مهرداد
خدیر- «ظاهرش عادی بود. قدش از متوسط، اندکی کوتاهتر بود. با
قدمهای تند راه میرفت. موی خرمایی موجداری داشت که به دقت به عقب
شانه میکرد. عکسهای قدیمش نشان میدهد که قبلا فرقش را از وسط باز
میکرده و به مویش روغن میزده. این هم مثل کراوات رنگی از آن چیزهایی
بود که بعداً کنار گذاشته بود. همیشه یک قلم خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشتها را از لای کتابها و مجلهها و حتی روزنامه ها برمیداشت. از هر نکتۀ عجیب یا مضحکی که به چشمش میخورد.
ما معمولا همدیگر را توی کافهها میدیدیم و همین که مینشست
یادداشتهایش را درمیآورد و روی میز میریخت. اسم این یادداشتها "گنجشکهای
کیوانیه" بود و همۀ ما برای دیدن آخرین گنجشکها بیتاب
بودیم. بعضی از این گنجشکها را عینا از توی مجلهها میبرید و لای
کتابچۀ بغلیاش میگذاشت و مطالب روزنامه ها را هم بعد از چاپ ویرایش
میکرد.
اینها را نجف دریابندری در
گفتوگو با ناصر حریری در
کتاب « یک گفتوگو» - نشر کارنامه- دربارۀ مرتضی کیوان گفته و در گفت
و گو با مجلۀ نگاه هفته هم به آن ارجاع داده است. هم او که با شعری از احمد
شاملو جاودانه شد:
«نه به خاطر سنگفرشی که مرا
به تو میرساند
به خاطر تو
درست است که سابقۀ همکاری با حزب توده را داشت اما تودهای به
مفهومی که دیگران بودند، نبود و بیشتر روزنامهنگار بود. این ادعا هم
با مجلات غیر حزبی که با آنها همکاری داشت روشن میشود و هم از همکاری
با دولت ملی دکتر مصدق.
پوراندخت سلطانی و او درست 4 ماه قبل از اعدام کیوان در ۲۷ خرداد ۱۳۳۳ ازدواج میکنند:
«سال بد، سال باد، سال
اشک، سال شک... سال پست، سال درد، سال عزا، سال اشک پوری، سال مرگ
مرتضی» روایت همین رنج است. چرا که پوری هم خود به زندان
میافتد اما پس از مرگ مرتضی آزاد میشود. عروس جوان اما به سرعت درهم
شکسته و خسته و به بیماری سل مبتلا شده بود و با لباس عزا برای درمان
به انگلستان میرود. در لندن درمان میشود اما مرتضایی نبود که
بازگردد. میماند و در کمبریج در رشته ادبیات انگلیسی درس میخواند و
پس از 8 سال زندگی در اروپا به ایران بازمیگردد. «این شعر [تسلا و سلام] را برای زندهیاد دکتر مصدّق گفتهام . در آن وقتها ـ در سال ۳۵ ـ نمیشد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمّدِ احمدآبادی. من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند. وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری میبردند، او [دکتر مصدّق] را میدیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانهای به تنهایی راه میرفت و قدم میزد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم: دیدی دلا که یار نیامد؟ گرد آمد و سوار نیامد بگداخت شمع و سوخت سراپای
و آن صبح زرنگار نیامد...» شرح عشق جاودانۀ پوری سلطانی: از مرتضی سخن میگویم
«برای
من و مرتضی فال گرفت. به ما گفت دوران عاشقانۀ زيبايی داريد افسوس كه با
جدايی همراه میشود. مرتضی خنديد. گفت ناراحت نباش سرنوشت تمام فالها همين
است.»
احمد فرتاش - كسانی كه با احمد شاملو آشناترند، به خوبی میدانند كه مرتضی كيوان يكی از موثرترين افراد زندگي او بوده است. آيدا، همسر شاملو، میگويد: «احمد میگفت همۀ خصوصياتش برازنده و استثنايي بود. حرف زدنش، لباس پوشيدنش، رفتارش و از همه مهمتر نظم و دقتی كه در كارهايش به خرج میداد. هر بار حرف كيوان به ميان میآمد میگفت يك نفر را به قدر تو دوست داشتم، كيوان را. وقتهايی كه بیحوصله يا غمگين بود همين كه اسم كيوان را میشنيد به وجد میآمد و انگار دوباره جان ميگرفت.»
