xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr         

                              

 

http://adambarfiha.com

 

نگاهى به زندگى کلود مونه

شـور طبيعت، شعـر نقاشی

 

 

گلرنگ رنجبر

 ابرهاى پراکنده در آسمانى که انگار از همیشه آبى‌تر است، چمن‌هایى که باد، بازیگوششان کرده و زنى که آن وسط ایستاده و باد دامنش را تکان مى‌دهد و آویزهاى کلاهش را به صورتش ریخته. زن صورتش را برگردانده سمت ما و چترى در دست دارد. اگر خیلى دقیق نگاه کنیم، مى‌شود حالت چشم‌هایش را دید؛ جدی، خشک، کمى رازآلود. پسرکى هم آنطرف‌تر ایستاده. کلاه به سر گذاشته و به ما نگاه نمى‌کند. چشم‌هایش در سمت دیگر چیز دیگرى را مى‌جوید، شاید منظرهاى زیباتر از آنچه که ما مى‌بینیم. نمى‌شود زیاد به این تابلو که نامش را گذاشته‌اند «گردشگاه» یا «زنى با چتر آفتابی» نگاه نکرد. نمى‌شود چشم را به گل‌هاى زرد رنگ لابه‌لاى چمن‌ها گره نزد و مجذوبشان نشد. نمى‌شود این نقاشى را دید و ذهن آدم یکهو دنبال شعر نرود. نمى‌شود یاد این قطعه شعر فروغ فرخزاد- یا هر شعر درخور دیگرى نیفتاد-:دشت بى‌تاب شبنم آلوده/چه کسى را به خویش مى‌خواند؟/ سبزه‌ها، لحظه‌اى خموش، خموش/ آنکه یار منست مى‌داند.

چهاردهم نوامبر سال ۱۹۴۰خانواده مونه تولد دومین پسرشان را جشن گرفتند و اسمش را گذاشتند کلود اسکار مونه که سى و پنج سال بعد نقاشى بالا را به تصویر کشید. پدر کلود مخالف پیوستن پسرش به جرگه هنرمندان بود و مى‌خواست او هم مثل سایر فرزاندانش زندگى سر به زیرانه‌اى داشته باشد؛ مغازه‌اى بزند و مشغول کار شود. اما چه خوب که اصرارهاى پدر کلود هم مثل پدر خیلى از هنرمندان دیگر اثرى نداشت و او به دبیرستان هنر لوهاور رفت. سال‌هاى زیادى را در پاریس گذراند و نقاشى‌هاى زیادى را دید. سال ۱۸۶۱ بود که به پیاده نظام در الجزایر ملحق اما تنها پس از دو سال به علت گرفتن حصبه از آنجا خارج شد. کلود به کشیدن تابلو و فراگیرى نقاشى ادامه داد. دوستى‌اش با ادوارد مانه و پیر آگوست رنوار و آلفرد سیسیلى منجر به پایه‌گذارى سبکى جدید در نقاشى شد. سبکى که اسمش را از یکى از تابلوهاى کلود مونه وام گرفت؛ امپرسیونیسم. این دسته از هنرمندان به «لحظه» اعتقاد دارند. به تغییرات زودگذر اطراف-مخصوصا طبیعت-که شاید چند ثانیه بیشتر طول نکشد، اما ارزش ثبت و جاودانه شدن را دارد. تابلویى که در ابتداى این نوشته از آن سخن رفت، یکى از همین لحظه‌هاست. لحظه‌اى که اگر بدانیم کلود مونه در آن، همسرش کامیله و پسرش جین را در قاب خود جاداده، بیشتر دلنشین مى‌شود. کامیله مدل خیلى از کارهاى کلود بود و در سال ۱۸۷۰ با او ازدواج کرد. آنها دو پسر داشتند؛ جین و مایکل. تولد پسر دوم باعث شد کامیله مریض شود و در بستر بیمارى بیفتد. در این زمان کلود روزگار سختى را مى‌گذراند. بى‌پول بود و کارهایش به سختى فروش مى‌رفت. چنان‌که در نامه‌اى به جرج چارپن تیر، از او درقبال فروش یکى از تابلوهایش تقاضاى ۱۵۰ فرانک مى‌کند و حتى مى‌گوید اگر جرج این مبلغ را زیاد مى‌داند به ۱۰۰ فرانک هم راضى است و در ادامه اینطور ادامه مى‌دهد: «مى‌خواهم خواهش کنم اگر ممکن است لطف کنى و پنج یا لوییز به من قرض بدهى یا برایم بفرستی، چراکه من درحال حاضر با مشکلات وحشتناکى درگیرم. ده روز در پاریس بودم بدون درآوردن یک پنى و نمى‌توانم دست خالى به خانه‌اى برگردم که همسرم در آن به سختى بیمار است.» (برگرفته از سایت نصور، آرشیو مقاله‌هاى فارسی). اما تمام تلاش‌هاى او بى‌ثمر است و در یکى از روزهاى سپتامبر ۱۸۷۹ کامیله مى‌میرد و کلود مونه آخرین تابلو از همسرش را مى‌کشد. «کامیله مونه در بستر مرگش» تابلوى عجیبى است. حتى اگر کسى داستان زندگى نقاش را نداند، اسم تابلو همه چیز را لومى‌دهد. چهره کامیله در این تابلو رنگ پریده است. دهانش کج شده و چشم‌هایش طبیعتا بسته. حرکات تند و سریع قلم‌ که از ویژگى‌هاى بارز سبک امپرسیونیسم است، در این تابلو هم به صورت واضحى به چشم مى‌خورد. انبوهى از رنگ‌هاى سفید و در بعضى قسمت‌ها سیاه، صورت کامیله را دربرگرفته است و امضاى کلود مونه در گوشه سمت راست تابلو به چشم مى‌خورد. مى‌شود حدس زد که هنگام امضا کردن، چشم‌هاى نقاش داغدار این تابلو تر شده و حروف اسمش از پس این اشک‌ها در هم دویده‌اند.

