زنده‌یاد دکتر مصدّق گفته‌ام . در آن وقت‌ها ـ در سال ۳۵ ـ نمی‌شد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمّدِ احمدآبادی.


   من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند.


  وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می‌بردند، او [دکتر مصدّق] را می‌دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه‌ای به تنهایی راه می‌رفت و قدم می‌زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم:


  دیدی دلا که یار نیامد؟
  گرد آمد و سوار نیامد
   بگداخت شمع و سوخت سراپای
   و آن صبح زرنگار نیامد..


   جا دارد به شبی که بخارا به همت  علی دهباشی در حیات خانم سلطانی برگزار کرد اشاره و از حُسن‌سلیقه شورای قبلی شهر تهران در نام‌گذاری برخی خیابان‌های تهران  ولو فرعی به نام بزرگان فرهنگ و ادبیات هم یاد شود چون اکنون خیابان مجاور کتابخانه ملی ایران در خیابان میرداماد که به بزرگراه حقانی (جهان کودک) راه دارد به نام «پوری سلطانی» است و مناسبت آن هم روشن است که نقش اوست در پایه گذاری کتاب‌داری نوین در ایران هر چند هر که را که با مرتضی کیوان آشنا باشد به یاد او هم می‌اندازد و دست‌کم هر بار که از آن عبور می‌کنم صدای پر طنین بامداد شاعر انگار در خودرو می‌پیچد: از مرتضی سخن می‌گویم...

بنیان گذار کتابداری نوین ایران درگذشت

بنیان گذار کتابداری نوین ایران درگذشتپوری سلطانی بنیانگذار کتابداری نوین ایران در هشتاد و چهار سالگی بر اثر بیماری از دنیا رفت.
 
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما به نقل از روابط عمومی سازمان اسناد و کتابخانه ملی، تشییع پیکر آن بانوی فقید یکشنبه ساعت 9 صبح از محل کتابخانه ملی انجام می شود.  
 
پوری سلطانی متولد سال 1310 و از پایه‌گذاران علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی در ایران امروز صبح به علت نارسایی ریه در بیمارستان ایرانمهر درگذشت.  
 
وی جایزه ترویج علم ایران را از سوی انجمن کتابداری و اطلاع‌رسانی ایران دریافت کرده بود.  
 
سلطانی پایه‌گذار مرکز ملی کتابداری و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و همچنین عضو هیئت علمی گروه کتابداری کتابخانه ملی ایران بود.