مرتضی كيوان، با اينكه فقط چهار سال از شاملو بزرگتر بود، رهبر فكری شاملو بود و در شكلگيری نگاه شاملو به شعر و ادبيات و هنر و سياست و جامعه، نقش بسيار مهمی داشت. كيوان عضو حزب توده بود كه پس از كودتای 28 مرداد به جرم همكاری با سازمان نظامی حزب توده، دستگير و اعدام شد. «شصت سال عاشقی»، حكايت عشقِ پوری سلطاني به مرتضی كيوان است. كتاب حاصل چند جلسه گفتوگوی فرشاد قوشچی با پوری سلطانی است. قوشچی روايت دلنشينی از عشق اين دو عضو نه چندان رده بالای حزب توده به دست داده است. نثر كتاب اگرچه چندان درخشان نيست ولی لحن روايت دلنشين است. راوی هم خود پوری سلطانی است و دربارۀ آغاز آشنايیاش با مرتضی میگويد: «يكی از دوستان مادرم كه با او رفتوآمد و ارتباط نزديكی داشتيم، سياوش كسرايی شاعر بود... سياوش در يكی از شبهای بهار 1330 من را به عروسی برادرش دعوت كرد. آن شب تعدادی از دوستان شاعر و نويسندۀ سياوش كسرايی از جمله هوشنگ ابتهاج (سايه)، احمد شاملو، محمدجعفر محجوب، مرتضی كيوان و... هم حضور داشتند. سايه و كيوان كنار هم نشسته بودند. سياوش گفت: قديمیترين دوستم را به قديمیترين دوستانم معرفی میكنم و من وسط آنها نشستم... آن شب، سر ميز شام بشقاب به اندازۀ كافی نبود، من و كيوان به ناچار در يك بشقاب شام خورديم، اما هرگز باور نمیكردم كه ممكن است روزی با او زندگی مشتركی را شروع كنم.» تحريرِ حريروارگیِ اين عشقِ نجيب، در زمانهای كه از در و ديوار محركهای اروتيك بر سر عشاق نمیباريد و عشق و وفاداری هنوز اين قدر بیمعنا و بیمبنا نشده بود، كتاب قوشچی را حقيقتا دلپذير كرده است.
خاطرات پوری سلطانی ساده و زيبا و دلنشيناند: «از دانشكده با هم به خيابان شاهآباد رفتيم. يكی از اولين كافهقنادیهای تهران به نام نوبخت در شاهآباد بود. با مرتضی به بالكن كافهقنادی رفته و بستنی خورديم، بعد به طرف خيابان استانبول به راه افتاديم. در راستۀ شمالی خيابان خانمی روسی بود كه قهوهفروشی داشت، در ضمن فال قهوه هم میگرفت و با فالگرفتن شهرتی به هم زده بود. برای من و مرتضی فال گرفت، به ما گفت دوران عاشقانۀ زيبايي داريد افسوس كه با جدايی همراه میشود، اما هميشه عاشق میمانيد. مرتضی خنديد، گفت ناراحت نباش سرنوشت تمام فالها همين است.» آيدا دربارۀ پوری سلطانی گفته است: «من با چه كلماتی بايد بگويم كه شاملو چه احترامی برای همسر بزرگوار كيوان، خانم پوراندخت سلطانی قائل بود! بزرگترين درس زندگی را پوري به ما داد. اين زن يك انسان بینظير است. يك عاشق بیهماورد. پوری به ما آموخت كه... دلدادۀ انسان والا باشيم. مرتضی و پوری فقط دو ماه بود ازدواج كرده بودند كه مرتضی را دستگير كردند و... پوری يك عمر است كه تنها با خاطرۀ كيوان زندگی میكند. در اين سالهای تنهايی زني بوده با تخصص بالا و كاردان و شاگردانی پرورش داده باكفايت. ببينيد مرتضی چه ارج و احترامی در دل پوری دارد كه او يك عمر به پايش ايستاده.» فرشاد قوشچی هم در كتابش نوشته است: «در ملاقات دوم سؤالی نمودم كه بسيار متاثر شد و البته من هم پشيمان؛ سوال اين بود كه آيا بعد از كيوان هرگز عاشق شده است؟» تخصص پوری سلطانی كتابداری بود و در اسفند 1393 كتابخانۀ ملی به پاس يك عمر فعاليت حرفهای و ممتازش در كتابداری، مراسم بزرگداشتی برای او برگزار كرد. حدود نيمی از كتاب، شرح پيشرفت اجتماعی پوری در غياب مرتضی است. او پس از آزادی از زندان در 1333، به اين نتيجه میرسد كه روحيهاش مناسب فعاليت سياسی نيست. سياست را رها میكند و چندی بعد به انگلستان میرود تا در دانشگاه كمبريج زبان آرامی بخواند ولی به علت مشكلات مالی، تحصيلش ناتمام میماند. پس پوری به ايران برمیگردد و در مقطع فوق ليسانس كتابداری درس میخواند. كتاب «هنر عشق ورزيدن» اريك فروم را هم با راهنمايی و كمك دكتر رضا داوری در دهۀ 1340 ترجمه میكند. پوری سلطانی دربارۀ روزی كه ماموران رژيم شاه به خانهشان ريختند و مرتضی را براي هميشه بردند، میگويد: «وقتی هنوز سرگرم بازرسی بودند، از آنها خواستيم كه ناهار بخوريم... به اتاق خودمان رفتيم... گفتم: مرتضی جان، ما به زودی همديگر را خواهيم ديد؟ نگاهی كرد، دستم را گرفت و گفت: به اين زودیها نمیشود، اين بار خيلی مشكل است. گفتم از من اطمينان داشته باش. به مهربانی نگاه كرد و چيزی نگفت. روز آخر هم مانند روز اول آشنايی با هم در يك بشقاب غذا خورده بوديم.»