 

زندگى کلود مونه ادامه داشت و او باید بچه‌هایش را بزرگ مى‌کرد. به خانه ارنست هوشده، یکى از دوستانش که وضع مالى خوبى داشت نقل مکان کرد و مدتى آنجا ماند. اما پس از مدتى ارنست ورشکست شد و خانه را ترک کرد و براى مدتى هیچ خبرى از او نشد. آلیس هوشده، همسر دوستش با اینکه خودش شش بچه داشت در بزرگ کردن بچه‌هاى کلود به او کمک کرد. کلود مونه و آلیس در سال ۱۸۹۲ با هم ازدواج کردند و زندگى جدیدى را در ژیورنى آغاز کردند. باغى را در آنجا خریدند که کلود آن را بسیار دوست داشت. با اینکه در این زمان وضع مالى‌اش خوب بود و او توانسته بود چند باغبان براى رسیدگى به باغ استخدام کند اما باز هم خودش به باغ سرک مى‌کشید و به باغبانان کمک مى‌کرد. تابلوهایى که کلود مونه از باغ خودش در ژیورنى کشید، بسیار مشهورند. یکى از این تابلوها «داربست گل سرخ در ژیورنی» نام دارد.

 

 

 

 در این تابلو مونه با ترکیب رنگ‌هاى گوناگون و تاکید بر نور خورشید و تاثیر آن بر رنگ‌ها فضاى عجیبى به تابلو داده است. مرى اکنون در کتاب «فراگیرى نگاهى به نقاشی» میگوید که کلود مونه در این تابلو مى‌خواهد شماى بیننده قدرت تخیلتان تحریک شود و به شما بفهماند که ایستادن در تونلى پل از گل رز چه احساسى دارد. او اینطور ادامه مى‌دهد: «البته در تمام این مدت این مطلب را مى‌دانید که درحال نگریستن به یک نقاشى روى بوم هستید. زیرا سطح آن مبهم و تیره است؛ اما درعین حال رنگ‌ها آنقدر پیچیده و کاملند که احساس مى‌کنید مى‌توانید بوى گل‌هاى رز را استشمام کنید و صداى خش‌خش نسیم را از لابه‌لاى بوته‌ها و غنچه‌ها بشنوید». (انتشارات ر‌وزبهان، ترجمه: فروغ تحصیلی، پرتو مصباح)

باوجود تمام روزهاى خوبى که کلود مونه در این باغ داشت و این نکته از نقاشى‌هایش در این زمان هم معلوم است، باز گذر همیشگى مرگ بر خانواده او افتاد. در سال ۱۹۱۱ آلیس مرد و کلود را تنها گذاشت. سه سال بعدش هم اولین پسر کلود، جین- همان پسرکى که در تابلوى گردشگاه انتهاى تصویر ایستاده است-درگذشت. اما کلود به طبیعت پناه برد و به تابلوهاى زیادى جان داد و درنهایت در یکى از روزهاى دسامبر ۱۹۲۶، چشمان آقاى نقاش آخرین نگاه‌هایش را به طبیعت محبوبش انداخت و براى همیشه بسته شد؛ سرطان ریه، سرانجام او را از پا درآورد.در گذر از تاریخ هنر نقاشى و سبک‌هاى مختلف آن، به امپرسیونیست‌ها مى‌رسیم که نگاهى تازه را نه تنها به نقاشی، که به سایر هنرها تزریق کردند. هنرمندانى که طبیعت را عاشقانه دوست داشتند و یکى از این هنرمندان کلود مونه بود. نقاشى که با تابلوهایش مى‌توان شور طبیعت را و زیبایى لغزنده آن را حس کرد. رنگ‌هاى نشسته روى بوم او خصلتى از جنس سرزندگى و کرنش دارند. کرنش به نقاشى که این زیبایى‌ها را شکار و جاودانشان مى‌کرد. انگار نقاشى‌هاى کلود مونه، بیننده را شاعر مى‌کند. مگر مى‌شود در مقابل این همه لطافت و ظرافت و این غزل- نقاشى‌هاى همیشه ماندگار، شق و رق ایستاد؟

 

بالای صفحه