--------------------------------------------------------------------------------- * در اسفند 1393 کتابخانه ملی ایران از خدمات پوری سلطانی تجلیل کرد و او را برازنده عنوان «مادر کتابداری نوین ایران» دانست. در خرداد 1394 دویستمین شب بخارا به او اختصاص یافت و امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) از دوستان و علاقهمندان مرتضی کیوان هم در آن شرکت کرد. پوراندخت سلطانی در 16 آبان همان سال در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت.
پوراندخت سلطانی همسر مرتضی کیوان و مادر کتابداری نوین ایران
پوری خانم چنان شیفته کتابداری میشود که در این زمینه هم دوباره به تحصیل میپردازد و تا پایان عمر زندگی خود را وقف کتاب و کتابخانه و کتابداری میکند تا جایی که لقب مادر کتابداری نوین ایران میگیرد در حالی که از نام و یاد مرتضی کیوان لحظهای غافل نبود. جالب است بدانیم نام مرتضی کیوان درست دو ماه بعد از پیروزی انقلاب و در 22 فروردین 1358 هم تازه شد. روزی که 11 نفر از سران رژیم پهلوی اعدام شدند. یکی از آنان سرتیپ مجیدی رییس دادگاه بدوی افسران حزب توده بود که البته بیشتر به خاطر حکم اعدام رهبران فداییان اسلام محکوم شد نه دادگاه بدوی افسران. حکم مرتضی کیوان البته در پی تشکیل دادگاه تجدیدنظر سران سازمان نظامی حزب توده به ریاست سرلشگر منصور مزین و دادستانی سرتیپ امیرحسین آزموده اجرا شد همراه با ۱۰ نظامی و نام ها از یان قرار اعلام شد: سرهنگ محمدعلی مبشری، سرهنگ عزتالله سیامک، سرگرد هوشنگ وزیریان، ستوانیکم عباس افراخته،سروان نورالله شفا، حسین سبزواری، سرهنگ نعمتالله عزیزی نمینی، سرگرد نصرالله عطارد، سروان نظامالدین مدنی، ستوانیکم اسلامی، سروان واعظ قائمی و مهندس مرتضی کیوان. نکتۀ قابل تأمل این که در گزارش این محاکمه و ویدیویی که موجود است نیز بر غیرنظامی بودن «مهندس مرتضی کیوان» تأکید میشود اگرچه بعدتر گفته شد او در آن زمان در حال گذراندن خدمت سربازی بوده حال آنکه متولد 1300 بود و هنگام محاکمه 33 سال داشته است. اگرچه دو تن از اعضای این گروه که به خاطر سرهنگ سیامک به گروه سیامک نیز شهرت یافته بود بهانۀ سرودن ترانۀ عاشقانۀ «مرا ببوس» هم شدند اما حضور مرتضی کیوان به جمع آنان وجه شاعرانهای داد و انتساب به حزب توده آنان را نزد مردم منفور نساخت. چرا که در آن زمان چهرههای شاخص ادبی با این حزب مراوده داشتند اگرچه غالب آنان بعدتر راه خود را جدا کردند و هر چند بعدتر اصطلاح «توده نفتی» رایج شد و تودهای بودن و مصدقی بودن قابل جمع به نظر نمیرسید اما مرتضی کیوان هم دوستدار مصدق بود. کما این که مهدی اخوان ثالث نیز که بعد 28 مرداد، به اتهام همکاری با حزب توده بازداشت شده بود در همان زندان شعری در وصف مصدق سرود و خود بعدها گفت:
بنیان گذار کتابداری نوین ایران درگذشت
پوری
سلطانی بنیانگذار کتابداری نوین ایران در هشتاد و چهار سالگی بر اثر
بیماری از دنیا رفت.
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما به نقل از روابط عمومی سازمان اسناد و کتابخانه ملی، تشییع پیکر آن بانوی فقید یکشنبه ساعت 9 صبح از محل کتابخانه ملی انجام می شود. پوری سلطانی متولد سال 1310 و از پایهگذاران علوم کتابداری و اطلاعرسانی در ایران امروز صبح به علت نارسایی ریه در بیمارستان ایرانمهر درگذشت. وی جایزه ترویج علم ایران را از سوی انجمن کتابداری و اطلاعرسانی ایران دریافت کرده بود. سلطانی پایهگذار مرکز ملی کتابداری و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و همچنین عضو هیئت علمی گروه کتابداری کتابخانه ملی ایران بود.
|